ویژگی‌های رشدی جوانی

انسجام هویت

از آنجا که دوره جوانی زمان تصمیم‌گیرهای اساسی است و این تصمیمات عموماً تأثیر بسیار بزرگی بر تمام زندگی فرد می‌گذارد، دوره جوانی را باید به عنوان یک دوره جداگانه و پراهمیت در زندگی انسان به حساب آورد. این دوره برای والدین و خود فرد حایز اهمیت است.جوانان معمولاً اهمیت تصمیم‌گیریهای خود و پیامدهای آن را در زندگی آتی خود می‌شناسند. از آنان انتظار می‌رود که متوجه تغییر مسیرهای مختلف زندگی خود باشند که برای این کار لازم است از همان آغاز تصمیمات درستی اتخاذ کنند.به دلیل اهمیت بزرگ تصمیم‌گیریهای دوره جوانی مهمترین جنبه دستگاه روانی فرد در این دوره همان، رشد فکری و سطح آگاهی اوست.

بدون این رشد فکری، فرد قادر نخواهد بود تفاوت‌های اصلی افکار خود با دیگران را دریابد و اندیشه‌های خود را به صورتی واقع‌بینانه بررسی ، نقد و ارزیابی کند. انسجام هویت و رشد فکری دوره جوانی و انعطاف‌پذیری افکار باعث می‌شود که شخص بتواند در کناری قرار بگیرد و به صورتی بیطرفانه به خود، به عنوان یک شخص، بنگرد. در این صورت او خواهد توانست خویشتن را به عنوان یکی از ابناء بشر، به عنوان فردی در میان افراد دیگر، به عنوان یک فرد اندیشمند و به عنوان یک فرد صمیمی در اجرای نقشهای مختلقی که برعهده می‌گیرد برای مثال :در نقش فرزند، برادر یا خواهر، دوست، دانشجو، همسر، شهروند و … به حساب بیاورد.

مشکلترین مسأله جوانی در رشد شخصیت و تثبیت هویت این است که فرد نه تنها بخواهد که بزرگسال باشد  و در همین جهت برنامه‌ریزی کند بلکه او باید قادر به تشخیص و پذیرش نیروهای متضاد در شخصيت خود نیز بشود وراههای موثرتر کنترل خویش را بشناسد. چنین هویت منسجمی معمولاً در اوایل دهه سوم زندگی (در حدود 20-25سالگی) شکل می‌گیرد. این تثبیت هویت عموماً با رشد عزت نفس نیز همراه است، یعنی فرد نگرش مثبتی درباره خود پیدا می‌کند، خود را شخص مهمی به حساب می‌آورد که چیزی کمتر از دیگران ندارد، معتقد می‌شود که همانند سایر افراد توانایی انجام کارها را دارد و روی هم رفته از وضع خویش احساس رضایت می‌کند.چگونگی تثبیت هویت در جوانی به وقایع مهم زندگی فرد در این دوره ؛ برای مثال ادامه تحصیل در یک رشته معین یا ترک تحصیل، مسأله انتخاب شغل، مسأله ازدواج و .. بستگی دارد.چگونگی رشد جوانی و بزرگسالی دو نظریه در بین روانشناسان کنونی متداول است:

 نظریه الگوی هنجاری بحرانی

 نظریه الگوی زمانی واقعه‌ها.

روانشناسان سنتی به الگوی اول و روانشناسان دیگر به ترکیب هر دو الگو با تأکید بر الگوی دوم باور دارند. به نظر ما رشد آدمی بخصوص در سنین بالای بیست سال را نمی‌توان به صورت مرحله‌ای، یعنی در چهارچوب الگوی هنجاری- بحرانی تقسیم‌بندی کرد. به همین دلیل ترجیحاً از اصطلاح دوره‌های رشد جوانی، بزرگسالی، پختگی و پیری استفاده می‌کنیم. تعیین کننده چگونگی رشد در این دوره‌‌ها،وقایع زندگی است که در هر دوره اتفاق می‌افتد و رشد افراد را، با وجود شباهتهای آنان در یک دوره معین از یکدیگر متفاوت می‌سازد.به هر حال، محتوای هویت فرد هر چه باشد، تثبیت آن عموماً در سنین جوانی رخ می‌دهد. تحقیقات فرانک و همکاران ، حاکی از انسجام خود در فاصله سنین 24-28سالگی است. در این دوره معمولاً استقلال‌ کامل از ولدین و تصمیم‌گیری شخصی و قبول مسئولیت زندگی حاصل می شود.

توانایی جوانان برای در نظر گرفتن تمام جوانب مسائل و یافتن دانش نسبتاً وسیع درباره هنجارهای اخلاقی و اجتماعی و آگاهی از ضرورت یکپارچه بودن شخصیت بزرگسالی، زمینه‌های لازم را برای آنان فراهم می‌آورد تا به تثبیت هویت و انسجام خود برسند. در این دوره هویت شخصی آنان به صورت باورهای عمومی، ارزشها و طرح و برنامه مشخص زندگی جلوه‌گر می‌شود. آنان هویتی می‌یابند که حاکی از وقوف به شایستگیهای تحصیلی، تواناییهای بدنی، مهارتهای شغلی و باورهای اجتماعی است و نقشهای گوناگون خود در موقعیتهای مختلف را به خوبی می‌شناسند و با تغییر موقعیتها،آنان نیز نقش خود را تغییر می‌دهند. به این ترتیب، آنان به طور فزاینده‌ای توانایی رفتار بهنجار در شرایط گوناگون و حتی متضاد را از خود بروز می‌دهند و انطباق استانداردهای مطلوب خود با واقعیتهای زندگی به عنوان یک وظیفه اساسی در دوره جوانی پیش‌رویشان  قرار می‌گیرد.

رشد اجتماعی و اخلاقی

در حالی که رشد اجتماعی دوره نوجوانی اساساً متمرکز بر صمیمیت با دوستان و تجدید ارتباط اجتماعی با خانواده و بزرگسالان است، مسائل رشد اجتماعی در دوره جوانی به اموری بسیار فراتر از ملاحظات شخصی در ارتباط با دیگران گسترش می‌یابد.اندیشه‌ها و استدلالهای مربوط به امور اجتماعی و مدنی در میان جوانان بر سه موضوع اساسی ایدئالهای اجتماعی، ادراک انتزاعی از مسائل اجتماعی و مدنی و واقعیتهای زندگی اجتماعی و مدنی متمرکز است. در این استدلالها با فرضیه‌سازیهای گوناگون و بررسی جوانب مختلف مسأله مواجه هستیم. مسائلی از این قبیل که قانون را تا کجا باید رعایت کرد یا اینکه برای مثال در چه مواقعی دولت می‌تواند حقوق افراد را به سود حقوق عمومی سلب کند، ذهن جوانان را به خود مشغول می‌دارد.

قدرت تفکر انتزاعی نوجوانی که در آغاز راه منطق صوری است، توانایی حل مسائل پیچیده اجتماعی و مدنی را ندارد؛ در حالی که ریشه این تفکر در سنین جوانی به حدی می‌رسد که فرد توانایی عملیات انتزاعی پیچیده را به دست می‌آورد و آمادگی ورود علمی به جریانهای اجتماعی و سیاسی و ایفای نقش مدنی و ملی خویش را نیز پیدا می‌کند. مشکل اساسی در مسأله شکل‌گیری اخلاق اجتماعی این است که آیا در آخر دوره نوجوانی، طبق نظر لارنس کلبرگ ، فرد می‌تواند از مرحله چهارم رشد اخلاقی با توانایی نسبی استدلال عملیات انتزاعی فراتر رود؟ به نظر می‌رسد که دستیابی به سطح سوم رشد اخلاقی، یعنی اخلاق فوق قراردادی که مستلزم فراتر رفتن از پیمانهای اجتماعی به اصول انتزاعی مربوط به درست و نادرست است، در آستانه دوره جوانی حاصل می‌شود و در سالهای جوانی تکامل می‌یابد.

رشد اجتماعی و اخلاقی در پسران و دختران با یکدیگر متفاوت است. این تفاوت نه تنها زمینه‌های زیستی و شناختی دارد بلکه زمینه‌های قوی روانی و اجتماعی و فرهنگی نیز دارد. تحقیقات نشان می‌دهد که دختران در دوره‌های کودکی و نوجوانی از نظر پاسخگویی به سوالات مراحل رشد اخلاقی کلبرگ عموماً یک مرحله پایینتر از پسران هستند .اما، آن‌گونه که قبلاً نیز اشاره شد، یکی از محققان معروف به نام خانم گیلیگان، بر این باور است که محتوای اخلاق دختران متفاوت از پسران است؛ به این معنا که تفکر اخلاقی زنان عمدتاً متوجه روابط بین فردی و همراه با مراقبت و احساس مسئولیت نسبت به افراد دیگر است. به نظر وی، اخلاق زنان بیشتر جنبه  ازخودگذشتگی دارد و کمتر متوجه قواعد اخلاقی خوب و بد و حل مسائل اخلاقی بین فردی است و به همین دلیل دختران نمی‌توانند همانند پسران همسال خود به سوالات اخلاقی آزمایشهای کلبرگ پاسخ مناسب بدهند. رشد اجتماعی و اخلاقی در جوانان متعلق به فرهنگها و خرده فرهنگهای گوناگون متفاوت از یکدیگر است. بیشتر تحقیقات موجود حاکی از آن است که مردم جوامع بسته و کوچک، ارتباط اجتماعی گسترده‌ای ندارند و غالباً از مرحله اخلاقی سوم ، اولین مرحله از دومين سطح اخلاقی نظام کبرگ  بالاتر نمی‌روند.

 ویژگیهای تفکر دوره جوانی

نظریه‌های گوناگون رشد، تغییر کیفیت تفکر در دوره انتقال به بزرگسالی را به بحث گذشته‌اند. تغییرات بدنی و روانی و اجتماعی فرد در این دوره همراه با پیچیدگی تفکر است. بدون اين سطح تازه از تفکر، امکان انجام وظایف بزرگسالی و پاسخگویی به الزامات رقابت اجتماعی میسر نخواهد بود. تفکر از همان آغاز جوانی جنبه نظام یافته‌تر و منطقی‌تری به خود می‌گیرد و خصوصیات پنجگانه تفکر انتزاعی که در دوره نوجوانی به ظهور رسیده بود استحکام و پیچیدگی بیشتری می‌یابد. این خصوصیات شامل تفکر درباره احتمال بروز واقعه‌هایی که هنوز واقع نشده‌اند؛ تفکر آینده‌نگر برای برنامه‌ریزی آینده؛ تفکر از طریق فرضیه‌سازی و تفکر منظم درباره جریان افکار خویش و استخراج قواعد تازه از قواعد موجود و تفکر در ورای محدوده های قراردادی است که به بازنگری مسائل اساسی زندگی منجر می‌شود.آنچه از تحقیقات دهه آخر زندگی پیاژه بر می‌آید این است که توانایی تفکر انتزاعی در سالهای 12-19 سالگی اولاً جهانشمول است و همه افراد در جوامع و فرهنگهای مختلف و هر فرد براساس زمینه‌های خاص تجربه و یادگیری خاص خویش از این منطق پیروی می‌کنند.

ثانیاً شواهد واقعی حاکی از پیچیدگی و گوناگون این تفکر است و به همین دلیل، علاوه بر جهانشمول بودن تفکر انتزاعی جوانی و بزرگسالی، باید وابسته بودن تفکر به زمینه‌های اجتماعی – فرهنگی را مورد تأکید قرار داد. نتیجه این دو جنبه اساسی رشد تفکر بروز تفکر ترکیبی و پیچیده انتزاعی بزرگسالی فقط در شرایط تجربه و یادگیری مناسب که فرهنگ جامعه در اختیار نوجوانان و جوانان قرار می‌دهد، امکان‌پذیر است. تفکر انتزاعی چیزی نیست که به طور خود به خودی و در هر شرایطی بروز کند بلکه نیازمند آموزش مستقیم یا غیرمستقیمی است که محیط زندگی فرد باید در اختیار وی قرار دهد. به اندازه تناسب این آموزشها و تجربه‌ها با زمینه‌های قبلی تفکر و یادگیری و رشد فرد می‌توان امیدوار بود که نوجوانان و افراد در آستانه ورود به دوره جوانی در سنین پایینتری به اندیشه منظم و منطقی دست یابند.تفکر دوره جوانی متفاوت از تفکر سالهای کودکی و نوجوانی است. جوانان از نظر چگونگی گفتگوها، فهم مسائل پیچیده و حلّ مسائل دشوار نیز با کودکان و نوجوانان تفاوت دارند. آنچه موجب این تفاوت است اساساً تجارب و یادگیریهایی است که کودکان و نوجوانان عموماً برخوردار از آن نیستند.

محیط زندگی اجتماعی و فرهنگی کودکان و نوجوانان عموماً محدود به خانواده و مدرسه است؛ اما پایان دوره نوجوانی و ورود به زندگی وسیعتر اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی همراه با تغییرات بزرگی است که تفکر فرد را نیز متحول می‌کند.رشد تفکر در سنین بیست تا سی سالگی و بعد از آن اساساً درارتباط با تشخیص مسائل پراهمیت در زندگی شخصی و اجتماعی است. یکی از محققان به نام وارنر شای  ، معتقد است که رشد تفکر همراه با سه انتقال اساسی است: مسأله اصلی در مراحل اولیه تفکر فرد این است که «چیزی را باید بدانم ؛ کسب مهارتها. این تفکر بتدریج به صورت آنچه را می‌دانم چگونه باید به کار گیرم؛ ترکیب مهارتهای آموخته شده در یک چارچوب کاربردی  در می‌آید. تفکر فرد سپس به مرحله انتقال نهایی خود می‌رسد و مسأله اساسی آن این است که چرا باید بدانم ؛جستجو برای معنا و هدف دانسته‌ها که در شمار خود بزرگسالی به حساب می‌آید.

نظر شای این است که تفکر دوره کودکی و نوجوانی در مرحلة اکتسابی  است و دانشها و مهارتهایی که آموخته می‌شود جنبه آماده شدن برای زندگی را دارد. در این مرحله فرد به خاطر خود یادگیری به کسب مهارتها و دانشها روی می‌آرود. در مرحله دوم که مربوط به اواخر دوره نوجوانی تا پایان دوره جوانی است، تفکر در مرحله پیشرفت  قرار می‌گیرد و فرد یاد می‌گیردتا به توانایی و استقلال برسد. به همین جهت توجه فرد به دانشها و مهارتهایی متمرکز می‌شود که برای زندگی او مفید است. دوران جوانی هر انسان پرارج‌ترین ایام زندگی اوست. جوانی دوره شور، نشاط، آموزش و پرورش، سازندگی جسم و جان و فرا گرفتن صفات شخصیت است. جوانان در این دوره قسمت اعظم سرنوشت خود را تعیین می‌کنند.

لذا چشم‌انداز آنها نباید تنها به محیط جوانی محدود شود، بلکه با توجه به حال، آینده را نیز باید ببیند و به فکر آینده هم باشند.عوامل ترقی جوانان می‌تواند؛داشتن انگیزه و هدف مشخص،مقتنم شمردن فرصت‌ها،بهره‌گیری از تجربیات گذشتگان،هوشیاری و احتیاط باشد. داشتن انگیزه و هدف مشخص: اولین قدم در پیمودن راه کمال و موفق شدن در این است که جوان دارای هدف و انگیزه مشخص باشد به طوری که تمام زوایای آن برای جوانان روشن و معین باشد. تمام افرادی که در اجتماع ترقی نکرده‌اند و سربار جامعه شدند افرادی هستند که بی‌انگیزه و فاقد هدف مشخصی هستند.مغتنم شمردن فرصت‌ها: عمر انسان که تنها سرمایه اوست همچون آب روانی در سراشیبی با تندی می‌گذرد و هر روز که می‌گذرد به اندازه یک روز از سرمایه انسان مستهلک می‌شود .

جوان برای اینکه مشکلات خود را حل کند باید ابتدا، دوستی با خدا برقرار کند و دوم خود را بشناسد و سوم داشتن هدف و برنامه روزانه زندگی، چرا که بی‌برنامگی و بی‌هدفی جوان را به روزمرگی می‌کشاند و کسی که دچار روزمرگی شود به دام افسردگی و احساس بیهودگی در زندگی نیز خواهد افتاد. داشتن هدف و برنامه، جوان را به تفکر و تلاش مستمر وا می‌دارد که حاصل آن حرکت و تغییر و رشد و موفقیت می‌باشد. کسی که نداند در 24 ساعت آینده چه کارهایی قرار است انجام دهد، مجبور است که کارهایی را که قرار نیست انجام دهد به اجبار و برخلاف میل خودش انجام می‌دهد و طبعاً نتایج ناخواسته و پیش‌بینی نشده‌ای رخ خواهد داد.

منبع

مصطفایی،احمد(1391)،بررسی میزان مهارت مدیریت زمان درنوجوانان وجوانان، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی تهران

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0