نظریات مرتبط با مهارت های زندگی

نظریات مرتبط با مهارت های زندگی را مي‌توان در روانشناسي، مشاوره و علوم‌تربيتي جستجو كرد. در روان ‌شناسي، نظريه‌ بويژه نظريه رشد جامع كه بر چهار جنبه اساسي رشد (جسمي، ذهني، عاطفي، اجتماعي) به صورت متعادل تأكيد دارد. نظريه‌هاي يادگيري از جمله نظريه‌ي يادگيري اجتماعي بندورا و نيز در دهه اخير نظريه‌هاي هوش هيجاني، پايه‌هاي نظري مهارت‌هاي زندگي را تشكيل مي‌دهد. یادگیری اجتماعی (رشد مهارت­های اساسی اجتماعی) یک عامل درمانی است که در تمامی گروه های درمانی به آن عمل می­شود، هر چند که ماهیت مهارت­های آموخته شده و صراحت فرآیند آن به تناسب نوع درمان گروهی تغییر می­کند. در برخی از گروهها؛ برای مثال در گروه زوج­ها، بر رشد مهارت­های زندگی بسیار تأکید می­شود. گروه های پویا که دارای قوانین اساسی هستند بازخوردهای صریح را تشویق می­کنند و در نتیجه مراجعان، اطلاعات قابل ملاحظه ای را درباره­ی رفتار نامطلوب اجتماعی خود به دست می­آورند. برای افرادی که قادر به برقراری رابطه نیستند، گروه ابتدا به ساکن برای بازخورد دقیق از روابط میان فردی در مورد او فرصت را غنیمت می­داند. سالها احساس فرد فقط این بوده است که یا دیگران از او دوری به مراتب فراتر از صرف شناخت و تغییر رفتار اجتماعی فرد است، اما کسب مهارت­های اجتماعی اغلب ابزاری قوی در مراحل نخستین تغییرات درمانی به حساب می­آید. به طور کلی اعضا می­توانند در گروه های درمانی، مهارت­های اجتماعی لازم را کسب کنند؛ مهارت­هایی هم چون کمک به دیگران، روش­های مقابله با تعارض گرایش کمتر به داوری و قضاوت و در نهایت توانایی بیشتر در دست یافتن همدلی و بیان دقیق آن به دیگران. بی­شک این گونه مهارت­ها در تعامل­های اجتماعی آینده­ی افراد گروه کمک بزرگی خواهد بود.

در مشاوره، نظريه‌هاي مشاوره مراجع- محور كه به ايجاد توانمندي در مراجع تأكيد دارد، نظريه‌هاي شناخت، رفتار­درماني كه بر افزايش آگاهي و تغييرات رفتاري مراجع مبتني است و نيز نظريه‌هاي مشاوره گروهي كه بر پويايي گروه و نقش آن در درمان تأكيد دارد، تأثيرات فراواني در برنامه­‌ريزي مهارت‌هاي زندگي داشته است. در علوم‌تربيتي، الگوهاي آموزشي كه براي كودكان ونوجوانان پيشنهاد شده است از جمله الگوي آموزشي واكر و الگوي مهارت‌هاي رشد عاطفي شناختي اجتماعي كوپر و گاردنر در توسعه برنامه‌هاي مهارت‌هاي زندگي، نقش مؤثري داشته‌اند. پایه اصلی نظری در مهارت­های زندگی متعلق به رویکرد شناختی- رفتاری است. درمان شناختی رفتاری برای نخستین بار در اواخر دهه 50 و ابتدای دهه 60 میلادی و طی دو حرکت موازی توسط آلبرت و آرون تی بک در امریکا آغاز شد.

درمان شناختی رفتاری از ابتدای ظهور خود با چالشی عظیم روبرو بود ولی چهار راهبرد یا ویژگی اصلی درمان شناختی رفتاری باعث دوام و بقای این نظریه شود.

1- درمان شناختی رفتاری در طول رشد و تحول خود شواهد تجربی، بالینی و پژوهشی بسیاری دال بر کارآمدی خود فراهم نمود. این درمان از همان ابتدای شکل­گیری با پژوهش عجین شد و شروع به جمع­آوری شواهد عینی در تأیید کارآمدی، کارآیی و مقرون و به صرفه بودن خود کرد.

2- نظریه شناختی رفتاری از همان ابتدا تلاش کرد تا پشتوانه­های قدرتمندی در فلسفه و دانش عمومی روان­شناسی برای خود فراهم کند. به این ترتیب درمان شناختی رفتاری به لحاظ فلسفی نظریه­ای پدیدارشناختی و ساخت گرا به شمار می­رود و از روانشناسی شناختی جرج کلی و نظریه اجتماعی آدلر نیز بسیار تأثیر پذیرفته است.

3- نظریه شناختی رفتاری در مراحل مختلف رشد خود به جای موضع گرفتن در مقابل نظریه­های رقیب سعی کرد تا حد امکان، مدل­های موجود را با مدل شناختی رفتاری تلفیق نماید. تا جایی که رویکرد کنونی شناختی رفتاری، در واقع حاصل ادغام مدل شناختی بخش­هایی از نظریه رفتاری است. بسیاری از مؤلفه­های اصلی نظریه رفتاری مثل پیشامد پسایند، ارزیابی عینی و تغییر رفتار هم اکنون جزو مفاهیم اصلی مدل شناختی رفتاری نیز به حساب می­آید. بسیاری از فنون کلاسیک نظریه رفتاری نظیر آرام سازی آموزش مهارت­های زندگی، رویارویی همراه با جلوگیری از پاسخ نیز به خوبی با فنون شناختی ادغام گردیده­اند. به همین دلیل هم اکنون از رویکرد شناختی- رفتاری به عنوان یک نظریه گسترده یاد می­شود که چندین مدل را دربرمی­گیرد. شناخت درمانی (بومین و همکاران، 2013)، درمان منطقی هیجانی رفتاری (الیس، 2002)، شناخت درمانی مبتنی بر حضور ذهن (سگال و همکاران، 2002)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (هیز و همکاران، 1999)، درمان فراشناختی (ولز و همکاران، 2002، 2006؛ دیوی و همکاران، 2006)، رفتار درمانی دیالکتیک، (لینهان، 1993)و طرحواره درمانی (یانگ و همکاران، 2003) از جمله این مدل­ها به شمار می­روند.اگر چه هر یک از این رویکردها سهم و نقش خاص خود را در توسعه علم داشته­اند، ولی فصل مشترک آنان آنقدر هست که همچنان بتوان از یک نظریه واحد مبنایی تحت عنوان نظریه شناختی رفتاری صحبت کرد.

نظریه شناختی رفتاری یک نظریه علمی است؛ بنابراین مشمول اصل ابطال پذیری بوده و در نتیجه قابل تعدیل و تغییر است. به همین دلیل طی سالیان گذشته این نظریه در نتیجه­ی پژوهش­های مکرر، حک و اصلاح شده و بخش­هایی از نظریه شناختی رفتاری تغییرات چشمگیری کرده­اند. برآیند این تغییرات، اصلاح، پختگی و بسط علمی و بالینی این نظریه بوده است. این نظریه ابتدا برای تبیین و درمان افسردگی ابداع شده بود، خیلی زود به کلیه اختلالات هیجانی بسط یافت و به سرعت به ارائه مدل تبیین، مفهوم پردازی و نیز راه­کار درمانی برای سایر موضوعات نیز پرداخت. برای مثال درمان شناختی رفتاری پروتکل­هایی برای درمان اختلالات مختلف معرفی کرده و در پژوهش­های مختلف اثربخشی آن در حیطه­های مختلف مورد تأیید قرار گرفته است. اختلالات شخصیت، خودکشی، سوءمصرف مواد، اسکیزوفرنیا، اختلات خلقی دو قطبی، انواع اختلالات اضطرابی، حوزه روانشناسی سلامت، ارتقای بهداشت روان، پیشگیری از اختلالات روانی، درمان بیماران مقاوم به درمان و زوج درمانی و خانواده درمانی از جمله این حیطه ها به شمار می­روند.

مبانی نظری گروه درمانی

لازم است هر آموزشگر گروهی نخست چهارچوب نظری هر یک از رویکردهای مشاوره­ای یا درمانی را که از آن پیروی می­کند، مشخص نماید، تعریف، مفاهیم، اصول و کارکرد آن ها را بخوبی بشناسد، بتواند به آن ها عمل کند و در مرحله­ی بعد آن ها را در مورد کار با گروه اجرا نماید. دیدگاه­های شناخته شده در زمینه گروه درمانی از دیدگاه نوابی نژاد (1390) به اختصار عبارتند از:

دیدگاه مک دوکال

مک دوگال (1920) معتقد است گروه می تواند دو نوع باشد: سازمان یافته و سازمان نیافته. در گروه سازمان نیافته افراد هیجان زده، ناسازگار و ناهم گونند،در حالیکه همین افراد در گروه سازمان یافته با یک رهبری صحیح می­توانند همگون، سازگار و بسیار مؤثر و مفید باشند.

دیدگاه فروید

فروید (1921) در گروه بر نقش مؤثر رهبر تأکید دارد. عوامل درون گروهی مانند درمان طولانی مدت یا کوتاه مدت، گروه همگن یا ناهمگن را مطرح و واژه همانند سازی را به منزله­ی یکی از پدیده­های اصلی در گروه وارد می­سازد و از مفاهیم مهم دیگری چون همدلی، تقلید و ارتباط نام برد.

دیدگاه مورنو

مورنو کار خود را با مفهوم ایفای نقش شروع می­کند که شامل نمایش، تخلیه روانی و خلاقیت است. مورنو مبتکر رویکرد سایکودراما است که در آن اعضا درقالب ایفای نقش به تخلیه روانی خویش می­پردازند.

دیدگاه اسلاوسون

اسلاوسون بر قدرت و استقلال فردی در گروه تأکید می­ورزد و معتقد است هر فرد در گروه موجود مستقلی است که با حفظ فردیت و هویت خود با استفاده از پویاییهای گروهی به تغییر و اصلاح رفتار نایل می­شود.

دیدگاه لوین

لوین معتقد است کشمکش در گروه اجتناب ناپذیر است و فرد می­کوشد در گروه فضایی برای خویش بدست آورد و با توجه به نیازهای خود برای به دست آوردن چنین محدوده­ای با تعارض و کشمکش مواجه می­شود. در صورتی که گروه کمتر فعال باشد و از اتحاد و همبستگی لازم برخوردار نباشد، تنش در افراد افزایش می­یابد. لوین همچنین معتقد است نقش رهبری در گروه مهم است؛ زیرا اوست که ارتباطها را کنترل می­کند و وحدت و یکپارچگی گروه را انسجام می­بخشد.

هر تحلیلی از جریان و فرآیند گروهی با گذشت زمان در معرض تغییرات بنیادی قرار خواهد گرفت، با این حال بحث و تحلیل از این جهت که روشنگر موقعیت کنونی کار گروهی و امید به بهبود و پیشرفت آن است، ضرورت دارد. هر نویسنده یا صاحب نظری، نظریه ویژه خود را نظریه­ای معنی­دار در زمینه یادگیری می­داند. هر چند همگان بر این حقیقت که جریان و فرآیند گروهی تحت­الشعاع علاقه کمتری به مبانی روانی جریان مشاوره ابراز می­دارند تا خود جریان مشاوره گروهی. بنابراین تغییر و تفسیر نهایی و نظریه عملی موضوعی کاملاً فردی خواهد بود. جریان مشاوره گروهی احتمالاً آزادتر یا مستبدانه­تر از آن چه رهبر گروه می­خواهد انجام می­شود. رهبری که از صداقت برخوردار است، بیشتر می تواند به اعضای گروه کمک کند.

فرد قدرت­طلب، رهبر قدرت طلب و فرد مورد اعتماد و پذیرا، رهبری پذیرا و مورد اعتماد خواهد شد. راجرز این مطلب را این گونه خلاصه می­کند که «هرگاه مشاور به گونه­ای رفتار کند مطابق طبع و ماهیت وی نیست و صرفاً تظاهر به آن کند» گروه آن را کاملاً احساس می­نماید و این بی­صداقتی مشاور به محیط گروهی آسیب می­رساند.

مؤثرترین انواع گروهها بویژه از نظر مربیان و مشاوران عبارتند از: گروه های قدرت مدار آزادمنشانه و گروه- مدار. این گروهها در واقع نمایانگر نظرهای گوناگون و امکانات تربیتی و مشاوره گروهی است. گروه های سه گانه فوق تحت عنوان “نظریه منفرد” که یک نظریه یادگیری است و شیوه­های همخوان با فرضیه­های آن نظریه بررسی می­شود. کلیه گروهها محتوای نظریه­ای داشته و هر یادگیری بیشتر جنبه درمانی دارند. برخی از گروهها به علت تأکید بر محتوای یادگیری بیشتر جنبه تربیتی و آموزشی و پاره­ای به علت تأکید بر خودشناسی و دیگرشناسی و حل تعارضها در اعضای گروه نیز جنبه درمانی دارند. در طول هر جلسه گروه می تواند بین دو قطب تربیتی و درمانی حرکت کند و در پایان هر جلسه می­توان نقطه مورد تأکید را به خوبی دریافت.

رهنمودهاي يونسكو براي آموزش و پرورش در هزاره سوم نيز مبنايي براي مهارت‌هاي زندگي به شمار مي‌رود. يونسكو چهار هدف اصلي براي آموزش در قرن 21 به شرح ذيل ارائه داده است.

1-آموختن براي يادگرفتن                                  2-آموختن براي به‌ كاربردن

3-آموختن براي زيستن                                      4-آموختن براي با هم زيستن

منبع

دهنوی، رقیه(1396)، بررسی تاثیر کلاس های کارگاهی مبتنی بر چند رسانه ای بر مهارت های زندگی دانش آموزان دختر دوره دوم متوسطه ناحیه سه کرمانشاه، پایان نامه کارشناسی ارشد تکنولوژی آموزشی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرمانشاه.

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0