مفهوم ساختار مالکیت

نحوه توزیع مالکیت(سهام شرکت­ها) بین صاحبان واحد تجاری(سهامداران)، ساختار مالکیت نامیده می­شود، که از دو جنبه می­تواند بررسی شود. یکی از دیدگاه تمرکز مالکیت و دیگری از دیدگاه ترکیب مالکیت. تمرکز مالکیت به توزیع مقدار سهام نگهداری شده تحت تملک تعداد معینی از افراد، نهادها یا خانواده­ها گفته می­شود که به دو دسته مالکیت متمرکز و مالکیت پراکنده تقسیم­می­شود. ترکیب مالکیت مربوط به حضور و وجود نهادها و یا گروه­های معینی از قبیل دولت، سهامداران نهادی، سهامداران انفرادی و شرکای خارجی در بین سهامداران است. در ترکیب سهامداران به نوع سهامداران اشاره می­شود(سجادی، فرازمند و نیک کار، 1392). مالکیت شرکت­های پذیرفته شده در بورس عمدتاً در اختیار سهامداران عمده بوده و ساختار و ماهیت مالکیت سهامداران عمده بازتابی از مشکلات نمایندگی، اطلاعاتی و درجات متفاوت حفاظت از حقوق سرمایه­گذاران است. بنابراین، ساختار مالکیت متغیری عینی در ارتباط با مشکلات نمایندگی و اطلاعاتی است که شرکت­ها با آن مواجه می­شوند.

مطالعات نشان می­دهند که با افزایش درجه ساختار مالکیتی، مشکلات نمایندگی ناشی از جدایی مالکیت و کنترل کاهش می­یابد، اما باعث افزایش تضاد منافع بین سهامداران عمده و اقلیت می­شود. ساختار مالکیت شرکت­ها می­توانند در کشورها مختلف متفاوت باشد، در امریکا و ژاپن بخش اعظم سهام شرکت­ها متعلق به موسسات مالی، دلالان سهام، سایر شرکت­ها و شرکت هاي سرمایه­گذاري می­باشد. گرچه همه­ي این سرمایه­گذاران مالکان شرکت می­باشند اما افق زمانی این سرمایه­گذاران در خصوص نگهداري سهام به طور معناداري با یکدیگر متفاوت می­باشد. بر مبناي یافته­هاي محققین غربی سرمایه­گذاران جزء(سهامداران) دلالان سهام و شرکت­هاي سرمایه­گذاري افق سرمایه­گذاري کوتاه­مدت دارند.

در حالی که مدیران شرکت­ها، موسسات مالی و شرکت­هاي هلدینگ از افق سرمایه­گذاري بلندمدت برخوردار می­باشند. در ایران ساختار مالکیت شرکت­ها عمدتاً متشکل از شرکت­هاي سرمایه­گذاری،  بنیادها و نهادها و سازمان­هاي دولتی، سایر شرکت­ها و سهامداران جزء می باشد. با توجه به درصد تشکیل ساختار مالکیت شرکت­ها می توان به این نتیجه رسید که سهامداران(دارندگان سهام) در ایران از افق دید بلند مدت برخوردارند. بسیاري از نظریه پردازان اقتصادي عقیده دارند که هر یک از انواع مالکیت نیز می­تواند بر عملکرد شرکت­ها تاثیرگذار باشد. لذا، روش­هاي کنترل عملکرد مدیران و عوامل مؤثر بر عملکرد آنها و همچنین شیوه اندازه­گیري تاثیر هر یک از انواع مالکیت بر عملکرد شرکت­ها، از جمله مسائلی است که طرف توجه و علاقه سهامداران، مدیران و محققان است.

مالکیت نهادی

سرمايه­گذاران نهادي، بازيگران اصلي بازارهاي مالي هستند. از آنجا كه نفوذ آنها در حاكميت شركتي در پي سياست­هاي خصوصي­سازي پذيرفته شده به وسيله كشورهاي مختلف افزايش يافته است، مي­توان به اين نتيجه رسيد كه سرمايه­گذاران نهادي در بسياري از سامانه هاي حاكميت شركتي اهميت زيادي دارند. مالكيت نهادي به عنوان درصد سهام آورده شده به وسيله سرمايه­گذاران حقوقي تعريف مي­شود كه نقش با­اهميتي را در راهبري فعاليت­هاي مديران ايفا مي­كند. سهامداران نهادی به آن بخش از سهامداران گفته مي­شود که به دنیال داشتن درصد بالای سهام با حق رأی شرکت؛ نوانایي نفوذ، اثرگذاری و نظارت بر سیاست های مالی و عملیاتی شرکت را دارند. در سال­های اخیرتوجه به مالکان نهادی به عنوان یکی از ساز و کارهای حاکمیت شرکتی افزایش یافته است.

تحقیقات زیادی با موضوع مالکان نهادی انجام شده است که نشان می­دهد این مالکان، مدیران شرکت را به تمرکز بر عملکرد اقتصادی و اجتناب از رفتارهای فرصت­طلبانه وا می­دارند؛ البته تحقیقاتی نیز وجود دارد که بیان می­کند مالکان نهادی بر عملکرد کوتاه­مدت شرکت متمرکز هستند و موفقیت بلندمدت شرکت را مورد توجه قرار نمی­دهند. در بسیاری از کشورها، سرمایه­گذاران نهادی در بازارهای مالی از نقش نافذی برخوردارند. آنان نفوذ خود را از طریق مالکیت خود و همچنین معاملات سهام اعمال می­دارند این نفوذ به نوبه خود می­تواند بسیار قوی باشد به گونه­ای که عملیات شرکت را به سمت و سویی خاص هدایت ­نماید در مقابل سرمایه­گذاران نهادی می­توانند به صورت گروهی عمل نموده و از سرمایه­گذاری در برخی شرکت­های خاص، اجتناب نمایند و بدین ترتیب هزینه سرمایه شرکت را افزایش دهند لذا نقش سرمایه­گذاران نهادی در حاکمیت شرکتی و انگیزه­ای که منجر به چنین نقشی می­شود و همچنین چگونگی تغییر نقش آنان در سال­های اخیر موضوع بحث بسیاری از محافل حرفه­ای بوده است.

 مالكان نهادي در نظارت شركت­ها بر حقوق صاحبان سهام نگهداري شده توسط آنها نقش كليدي دارند. مالكان(سهامداران) شركت، حقوق متفاوتي دارند؛ از جمله اين حقوق انتخاب هيأت مديره است كه به عنوان نماينده براي نظارت بر عملكرد مديران شركت فعاليت مي­كنند. از سوي ديگر، سهامداران عمده در انتقال اطلاعات به ساير سهامداران نقش قابل ملاحظه اي دارند. آنها مي­توانند اطلاعات خصوصي از مديريت كسب كنند و اطلاعات را به ديگران انتقال دهند. مطالعات قبلي حاكي از آن است كه ساختار مالكيتي رفتارهاي فرصت طلبانه مديران را محدود مي­سازد. آنها بيان مي­كنند كه وجود مالكان نهادي باعث تكميل وظيفه راهبري در شركت شده و تصميمات مديريتي را در استفاده غيركارا از دارايي­ها خنثي مي­كند. مالكان نهادي در كشورهاي داراي سازو كارهاي حاكميتي و قانوني مستحكم توانايي كنترل بالاتري نسبت به مديران شركت­ها دارند انتظار بر اين است كه مالكيت نهادي ميزان عدم تقارن اطلاعاتي و از اينرو، مشكلات نمايندگي را كاهش دهد، زيرا مالكيت نهادي مي­تواند به نحو اثربخشي تلاش­هاي مديريت را براي دستكاري حساب­ها راهبري و كنترل كند عموماً این گونه تصور می­شود که حضور سرمایه­گذاران نهادي ممکن است به تغییر رفتار و رویه­هاي شرکت­ها منجر شود. این امر از فعالیت­هاي نظارتی که این سرمایه­گذاران انجام می­دهند، نشأت می­گیرد.

از حیث تئوري، نهادها ممکن است انگیزه­هایی براي نظارت فعال بر مدیریت داشته باشند. از جمله این انگیزه­ها، آن است که به دلیل حجم ثروت سرمایه گذاري شده، نهادها احتمالاً سرمایه­گذاري خود را به طور فعال مدیریت می­کنند. در مقابل، هنوز اندیشمندان زیادي هستند که معتقدند نهادها به طور مؤثر بر شرکت نظارت نمی­کنند، چراکه آنها از تجربه کافی برخوردار نمی­باشند. یا ممکن است سیاستمدارانه با مدیران کنار بیایند. مالكان نهادي تمام تلاش خود را مي­كنند تا وظايف خود را به بهترين نحو ممكن انجام داده و اطمينان منطقي را نسبت به كيفيت گزارشگري مالي، محافظت از منافع سهامداران و افزايش منافع ناشي از سرمايه­گذاري را در سرمايه­گذاران ايجاد كنند بنابراين، احتمال وقوع رفتارهاي فرصت طلبانه از جمله استفاده نادرست از دارايي­ها، براي شركت­هايي كه سهام آنها توسط مالكان نهادي نگهداري مي­شود، كاهش مي يابد. با افزايش مالكيت نهادي، تصميمات مديريتي شركت به نحو مناسبي راهبري شده و اقداماتي در جهت ايجاد اطمينان نسبت به كارايي و اثربخشي استفاده از جريان­هاي نقد آزاد صورت مي­پذيرد.

مالكان نهادي با استفاده از تخصص و دانش خود در زمينه فناوري­هاي توليدي به شركت­ها براي دستيابي به حداكثر كارايي كمك مي­كنند. مطالعات تجربی نشان داده­اند که حاکمیت شرکتی رابطه­ای مثبت با کارآیی و اثربخشی عملکرد شرکت دارد. همچنین سرمایه­گذاران تمایل دارند تا بهای بالاتری را برای سهام شرکت­هایی با حاکمیت شرکتی مناسب پرداخت نمایند. اگر درصد سهام مالکان نهادی زیاد باشند، قابلیت فروش آن کاهش خواهد یافت و طبعاً برای مدت زمان بیشتری نگهداری می­شود. در چنین وضعیتی مالکان نهادی انگیزه بیشتری جهت جمع­آوری اطلاعات، نظارت بر عملکرد مدیریت و ایجاد فشار جهت دستیابی به عملکرد بهتر خواهند داشت. به علاوه آنها در وضعیت فوق علاقه­مند به سودآوری اصولی شرکت هستند و نسبت به مدیریت سود و پنهان­کاری عملکرد واقعی مدیریت محتاط خواهند بود.

یکی از ساز و کارهاي کنترل بیرونی مؤثر بر حاکمیت شرکتی که داراي اهمیت فزاینده­اي بوده، ظهور سرمایه­گذاران نهادي است. سهامداران نهادي نقش اصلی را در شکل­گیري بسیاري از تغییرات در سیستم­هاي حاکمیت شرکتی دارند. این گروه از سهامداران با توجه به مالکیت بخش درخور توجهی از سهام شرکت­ها از نفوذ قابل ملاحظه­اي در این شرکت­ها برخوردار بوده، می­توانند رویه­هاي آنها (شامل رویه­هاي حسابداري و گزارشگري مالی) را تحت تأثیر قرار دهند. همچنین، از آنجا که مالکان نهادي بزرگترین گروه از سهامداران را تشکیل می­دهند، نقش آنها در نظارت بر رویه­هاي اتخاذ شده از سوي مدیران از اهمیت بالایی برخوردار است و انتظار می­رود حضور این مالکان در ترکیب سهامداران بر رویه­هاي شرکت مؤثر باشد . براساس شواهد حاصل از تحقیقات پیشین نظیر نویسی و نایکر، کرنت و همکاران تأثیر سرمایه­گذاران نهادی بر رویه­های اتخاذ شده شرکت مشابه هم نبوده، انگیزه­های یکسانی برای نظارت بر این رویه­ها ندارند. بر این اساس، سرمایه­گذاران نهادی را می­توان به دو دسته منفعل و فعال تقسیم کرد.

سرمایه­گذاران نهادی منفعل دارای گردش پرتفوي بالایی بوده و استراتژي معاملاتی لحظه­اي دارند. براي مثال، با یک خبر خوب سهام می­خرند و با خبر بد سهام را می­فروشند. براي این مالکان، قیمت جاري سهام بسیار مهم بوده، داراي دیدگاه کوتاه­مدت و گذرا هستند و عملکرد جاري را به عملکرد بلندمدت شرکت ترجیح می­دهند. بنابراین، انگیزه زیادي براي نظارت بر مدیریت و داشتن نماینده­اي در هیات مدیره شرکت­هاي سرمایه پذیر ندارند، زیرا بعید است که منافع این نظارت در کوتاه­مدت نصیب آنها شود. تمرکز بیش از حد این سهامداران بر عملکرد و سود جاري، ممکن است انگیزه­هایی را براي خوش بینی مدیریت در ارائه سود حسابداري جهت نیل به اهداف کوتاه­مدت، فراهم آورد.

سرمایه­گذاران نهادي فعال، دیدگاه بلندمدت داشته، عملکرد بلند مدت شرکت را مد نظر دارند. بنابر این، انگیزه زیادي براي داشتن نماینده در هیات مدیره شرکت­هاي سرمایه پذیر دارند.گردش پایین سبد سهام سرمایه­گذاران بزرگ بیانگر انگیزه این سهامداران براي نگهداري سهام و تشویق مدیران به بهبود عملیات و افزایش ثروت سهامداران است. این سهامداران با نظارت فعالانه بر مدیریت و تصمیمات وي، انگیزه­هایی را براي مسؤولیت­پذیري بیشتر مدیریت فراهم می­آورند.در مورد رابطه­ي مالكيت نهادي با عملكرد شركت سه فرضيه وجود دارد:

فرضیه نظارت کارآ: بيانگر اين است كه يك نهاد به علت ملاحظات ريسك خود، بيشتر متقاضي نظارت بر مديران است. منطق اين فرضيه اين است كه به علت بالا بودن هزينه­ي نظارت، فقط سهامداران بزرگ نظير سرمايه­گذاران نهادي مي­توانند به مزاياي كافي دست يابند تا انگيزه نظارت را داشته باشند. در واقع، سرمايه­گذاران نهادي بزرگ، فرصت، منابع، تخصص و توانايي نظارت و تأثيرگذاري بر مديران را دارند. به هرحال، اينكه آيا نهادها از توانايي خود براي تأثيرگذاري بر تصميمات شركت استفاده مي­كنند يا نه، تابعي از سهام متعلق به آنهاست. اگر سهام متعلق به سرمايه­گذاران نهادي زياد باشد، اين سهام كمتر قابل داد و ستد است و بنابراين براي دوره­هاي طولاني­تري نگهداشته مي­شود. اين دسته، سرمايه­گذاران نهادي پايا (بلندمدت) هستند. آنها به احتمال زيادي در امر نظارت شركت ميكنند؛ زيرا زمان طولاني­تري براي يادگيري در مورد شركت­ها و همچنين فرصت­هاي بيشتري براي تأثيرگذاري بر مديريت دارند. اما زماني كه سرمايه­گذاران نهادي تعداد سهام به­طور نسبي كمي در شركت دارند، مي­توانند در صورت ضعيف بودن عملكرد شركت به راحتي سرمايه­گذاري­هاي خود را نقد كنند و درنتيجه انگيزه­ي كمي براي نظارت دارند. اينها سرمايه­گذاران نهادي ناپايا(كوتاه مدت) هستند؛ زيرا تمايل به انجام معاملات مكرر بر اساس اطلاعات دارند و بر سودهاي تجاري كوتاه مدت تأكيد مي­كنند.

سرمايه­گذاران نهادي پايا ميتوانند از سه راه عملكرد شركت را بهبود ببخشند؛ اول: آنها به دليل ارتباط نزديك خود با بازار سرمايه و فعاليت نظارت مي­توانند مسايل نمايندگي و عدم تقارن اطلاعات را كاهش بدهند، مسايلي كه عملكرد ضعيف و سرمايه­گذاري كمتر را ترغيب مي­كند. دوم: آنها مسئله­ي نزديك بيني مديريت را تعديل مي­كنند به گونه­اي كه براي مديران امكان سرمايه­گذاري در پروژه­هاي سودآور بلندمدت­تر را فراهم مي­كند. سوم: آنها از طريق افزايش درجه­ي انگيزش، پاداش مديران و منافع آن­ها با سهامداران را بهتر همسو مي­كنند و به اينگونه عملكرد شركت را بهبود مي­بخشند.

فرضيه تضاد منافع: اين فرضيه بيان مي­كند كه سرمايه­گذاران نهادي به علت تضاد منافع به مديريت كنوني رأي مي­دهند. اين رفتار از ساختار مقررات كنوني سرچشمه مي­گيرد. در اين ساختار، مديران شركت­هاي سرمايه­گذاري نهادي در راي دهي يا افشا آراء خود در قبال سهامداران خويش هيچ مسئوليتي بر عهده ندارند، اما مديريت شركت سرمايه­پذير از آراء هر يك از سهامداران اطلاع دارد. با وجود اين قوانين، مديران مزبور در رأی­دهي تحت سلطه روابط تجاري جاري با مديريت كنوني قرار دارند.

فرضيه همسويي راهبردي: طبق اين فرضيه، سرمايه­گذاران نهادي با مديريت كنوني نوعي اتحاد راهبردي به وجود مي­آورند. فرضيه­ي تضاد منافع و همسويي راهبردي بيان مي­كنند كه بين مالكيت نهادي و ارزش شركت رابطه­ي منفي وجود دارد.

مالکیت مدیریتی

مالكيت مديريتي به عنوان درصد سهام در اختيار مديران داخلي شركت تعريف مي­شود. سطح مالكيت مديريتي متفاوت است. اين تفاوت سطح مي­تواند معياري براي اندازه­گيري تضاد منافع بين مدير و مالك مدنظر قرار گيرد. با افزايش سطح مالكيت مديران داخلي، احتمال وقوع هزينه­هاي نمايندگي كاهش پيدا مي­كند. مالکان مدیر، مدیران ارشد یا مدیران اجرایی هستند که خود مالکیت سهام شرکت را در اختیار دارند. موضوع مالکیت مدیریتی در حوزه حاکمیت شرکتی برپایه این استدلال که ساختار مالکیت مدیریتی، یک عامل تأثیرگذار عمده در ارتباط با اثربخشی مدیریت است، برجسته شده است. به­طور خاص، مالکیت مدیریتی تمرکز پژوهشی مرتبط با عملکرد مالی شرکت بوده است. مالکیت مدیریتی به عنوان یک محرک مثبت، با هماهنگی منافع میان هر دو گروه، جهت کاهش تضاد نمایندگی بین سهامداران و مدیران، پیشنهاد شده است.

در متون مدیریت مالی مهم­ترین وظیفه مدیران، حداکثر نمودن ثروت مالکان ذکر شده است که این مهم از طریق افزایش سود خالص، افزایش قیمت سهام و کاهش ریسک شرکت صورت می­گیرد.اما الگوی به حداکثر رساندن ثروت مالکان توسط الگوی به حداکثر رساندن ثروت مدیران به چالش کشیده می­شود. این تضاد که توسط تئوری نمایندگی شرح داده می­شود، بیان می­دارد که مدیران سعی در حداکثر نمودن منافع خود دارند که لزوماً همسو و همسان با منافع مالکان نیست. منافع مدیران را می­توان در حقوق، پاداش، امنیت شغلی، خوشنامی و غیره دانست که البته تحقق آنها نیز در گرو رضایت مالکان از مدیران می­باشد. از طرفی صاحبان سرمایه تمایل دارند سود با نرخ ثابتی رشد یابد تا اینکه مبلغ افزایش آن ثابت باشد. زیرا این امر سبب می­شود نوسان­های غیرعادی سود خنثی شده و انتظارات ذهنی سرمایه­گذاران بالفعل و بالقوه در ارتباط با سود تقسیمی و قدرت سودآوری شرکت بهبود یابد، که این مسأله خود باعث کاهش ریسک شرکت، افزایش رضایت مالکان، و اعتباردهنگان و در نتیجه افزایش منافع مدیران می­گردد.

مفهوم ارتباط میان سهام بالای مدیریتی نگهداری شده و اقدامات مدیریت در جهت منافع سهامداران، در بسیاری از پژوهش­ها مورد تأیید قرار گرفته است. در واقع، تعدادی از مطالعات عنوان نموده­اند که سطح مالکیت مدیران نشانه ارزش یک شرکت است؛ مالکیت بالا، پیام ارزش بالاتر شرکت را منتقل می­کند. پژوهش­های پیشین در مورد نقش مالکیت مدیریتی به عنوان یک مکانیزم تشویقی و تأثیرات آن بر عملکرد شرکت­ها نخست بر مشکلات نمایندگی ناشی از جدایی مالکیت و کنترل تمرکز می­کنند. این مشکلات اثر منفی بر ارزش شرکت دارند، در حالیکه مالکیت مدیریتی به منزله راه­حلی بالقوه برای حل تضاد نمایندگی میان مدیر-سهامدارن مطرح است. در حقیقت اغلب شرکت­ها نیازمندند تا مدیران ارشد مقدار مشخصی از سهام شرکت را در اختیار خود داشته باشند، همچنین بسیاری از شرکت­ها فروش سهام نگهداری­شده توسط مدیریت ارشد به سود سایر سهامداران را محدود می­نمایند. بعلاوه، الگوهای هزینه­ی سرمایه مدیران، تئوری نمایندگی را پشتیبانی می­کند. مدیرانی که درصد تملک سهام اندکی دارند تمایل به استفاده از جریان نقدی داخلی بالاتری نسبت یه سطحی که ثروت سهامداران را حداکثر می­نماید، دارند.

از سوی دیگر، مدیرانی که سطوح بالاتری از مالکیت را در اختیار دارند، به احتمال زیاد سطحی از هزینه­های سرمایه را که ارزش سهام سهامداران را حداکثر می­کند، به کار می­گیرند. براساس نظر جنسن و مك­لينگ مدیران تمایل دارند که منابع شرکت را در جهت به حداکثر رساندن منافع خودشان حتي در تضاد با منذافع سهامداران به مصرف برسانند. با افزایش درصد مالكيت مدیران منافع آنها با سهامداران همسو شده  تضاد به حداقل رسيده و مدیران مبادرت به پذیرش پروژه­ها ي سرمایه­گذاري با ارزش فعلي خالص مثبت در جهت حداکثر ساختن ارزش شرکت دارند(فرضيه همگرایي منافع).

اما زماني که مدیریت مالک درصد قابل توجهي از سهام شرکت باشد، به دليل اثرگذاري کافي و اطمينان از حفظ موقعيت شغلي به استفاده از جریان نقدي آزاد شرکت در جهت منافع خویش با به دست گرفتن پروژه­هاي سرمایه­گذاري با ارزش فعلي خالص منفي گرایش مي­یابد(فرضيه فرصت­گرایي مدیران). از سوی دیگر، زمانی که مدیر درصد بالایی از سهام شرکت را مالک باشد به سبب نفوذ زیاد و عدم وجود نیروی نظارتی قوی در مقابل خود، ممکن است فعالیت­هایی انجام دهد که در جهت حداکثر سازی منافع خود باشد مغایر با هدف به حداکثر رساندن ارزش شرکت شود(فرضیه سنگربندی). ریسک پذیی مدیران به اندازه مشوق­های مالکیت سهام در شرکت وابسته است. اگر منافع مدیران بیشتر از سهام آنان باشد امکان دارد آنان ریسک را افزایش دهند و زمانی که سطح مالکیت آنان افزایش یابد، ممکن است تمایلی به افزایش ریسک نداشته باشند زیرا، ممکن است به منافع خود آسیب وارد کنند.

مالکیت خانوادگی

مالکان خانوادگی به افراد یک یا چند خانواده گفته می­شود که کنترل شرکتی(تملک حداقل 50% از سهام) را در اختیار دارند. مالکیت خانوادگی که کنترل مدیریت شرکت را در دست دارند در هر دو  کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه که در آن کنترل شرکت بوسیله بازارها بسیار ضعیف است، برجسته می­باشد. مالکان خانوادگی دارای انگیزه­های غیر مالی نظیر نیاز به تعلق، حفظ ثروت خانوادگی و موقعیت اجتماعی خانواده هستند. برای حفظ کنترل خانواده بر شرکت که معمولاً هدف اصلی در میان ارزش­های غیرمالی آنان است، خانواده همچنان می­تواند به دنبال منافع خود از طریق شرکت باشد. در شرکت­های خانوادگی نسبت به شرکت­های سهامی عام، مسائل نمایندگی کمتری به چشم می­خورد.

زیرا تضاد منافع کمتری بین مالک و مدیر وجود دارد. از این رو هزینه­های کنترل در آنها کمتر است و این امر سبب می­شود که این شرکت­ها مؤثر و کارآمدتر بوده و ارزش بازار بیشتری داشته باشند. اگر مالکیت خانوادگی بیانگر یک ساختار سازمانی کارآ باشد، آنگاه مدیریت سود فرصت طلبانه محدود خواهد بود. اما اگر اینگونه شرکت­ها متعلق به یک گروه تجاری باشند، ممکن است این الگو حفظ نشود. شرکت­های خانوادگی از طریق ساختار مالکیت هرمی و گروه­های تجاری خود، می­توانند از سهامداران اقلیت، سلب مالکیت کنند. این رخدادها به این دلیل است که این­گونه شرکت­ها توسط مالکانی استثمار شده­اند که از آنها برای جمع­آوری وجوه از عموم و انتقال به شرکت­های دیگر در گروه تجاری استفاده می­کنند.

تمرکز مالکیت

تمرکز مالکیت به حالتی اطلاق می­شود که میزان درخور ملاحظه­ای از سهام شرکت به سهامداران عمده تعلق داشته باشد و نشان می­دهد چند درصد سهام شرکت در دست عده محدودی قرار دارد. در ارتباط با تأثیر سهامداران بزرگ دو فرضیه وجود دارد. فرضیه اول بیان می­کند، سهامداران بزرگ دارای قدرت و نفوذ زیادی بر مدیریت هستند، لذا مدیریت برای جلب رضایت این سهامداران مجبور می­شود تمامی تصمیم­های شرکت را در راستای اهداف سرمایه­گذاران بزرگ و جلب رضایت آنان اتخاذ نماید در نتیجه سبب ضایع شدن حقوق دیگر سهامداران و افزایش ریسک می­شود. فرضیه دوم بیان می­دارد، اگر شرکت فاقد سهامدار بزرگ باشد با توجه به اینکه هزینه نظارت بر مدیریت شرکت زیاد است ذا سهامداران کوچک با سهم کم نمی­توانند از عهده این هزینه­ها برآیند، در نتیجه کنترل مدیریت کاهش یافته و این موضوع سبب افزایش ریسک سهامداران می­شود مزيت عمد ة تمركز مالكيت، نظارت بر عملكرد مديران است، ليكن مالكيت متمركز در شركت­ها مشكلات كاهش نقدينگي و افزايش ريسك را به همراه دارد؛ در حالي­كه توزيع مالكيت، انباشت نقدينگي بيشتر و تخصيص كارايي منابع را در پي خواهد داشت.

 گرچه حضور بازار سرمايه با قابليت نقدينگي بالا در يك اقتصاد، ترجيحات مربوط به مصرف و پس انداز را در جهت سرمايه­گذاري موفق هدايت مي­نمايد؛ اما بايد توجه داشت كه حتي در صورت وجود يك بازارسرمايه با قابليت نقدينگي بالا، اين امكان وجود دارد كه توزيع نا مناسب مالكيت، امكان سرمايه­گذاري بلند مدت را – كه لازمه افزايش بهره­وري ظرفيت­هاي موجود است- از اقتصاد سلب نمايد. گریو و همکاران درصد مالکیت را به وسیله بزرگترین سهامداران خارجی به کار بردند و دریافتند که تمرکز مالکیت ارتباط مثبت با حاکمیت شرکتی دارد که البته این رابطه، یک رابطه غیرخطی می­باشد و این بدان معنی است که حاکمیت شرکتی با افزایش درصد سهام بزرگترین سهامدار عمده تا زمانی افزایش می­یابد که سهام تحت تملک بزرگترین سهامدار عمده 50 درصد باشد و افزایش بیشتر از این مقدار منجر به کاهش حاکمیت شرکتی می­شود. تمرکز مالکیت به سهامداران اجازه می­دهد تا بطور مستقیم از منافع خود مراقبت کنند؛ اما نظریه­ها و تحقیات موجود در این عرصه برحسب، نگرش و مبانی نظری متفاوت، رابطه بین تمرکز مالکیت و عملکرد مؤسسه را مثبت، منفی و یا فاقد هرگونه اهمیت آماری ارزیابی می­کنند.

از یک طرف، تمرکز مالکیت می­تواند مثبت باشد؛ زیرا با افزایش مالکیت سرمایه­گذار، سرمایه­گذاران بیشتر علاقه­مند می­شوند که بر تصمیم­های مدیریتی نظارت کنند. از طرف دیگر، می­تواند منفی باشد؛ زیرا وقتی درجه بالایی از تمرکز وجود دارد، می­تواند به بازارهای سرمایه کمتر توسعه­یافته اشاره داشته باشد که کنترل، به عنوان یک ساز وکار نظم­دهی می­تواند بی­اثر باشد. به علاوه، درصد مالکیت زیاد بعضی سهامداران توانسته است، مزیت کاهش تعداد سهامداران را به دنبال داشته باشد و شاید موجب ایجاد روابط مالی و تجاری شود؛ که به نفع سهامداران اصلی است. در غیر این صورت برخلاف منافع شرکتی است که در کنترل می­کند. تمركز مالكيت ممكن است با افزايش نظارت و حذف مشكل مفت سواری باعث ايجاد تغييرات مثبت در شركت شود، ولي ساير مكانيزم­ها ممكن است در جهت عكس عمل نمايند.

يكي از مسائلي كه بيشتر به آن پرداخته­شده، اين است كه سهامداران بزرگ و مالكان مدير ممكن است از حقوق كنترلي خود براي كسب منافع شخصي استفاده نمايند و موجب استثمار ساير سهامداران شوند. هیل و اسنل بیان می­دارند که هنگامی که سهامداران متمرکز هستند، اغلب غلبه بر اطلاعات نامتقارن برای سهامداران منفرد نسبتاً آسان­تر می­شود و در نتیجه هماهنگی عملیات و تقاضای اطلاعات از سطح مدیریت به آسانی صورت می­پذیرد. نتیجه مطالعات نشان می­دهد که حاکمیت شرکتی با تمرکز مالکیت، بهبود می­یابد. عموماً بیان می­شود که بین میزان تمرکز مالکیت و سودآوری شرکت­ها، یک رابطه یو شکل معکوس(∩) وجود دارد. به عبارتی وقتی تمرکز مالکیت از یک سطح خیلی پایین، شروع به افزایش می­کند، به علت بالا رفتن نظارت از طرف سهامداران عمده، هزینه­های نمایندگی کاهش یافته و در نتیجه سودآوری شرکت افزایش می­یابد. اما زمانی که تمرکز مالکیت تا حدود معینی افزاش یافت، هزینه­های ناشی از آن، از منافع حاصله پیشی گرفته و سودآوری را کاهش می­یابد.

يكي ديگر از تضادهاي نمايندگي در اقتصاد با ساختار مالكيت متمركز، تضاد منافع سهامداران كنترل كننده و اقليت مي­باشد. سهامداران كنترل كننده با توانايي كنترل شركت، تغييرات مهمي برنظام راهبري شركت اعمال مي­كنند. سلب مالكيت سهامداران اقليت توسط سهامداران كنترل كننده از مشكلات اصلي نمايندگي در اقتصاد با ساختار مالكيت متمركز است. اعطاي حق رأي به سهامداران اقليت طبق مقررات مي­تواند مانع سلب مالكيت و حل تضاد منافع بين سهامداران كنترل كننده و اقليت شود. افراد درون سازماني سود شركت را در جهت منافع خويش استفاده مي­كنند و نگران بازگشت پول به سرمايه­گذاران بيروني نمي­باشند. سهامداران كنترل كننده مي­توانند ارزش سهام خود را از طريق اعمال كنترل و كاهش سود هر سهم افزایش دهند. تضاد منافع بين سهامداران كنترل كننده و اقليت مي­تواند بر خط­مشي پرداخت پاداش مؤثر باشد كه انگيزه سهامداران كنترل كننده براي پرداخت پاداش ناشي از عملكرد را كاهش مي­دهد.

نتایج تحقیق مهدوي و میدري حاکی از آن است که تمرکز مالکیت در بازار اوراق بهادار تهران درسال 1384 بسیار بالابوده است. سهم 5 سهامدار عمده در شرکت­هاي فعال در بازار بورس اوراق بهادار تهران بطور متوسط 74%، و سهم 10 سهامدار بزرگ بیش از 79%، و سهم 20 سهامدار بطور متوسط 9/81%  است. براساس شاخص هر فیندال، صنعت ساخت ماشین آلات و براساس سه شاخص دیگر(سهم 5، 10، 20 سهامدار عمده)  صنعت استخراج معدن، داراي بیشترین مقدار تمرکز مالکیت بودند. مهدوي و میدري معتقدند مقایسه شاخص­هاي تمرکز مالکیت در بازار ایران و پنج کشور آمریکا، ژاپن، آلمان، چین، و چک نشان می­دهد که بازار سهام ایران داراي ساختار مالکیتی بسیار متمرکز است. بعلاوه در ایران نیز همچون کشور چک، تمرکز بیشتر مالکیت با کارایی بیشتر همراه بوده است. بعبارت دیگر کوچک کردن مالکیت تاثیر منفی بر کارایی دارد و بر همین اساس این دو محقق نتیجه گرفته­اند که با توجه به فقدان نظام حمایتی از سهامداران اقلیت، اجراي طرح واگذاري مالکیت شرکت­هاي دولتی به عموم(سهام عدالت) می­تواند به کاهش تولید ناخالص داخلی و حتی توزیع نا­عادلانه درآمد منجر شود.

منبع

 دستنبو، فرزاد(1394)، ارتباط بین متغیرهای کلان اقتصادی با ساختار مالکیت، پایان نامه درجه کارشناسی ارشد، مدیریت بازرگانی، دانشگاه آزاد اسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

  1. حیدریان :
    29 ژانویه 2022

    از مطالب بسیار آموزنده شما بسیارسپاسگزارم.

0