مفاهیم ومبانی تفکر استراتژیک

تعریف و مفهوم تفکر استراتژیک

تفکر استراتژیک مفهومی جذاب است . اما جذابیت این مفهوم مانع از آن نمی شود که مبهم نباشد. در اینکه مراد از عبارت تفکر استراتژیک چیست تلقی واحدی وجود ندارد و این امر موجب سردر گمی قابل ملاحظه ای در حوزه مدیریت استراتژیک شده است. به نظر برخی از نویسندگان تفکر استراتژیک یعنی اندیشیدن درباره استراتژی، این تعریف از تفکر استراتژیک به عنوان حالتی توسعه یافته از برنامه ریزی استراتژیک منجر به به سر در گمی در روشن شدن مفهوم تفکر استراتژیک می شود. تفکر استراتژیک عبارتست از تحلیل فـرصت ها و مشکلات با نگـاهی وسیع و فهم تـاثیرات  بالقوه ای  که اعمال و اقدام ها میتواند  بر یکدیگر داشته  باشد . متفکران استراتژیک آنچه که می تواند باشد را به تصویر می کشند و نگاهی کل نگر، به چالش ها و موضوعات روزمره دارند.هنگامی که شما به صورت استراتژیک می اندیشید ، شما نگاهتان را از کارهای  روزمره بلند کرده و حوزه توجه تان را از آنچه که  به آن مشغول هستید فراتر برده و آن را افزایش می دهید.

در این حالت شما در مورد نحوه  انجام امور و کارها به طرح سوالات راهبردی تر دست می زنید و فرضیات را به چالش می گیرید . شما اطلاعات پیچیده و بعضاً مبهم را گردآوری  کرده و آن را تحلیل می کنید. و این بینش حاصل شده را برای انتخاب درست و صحیح پاره ای از اقدامات، مورد استفاده قرار می دهید.در تفکر استراتژیک مهم است که نگاه شما بلند مدت باشد،یعنی آنچه که می خواهید در آینده برایتان رخ دهد را از اکنون تعیین کرده باشید،این موضوع می طلبد که همواره رو به جلو نگاه کرده و برای خود اهدافی معین کنید.تفکر استراتژیک،مهارت یا فضیلت ذهنی و معماری استراتژیک یک سازمان است.

تعریف، ابزاری برای معرفی رویکردهاست ، ولی معرفی “تفکر استراتژیک” از طریق تعاریف آن کار کم ثمر است. علت این امر در پیچیدگی مفهومی این رویکرد نهفته است. تعاریف متعددی که برای تفکر استراتژیک ارائه شده هر یک به جنبه هایی از این رویکرد توجه داشته اند. در چنین شرایطی بهتر است برای معرفی به جای تعاریف ، به ماهیت و ویژگی های تفکر استراتژیک پرداخته و بدین ترتیب تلاش شود تا نمای صحیحی از این رویکرد به تصویر کشیده شود . از دیدگاه ماهوی ، تفکر استراتژيک یک بصیرت و فهم است. این بصیرت کمک می کند تا در شرایط پیچیده کسب وکار :

  • واقعیت های بازار وقواعد آن به درستی شناخته شود.
  • ویژگی های جدید بازار زودتر از دیگران کشف شود.
  • جهش های ( ناپیوستگی های ) کسب وکار درک شود.
  • برای پاسخگویی به این شرایط راهکار های بدیع و ارزش آفرین خلق شود.

تفکر استراتژیک مدیر را قادر می سازدتا بفهمد چه عواملی در دستیابی به اهداف مورد نظر مؤثر است و کدامیک مؤثر نیست و چرا و چگونه عوامل مؤثر برای مشتری ارزش می آفریند؟

این بصیرت قدرت تشخیص میزان تأثیر گذاری عوامل کسب وکار در خلق ارزش برای سازمان برای دستیابی به موقعیت کاری بی حاصل خواهد بود . کن ایچی اومی در کتاب معتبر خود با عنوان « تفکر استراتژیست »چنین اظهار می دارد که: ” اگر موضوعات اساسی را تشخیص ندهید ، هر چند به خود و کارمندانتان فشار روحی و فیزیکی وارد کنید، سرانجام نتیجه ای جزء سردرگمی و شکست حاصل نخواهد شد.”

اگر یک مدیر بخواهد مؤثر واقع شود باید مهارت های مربوط به تفکر استراتژیک خود را بهبود بخشد ، تفکر استراتژیک ، فرایندی که طی آن ، مدیر یا رهبر می آموزد که چگونه آرمان تجاری خود را به وسیله کار گروهی و تفکر انتقادی ، تعریف نماید ، تفکر استراتژیک ابزاری است که به مدیران کمک می کند ، تا با تغییرات رو به رو شده و برای ایجاد تحول ، برنامه ریزی نموده و فرصت های جدید را تجسم نمایند.

یک بنگاه یا شرکت می تواند بدون برنامه ریزی استراتژیک رسمی به هیأت خود ادامه دهد ولی بقای آن ، بدون داشتن تفکر استراتژیک ، امکان پذیر نخواهد بود ، از نظر مینتزبرگ ، برنامه ریزی استراتژیک عبارت است از فرایند تجزیه و تحلیل و تقسیم یک هدف در قالب مراحل قابل پیش بینی و اجرا و تفکر استراتژیک ، فرایند ترکیب شم و خلاقیت است که با ایجاد چارچوبی یکپارچه از دیدگاه ها و آرمان ها ، سازمان را جلوتر از رقبا قرار می دهد.

جف بزوس بنیانگذار شرکت آمازون هنگامی که در سال 1995 قابلیت فروش کتاب بروی شبکه اینترنت را کشف و آن را را تبدیل به یک کسب و کار کرد، تشخیص داد که توزیع کتاب بروی شبکه اینترنت نه تنها هزینه ها را کاهش می دهد بلکه قابلیت های برای مشتری می آفریند که به هیچ وجه با نظام توزیع سنتی قابل تأمین نیست.

ارزشمندی بصیرت در تفکر استراتژیک از طریق انتخاب صحیح فعالیت هایی که ارزش های منحصر به فردی برای مشتری ایجاد می کند. برای سازمان مزیت رقابتی می آفریند . این کار از طریق فهم قواعد بازار وپاسخگویی خلاقانه به آن انجام می شود. در محیط ناپایدار و متحول کسب و کار ، تفکر استراتژیک یک رویکرد بی جایگزین است.

تفکر استراتژیک در قالب قواعد « ساده و عمیق » ظاهر می شود. این قواعد مدل ذهنی خاصی را ایجاد کرده و مبنای تصمیم گیری های روزانه تا جهت گیری کلی سازمان خواهد بود. شرکت اسباب بازی لگو این استراتژی را در مفهوم « هر محصول تولیدی حتماً باید برای کودک یادگیری داشته باشد.» و شرکت مشاورین بین آن را در « تعهد به نتیجه برای مشتری » فرموله کرده اند. این عبارت ساده ولی عمیق جهت گیری اساسی این شرکت ها را مشخص کرده و مبنای خلق ارزش برای مشتری و مزیت رقابتی برای سازمان قرار می گیرد. تفکر استراتژیک برای سازمان و ذی نفعان آن انگیزه و تعهد ایجاد می کند. این انگیزه و تعهد از طریق قدرتی که در حقیقت ساده و در عین حال جذاب آن نهفته است ایجاد می شود به قول آنتوان سن اکسپری اگر می خواهید کشتی بسازید لازم نیست مردم را فراخوانید و برای هرکس وظیفه ای مشخص سازید بلکه کافی است به آنها بی پایان دریا را نشان دهید. هنری مینتزبرگ تفکر استراتژیک را یک نمای یکپارچه از کسب وکار در ذهن می داند، گگری هامل آن را معماری هنرمندانه استراتژی بر مبنای طرح ریزی و بر مبنای یادگیری می شناسد، هر یک از این تعابیر نمایی از این رویکرد را ارائه می کنند، بدون آن که هیچ یک مدعی بیان مفاهیم عمیق نهفته در این رویکرد باشند.

نظریه پردازان تفکر استراتژیک

هنری مینتزبرگ تفکر استراتژیک را یک نمای یکپارچه از کسب وکار در ذهن می داند. گرت تفكراستراتژيك را به عنوان فرايندي تعريف مي كند كه مديران ارشد از آن طريق مي توانند فراتر از بحرانها و فرايندهاي مديريتي روزانه بينديشند تا نگرشي متفاوت از سازمان و محيط متغير آن به دست آورند.

کن ایچی اومی (K.OHMAE) در کتاب معتبر خود با عنوان «تفکر یک استراتژیست » چنین اظهار می دارد که : اگر موضوعات اساسی را تشخیص ندهید هر قدر به خود و کارمندانتان فشار روحی و فیزیکی وارو کنید سر انجام نتیجه ای جزء سر در گمی و شکست حاصل نخواهد شد، تفکر استراتژیک پیش بینی آینده نیست، تفکر استراتژیک تشخیص به موقع خصوصیات میدان رقابت و دیدن فرصت هایی است که رقبا نسبت به آن غافل هستند.

آبراهام ﺗﻔﻜﺮاﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻓﺮآﻳﻨﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ راه ﻛﺎرﻫﺎي ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﺑﺮاي رﻗﺎﺑﺖ در اﻳﺠﺎد ارزش ﺑـﺮاي ﻣـﺸﺘﺮﻳﺎن ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﻴﻢ ﺗﻔﻜﺮاﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﺳﺘﺮاﺗﮋي ﻫﺎي ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﻳـﺎ ﻣـﺪل ﻫـﺎي ﺗﺠﺎري ﻛﻪ ﺑـﺮاي ﻣـﺸﺘﺮﻳﺎن ارزش ا ﻳﺠـﺎد ﻣـﻲ ﻧﻤﺎﻳﻨـﺪ ﺗﻌﺮﻳـﻒ ﻧﻤـﺎﻳﻴﻢ . ﻛﺎﻓﻤﻦ ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻳﺪ از ﺳﺎزﻣﺎن ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻳـﻚ ﭘﺪﻳـﺪه ﺑـﺎ ﺗﺮﻛﻴﺒـﻲ از اﺟﺰا ﻣﺴﺘﻘﻞ (و ﻛﺎرﻛﻨﺎن ) ﻛﻪ ﺑﺮاي دﺳﺘﻴﺎﺑﻲ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ رﻗﺎﺑﺖ ﻣـﻲ ﻛﻨﻨـﺪ، ﺑـﻪ ﻧﮕـﺎﻫﻲ از ﺳﺎزﻣﺎن ﺑﻪ ﻋﻨـﻮان ﻳـﻚ ﺳﻴـﺴﺘﻢ ﻛـﻞ ﻛـﻪ ﻫـﺮ ﺟـﺰء را ﺑـﻪ ﻛـﻞ ﻣﻨـﺴﺠﻢ ﻣـﻲ ﻧﻤﺎﻳـﺪ، ﺗﻌﺮﻳـﻒ ﻣﻲﻛﻨﺪ.

هراكلوس با مقايسه يادگيري تك حلقه اي و دو حلقه اي، بين برنامه ريزي استراتژيك و تفكر استراتژيك تفاوت قائل شده است. از ديدگاه وي اولي(يادگيري تك حلقه اي) مشابه برنامه ريزي استراتژيك و دومي (يادگيري دوحلقه اي) مشابه تفكر استراتژيك است. وي ادعا مي كند كه يادگيري تك حلقه اي شامل تفكر در قالب مفروضات موجود و اقدام براساس مجموعه ثابتي از اقدامات بالقوه جايگزين است. درمقابل، يادگيري دو حلقه اي مفروضات موجود را به چالش وا مي دارد و راه حل هاي جديد و نوآورانه اي را توسعه مي دهد كه به اقدامات بالقوه مناسبتري منجر مي شوند .

مینتزبرگ یکی از اندیشمندان برجسته حوزه مدیریت استراتژیک صراحتا تاکید میکند که تفکر استراتژیک صرفا واژه ای جایگزین برای آنچه زیر چتر مدیریت استراتژیک قرار می گیرد نیست بلکه روش ویژه ای از تفکر با ویژگی های معین و متمایز از سایر شیوه هاست،وی در تبیین تفاوت بین برنامه ریزی و تفکر استراتژیک این گونه بحث می کند که برنامه ریزی استراتژیک نوعی تنظیم برنامه به شیوه سیستماتیک براساس راهبرد های از پیش تعیین شده است . از سوی دیگر تفکر استراتژیک ترکیبی از دو فرایند « بکارگیری بصیرت و نوآوری است » که حاصل آن در نهایت به چشم انداز کلان شرکت منتهی می گردد. وی معتقد است که رویکرد های متعارف در برنامه ریزی استراتژیک معمولا تفکر استراتژیک را نادیده می گیرند و کل برنامه ریزی استراتژیک را به مجموعه ای از مراحل و گام های متوالی و از پیش تعیین شده فرو می کاهند.

 بارالدی ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﻳﺰي اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ در ﻣﻜﺘﺐ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﻳﺰي و ﻣﻮﻗﻌﻴـﺖ ﻳـﺎﺑﻲ و ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ در ﻣﻜﺘﺐ ﻳﺎدﮔﻴﺮي از ﻣﻜﺎﺗﺐ ده ﮔﺎﻧﻪ ﻣﻴﻨﺘﺰﺑﺮگ ﻗﺮار دارﻧﺪ . روﺷﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑـﺎﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﭘﻮﻳﺎﻳﻲ ﻫﺎي در ﻓﻀﺎي اﻣﺮوزه ﻛﺴﺐ و ﻛﺎر ﻳﺎدﮔﻴﺮي ﻣﻮﺛﺮﺗﺮ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد . ﻣﻴﻨﺘﺰﺑﺮگ ﺷﻌﺎر ﺳﻨﺘﻲ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻣﺒﻨﻲ ﺑﺮ “اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻗﺒﻞ از ﻋﻤﻞ ” را ﺗﻌﺪﻳﻞ ﻧﻤﻮده و ﭘﻴﺸﻨﻬﺎد ﻧﻤﻮد ﻛﻪ اﻧﺪﻳـﺸﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﺒﻞ و ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﻤﻞ ﺻﻮرت ﺑﮕﻴﺮد، ﻳﻌﻨﻲ در ﺣﻘﻴﻘـﺖ ﻣﻴﻨﺘﺰﺑـﺮگ ﺗﺄﻛﻴـﺪ ﻣـﻲ ﻧﻤﺎﻳـﺪ ﻛـﻪ ﺗﻔﻜﺮ(ﻓﺮﻣﻮﻟﻪ ﻛﺮدن اﺳﺘﺮاﺗﮋي ) ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ اﻗﺪام (اﺟﺮاي اﺳﺘﺮاﺗﮋي ) ﺻﻮرت ﺑﮕﻴﺮد . ﻣﻬﻤﺘـﺮﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ اﻳﻦ اﻗﺪا م ﺟﻠﻮﮔﻴﺮي از ﺟﺪاﻳﻲ ﻣﺠـﺮي از ﻣﺘﻔﻜـﺮ ﻣـﻲ ﺑﺎﺷـﺪ . وي ﺑـﺮ اﻟﮕـﻮﻳﻲ وﺳـﻴﻌﺘﺮ از ﺷﻜﻞﮔﻴﺮي اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻣﺘﻤﺮﻛﺰ ﻣﻲ ﺷﻮد ﻛﻪ در آن اﻟﮕﻮﻳﻲ از اﻗﺪاﻣﺎت در ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﻌﺎﻣـﻞ ﻋﻤـﻞ و ﺗﻔﻜــﺮ اﻳﺠــﺎد ﻣــﻲ ﮔــﺮدد و ﺑﻴــﺸﺘﺮ ﺟﻨﺒــﻪ ﺧﻠــﻖ ﺷــﺪن را ﺗــﺎ ﺗﺤﻠﻴــﻞ ﺑــﻪ ﺧــﻮد ﻣــﻲ ﮔﻴــﺮد.

گلد اسمیت در ﺗﻌﺮﻳﻔﻲ دﻳﮕﺮ ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻛﻪ در ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﻳﺎدﮔﻴﺮي از ﻣﺤﻴﻂ در ﻋﻴﻦ داﺷﺘﻦ ذﻫﻨﻲ ﺑﺎز و ﮔﺴﺘﺮده اﺳﺖ، ﻛﻪ از وﻳﮋﮔﻲﻫﺎي ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺧﻮب ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.دو تن دیگر از نظریه پردازان برجسته این رشته به نام هامل و پراهالاد نیز که رویکرد سنتی به برنامه ریزی استراتژیک را فرم پرکن می دانند همین نظریات را تایید میکنند،آنها تفکر استراتژیک را مهارت معماری استراتژیک می نامند، اما برایده اصلی مینتزبرگ شامل تفکر استراتژیک یعنی خلاقیت ، اکتشاف و درک ناپیوستگی ها تاکید دارند.

ریموند نیز با تقسیم مدیریت استراتژیک به دو بخش دیدگاهی مشابه دارد : بخش اول به عنوان یک ماشین هوشمند پردازش اطلاعات و بخش دوم به عناون خلق و ابداع. مفهوم اول چیزی است که می توان آن را برنامه ریزی استراتژیک نامیدو دومی همان تفکر استراتژیک است . به طور کلی می توان استدلال کرد که تفکر استراتژیک شامل تفکر و عمل در قالب یک مجموعه فرضیه و جایگزین های بالقوه آنها و همین طور به چالش طلبیدن فرضیه ها و انتخاب های موجود است که به طور بالقوه می تواند به فرضیه ها و آلترنتیو های جدید منجر شود.

الن گلدمن معتقد است که همه ویژگی های تفکر استراتژیک در نتیجه آموزش و کسب تجربه بوجود می آید و به صورت اکتسابی است و وارثی نیست.گلد اسمیت معتقد است ﻋﻮاﻣﻞﻣﻮﺛﺮ ﺑﺮﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ، اﺳﺘﺮاﺗﮋيﻫﺎي ﻏﻴﺮرﺳﻤﻲ ﻫﻤﻮاره در ذﻫﻦ اﻓﺮاد وﺟﻮد دارﻧﺪ . ﺣﺘﻲ اﻣﺮوز ﺧﻮش ﺷﺎﻧﺴﻲ و آﻣﺎل و آرزو ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﻤﺘﺮ از ﻫﺮ ﻣﺪل ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻜﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﻟﺬا ﺑـﺴﻴﺎري از ﺳـﺎزﻣﺎن ﻫـﺎ ﺑﺪون اﺳﺘﻔﺎده ﺻﺮﻳﺢ از ﺗﻜﻨﻴﻚ ﻫﺎي ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺧﻮد اداﻣﻪ ﻣـﻲ دﻫﻨـﺪ . اﺷﺎره ﺷﺪ ﻛﻪ ﺗﻜﻨﻴﻚ ﻫﺎي ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻛﺎﺗـﺎﻟﻴﺰور ﺗﻔﻜـﺮ اﺳـﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻟﻴﻜﻦ ﺑﺎﻳﺪ از رﺳﻤﻴﺖ اﻳﻦ ﺗﻜﻨﻴﻚ ﻫﺎ ﻛﻪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﺪود ﻧﻤﻮدن ذﻫـﻦ ﺧـﻼق ﻣـﻲ ﺷـﻮﻧﺪ اجتناب نمود .

هُوارد ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﺑﻪ راﺣﺘﻲ از ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﻳﺰي اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻤﻴﺰ اﺳﺖ. زﻳﺮاﻛﻪ ﺗﻔﻜـﺮ اﺳـﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﺣﺎﻟﺘﻲ از ذﻫﻦ ﺑﻮده در ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﻳﺰي اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻳﻚ ﻓﺮآﻳﻨﺪ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ در ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮد ﻋﺒﺎرﺗﺴﺖ از ﭼﺸﻢ اﻧﺪاز، ﻛﻨﺠﻜﺎوي و ﻫﻮﺷﻤﻨﺪي، در ﺗﻌﺮﻳﻔﻲ دﻳﮕﺮ ﻋﺒﺎرﺗﺴﺖ از ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ درﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﭘﻴﺎﻣﺪﻫﺎي ﺑﻠﻨﺪﻣﺪت اﻗﺪاﻣﺎت ﻓﻌﻠﻲ و ﺗﻤﺎﻳﻞ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﻧﻤﻮدن ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻛﻮﺗـﺎه ﻣﺪت در راﺳﺘﺎي ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺑﻠﻨﺪﻣﺪت و ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﻛﻨﺘﺮل ﻫﺮﭼﻴﺰ ﻛﻨﺘﺮل ﭘﺬﻳﺮمی باشد.

البیدی ﺑـﺎ در ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻮارد اﺷﺎره ﺷﺪه در ﻓﻮق واﺿﺢ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﻠﻴﺮﻏﻢ وﺟﻮد اﺧـﺘﻼف ﻧﻈـﺮ در ﻣـﻮرد ﺗﻔﻜﺮاﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ در ﻣﻴﺎن اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان اﻳﻦ ﺣﻮزه ﻣﻲ ﺗﻮان ﻋﻨﻮان ﻧﻤﻮد ﻛﻪ ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻧﺸﺄت ﮔﺮﻓﺘﻪ از ﻗﻮه ﺗﻔﻜـﺮ و ﺗﺨﻴـﻞ ﻣـﺪﻳﺮان ﺑـﻮده و ﻧﻴﺎزﻣﻨـﺪ ﺷـﻬﻮد و ﺧﻼﻗﻴـﺖ اﻧـﺴﺎﻧﻲ ﻣـﻲ ﺑﺎﺷـﺪ و  ﺑﺮﻧﺎﻣﻪرﻳﺰي اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ در ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ اي از ﻓﻨﻮن و ﺗﻜﻨﻴﻜﻬﺎ ﺑﺎ روﻳﻜﺮدي ﺗﺤﻠﻴﻠﻲ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﻳﺮان در راﺳﺘﺎي ﺗﺤﻘﻖ ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻛﻤﻚ ﻣﻲ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻟﺬا ﻧﻤﻲ ﺗـﻮان از ﺑﺮﻧﺎﻣـﻪ رﻳـﺰان اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﺗﻮﻗﻊ ﻃﺮاﺣﻲ اﺳﺘﺮاﺗﮋي ﻫﺎﻳﻲ ﺑﺎ ﻣﺰﻳﺖ رﻗﺎﺑﺘﻲ ﭘﺎﻳﺪار را داﺷﺖ ﺑﻠﻜﻪ اﻳﻦ اﻣـﺮ ﻧﻴﺎزﻣﻨـﺪ ﻳﺎدﮔﻴﺮي ﻣﺴﺘﻤﺮ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ در دل ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ وﺟـﻮد دارد ﭼﻨﺎﻧﻜـﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣـﻪ اﺳـﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ ﺟﻬﺶ ﺑﻪ ﺗﺨﻴﻼت ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ زﻳﺮاﻛﻪ ﻳﻚ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ را ﻧﻤﻲ ﺗـﻮان ﺗﻨﻬـﺎ ﺑـﺮ اﺳـﺎس ﻣﻨﻄﻖ ﻃﺮاﺣﻲ ﻧﻤﻮد .

ﺗﻔﻜﺮاﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻓﺮآﻳﻨﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ راه ﻛﺎرﻫﺎي ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﺑﺮاي رﻗﺎﺑﺖ در اﻳﺠﺎد ارزش ﺑـﺮاي ﻣـﺸﺘﺮﻳﺎن ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﻴﻢ ﺗﻔﻜﺮاﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﺳﺘﺮاﺗﮋي ﻫﺎي ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﻳـﺎ ﻣـﺪل ﻫـﺎي ﺗﺠﺎري ﻛﻪ ﺑـﺮاي ﻣـﺸﺘﺮﻳﺎن ارزش ا ﻳﺠـﺎد ﻣـﻲ ﻧﻤﺎﻳﻨـﺪ ﺗﻌﺮﻳـﻒ ﻧﻤـﺎﻳﻴﻢ

ویژگی های تفکر استراتژیک

مبتنی برنگرش خلاقانه است : یعنی آینده ها و آلترنتیو های متفاوتی را برای سازمان خلق می کند. ایده یابی و ایده زدایی خاصیت درونی تفکر استراتژیک است. این ایده یابی و ایده زدایی سازمان در قبال مسایل استراتژیک می شود.

مبتنی بر نگرش سیستمی است : یعنی نگاهی جامع و فراگیر به گستره صنعت و کسب و کار دارد و محدود و مقید به یک واحد وظیفه ای و یا یک سازمان نیست . جریان خلق لرزش را برای مشتری از ابتدا تا انتها درنظر دارد ، این نگرش سیستمی منجر به ایده های فرا سازمانی و بین سازمانی و توجه ویژه به هم افزایی بین محصولات، خدمات ، واحدها و بازار ها و سازمان ها میشود.

مبتنی بر نگرش نقاد و انتقادی است : یعنی نگاهی موشکافانه و پرسشگر دارد. برطبق این نگرش مفروضات یک کسب و کار مسلم پنداشته نمی شود و اهداف سازمان ثابت باقی می مانند و مرز های صنعت برای همیشه به رسمیت شناخته نمی شود. مشتریان فعلی، مشتریان آتی نخواهد بود، این نگرش منجر خواهد شد که چار چوب های فکری و مدل های ذهنی جاری سازمان شکسته شود و افق های جدیدی پیش روی سازمان گیرد، این نوع نگرش منجر به ایجاد یادگیری دو حلقه ای خواهد شد

مبتنی بر دور اندیشی زمان واقعی است : تفکر استراتژیک بر خلاف برنامه ریزی استراتژیک که در مواقع خاصی از سال و در زمان های مشخص پریودیک مورد تاکید و توجه قرار میگیرد همواره در تعادل با دنیای واقعی است . نمی توان انتظار داشت که فرصت ها و ظرفیت های استراتژیک درست در زمانی که سازمان به برنامه ریزی استراتژیک می پردازد رخ دهند. از طرفی درست است که تفکر استراتژیک در زمان واقعی و در لحظه رخ می دهد اما این معنی نزدیک بینی ، عدم توجه به دور نگری و دور اندیشی و اتخاذ رویکرد واکنشی به محیط نیست . مفهوم زمان واقعی بودن در مقابل مفهوم دیر اندیشی مطرح می شود که گریبان برنامه ریزی استراتژیک سنتی را        می گیرد.  برجسته ترین استراتژی ها در صورت عدم توجه به عامل زمان و تغییراتی که در پدید ها روی میدهد یا بل استفاده مانده یا اینکه با ناکامی روبرو می گردند.

تفکر استراتژیک یک تفکر ترکیبی است : یعنی هم از داده های سخت ( آمار و اطلاعات و تحقیقات ) استفاده می کند و هم از داد های نرم . برخلاف برنامه ریزی استراتژیک که بیشتر مبتنی بر داده های سخت است تفکر استراتژیک با استفاده از داده های سخت مبتنی بر داده های نرم (ایده ها، بینش ها،تمثیل ها،قیاس ها و مفاهیم جدید) و نگرشی ترکیبی است. تفکر استراتژیک مانند معماری، ترکیبی از رویاپردازی و طراحی مهندسی است.تفکر استراتژیک ترکیب هنر و مهندسی سازه است.

در جستجوی دایمی، منافع بالقوه استراتژیک است : یعنی اینکه تفکر استراتژیک برای دستیابی به منافع استراتژیک – واژه استراتژیک در ادامه توضیح داده شده است – به دنبال فرصت ها و ظرفیت ها یی است که در برون و درون سازمان موجود هستند اما بصورت کامل محقق نشده اند و هنوز به صورت یک منفعت بالفعل در نیامده اند .تفکر استراتژیک کاشف منافعی است که هنوز بالفعل نیستند اما اگر عوامل بالفعل شدن شان فراهم شود ( تخصیص منابع موجود و تامین عوامل مفقود ) سازمان یا یک سیستم اقتصادی – اجتماعی ( مانند یک دولت – ملت ) به یک منفعت بالفعل استراتژیک دست می یابد.

در جستجوی مزیت است : برای موفقیت در بازار باید امتیاز و برتری مشخصی نسبت به رقبا وجود داشته باشد . در غیر اینصورت مشتریان یا دینفعان سازمان دلیلی برای انتخاب و ترجیح یک سازمان بر سازمان دیگری ندارند . تفکر استراتژیک همواره در جستجوی نهفته است و رمز تمایز دوری از تقابل و تقلید و پیروی از دیگران است که تفکر استراتژیک به دنبال آن است.

تفکر استراتژیک کلان نگر است : یعنی بیش از توجه به جزییات بر ایده ها و تصویر کلی متمرکز است. در شرایطی که تغییرات و تحولات بنیادین موفقیت یا شکست را موجب می گردند پرداختن به جزییات همانند آن است که به مرتب کردن میز و صندلی و مبلمان در عرشه کشتی در حال غرق شدن تایتانیک بپردازیم . هر گاه یک برنامه ریز مصمم باشد که کوچک تری نکات و جزییات استراتژی اش نیز کاملا آشکار شوند در آن صورت نیازمند اطلاعات بسیار کامل و زمانی نامحدود برای تحقق احتمالی این خواسته خواهد بود .فرماندهی که در کنار صحنه نبرد و در حالی که نیرو هایش تحت فشار نیرو های خصم مواضع خود را از دست می دهند به تکمیل جزییات طرح عملیاتی بی نقص خود بپردازد به اندازه فرماندهی که جنگ را به دلیل اشتباه محاسباتی آشکار می بازد ، بی کفایت است . تفکر استراتژیک با رویکرد کلان نگر خود از بروز فلج تحلیلی در سازمان جلوگیری کند.

تفکر استراتژیک نتیجه گرا است : نتیجه گرایی یعنی اینکه تفکر استراتژیک نه در دام عمل گرایی کور می افتد و نه به ایدیال؟ گرایی معتقد است. عمل گرایی کور یعنی اینکه بدون اندیشه وارد تجربه شویم و ایده ال گرایی یعنی اینکه باید طرح دقیق و کاملا با جزییات داشته باشیم . اولی به هر چه باداباد منتهی میشود و دومی به ناکجا آباد باید توجه داشت که اندیشه بدون عمل فلج است و عمل بدون اندیشه نابینا . تفکر استراتژیک یک رویکرد تجربی – آزمایشی را اتخاذ می کند . با انجام تجربه های کوچک و کنترل شده هدفمند ( یعنی همان آزمایش ) به برداشت ها و پنداشت های جدید از محیط میرسد.

تفکر استراتژیک خاصیتی غیر متوازن دارد: یعنی به جای آنکه توان و توجه خود را به صورت مساوی و متوازن بین حوزه های مختلف تقسیم کند. به صورت غیر متوازن بدان ها میپردازد .تفکر استراتژیک به جای پرداختن به همه امور فعالیت های ارزش آفرین را انتخاب میکند. بنابراین خروجی تفکر استراتژیک یک سند مفصل برای همه امور سازمان نیست . بلکه چند ایده مشخص، جذاب خلاق برای بخش مهمی از سازمان است که ماندگاری آن را در پی دارد.

به عقیده بون تفکر استراتژیک در سطح فردي داري سه ویژگی زیر می باشد:

  • درك کاملی از سازمان و محیطش و در کنار آن، تشخیص پیوند و پیچیدگی خرده سیستم هاي سازمان (تفکر سیستمی)
  • خلاقیت براي ارائه ایده هاي جدید، یا بکارگیري مجدد ایده هاي قبلی با روشی متفاوت
  • چشم اندازي براي آینده سازمان

گراتس معتقد است که عناصر تفکر در سمت راست مغز، از جمله خلاقیت، جستجوگري و کارآفرینی، اجزاء طراحی استراتژي و یا به عبارتی تفکر استراتژیک هستند. ناپیر و آلبرت سه جنبه برا ي تفکر استراتژ یک قائل هستند:

  • گستردگی حوزه مورد توجه فرد به هنگام تفکر در خصوص مسائل سازمانی
  • افق زمانی در تصمیمات
  • افراد کلیدي که در سازمان از قابلیت تفکر استراتژیک بهره مند هستند و همچنین میزان استفاده آنها از سیستم هاي رسمی برنامه ریزي

انواع مدل ها

مدل لیدتکا: لیدتکا در پژوهش خود پنج عنصر را براي تفکر استراتژیک بیان نموده که عبارتند از: تمرکز بر هدف، چشم انداز سیستمی، فرصت طلبی هوشمندانه، فرضیه محور بودن، تفکر در طول زمان او در ﺳـﺎل 1999 اﻟﮕـﻮﻳﻲ ﺑـﺮاي ﺗﻔﻜـﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎد ﻛـﺮد ﻛـﻪ ﺑـﻪ ﺻـﻮرت ﮔـﺴﺘﺮده اي ﻣﻮردﭘـﺬﻳﺮش و اﺳـﺘﻔﺎده ﻗـﺮار ﮔﺮﻓـﺖ . او دراﻳـﻦ اﻟﮕـﻮ ﺑـﺮاي ﺗﻔﻜﺮاﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﭘﻨﺞ ﻋﺎﻣﻞ اﺳﺎﺳﻲ را مطرح کرد.

ﻧﮕﺮش ﺳﻴﺴﺘﻤﻲ : ﺑﻨﺎﺑﺮﻧﻈﺮﻟﻴﺪﻛﺎ ﻳﻚ ﻣﺘﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻳﻚ ﻣﺪل ذﻫﻨﻲ از ﺗﻤﺎم ﺳﻴـﺴﺘﻢ ﻣﻮﻟـﺪ ارزش، از اﺑﺘﺪا ﺗﺎ اﻧﺘﻬﺎ را در ذﻫﻦ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و رواﺑﻂ ﺑﻴﻦ اﺟﺰاي آن را ﺑﻪ درﺳﺘﻲ درك ﻛﻨـﺪ . اﺳـﺘﺮاﺗﮋي ﻳـﻚ روﻳﻜـﺮد ﺗﻤﺎم ﻧﮕﺮ و ﻳﻜﭙﺎرﭼﻪ اﺳﺖ، ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬﺎي ﻣﺠﺰا و ﻣﺘﻨﻮع زﻳﺎدي در آن وﺟﻮد دارد.

ﺗﻤﺮﻛﺰ ﺑﺮ اﻫﺪاف : اﻓـﺮاد ﻳـﻚ ﺳــﺎزﻣــﺎن ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺧﻮد را ﺑﺮ روي اﻫﺪاف اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻣﺘﻤﺮﻛﺰ ﻛﻨﻨﺪ. اﻳـﻦ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﺗﺎ دﺳﺘﻴﺎﺑﻲ ﺑﻪ ﻫﺪف ﺑﺎﻗﻲ ﺑﻤﺎﻧﺪ. اﻳﻦ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﺗﻤﺎﻣﻲ اﻧـﺮژي ﺳـﺎزﻣﺎن و اﻓـﺮاد را ﻣﺘﻮﺟـﻪ ﺗﺤﻘـﻖ اﻫﺪاف اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﺧﻮاﻫﺪﻛﺮد.

ﻓﺮﺻﺖ ﺟﻮﻳﻲ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪاﻧﻪ : ﺑﺮاي ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻫﻤﻮاره ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ از اﻳﺪه ﻫﺎي ﺟﺪﻳﺪ اﺳـﺘﻘﺒﺎل ﻛـﺮد . اﻳـﻦ اﻣـﺮ ﺳﺒﺐ ﻣﻲ ﺷﻮد ﺗﺎ ﻓﻀﺎي ﮔﺰﻳﻨﻪ ﻫﺎي اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻳﺎﻓﺘﻪ و دﺳﺘﻴﺎﺑﻲ ﺑﻪ اﺳﺘﺮاﺗﮋي اﺛـﺮﺑﺨﺶ ﻣﻴـﺴﺮ ﮔـﺮدد . در ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ، ﻛﺸﻒ ﻓﺮﺻﺘﻬﺎ و ﺑﻬﺮه ﮔﻴﺮي از آﻧﻬﺎ ﻳﻚ اﺻﻞ ﻣﻬﻢ اﺳﺖ.

ﺗﻔﻜﺮ در زﻣﺎن : اﺳﺘﺮاﺗﮋي ﺻﺮﻓﺎً در آﻳﻨﺪه ﻧﻴﺴﺖ . اﺳﺘﺮاﺗﮋي ﭘﻠﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺣـﺎل و آﻳﻨـﺪه را ﺑـﻪ ﻫـﻢ ﭘﻴﻮﻧـﺪ  ﻣﻲدﻫﺪ. ﺑﺮاي ﺗﺪوﻳﻦ و اﺟﺮاي اﺳﺘﺮاﺗﮋي ﻣﻜﺮراً ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ اﻳﻦ ﻣﺴﻴﺮ را ﻣﻮرد ﻣﻼﺣﻈﻪ ﻗﺮار داد . دراﻳﻦ ﺷﻴﻮه ﺗﻔﻜﺮ ﺑﺎﻳﺪ آﻳﻨﺪه را ﺑﺮﻣﺒﻨﺎي ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪﻳﻬﺎي اﻣﺮوز (ﻛﻪ دﺳﺘﺎورد ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎزﻣﺎن اﺳﺖ) ﺧﻠﻖ ﻛﺮد.

ﭘﻴﺸﺮوي ﺑﺎ ﻓﺮﺿﻴﻪ ﻫﺎ : دردﻧﻴﺎﻳﻲ ﻣﻤﻠﻮ از اﻃﻼﻋﺎت ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن و ﺑـﺎ وﺟـﻮد ﻣﺤـﺪودﻳﺘﻬﺎي زﻣـﺎﻧﻲ ﺑـﺮاي ﺗﺤﻠﻴـﻞ آﻧﻬـﺎ، ﻗﺎﺑﻠﻴﺖ ﻓﺮﺿﻴﻪ ﺳﺎزي و آزﻣﻮن ﻓﺮﺿﻴﻪ ﻫﺎ ﻳﻜﻲ از ﻣﻬﻤﺘﺮﻳﻦ ﻋﻮاﻣﻞ ﭘﻴﺸﺒﺮد ﺳﺮﻳﻊ ﺳﺎزﻣﺎن ﺑﻪ ﺳـﻮي اﻫـﺪاف اﺳـﺖ  .

مدل گلدمن: اين مدل شامل چهار مولفه مي باشد، كه از طريق آن ها ،مي توان تفكر استراتژيك را در بين اعضاي يك سازمان پياده كرد. شكل زیر دربردارنده اين مدل مفهومي مي باشد.

کارکردهاي تفکر استراتژیک

  • تفکر استراتژیک سازمان را به سمت هدف گیری و هدف گرایی سوق میدهد
  • تفکر استراتژیک پرسش های ناگفته و پاسخ های نایافته را خلق و طرح میکند.
  • تفکر استراتژیک سازمان را بر عوامل متمایز /ممتاز کننده متمرکز میکند.
  • تفکر استراتژیک در هر رخداد و روندی در جستجوی فرصت / منفعت های استراتژیک است.
  • تفکر استراتژیک همیشه خاطره های متعددی از آینده را در ذهن سازمان ایجاد میکند.
  • تفکر استراتژیک دایره انتخاب ها و گزینه های پیشاوری سازمان را گسترش میدهد.
  • تفکر استراتژیک سازمان را به قاعده شکنی در سیستم خلق ارزش وا میدارد.
  • تفکر استراتژیک سبب زایش و آزمایش ایده های جدید در سازمان است.
  • تفکر استراتژیک بازی برد ، برد ،برد (برد چند جانبه) برای سازمان و دینفعان فراهم می سازد.
  • تفکر استراتژیک در جستجوی چرخه های زاینده و پاینده برای سازمان است.

فرایند تفکر استراتژیک فرضیه بنیاد است یعنی مانند روش علمی شامل تولید فرضیه و آزمون آن است .در دنیای عدم اطمینان ها و اطلاعات ناقص قابلیت فرضیه سازی /آزمایی یکی از مهمترین عوامل پیشبرد سریع سازمان است ، میتوان با زنجیره ای از عبارات منطقی چه می شود …..؟ و اگر الف ، آنگاه ب پیوند موثری رابین سنتز خلاقانه ( فرضیه سازی ) و تفکر تحلیلی( فرضیه آزمایی ) به وجود آورد .اما بیشتر مدیران با این رویکرد بیگانه هستند در محیطی که دسترسی به اطلاعات و زمان برای تفکر در حال کاهش است توانایی تولید فرضیه های خوب و آزمون اثربخشی آنها حیاتی است .

در صورتی که پیش روی سازمان گزینه ای وجود نداشته باشد سازمان زندانی محتوم آینده خواهد بود سازمان با هر انتخاب خویش در زمان حال ممکن است فردایی را بسازد که آینده ای آزادی بخش باشد یا آینده ای محصور کننده . سازمان ممکن است اکنون احساس آزادی کند اما ندانسته و به دست خود زندانی دهشتناک را می سازد و خود را در آن زندانی می کند این زندان همان آثار و پیامد های تأسف بار تصمیم هایی است که سازمان اکنون می گیرد و موفقیت سازمان در بلند مدت بستگی به درجه آزادی استراتژیک ( تعداد گزینه ها و انتخاب پیشروی ) سازمان دارد. تجربه یکی از ابزار های مهم گزینه سازی و توسعه انتخاب های پیش روی سازمان است، تجارب یکی از مهم ترین منابع سازمان هستند . یادگیری ( ایده یابی و ایده زدایی) از مخزن تجارب ( موفقیت / شکست ) می تواند منبع مناسبی برای گزینه های پیش روی سازمان باشد.

آینده از تعامل نیرو های فراوانی به وجود می آید و یک پیش بینی ساده نمی تواند با واقعیت های در حال دگر گونی تطابق کامل داشته باشد از این رو فرایند تفکر استراتژیک باید بسیار انعطاف پذیر باشد چراکه مسیر حرکت به سمت آینده به طور مداوم در حال تغییر است و فعل و انفعالات نیرو های مختلف و حوادث غیر منتظره مسیر حرکت را از قطعاً منحرف می کنند بنابراین یکی از شیوه های آماده شدن برای آینده پیدایش الگو های نوظهور ، پایش مستمر آنها و در یک کلام داشتن خاطره های متعدد از آینده در ذهن است .تفکر در مورد آینده و خلق آینده های متعدد باید حاوی بینش هایی باشد که جهان بینی و ساختار ذهنی ما را به چالش بکشد در غیر اینصورت در همان ساختار ذهنی قدیمی محبوس خواهیم ماند و باید با پیامد های ناگوار آن روبرو شویم . انسان هایی که از هوش استراتژیک بهره مندند به صورت طبیعی و همیشگی در جستجوی الگو های نو ظهور و پایش آنها هستند چرا که معتقدند تمام گل هایی که در آینده خواهند رویید در دل تخم های امروزه نهفته اند.

فکر استراتژیک برای مدیران چشم انداز می آفریند : چشم انداز از سنتز عوامل موثر در کسب و کار و خلق راهکارهاي پاسخگویی به آن شکل می گیرد. که در صورت اثر بخش بودن منجر به موارد زیر می گردد :

  • شناخت واقعیت هاي بازارزودتر از رقیب
  • درك جهت ها و ناپیوستگی ها زودتر از رقیب
  • خلق راهکارموثر ترزودتر از رقیب
  • ارزش هاي کلید سازمان را شکل می دهد
  • الگوي ذهنی می سازد

تفکر استراتژیک سبب می شود :

  • منابع سازمان بر فعالیت هاي ارزش آفرین متمرکز شود
  • از پرداختن به همه امور اجتناب می شود.

اهمیت تفکر استراتژیک

اهمیت برنامه ریزی استراتژیک فقط در پیش بینی دقیق آینده نبود ، بلکه در پاسخگویی به آینده نیز می باشد و این موضوع نیز از طریق تفکر استراتژیک مستمر، امکان پذیر است. تفکر استراتژیک به سازمان ها کمک می کند تا برنامه ریزی استراتژیک خود را به صورت مؤثرتری تدوین نمایند. ترکیب فرایند های تفکر استراتژیک ، برنامه ریزی استراتژیک و اجرای برنامه ، در ایجاد مزیت های رقابتی پایدار به سازمان ها کمک می کند. در یک چارچوب کلی ، تفکر استراتژیک ، برنامه ریزی استراتژیک و اقدام استراتژیک مانند مغز ، قلب و دست ها فرض می شوند.بدین ترتیب ، دست ها وظیفه اجرای استراتژی ( اقدام استراتژیک) بوده و مغز( تفکر استراتژیک ) وظیفه عملی ساختن برنامه های استراتژیک با توجه به متغیر های داخلی و خارج سازمان را برعهده دارد. در حقیقت تفکر استراتژیک بر برنامه ریزی استراتژیک تأثیر حیاتی دارد چراکه شناخت متغیر های فرصت ها و تهدیدات ، نقاط قوت و ضعف و استراتژی منتج را از آن ها تحت تأثیر قدرت تفکر استراتژیستهای یک سازمان بوده و از طرفی ، اجرای استراتژی بدون بدون تفکر استراتژیک بدرستی انجام نخواهد شد.

در چهارچوب نظریات مینتزبرگ ، استراتژی اثربخش یک پدیده خلاقانه است که استراتژیست ها سازنده آن هستند و،فرایند های برنامه ریزی بدین منظور باید به جای برنامه ریزی به توسعه تفکر استراتژیک پرداخت.برنامه ریزی استراتژیک ، اجرای برنامه را تضمین نمی کند بلکه دانستن تفکر استراتژیک است که بر اجرای برنامه تأثیر حیاتی دارد.با آموزش مدیران می توان به آنها برنامه ریزی استراتژیک آموخت ولی برای اجرای برنامه،آموزش مدیران کافی نبوده و پرورش آنها در جهت ایجاد تفکر استراتژیک ضروری است. به زعم فرد آردیویدتفکر استراتژیک به معنای یادگیری عقل سلیم در جهت بهبود یک سازمان است و این امر تنها از طریق آموزش مدیران عملی نیست.

به نظر استنلی دیویس در دنیایی که امروز زندگی می کنیم گاهی مسأله عمده مدیران این است که نمی دانند که نمی دانندبه همین علت اکثر اقدامات ایشان برای یافتن راهکار های مؤثر چندان مفید واقع نمی شود و این تا جایی ادامه می یابد که آنها از ندانسته های خودآگاه می شوند. در این دنیایی که شاهد تغییرات روزافزون هستیم ندانستن استراتژی این فرصت را برای دیگران ایجاد می کند  که آنها استراتژی خود را به ما و یا صنعتی که در آن هستیم و حتی به کشوری که در آن زندگی می کنیم القا کنند بنابراین داشتن تفکر استراتژیک و به تبع آن برنامه استراتژیک امری بدیهی است.

به نقل از دکتر جاویدان تفکر استراتژیک یعنی شکل دادن و نظام دادن به آشفتگی به این معنا که شخص قادر است ذهن خودنظم و هماهنگی بوجود آوردو تفکرش منسجم باشد. یک بنگاه یا شرکت بدون برنامه استراتژیک می تواند به حیات خود ادامه دهد اما بدون تفکر استراتژیک ادامه حیات برای او میسر نیست. در واقع تفکر استراتژیک فرایندی است که طی آن مدیر یا رهبر می آموزد که چگونه چشم انداز تجاری خود را به وسیله کار گروهی ، تفکر انتقادی و بهبود مستمر و مداوم تعریف کند. تفکر استراتژیک یک ابزاری است که به مدیران ارشد کمک می کند که با تغییرات روبه رو شوند و برای ایجاد تغییر برنامه ریزی کنند .

تفاوت های برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک

  برنامه ریزی استراتژیکتفکر استراتژیک
ماهیت کارفرایند تحلیلیسنتز خلاقانه
جهت گیریفرایند پیش بینیبر مبنای یادگیری
هدف گذاریبر مبنای فرصتهای آشکاربر مبنای فرصتهای پنهان

مینتزبرگ یادگیری را یک رکن استراتژیک می داند و ماهیت حرکت استراتژیک را چرخه ای از « حرکت- یادگیری- جهت گیری» عنوان می کند. وی همانند برخی از صاحب نظران ، استراتژی های برنامه ریزی شده را از استراتژی های خود جوش متمایز می داند و بر تفاوت آنها تأکید دارد.

جین لیدکا : تفکر استراتژیک مبنایی است برای خلق  استراتژی های نو که قادر است قواعد رقابت را تغییر دهد و چشم انداز کاملاً متفاوت از وضع موجود ترسیم نماید.»

لیدکا تفکر استراتژیک را مشتق از صلاحیت مدیریتی معرفی می کند.او تفکر استراتژیک را به عنوان روشی خاص از تفکر که شامل 5 عنصر معین است ، تعریف می کند. براساس نظر لیدکا ، تفکر استراتژیک در برگیرنده دیدگاه سیستمی است، برقصد ونیت متمرکز است شامل تفکر در زمان است. از فرضیه مشتق می شود و هوشمندانه در پی فرصت است. این عناصر مشخصه افراد دارای تفکر استراتژیک است .

نادلر « تفکر استراتژیک را فرایندی خلاقانه از تفکر ، شکل بخشیدن ، عمل کردن و یادگیری در مورد استراتژی می داند.»

تاکور و کالینو : تفکر استراتژیک را به عنوان چسب ادراکی که سازمان را در ایجاد ارزش به یکدیگر متصل نگه می دارد تعریف کرده و مثال و شباهت روشنی در این زمینه می آورند « تفکر استراتژیک همانند یک رشته به هم پیوسته در درون یک رشته مروارید می ماند . این رشته تمام مهره ها را بدون این که دیده شود به هم متصل نگه می دارد. اگر تعدادی از این مهره ها برداشته شوند ، زیبایی و ماهیت گردنبند از بین خواهد رفت».

برنامه ریزی استراتژیک اغلب توافق موجود مبتنی بر جهت گیری جاری را مبنا قرار می دهد و از این طریق برنامه ریزان را راهنمایی می کند که برای رسیدن به هدف چگونه سازمان خود را طراحی کنند و منابع خود را اختصاص دهند . به همین دلیل یکی از متداولترین انتقادها به برنامه ریزی استراتژیک است که برنامه ریزی استراتژیک بیش از حد گذشته وحال را مبنا قرار می دهد که با بازآفرینی آینده در تضاد است.

همچنین به واسطه بیش از حد بر تحلیل وتعمیم به جای خلاقیت و ابتکار در دنیایی که قطعیت وجود ندارد ، برنامه ریزی استراتژیک تصور غلطی از قطعیت به دست میدهد . برنامه ریزی استراتژیک معمولاً یک فرایند تفکر تحلیلی است. آن هم در محدوده پارامتر های هدف از چیش تعیین شده و مفروضات صنعت . اما هیچ گاه این پارامترها را به صراحت مورد سوال قرار نمی دهد و بنابراین شبیه به چرخه یادگیری تک حلقه ای است بدین معنا که هیچگاه وضعیت موجود ، اهداف تعیین شده ، پیش فرض های صنعت و … را به چالش  جدی نمی کشد.

برعکس برنامه ریزی استراتژیک تفکر استراتژیک به فرایند تفکر خلاق و بازسازی آینده سروکار دارد و برای مثال فضای رقابتی جدیدی را برای مواجهه با انقباض ا رشد آهسته بازار خلق می کند . بنابراین تفکر استراتژیک تمام دانسته ها و پیش دانسته ها را مورد سوال قرار می دهد و به عبارت دیگر یک فرایند دوحلقه ای است.

به گفته هراکلیوس کشف استراتژی های جدید مستلزم رها کردن یا تعلیق حداقل قسمتی از خرد متداول مفروضات و قواعد مربوط به کسب وکار است. این دو گانگی بازار بین ابعاد تحلیلی تدوین راهبرد ( برنامه ریزی استراتژیک ) و ابعاد خلاق آن ( تفکر استراتژیک ) این برداشت را ایجاد می کند که این دو رویکرد با یکدیگر سازگار نیستند . اما از دیدگاه بسیاری از نظریه پردازان پیشگام در هر فرایند خلق استراتژی هر دو ضروری اند.

به عنوان مثال ، به موازات تفکر درباره آینده که می تواند مهم باشد بدون تردید باید فرایند هایی وجود داشته باشد که مدیران با استفاده از آنها بتوانند مسائل استراتژیک را از میان بحران های روزمره بیابند . بنابراین ما نمی توانیم تمام توجه خود را صرفاً به فرایند های خلق استراتژی معطوف سازیم . مگر نه این است که استراتژی های مهم و خلاق از تفکر استراتژیک   پدید می آیند که به ناگزیر باید از خلال اندیشه همگرا و تحلیل گر ( برنامه ریزی استراتژیک ) عملیاتی شوند . همچنین ضمن آنکه برنامه ریزی امری حیاتی است. اما نمی تواند صرفاً به خودی خود استراتژی های ویژه ای خلق کند که بتوانند مرزهای صنعت را به چالش بکشند و تعبیری نو از صنعت ارائه دهند مگر آنکه خلاقیت استراتژیک آینده جدیدی را ترسیم کند.

تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک هر دو لازم اند و هیچکدام بدون دیگری در نظام تعیین مؤثر راهبرد کافی هستند.به گفته هراکلیوس تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک در یک فرایند منطقی به هم پیوند خورده اند به گونه ای که هردو برای مدیریت مؤثر استراتژیک ضروری اند و هر کدام به خودی خود لازم اند اما کافی نیستند.

منبع

 کیمیایی، نیلوفر(1393 )، اثر تفکر استراتژیک بر برنامه ریزی نیروی انسانی ،پایان نامه کارشناسی ارشد، مدیریت دولتی، دانشگاه آزاد اسلامي

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

مطالب مرتبط

دیدگاهی بنویسید

0