عوامل مؤثر بر سلامت ­روان چیست؟

همه­ ی متخصصان معتقدند که سلامت ­روان در تحول شخصیت واحد نقش بنیادین دارد. تصور تحول موزون انسان بدون وجود سلامت­ روان غیر ممکن است. بی ­شک عوامل متعددی بر سلامت ­روان تأثیر می­گذارند که فهرست­ کردن همه­­ی آنها دشوار است، چرا که وجود تفاوت­های فردی ممکن است به تنوع در عوامل مؤثر بر سلامت­ روان بی­انجامد، با این ­حال یافته­های حاصل از پژوهش­ها در زمینه­های زیست­ شناسی و علوم ­اجتماعی دانش ما را درباره­ی عواملی که ممکن است سلامت­ روان را تحت تأثیر قرار دهند وسعت بخشیده­ اند.

برخی از الگوهای مهمی که علت اختلال ­روانی را از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار می­دهد عبارتند از:

الگوی پزشکی: بر نقش شرایط اندام ­و از زوایای گوناگون که می­تواند کنش مغز را تحت تأثیر قرارداده و به اختلال روانی بیانجامد، تأکید ورزیده است.

الگو روان تحلیل­گری: در وهله­ی نخست بر موقعیت­های تنش­ زایی که به ­وسیله­ی اضطراب، متضمن تهدید برای افراد است متمرکز می­شود. چنانچه فرد به ­طور مؤثر با موقعیت اضطرابی سازش حاصل کند، اضطراب حذف می­شود و در صورتی که اضطراب و تنش ادامه یابد فرد نوعاً به ­مکانیزم­های دفاعی گوناگون، که سلامت­ روان وی را تحت تأثیر قرار می­دهند متوسل می­شود، این الگو به تجارب آغازین کودک در خانواده که به وسیله­ی هدایت نادرست والدین سرکوب شده است اهمیت بسیار می­دهد.

الگوی رفتاری ­نگری: یادگیری ­معیوب را عامل ­اساسی اختلال ­روانی می ­داند، سلامت ­روان ­به ­طور گسترده­ای توسط شکست در یادگیری رفتارهای سازش یافته­ی ضروری یا ناکامی در تسلط یافتن بر موقعیت­های اجتماعی به ­طور موفقیت ­آمیز تحت تأثیر قرار می­گیرد. ناگفته پیداست که رفتارهای سازش نایافته مانند سایر مهارت­ها، از محیط آموخته می­شود.

الگوهای هستی­نگرـ انسانی­نگر: بر توقف با تحریف تحول فرد به ­عنوان عامل اساسی که بر سلامت ­روان اثر می­گذارد تأکید می­ورزد. این الگوها بر تقویت انگیزش و شکل­گیری «خود» در فرد تأکید می­ کنند چنان ­چه فرد مجال­های رشد فردی و خودشکوفایی را انکار کند اضطراب ناامیدی و ناکامی را تجربه خواهد کرد. در نهایت به سازگاری خواهد انجامید، این الگو بیانگر این نکته است که انحراف از طبیعت انسانی که اساساً رو به توحید یافتگی و سازندگی دارد، به ­وسیله­ی شرایط ناخوشایند محیطی موجب سازش نایافتگی می­شود .

سلامت روان در مکاتب مختلف

در این بخش به­ اختصار به تشریح سلامت ­روان بر اساس مکاتب ­مختلف روان­شناسی و روانشناسان برجسته هر دیدگاه در مورد سلامت ­روان و ویژگی­های افراد برخوردار از سلامت روانی بالا می­پردازیم.

رویکرد زیست­گرایی: این مکتب، که روانپزشکی از آن نشأت می­گیرد، در مطالعه رفتار انسان بر بافت­ها و اعضای بدن اهمیت زیادی قائل است. در حقیقت این دیدگاه به ­بیماری روانی بیشتر از سلامت­ روانی توجه دارد، چرا که بیماری روانی را زمره سایر بیماری­ها قرار می­دهد. دیدگاه روانپزشکی در تبیین بیماری روانی از الگوهای علوم­ پزشکی بهره می­گیرد و به ­پدیده­ها و اختلال­های فیزیولوژی اهمیت می­دهد. این دیدگاه در مورد انسان معتقد به اصل تعادل حیاتی می­باشد و بر این اساس سلامت روانی، نظام متعادلی است که خوب کار کند. اگر این تعادل بر هم بخور فرد به بیماری روانی دچار می­گردد.

رویکرد روانکاوی و روانکاوی نوین: مکتب روانکاوی از این جهت که به مفهوم تعادل بین ساختارها، تشخیص و درمان استوار است، به مکتب زیست­گرایی شباهت­هایی دارد. روانکاوی معتقد است که شخصیت فرد از 3 عنصر نهاد، من و من برتر تشکیل می­شود. به ­نظر برخی روانکاوان، فرد زمانی از سلامت ­روانی برخوردار می­گردد که من با واقعیت­ها سازگار شود و بتواند نشانه­های غریزی نهاد را کنترل نماید. درباره سلامت­ روانی، مفاهیم روانکاوی زیادی وجود دارد که در ادامه به ­نظر فروید بنیان­گذار روانکاوی و برخی از پیروان به نام مکتب می­پردازیم.

رویکرد انسان­گرایی: انسان­گرایی ­یک نظام فکری است که در آن تمایلات و ارزش­های انسان در درجه اول اهمیت قرار دارد. روانشناسان انسان­گرا برخلاف فروید و روانکاران نوین که تنها بر روان­رنجورها و روان پریش­ها متمرکز هستند ترجیح می­دهند که نیرومندی­ها و خوبی­های انسان را مطالعه کنند و در جستجوی آن می­باشند که چه عاملی باعث می­شوند افراد به بهترین حالت خود دست یابند نه فقط آنچه آنها در بدترین حالت می­توانند باشند. به ­نظر این روانشناسان برای داشتن بهداشت روانی باید تا اندازه­ای انعطاف­ پذیر بود. اصطلاح روانشناسی انسان­گرا ابتدا در سال 1930 توسط گوردون آلپورت به کاربرده شد. این رویکرد بر توانمندی­ها و آرزوهای انسان، اراده آزاد هشیار و تحقق بخشیدن به استعدادهای ما تأکید دارد. از مشهورترین روانشناسان انسان­گرا می­توان آبراهام مازلو و کارل راجز را نام برد.

رویکرد شناختی: رویکرد شناختی در مورد ارزیابی ویژگی­های شخصیتی متمرکز به شیوهایی می­باشد که مردم به وسیله­ی آنها خود و محیط­شان را می­شناسند، یعنی چگونگی آن را درک می­کنند، ارزیابی می کنند، فکر می ­کنند، یاد می ­گیرند، تصمیم می­گیرند و مشکلات­شان را حل می­کنند این واقعاً رویکرد روانشناختی به شخصیت است زیرا بر فعالیت­های ذهنی آکاهانه متمرکز می باشد .

رویکردهای رفتاری: به ­فرآیندهایی مانند اضطراب، سلیقه­ها، انگیزه­ها، نیازها یا مکانیزم­های دفاعی که­اغلب نظریه پردازان در تببین شخصیت انسان و عوامل مؤثر برآن، به آنها متوسل شده­اند هیچ اشاره­ای نمی­بینیم. به­ نظر رفتار گرایان شخصیت انسان چیزی جز تجمع پاسخ­های آموخته­ شده به محرک­ها، یعنی مجموعه رفتارهای آشکار و نظام­های عادات نمی ­باشد. شخصیت تنها به چیزی اشاره دارد که بتوان آن را به صورت عینی مشاهده و دست­ کاری کرد. رفتارگرایان برخلاف روانکاوی، بر فرآیندهای رفتاری در ناهشیاری تأکید ندارد و بهداشت ­روانی و بیماری روانی را نیز در مقابل یکدیگر قرار نمی­دهد، بنابراین آنچه که در مکانی دیگر بیماری روانی محسوب می­گردند از دید رفتارگرایان، رفتاری است که مثل سایر رفتارها آموخته شده است. به این ترتیب از نظر رفتارگرایان، سلامت­ روانی رفتاری است که با یک محیط مشخص، با نوعی بهنجاری رفتاری سازگاری دارد. رفتارگرایی به­ سلامت­ روانی با نظریه اسکینر معرفی می­شود. هرچند که پژوهش­های وی در این ­زمینه همگی در آزمایشگاه و بر روی موش­ها و کبوترها صورت گرفته است و نه از طریق بالینی با این حال ثابت شده است که عقاید وی از طریق شیوه­های معروف به تغییر رفتار، در محیط بالینی سودمند می­باشند.

ویژگی­های مشترک­ افراد دارای سلامت­ روانی

در ­حال حاضر یکی از شیوه­های مطمئن برای تعریف سلامت ­روان، استفاده از ملاک­های سلامت­ روانی است و همان­گونه که ملاحظه گردید، هریک از مکاتب موجود، با توجه به شناخت و تعریفی که از انسان دارند، در مورد سلامت روانی وی، ملاک­هایی را بیان نموده­اند، به ­طور کلی ویژگی­های مشترک افراد داری سلامت­ روان در نظریه­های روانشناسی به شرح زیر می­باشند: طبق احترام به عواطف و احساسات دیگران، احساس رضایت از کار و زندگی، استفاده مفید، مؤثر و مطلوب از وقت خود، داشتن اعتماد به نفس، توانایی دوست­ داشتن، محبت و برقراری روابط مطلوب، صمیمی و منطقی با دیگران، رعایت هنجارها و معیارهای حاکم بر جامعه، توانایی مقابله­ی مؤثر با فشارها و مشکلات زندگی و محیطی، قدرت آرام­ زیستن با خود و با دیگران در آرامش و تفاهم­بودن، توانایی تصمیم­ گیری منطقی در هنگام بحران­ها و مقاومت در برابر مشقات و مشکلات، شناخت محدودیت­ها و استعدادهای خود و تلاش در بهبود آنها، توانایی تعیین اهداف واقع­ گرایانه و مطلوب برای خود و تلاش برای دستیابی به آنها، برقراری روابط­ خانوادگی و اجتماعی مطلوب، صمیمی، مستحکم محبت­آمیر، درک خویشتن و سعی در کنترل، هدایت و بهبود آنها، شرکت در فعالیت­های اجتماعی، احساس مفیدبودن و عدم وابستگی به دیگران و متکی به خودبودن، احساس مسئولیت و وظیفه ­شناسی در انجام کارها و وظایف، نداشتن پیش­ داوری در برخورد با مسایل محیطی، توانایی استفاده ی موزون از استعدادها و مهارت­های خود، نداشتن اختلالات­ روانی و فکری، دستیابی به معنا در زندگی و انتخاب شیوه­ای مطلوب در زندگی، آگاهی از نقاط ضعف و قوت، در زمان حال زندگی ­کردن و در عین­ حال داشتن دورنمایی از آینده برای خود، عدم خود فریبی و تظاهر نکردن به آنچه که نیستند، نداشتن ویژگی­هایی از قبیل، ریاکاری، دروغگویی، حرص، طمع، حسادت، کینه ­توزی، خودپرستی خودخواهی، دزدی، کلاهبرداری، تجاوز به حقوق دیگران .

اهمیت اجتماعی و اقتصادی بهداشت ­روانی (سلامت­روانی)

طبق تعریف سازمان بهداشت، بهداشت ­روانی در درون مفهوم کلی بهداشت جای می­گیرد و بهداشت یعنی توانایی کامل برای ایفای نقش­های اجتماعی، روانی و جسمی بهداشت، تنها نبود بیماری یا عقب­ ماندگی نیست. در این تعریف همان ­طور که ملاحظه می­شود، سازگاری با محیط اهمیت زیادی دارد، طبق این تعریف شخصی که بتواند با محیط خود (اعضای خانواده، همسایگان، همکاران و به ­طور کلی اجتماع) خوب سازگار شود، از نظر بهداشت­ روانی بهنجار خواهد بود. این اشخاص با تعادل ­روانی پیش خواهد رفت، تعارض­های خود را با دنیای بیرون و درون حل خواهد کرد و در مقابل ناکامی­های اجتناب­ ناپذیر زندگی مقاومت خواهد نمود.

اگر کسی توان انجام این کارها را نداشته باشد و در نتیجه با محیط خود به شیوه­ی نامناسب و دور از انتظار برخورد کند از نظر روانی بیمار محسوب خواهد شد، زیرا با این خطر رو به ­رو خواهد بود که تعارض­های حل­ شده خود را به صورت نوروز نشان دهد و به شخص نوروتیک تبدیل شود. در هر جامعه­ای کودکان و نوجوانان درصد قابل ملاحظه­ای از جمعیت را تشکیل می دهند که به علت خصوصیات جسمی و روانی و اجتماعی که دارند بسیار آسیب­پذیر می­باشند و یکی از خطوط فرعی بالا بردن سطح سلامت­ روانی در مراحل مختلف رشد از دوره جنین تا پیری می­باشد، که این عمل از طریق مقابله و مبارزه با شرایط بالقوه و استرس­زا و زیان ­باری که منجر به ­وقوع ­ناپذیر فقر و جهل و نابسامانی خانوادگی و اختلالات آموزشی و اجتماعی می­باشد. تحقیقات انجام ­شده در رابطه با بهداشت­ روانی کودکان و نوجوانان حاکی از این است که شیوه اختلالات روانی در بین کودکان و نوجوانان 3 تا 15 سال در کشورهای پیشرفته 5 تا15 درصد می­باشد. این رقم در مورد کشورهای در حال ­توسعه ­نیز صادق می­باشد. منابع­ علمی همچنین گویای این واقعیت هستند که­ مسئله بهداشت­ روانی کودکان و نوجوانان تحت تأثیر تغییرات اجتماعی و سیاسی نیز قرار می­گیرد. چنانچه در کشورهای پیشرفته اختلالات ­روانی و بین کودکان و نوجوانان شهری  نسبت به کودکان و نوجوانان روستایی، یا شهرهای کوچک بیشتر شود، و این افزایش را مربوط به مشکلات موجود در خانواده می­دانند که ناشی از، اختلافات پدر و مادر، افسردگی و یا انحرافات والدین می­باشد و یا این ­که به علت شرایط اجتماعی ـ اقتصادی موجود در جامعه است. بنابراین، بهداشت­ روانی مردم از اهمیت بسزایی برخودار است و به همین دلیل امروزه جوامع مختلف بسیج شده­اند تا سیاست­های مربوط به بهداشت ­روانی و پیش­ بینی بیماری­های روانی را سازمان دهند. این سیاست­ها، که می­توانند ارزش­های انسانی و اقتصادی بسیار بالایی داشته باشند، ایجاب می  کنند که پیش از هر چیزی نیازهای بهداشت ­روانی شناخته شوند. منظور از نیازهای بهداشت روانی این است که عوامل تضمین­ کننده­ی آن، مخصوصاً در مورد کودکان را بشناسیم، و به­ علت­های اختلال آن پی ­ببریم و با چگونگی درمان آنها آشنا شویم.

در سال 1948، کمیسیون مقدماتی سومین کنگره جهانی بهداشت ­روانی یک تعریف دو قسمتی ارائه می­دهد:

  • بهداشت ­روانی حالتی است، که از نظر جسمی، روانی و عاطفی، در حدی که با بهداشت روانی دیگران انطباق داشته باشد. برای فرد مطلوب­ترین رشد را ممکن سازد.
  • جامعه خوب جامعه­ای است که برای اعضای خود چنین رشدی را فراهم می­کند، و درعین حال، رشد خود را تضمین می­نماید و نسبت به سایر جوامع پر باری نشان می­دهد.

نظریه­های سلامت­روان

نظریه زیگموند فروید: فروید اولین دانشمندی بود که به شیوه­ی علمی منظم و منطقی و براساس یک سلسله اطلاعات  کلینیکی، تأثیر دوران رشد و تکامل را در ایجاد شخصیت انسان مطرح نمود و اهمیت آنرا مورد تأکید قرار داد به اعتقاد او شخصیت انسان در اواخر سال پنجم زندگی کامل می­شود و پس از آن هر نوع رشد و تکاملی که رخ می­دهد فرعی است به نظر وی در کودکی 4 مرحله جسمانی شمولی ـ جنسی وجود دارد که شخصیت او را شکل می­دهد. این مراحل عبارتند از: مرحله دهانی، مقعدی، فالیک و مرحله جنسی می­باشد.

از نظر فروید، اضطراب زیربنای تمام هنجارهای روانی و در واقع اضطراب در اصل انسان را برای مقابله با خطر تجهیز می­نماید و اضطراب بر سه نوع می­باشد:

  1. اضطراب واقعی یا عینی
  2. اضطراب نوروتیک
  3. اضطراب اخلاقی

مطرح­ کردن نظریه فروید حتی به اختصار کار آسانی نیست. زیرا شکل­گیری نظریه او در طول  زندگی وی بصورت تدریجی و حتی تا آستانه درگذشت او در سال 1939 همچنان ادامه داشته است. از نظر فروید ساختار شخصیت شامل دستگاه پویا و مربوط به هم است. نهاد، خود، فراخود و بنابراین کار فرد رسیدن به هدف­های مورد نظر به شیوه­ای است که از نظر جامعه پذیرفته شده باشد. در واقع خود، نماینده­ی آگاهی هشیارانه از جهان است پس در واقع از نظر فروید رشد واقعی شخصیت تابع گذر فرد از یک رشته مراحل روانی ـ جنسی است. فروید ویژگی­های خاصی برای سلامت ­روان شناختی که ذکر کرده است که نخستین ویژگی خودآگاهی است. یعنی هرآنچه که ممکن است در ناخودآگاهی موجب مشکل شود بایستی خودآگاه شود عوامل سرکوب­ شده در ناخودآگاه بایستی دگرگون شوند و انرژی صرف ­شده برای نگهداری آنها در ناخودآگاه بایستی به من بازگردانده شود. تجارب کودکی ناخودآگاه بایستی باز گشوده شوند و از این طریق به­ فرد کمک شود تا شیوه­ی ارضای کودکانه را رها کند. در نهایت خودآگاهی حقیقتی ممکن نیست مگر اینکه کنترل غیرواقعی و غیرضروری من برتر در هم شکسته شود.

زیرا ظرفیت ناخودآگاه من برتر بازتابی از تحریم­ها، ممنوعیت­ها و ایده­آل­های والدین فرد است و این مسایل در انسان نوعی احترام غیرمنطقی و انعطاف­پذیر را جایگزین وجدان سخت­گیر و اخلاقی می­شود این واپس­زده خودآگاه شوند می­توانیم زندگی لذت­آوری را شروع کنیم خودآگاهی لذت­ طلبی نیست. خودآگاهی عنصر اصلی سلامت­ روانشناختی و در شخص بالغ نتیجه واپس­زنی تمایلات غریزی جایگزین محکومیت آنها می­شود به­ نظر فروید:«خودآگاهی برای سلامت­ روانشناختی کفایت­کننده نیست» در نتیجه فروید معیار نهایی سلامت­ روانشناختی را بیگانگی منطقی از علاقه­مندی­ها و اشتباهات عمومی می­داند.

نظریه­ی کارل یونگ: یونگ معتقد است که در هر فرد نوعی شخصیت ناخودآگاه جمعی و از قبل تعیین ­شده توسط نژاد او شکل گرفته است. فرد براساس آن تجارب فردی خود را به نحوه انتخابی بر می­گزیند. یعنی به وسیله تجارت فردی بخصوص شخصیت ناخودآگاه جمعی و نژادی خود رابطه و تغییر دهد. با این تعریف شخصیت فرد نتیجه نیروهای درون کهن و عوامل موجود بیرونی زمان حاضر اوست. اهمیتی که یونگ برای گذشته نژادی و تاریخی شخصیت فرد قائل بوده است باعث شده که پیش از هر روانشناسی دیگر به مطالعه مذاهب، سنبل­های قدیمی، آداب و رسوم و عقاید انسان­های اولیه بپردازیم و برای آنها همان ­قدر اهمیت قائل شود. به ­نظر یونگ شخصیت از چند سیستم جدا ولی مربوط به ­هم تشکیل شده است که مهم­ترین این سیستم­ها عبارت است از:

  • ایگو
  • ناخودآگاه شخصی و عقیده­ها
  • ناخودآگاه جمعی

علاوه براین سیستم­های متقل به صفات دیگری مانند:

  • نگرش­های برون­گرایی و درون­گرایی
  • کنش­های فکر
  • احساس و ابتکار نیز در نظریه یونگ دارای اهمیت خاصی هستند. از نظر یونگ فرآیند تفرد از عوامل مؤثر در سلامت­روان است. تفرد در ساده­ترین شکل آن عبارتست از:
  • منفرد شدن
  • همگون ­شدن
  • تمیز تدریجی خودآگاهی از ناخودآگاهی
  • منحصر به­ فرد شدن بی­ نظیر

بطور کلی فرد به خود حقیقی مبدل می­شود و برای رسیدن به این تفرد نیاز است که نسبت­های ناخودآگاه و خودآگاه یکپارچه شوند. به ­نظر یونگ سلامت­ روانشناختی و خودشناسی یکسان هستند و تحقق خود به سه معیار مشخص می­شود:

  1. بایستی واپس­زنی تخلیه شود.
  2. از طریق مشارکت بی­قید در مذهب و یا نمادی از این نوع ناخودآگاه را درک کند.
  3. از طریق ایمان به نماد یا اسطوره­ی خصوصی به خودشناسی نزدیک می­شود.

از نظر یونگ، در رشد سالم، تمام نیروهای مخالف و موافق در یک هماهنگی و وحدت پیش می­روند به نحوی که تکانه­های نهاد یا نظارت خردمندانه «من» و مواظبت و مراقبت «من برتر» بصورت قابل قبولی فرهنگی و تحت شرایط مورد تأیید جامعه ارضا می­شوند.

نظریه­ی آلفرد آدلر: آدلر از اولین پیروان فروید بود ولی بعدها از او جدا شد و مکتب خود را به نام روانشناختی فردی تشکیل داد اساس نظریه­ی او براین است که انسان در اصل بوسیله­ی عوامل اجتماعی برانگیخته می­شود و از عوامل بیولوژیک. آدلر معتقد بود که در هر انسانی احساس حقارت وجود دارد و یکی از طرق برگزیده برای جبران احساس حقارت و ضعف تلاش برای کسب قدرت و طریق دیگر انکار و عقب­ نشینی از واقعیت است. از نظر آدلر سبک زندگی هر فرد منحصر به خود اوست و در تمام طول  عمر الگوی رفتارهای بعدی او قرار می­گیرد.

 بنا به نظر آدلر فرد برخوردار از سلامت ­روانشناختی توان شهامت با جرأت عمل ­کردن برای رسیدن به اهدافش را دار چنین فردی جذاب و شاداب و روابط اجتماعی سازنده و مثبتی را با دیگران دارد. به عقیده آدلر، فرد سالم از مفاهیم و اهداف خویش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر عذر و بهانه نیست، فردی مطمئن و خوش­ بین است و ضمن پذیرفتن اشکالات خود در جبران، اقدام به رفع آنها می­ کند .

به ­نظر آدلر فرد دارای سلامت ­روان، روابط خانوادگی صمیمی و مطلوبی دارد و جایگاه خودش را در کوره­های اجتماعی و خانواده بدرستی می­شناسد. فرد سالم مرتباً به بررسی ماهیت اهداف و ادراکات خویش می­پردازد. فرد سالم در زندگی هدفمند و غایت مدار است و اعمال او مبتنی بر تعقیب اهداف است. فرد سالم خالق عواطف خودش است نه قربانی آنها، فرد سالم از اشتباهات اساسی پرهیز می ­کند، اشتباهات اساسی شامل:

  • اهداف نادرست و محال
  • درک نادرست و توقع بی­ مورد از زندگی، تقلیل یا کاهش ارزشمندی خود، ارزش­­ها و باورهای غلط می­باشد.
  • چنین فردی سعی در کاستن عقده حقارت دارد و بدنبال غلبه و چیرگی بر بی­ جرأتی است و در نهایت چنین فردی موفق می­شود که انگیزه­های نامطلوب خود را دگرگون سازد.
  • فرد سالم دارای علاقه­ اجتماعی وصل به مشارکت اجتماعی است. جالب­ترین هدف شخصیت سالم به عقیده­ی آدلر تحقق خویستن است. بینش­گری و ابتکار فیزیکی از ویژگی­های دیگر سلامت­ روانشناختی است.

منبع

حقی زاده، مژگان(1393)، رابطه تاب آوری و هوش معنوی با سلامت روان دانشجویان، پايان‌نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی عمومی، دانشگاه آزاد اسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0