رویکرد مراجع محور  راجرز

درمان درمانجو محور(CCT) نمونه ای است از رویکرد انسانگرایی. در تطابق با ایده مسئولیت پذیری فردی، واژه درمانجو به منظور تاکید بر عاملیت فردی که کمک می خواهد استفاده شد. رویکرد درمانجو محور توسط روانشناس کارل راجرز آغاز شد و پیشرفت کرد.راجرز به خاطر کتاب های ؛ درمان درمانجو محور : نظریه، تلویحات  و درمان رایج که در سال 1951 منتشر گشت و،به سوی انسان شدن  که در سال 1961 منتشر گشت، شناخته شد.

 با این وجود، دقیقترین بیان در تئوری درمانجو محور در مقاله سال 1959 او بود. تئوری و درمان، شخصیت و روابط میان فردی که در قالب درمانجو محور انجام شد.این رویکرد ریشه در این فرضیه دارد که نوع بشر گرایش دارد به سوی یکپارچگی و تمامیت و خودشکوفایی گام بردارد رویکرد مراجع محور بر خصوصیات شخصی رهبر گروه نسبت به تکنیک های رهبری تأکید بیشتری دارد چرا که کارکرد اولیه ی تسهیل کننده ایجاد جوی خلاق و سالم در گروه می باشد. این روش درمان بهتر است به عنوان  ، راهی برای بودن  در نظر گرفته شود به جای آن که آن را ، راهی برای انجام دادن  در نظر بگیریم. روش او پدیدارشناسی و دیدگاهش انسان‌گرایی است .راجرز را مبتکر رویکرد معروف به روان‌درمانی دانسته‌اند که در آغاز به درمان بی‌رهنمود  یا درمان متمرکز بر درمان‌جو معروف بود و اخیرا به درمان متمرکز بر شخص شهرت یافته است.

جو درمانی که توسط تسهیل گر در گروه پایه ریزی می شود، رابطه ای مبتنی بر نگرش های عمده ای نظیر درک صحیح همدلانه، پذیرش، صمیمیت فارق از احساس تملک، مراقبت و اصالت است. اگر تسهیل گر این نگرش ها را منعکس کند و فضای پذیرش و مراقبت ایجاد کند، فرض بر این است که در این صورت اعضا سپر دفاعی خود را کنار می گذارند و به منظور حرکت در جهت اهداف پر معنی فردی تلاش خواهند کرد و وارد فرایندی می شوند که نهایتاً آن ها را به سوی ایجاد تغییرات رفتاری مناسب و مفید هدایت خواهد کرد .

واژه های کلیدی تئوری مراجع محوری :

شش واژه تئوری کلیدی وجود دارد: تمایل به خودشکوفایی  ؛ فرایند ارزش گذاری ارگانیسمی ؛ کارکرد کامل  ؛ شرایط ارزش  ؛ جایگاه ارزش گذاری  و پیش فرض، كه در زیر مختصرا توضیح داده شده اند.

تمایل به خودشکوفایی :

 مبنای نظری که CCT را تعریف می کند، این فرضیه است که انسانها تمایلی ذاتی به رشد، توسعه و عملکرد بهینه دارند. راجرز این محرک انگیزشی درونی را تمایل به خودشکوفایی نامید.

فرایند ارزشگذاری ارگانیسمی:

این فرایند به ارزیابی تجارب به روشی اطلاق می شود که با نیازهای درونی سازگار باشد. تحت شرایط اجتماعی محیطی مطلوب، راجرزپیشنهاد کرد که ساختار خود فرد در تطابق با فرایند ارزش گذاری ارگانیسمی آنها شکوفا می شود.

عملکرد کامل:راجرزاین عبارت را برای توصیف ایده کلی کارکرد روانشناختی خودمختار بکاربرد که زمانی رخ می دهد که خود شکوفایی با ساختار خودی به طور ارگانیسمی موافق است. با این وجود ، برعکس تحت شرایط نامطلوب اجتماعی, محیطی؛ شکوفایی ساختار خود از تجربه ارگانیسمی متمایز می شود که سبب ایجاد یک تعارض می گردد :

اگر خود و تجربه ناسازگار باشند، تمایل کلی به شکوفایی ارگانیسمی می تواند در اهداف جانبی با زیرسیستم آن محرک کار کند، تمایل به شکوفایی خود.این حالت یکی از تضادها و تعارضات درونی است، زیرا در چند جنبه، رفتار فرد با تمایلات شکوفایی تنظیم می شود و رفتار های نامطلوب و غیر قابل درکی حاصل می شوند.

شرایط ارزش :راجرز پیشنهاد کرد که تمایل به شکوفایی معمولا مورد سوء استفاده قرار می گیرد و بوسیله یک محیط اجتماعی نامطلوب که توسط شرایط ارزش شناسایی می شود، خنثی می گردد. شرایط ارزش به صورت ارزشهایی تفهیم می شوند که بوسیله فرد از تبادلات اجتماعی او حاصل می گردند. شرایط ارزش جایگزین ارزیابی ارگانیسمی به صورت اصل هادی نگرشها و رفتار، فردی می شوند.

جایگاه ارزش گذاری :یک شاخص خاص برای تداخل روانشناختی که حاصل از درونی سازی شرایط ارزش است، تمایل به ارزیابی تجارب بطور بیرونی است. مفهوم جایگاه ارزش گذاری به منبع شواهد مبنی بر ارزشها ارجاع دارد که می تواند درونی یا بیرونی باشد. همانطور که فرد از نیازهای ارگانیسمی خود دور می شود، عدم اطمینانی در قضاوت های ارگانیسمی درونی خود فرد بوجود می آید و تمایلی افزاینده به تمایز قائل شدن در قضاوت بیرونی دیگران وجود خواهد داشت. بنابراین، درمانگرهای درمانجو محور یک نمونه اصلی از عدم تحکم گری را پذیرفته اند که در آن مایلند قضاوتها، ارزشها و دستورات در فرایند درمان تحمیل نشوند، اما فرمان و مسیر درمان در رابطه با جایگاه ارزش درونی درمانجو آشکار گردند.

پیش فرض‌های راجرز :

  •  درک دیگران، تنها از زاویه احساس و ادراک خودشان یعنی در دنیای پدیدار شناختی  خود آن‌ها امکان‌پذیر است. پس برای درک دیگران باید در جستجوی راهی بود که آن‌ها توسط آن، رویدادها را تجربه می‌کنند. زیرا دنیای پدیدارشناختی هر کس اساسی‌ترین تعیین کننده رفتار و عامل بی‌همتایی اوست.
  •  افراد سالم از رفتار خود آگاهند. از این‌رو، نظام راجرز به رویکرد روان‌کاوی و تحلیل خود شباهت دارد، زیرا بر اهمیت آگاهی از انگیزه‌ها تاکید می‌کند.
  •  افراد سالم ذاتا خوب و مفید هستند. آنان فقط هنگامی آشفته و ناتوان می‌شوند که یادگیری‌های نادرست داشته باشند.
  •  افراد سالم، هدفمند و هدف‌گرا هستند. واکنش آن‌ها به اثرات محیطی یا سائق‌های درونی، از روی انفعال نیست، آنان افرادی خودراهبرند.
  •  درمان‌گران نباید به جای مراجع خود را درگیر دست‌کاری رخدادها نمایند، بلکه باید شرایطی را فراهم بسازند تا مراجع بتواند به طور مستقل تصمیم‌گیری کند. وقتی افراد، نگران ارزیابی‌ها، خواسته‌ها و ترجیهات دیگران نباشند، زندگی‌شان توسط یک گرایش ذاتی به سوی خودشکوفایی هدایت می‌شود.

وبژگی‌های شیوه درمان مراجع محور

یکی از مهمترین خصوصیات درمان مراجع ,  محوراعتقادبه ویژگی‌های ماهیت انسان است. در این روش اعتقاد بر آن است که، اگر مراجع در محیط مشاوره‌ای گرم و پذیرا قرار گیرد، خودش می‌تواند به حل مشکلاتش اقدام کند. از مشخصات عمده این روش آن است که، اولا مراجع، رهبری بخشی از فعالیت‌های جلسه مشاوره را بر عهده می‌گیرد و ثانیا، از آزمون‌های روانی استفاده چندانی به عمل نمی‌آید و در عوض بر ایجاد رابطه نیکوی مشاوره‌ای تاکید می‌شود. هدف اصلی درمان مراجع محور، رها کردن نیروهای تحقق بخشنده به مراجع است. اهداف جزئی‌تر آن، ایجاد یکنواختی و اتحاد بیشتر در اجزای شخص، کاهش اضطراب، افزایش میزان پذیرش خود و عواطف شخصی و افزایش درجه عینیت در مواجهه با واقعیات است.به عقیده راجرز بیشترین کاربرد این رویکرد در حل مشکلات کاری و روانی اعضای یک بخش کاری جدید، بهبود روابط بین فردی، رفع ناسازگاری های افراد، و فراهم کردن موقعیت های مناسب برای پیشرفت اشخاص  و فعالیت کردن برای مراجع و کسی که در برقراری روابط اجتماعی نا توان است می باشد.

فرایند گروهی مراجع محوری : راجرزاین نکته را روشن می کند که درمان مراجع محور وابسته به احساس عمیق اعتماد به توانایی گروه در گسترش قابلیت خود از طریق حرکت در جهت سازنده است. برای آن که گروه همواره به جلو حرکت کند، رشد فضای اعتماد و پذیرش لازم است تا در چنین فضایی مراجعین قادر به آشکارسازی جنبه های پنهان شده ی خودشان گردیده و به سوی رفتار جدید گام بردارند. به عنوان مثال آن ها حرکت می کنند :

  • از نقش بازی کردن به سوی بیان هرچه مستقیم تر خود.
  • از حالت بسته بودن نسبی به تجربه و عدم اطمینان، به بیشتر باز بودن  واقعیت بیرونی و رهایی از ابهام.
  • از عدم تماس با تجربیات درونی و ذهنی به سوی آگاهی یافتن نسبت به آن ها.
  • از جستجوی پاسخ ها در دنیای بیرون از خود به سوی تمایل به جهت دادن به زندگی از درون.
  • از بی اعتمادی و بسته و ترسو بودن در روابط بین فردی به سوی باز بودن و گویا بودن در مقابل دیگران.
  • بر طبق نظر راجرز،وضعیت لازم به منظور آزاد سازی تمایلات سازنده و شکوفاگر را می توان از راه سه گرایش ذهنی مشخص اولیه از سوی درمانگر ایجاد نمود. این سه عامل که آن ها را با عنوان ، شرایط بنیادی  نیز می شناسیم عبارتند از:

صداقت

صداقت كه گاهی همخوانی  نیز خوانده می‌شود، شامل خودانگیخته بودن، پذیرا بودن  و روراستی  است. درمان‌گر، جلوه ساختگی و حرفه‌ای ندارد. یعنی احساسات و اندیشه‌هایش را به سادگی و بدون ریا با مراجع در میان می‌گذارد. درمان‌گر، تا اندازه‌ای با خودافشاگری صادقانه، الگویی را برای مراجع فراهم می‌آورد تا او نیز بتواند احساساتش را لمس و ابراز کند و مسئولیت آن‌ها را بپذیرد.صداقت به این معناست که آن چیزی که درمانگر به صورت بیرونی ابراز می کند با تجربیات درونی او حداقل در زمان درمان سازگاری و انطباق داشته باشد. به کلام دیگر، درمانگران صادق هیچ گاه زمانی که علاقه و تمایل به چیزی ندارند، وانمود به داشتن تمایل نمی کنند، تظاهر به توجه و فهمیدن نمی کنند، چیزی را که باور ندارند نمی گویند و هیچ گاه برای کسب رضایت و تأثیر دیگران رفتارشان را تنظیم نمی کنند. آن ها در عوض می توانند بدون مخفی شدن در پشت نقش های حرفه ای شان به انجام کارکردهای تخصصی خود بپردازند. بر اساس نظر ناتیللو، برای کسب و حفظ این صداقت، درمانگر نیازمند داشتن سطح بالایی از خود , پذیری و اطمینان به خود است.

 پذیرش و توجه مثبت بی قید و شرط

این همان چیزی است که راجرز آن را  شرط‌های ارزشمندی  می‌نامد. درمان‌گر مراجع محور، مراجعان را آن طور که هستند می‌پذیرد، برای آنان ارزش قایل می‌شود و صمیمیت خالصانه‌ای ابراز می‌کند. حتی اگر رفتار آنان مورد تایید وی نباشد، تنها دلیل ارزشمند  بودن مردم را، به سبب انسان بودن آن‌ها می داند.هدف از تشکیل گروه های درمانی مراجع محور به وجود آمدن شرایطی است که در آن تمایلات شکوفاسازی اولیه آزادانه برای هر کدام از شرکت کنندگان به طور فردی و هم برای کل گروه قابلیت بروز پیدا کند. برای آزادسازی این انرژی بالنده در درون هر کدام از افراد و درون کل گروه پذیرش و توجه بی قید و شرط مثبت دومین عامل ضروری به شمار می آید.

همان گونه که ذکر شد، توجه و احترام مثبت مستلزم انتقال صمیمیتی بی قید و شرط است که به واسطه ی ارزیابی و قضاوت هایی ناشی از افکار و احساسات مراجعین دچار انحراف و بد فهمی نشده باشد. به کلامی دیگر، رهبران گروه بدون آن که بخواهند قید و شرط یا انتظاری را برای این پذیرش در نظر بگیرند. برای اعضاء گروه ارزش قائل شوند. آن ها به مراجعین می گویند که :  من تو را همین طور که هستی می پذیرم  نه این که  من تو را می پذیرم اگر …  از این رو، پذیرش نباید با تأیید اشتباه گرفته شود.نگرش آمیخته با توجه مثبت نگرش و رفتاری است که آن را مراقبت یا صمیمیت غیر مالکانه می نامیم ـ بدین معنی که این نگرش وابسته به نیاز شخص درمانگر به دریافت تأیید و تشویق نیست و می توان آن را از راه هایی نظیر حالت بدنی، ارتباط چشمی، لحن صدا و حالات صورت بازگو نمود.

همدلی

سومین مفهوم اصلی در رویکرد گروهی مراجع محور همانطور که پیش تر به آن اشاره شد همدلی دقیق و صحیح است. درک همدلانه عبارت است از توانایی مشاهده لحظه به لحظه جهان از دریچه چشمان مراجع و درک احساسات آن.راجرز، همدلی را به عنوان قابلیت و توانایی مشاهده ی دنیای درونی فرد دیگر به منظور تصور و شناخت معیار ارزیابی شخص تعریف می کند : حس کردن دنیای خصوصی مراجع به طوری که گویی این دنیای خصوصی از آن خود ماست، بدون آن که فراموش کنیم این دنیا گویی از آن خود ماست. این همدلی برای تحقق امر درمان ضروری به نظر می رسد. اما حس کردن و حتی ادراک دنیای خصوصی مراجع نیز به تنهایی کافی نیست.  مشاور همچنین باید قادر باشد این ادراک را به طرز مؤثر و مفیدی به مراجع انتقال دهد.

راجرز، همدلی را با عنوان ، روش غیر منفعت جویانه ی بودن   برای تمرین دهندگان گروهی در نظر گرفته است. او به توصیف برخی نتایج از تحقیقات عمده در خصوص همدلی به قرار زیر می پردازد.درمانگران با گرایش های مختلف در این زمینه توافق دارند که تلاش دقیق در جهت درک دیگران از زاویه دید خودشان عاملی ضروری برای ظاهر شدن در نقش یک درمانگر مفید و کارآمد است.یکی از مهم ترین عوامل ایجاد همدلی تشویق مراجع برای رازگشایی درباره ی خود است. بدین وسیله مراجعین از طریق ایجاد ارتباطی که در آن  احساس می کنند توسط دیگران فهمیده می شوند، به خود فهمی عمیق تری دست پیدا می کنند.  تحقیقات در این زمینه نشان می دهد مراجعینی که احساس می کنند از جانب درمانگران درک شده اند، تشویق می شوند تا به میزان بیشتری خودشان را به اشتراک بگذارند.

همدلی برای افرادی که به وسیله ی آن احساس ارتباط و تماس با دیگران پیدا می کنند، سبب از بین رفتن احساس از خود بیگانگی می شود. علاوه بر این، افرادی که احساس همدلی را دریافت می کنند در می یابند که افرادی با ارزش و تحت مراقبت بوده و همان گونه که هستند مورد پذیرش قرار گرفته اند. راجرز در سال 1975 این نکته را ذکر می کند که :  همدلی به افرادی که نیاز به تأیید دارند این احساس را می دهد که افرادی متمایز و با ارزش و با هویت هستند.توانایی ابراز همدلی بستگی به رشد شخص درمانگر دارد. راجرز، شرایط آن را بدین ترتیب عنوان می کند : هرچقدر درمانگر از بلوغ و یکپارچگی درونی بیشتری به عنوان یک انسان برخوردار باشد می تواند در ایجاد رابطه ای مفید و مؤثر کارایی بیشتری نشان دهد.مهارت در تشخیص و تفسیر ربطی به همدلی ندارد چرا که همدلی در وهله ی اول مستلزم پذیرش و عدم قضاوت است. در واقع، از دیدگاه راجرز همدلی واقعی همواره فارغ از هر گونه ارز ش گذاری یا کیفیت تشخیص است.

همدلی از منظر انسانگرایی :

نظریه همدلی  ، تاریخچه ای بسیار طولانی و غنی دارد و به اواخر قرن نوزدهم باز می گردد. کلمه ی لاتین همدلی از واژه ی آلمانی einfuhlung به معنای ادراک زیبایی   و کلمه ی یونانی empatheia که به معنای ،  فهم عواملی فراتر از خود  است، اقتباس شده است.در اواخر قرن نوزدهم واژه ی  einfuhlung برای بیان همدردی  و همدلی استفاده می شد. بعدها ادوارد تیچنر واژه ی لاتین کنونی همدلی را از کلمه یeinfuhlung ترجمه کرد ؛ به گفته ی پیمان، زیگموند فروید پایه گذار روان تحلیل گری  ، اثرات همدلی بر روی اتحاد درمانی  و نتایج درمانی  را بررسی کرد. در سراسر قرن بیستم، نظریه همدلی در میان مشاوران ، روان شناسان و متخصصان پزشکی  عمومیت یافت.

تعاریف گوناگونی از همدلی وجود دارد . وجود تعاریف مختلف از همدلی احتمالاً به دلیل پیچیدگی ساختار همدلی است ؛ این تعاریف متنوع، از نظر میزان تأکید خود بر سه عنصر اصلی که در همدلی وجود دارد، با یکدیگر متفاوت هستند. این عناصر عبارتند از: سهیم شدن در حالت هیجانی بیمار و درک رفتارهای اجتماعی وی. نقطه ی اشتراک این سه عنصر، تفاوت های اولیه بین ساختار شناختی و عاطفی همدلی است . همدلی توانایی مهمی است که به فرد امکان می دهد خود را با آن چه دیگران درباره ی او احساس یا فکر می کنند، هماهنگ سازد.  همدلی به فرد اجازه ی برقراری تماس مؤثر را با دنیای اجتماعی پیرامون خود می دهد، او را به دنیای اجتماعی پیوند می زند، کمک به دیگران را برای وی ترسیم می کند و از وارد کردن آسیب به افراد دیگر جلوگیری می کند. همدلی توجه فراوانی را از حوزه های متفاوت تحقیقات، چون روان شناسی، کردارشناسی ، علوم عصب شناختی و روان پزشکی  به خود جلب کرده است. همدلی نقشی اساسی در زندگی زناشویی و اجتماعی دارد، عنصری ضروری برای عملکردهای موفقیت آمیز بین فردی و پاسخ عاطفی فرد به واکنش های عاطفی دیگران است . افراد از طریق سهیم شدن در حالات هیجانی دیگری، دریافت پسخوراند منظم از روابط بین شخصی ؛ و آگاهی از احساسات فرد دیگر .

 اگر چه همدلی مبتنی بر توانایی فهم تجربیات درونی بیمار است، اما همدلی به وسیله ی پاسخ های عاطفی مشخص می شود که ریشه های آن به روابط و تجربیات گذشته باز می گردد.همدلی موضوع مهمی در فلسفه ی اخلاقی مدرن محسوب می شود . در واقع، همدلی در رشد اخلاقی و اجتماعی نقش بسیار برجسته ای دارد. فرهنگ لغت آکسفورد همدلی را به عنوان قدرت فرافکندن شخصیت در موضوع مورد تفکر تعریف می کند.فرهنگ لغت بریتانیکا، همدلی را توانایی تصویر سازی خود به جای دیگری و فهم احساسات، تمایلات  و ایده های فرد دیگر تعریف می کند؛ حتی این تعاریف مختصر نیز بیان می کنند که همدلی مفهومی چند بعدی است.کارل راجرز ؛ نه تنها مفهوم همدلی را در نظریات خود وارد کرد ، بلکه معتقد بود، همدلی یک فرایند مؤثر زیر بنایی برای تغییرات روان شناختی در رابطه ی پزشک , بیمار است. همدلی در نظریه شخصیتی او باعث ایجاد یک رویکرد تحولی نسبت به درمان، تحت عنوان ،رویکرد، مرُاجع محور  راجرز همدلی را به عنوان توانایی نفوذ  درمانگر ، تمایل به فهم افکار، احساسات و کشمکش ها از دیدگاه بیمار تعریف می کند.

راجرز، معتقد است همدلی باید به عنوان فرآیندی نگریسته شود که شامل ورود به دنیای ادراکی شخصی دیگران و درگیری با دنیای ذهنی درونی آن ها باشد. این امر مستلزم حساسیت به معنای احساس شده ای است که در درون شخصی دیگر در جریان می باشد.قابلیت ما برای تجربه ی خشم، لذت، ترس و عشق همان چیزی است که به ما امکان ورود به دنیای فرد دیگر را می دهد، حتی اگر شرایط فرد مورد نظر با شرایط خود ما متفاوت باشد. راجرز این نکته را به روشنی بیان می کند که همدلی فرایندی فعال است اما همچنان در ظاهر به عنوان روشی منفعل از آن یاد می شود که خصیصه ی اصلی آن نشستن و گوش دادن است :در واقع امکان دادن به خود برای ورود به دنیای درونی فرد دیگر یکی از مؤثرترین، دشوارترین و پرزحمت ترین اموری است که می شناسیم. و همچنان ارزش انجام دادن را دارد چرا که این کار یکی از رهاننده ترین و شفابخش ترین کارهایی است که تاکنون امکان انجام آن را داشته ام.

 تاثیرات همدلی :

در میان ابعاد هوش هیجانی، همدلی و خویشتن داری  از مؤلفه های اساسی هستند.بوربا،  همدلی را شناخت احساسات دیگران تعریف می کند. کودکان همدل نسبت به دیگران مهربانی و رفتارهای مراقبتی انجام می دهند. آن ها برای دیگران حساس هستند و در مواقع آسیب دیدن نگران آن ها می شوند؛ آن ها هیجانات مثبتی نسبت به دیگران دارند؛ خنده، لبخند، هیجان زدگی ؛ با دیگران تعاملات فیزیکی مثبتی دارند؛ همکاران، مشارکت، عاطفه ، تعاملات کلامی مثبت برقرار می کنند، گوش کردن، تحسین، تشویق و نسبت به تعاملات غیر کلامی؛ زبان بدن، حالات چهره، تن صدا، اشارات نیز حساسند .تحقیقات واتسون،به وضوح برخی رفتارهای ارتباطی در همدلی کردن که توسط مراجعین، حین فرایند درمان تشخیص داده شده است را نشان می دهد. این موارد شامل :

  •  ارتباط مستقیم چشمی برقرار کرده و به صحبت های مراجع توجه کنید.
  •  بالاتنه را به طرف جلو خم کرده و سر را بعلامت تایید تکان دهید.
  •  تن صدا به صورتی باشد که علاقه مندی به ارتباط، اهمیت داشتن را نشان داده، و شدت و میزان عبارتهای احساسی منطبق با تجربیات هیجانی مراجع باشد.
  •  در بیان کلمات وضوح را رعایت کنید. استفاده از کلمات احساسی اغلب ادراک کننده همدلی هستند. در مقابل حالت تن صدایی که القاکننده بی علاقه گی  است و یا بی حوصله به نظر می رسد، وقفه ها و تأملات و اطمینان طلبی ارتباط منفی با درک مراجعین از همدلی توسط درمانگر دارد.

به همین دلیل محققان معتقدند همدلی، ساختاری چند بعدی است. همدلی به عنوان عنصر اصلی روان درمانی به وسیله ی دیدگاه های گوناگون شناختی ـ رفتاری، متمرکز بر بیمار، روان پویایی و تجربی استفاده می شود و رضایت بیمار را از فرایند درمان افزایش می دهد. فراتحلیلی از 47 مطالعه رابطه ی کلی بین همدلی و پیامدهای مثبت درمانی را گزارش می کنند که این همبستگی(32 = r )است. یکی از ابعاد مهم همدلی، پاسخ دهی هیجانی به احساسات فرد دیگر است. سال ها مطالعه در حوزه ی مشاوره و روان درمانی اهمیت همدلی را در ایجاد روابط بین شخصی نشان داده است.

 همدلی نقش اساسی در تعهدات بین شخصی و تعاملات اجتماعی، کیفیت روابط خانوادگی، ایجاد دوستی و حفظ آن ، افزایش سلامت ، افزایش احتمال کمکنوع دوستی، تنظیم رفتار اجتماعی، بازشناسی بیانی ، اکتساب اخلاقیات، انسجام  خانوادگی، حمایت والدینی و پاسخگویی در روابط، پیوند های اجتماعی و رفتارهای اجتماعی در ایجاد و حفظ روابط بین شخصی دارد.بازبینی های اخیر از تحقیقات به طور کلی بر روی این ایده تأکید دارند که همدلی در بافت درمانی از سه بعد تشکیل شده است ؛ این ابعاد شامل ابعاد شناختی یعنی بازشناسی دقیق تجربیات بیمار، ابعاد عاطفی یعنی سهیم شدن در احساسات بیمار و ابعاد رفتاری یعنی بیان همدلی به بیمار می باشند.

چه عواملی باعث می شود که مراجع احساس کند درک شده است :مطالعه کیفی اخیر توسط باربارا گروت روی ، تجربه حس واقعی درک شدن توسط درمانگر  نشان داد که این تجربیات شامل این احساسات توسط مراجع هستند : احساس

  •   امنیت
  •   پذیرفته شدن
  •   آزادی داشتن
  •  تصدیق
  •  شنیده شدن
  •  دیده شدن ,  شناخته شدن
  •  درگیر شدن بعنوان یک همکار فعال
  •  احساس صمیمیت با درمانگر
  •  شگفت زده شدن  یا حس حیرت از کشف حقایق و یا پیدا کردن راههای جدید در یک موقعیت
  •  خود پذیری  بیشتر
  •  درگیر شدن در یک فرایند دلسوزی و مهربانی خالص با دیگران.

بطور خلاصه این ها نگرشها، کیفیتها، مهارتها و رفتارهای چندگانه و متفاوتی هستند که باعث می شوند مراجع احساس کند با دقت شنیده و یا دیده شده است .همدلی دقیق محور اصلی عمل به رویکرد مراجع محور است. این کار روشی درمان گرایانه است تا به معانی حرف هایی که از سوی مراجع بیان می شود گوش فرا دهند که اغلب در آستانه ی حیطه ی آگاهی آن ها قرار گرفته است. بدین ترتیب هنگامی که این معانی پیش آگاهانه توسط رهبری که قادر به تشویق آن ها برای تجربه ی عمیق تر احساسات و افکارشان است، به آن ها منتقل و درک شود، مراجعین قادر به گسترش میزان آگاهی خود خواهند شد. نقص در همدلی با اختلالات روانی و عصبی گوناگونی چون ویژگی های روان شناختی که با عنوان سنگدل و بی عاطفه مشخص می شوند، مشکلات  بین شخصی ، رفتارهای بیرونی سازی  و مشکلات رفتاری پیوند می یابد. شکل خاصی از گوش فرا دادن با تمام وجود نقش سرنوشت ساز و حیاتی در رسیدن به احساس همدلی دارد .

گوش دادن فعال :در تعاملات بین فردی، گوش دادن اهمیت زیادی دارد. افراد برای ارتباط با یکدیگر باید به هم علامت بدهند ؛ رمز گردانی و از یکدیگر علامت بگیرند؛ رمز گشایی. شنیدن، فعالیت جسمی و گوش دادن فرایندی ذهنی است.گوش دادن مهم ترین مهارت ارتباط است که می تواند در روابط زوجین تولید صمیمیت کرده، آن را حفظ نماید. وقتی زوجین خوب گوش می دهند، طرف مقابل را بهتر درک می کنند و با او هماهنگ می شوند. از این رو فرایند گوش دادن در روابط خانوادگی اهمیت فوق العاده ای دارد. گزارش ها حاکی از آن است که خانواده های موفق و زوج های خوشبخت کسانی هستند که از مهارت های شنیداری و ارتباطی خوبی برخوردارند.

این نکته کاملاَ روشن است که راجرز به چیزی بیش از کلمات؛  گوش می دهد ؛ او معنای قرار گرفته در پشت مضامین کلامی و غیر کلامی را هم می شنود. بدین منظور او سعی در تسهیل ایجاد فضایی را دارد که فرد به واقعی ترین شکل، قدرت بازگو کردن تجارب ذهنی خود را داشته باشد.  بر اساس گفته ی کین ، جاودانه ترین و با نفوذترین تأثیر راجرز، نشان دادن و بیان اهمیت گوش سپردن نه تنها در یک رابطه درمانی بلکه در هر نوع ارتباط دیگر بود.مهارت های شنیدن به همدلی و گوش دادن دقیق اشاره دارد و مهارت های صحبت کردن، گفتگو با فرد مورد نظر و همزمان با خودافشاگری و احساسات مشترک درباره ی خود و روابط، مرتبط می شود. گوش دادن فعال باعث ماندن در یک موضوع و احترام و توجه به جنبه های مؤثر ارتباط و مهارت های حل مسئله در زوج ها یا خانواده ها می شود؛ چون بازخورد زوجین نسبت به یکدیگر، تعیین کننده میزان رضایتمندی زناشویی آنان است.

 تاثیرات رویکرد مراجع محور :

رویکرد راجرز فضای قابل ملاحظه ای را برای تمرین دهندگان فراهم می آورد تا در آن فضا پیرامون استفاده از مفاهیم پایه ای به روش خودشان پیشرفت حاصل کنند.یکی دیگر از تأثیرات رویکرد مراجع محور کوشش آن در به کارگیری روش های تحقیق نظری در زمینه ی مطالعه پیرامون فرایند و بازدهی گروه های درمانی است. راجرز به طور ثابت اشتیاق خود را در این زمینه بازگو می کرد که قالب بندی درمانی او فرضیه ای بسیار آزمایش پذیر است و می توان این فرضیه را در زمینه ی تحقیق به کار گرفت. نظریه ی او در سال 1957 درباره ی شرایط محوری لازم و کافی برای ایجاد تغییرات درمانی، احتمالاَ تحقیقات به مراتب بیشتری را در زمینه ی فرایند و بازدهی روان درمانی نسبت به تمامی نظریه های قبل و بعد از خود تا آن زمان به عمل آورده است. در سالهای اخیر، نگرانی رو به افزایشی در بسیاری از بخش ها در مورد درمان بیش از حد اضطراب انسان وجود داشته است. تئوریسین های درمانجو مدار الحاقاتی به این بحث داشته اند، که فرضیه روانکاوی کلی را مورد سوال قرار می دهد که تنها درمانهای خاصی برای شرایط خاص وجود دارد،  در صورتی که آنها  پایانی برای درمان غیرضروری اضطراب انسان را می خواستند.

از این رویکرد پیشرفتهای مهمی در روشهای انعکاسی و تجربی در زمینه اشتغال ایجاد شده است، درمانگرهای تجربی رویکردهایی نظیر رویکرد متمرکز بر تجربه که توسط گندلاین، ایجاد شد و رویکرد فرایند ,  تجربی، هیجان مدار توسط گرینبرگ، ایجاد و توسعه دادند. پیشرفت هایی نیز اخیرأ وجود داشته است که علم CCT را در متونی خاص مثل درمان هنر بیانی  و کار با زوجین و خانواده ها ، کودکان و نوجوانان  ، افرادی با نیازهای خاص ، افراد با کارکرد سایکوتیک  و درک شکل های دیگری از آسیب شناسی روانی گسترش می دهد.

ایده های روانشناسی فردمدار و انسانگرایی در دیگر تحقیقات اخیر در روان درمانی های التقاطی مثل روان درمانی دانکن  و میلر ، یافت می شوند که بر عامل درمانجو هم تاکید دارند، رویکرد خودمختاری  ؛ و مصاحبه های انگیزشی  اگرچه بسیاری از ایده های روانشناسی انگیزشی به امور روزمره داخل شده اند، اغلب دانش کمی درمورد اصل این ایده ها وجود دارد.درمانهای تجربی و فردمحور مثل سایر ابعاد درمان مانند درمان رفتاری شناختی  (CBT) موثر نشان داده اند، و می توانند برای درمانجویان تجربه کننده دامنه وسیعی از مشکلات روانشناختی مفید باشندتاثیر CCT هم در سالهای اخیر از طریق درمانهای کنترل شده تصادفی نشان داده شده اند و به اندازه CBT در کاهش اضطراب موثر نموده اند. اخیرا بخش نیروی کاری روابط درمانی تحت حمایت تجربی در اتحادیه روانشناسی آمریکا دریافت که همدلی، توجه مثبت و همگامی /خلاقانه، همگی موثر یا امیدبخش بوده اند و همچنین تاثیرات زیادی در نتیجه موفق درمان نشان داده اند.

یکی از اهداف مهم و قابل ذکر درمانگر این است که برای اعضای گروه جو مبتنی بر حمایت ، درک و پذیرش فراهم کند تا احساس تهدید اعضا به حداقل برسد و فرایند امنیت به نحوی به وجود آید که اعضا به مرحله خود سنجی برسند. یکی از یافته های تحقیق تلسچو این بود که بیان بازخوردهای مثبت پس از بازگویی اظهارات اعضا و درمانگر تا حدود زیادی در رابطه درمانی، پذیرش های ساده و بی قید و شرط و روشن سازی احساسات تاثیر می گذارد. احساسات ابتدایی اعضا توسط تست رورشاخ سنجیده شده است. استفاده از تکنیکهای پذیرش ساده، روشن سازی احساسات، بازگویی سخنان با تایید و تشویق و اعتماد، جایگزین احساسات اولیه، انتقاد از شیوه های ارزشیابی و بی میلی به آشنایی بدون اضطراب و خصومت اعضا باشد.

در مطالعات گورلو مشخص شد که افراد پیوسته با درمانگر در ارتباط هستند و هنگام اظهار مشکل از سوی اعضای دیگر در قبال آنها مسئول هستند.  شخصی که از گذشته اش پشیمان است، می تواند در گروه راههایی برای برطرف کردن اضطراب هایش پیدا کند و طرح های واقعی برای بازسازی زندگی اش مطرح نماید.از نظر راجرز یک گروه به این منظور تشکیل می شود که اعضای آن ارتباط های روزانه شان را در خارج از گروه انجام دهند. و در گروه تلاش زیادی برای ایجاد احساس پذیرش مثبت و احترام در جلسات اولیه صورت می گیرد و در تحقیقاتی که برای اثر بخشی گروه درمانی انجام داد به این نتیجه رسید که در گروه مراجعان سعی دارند به ارزیابی رشد واقعی خودشان بپردازند. پرز عنوان کرد که ارزیابی مشکلات خاص و تضادها مفید نیستند، بلکه به تجربه درآوردن مشکلات ثمربخشی بیشتری دارد.

رویکرد درمانی گشتالت

گشتالت درمانی شکلی از درمان اصالت وجودی، اگزیستانسیالیسم و یک رویکرد رویارویی است ،که بوسیله فریتز پرز  ، هیفرلاین  و گودمن،  کامل شد بر رشد، خودآگاهی و محتوای آگاهی، یعنی بر آگاهی فرد از ارتباط با خود، دیگران و جهان تاکید دارد . بر پایه ی اصولی استوار بود که طبق آن شخص می بایست راه خودش را در زندگی پیدا کرده و پذیرای  مسئولیت در قبال شخص خودش باشد. تمرکز و محور این روش چیزی است که فرد در همین لحظه و زمان اکنون در حال تجربه ی آن است و موانعی که شخص باید بر آن ها چیره شود تا بتواند به آگاهی کامل نسبت به اکنون و زمان حال خود دست یابد : هدف اصلی یک گروه گشتالتی به چالش کشاندن شرکت کنندگان برای آگاهی یافتن از این نکته است که چگونه آن ها از پذیرش مسئولیت در قبال این آگاهی اجتناب می کنند و تشویق آن ها برای جستجوی حمایت درونی به جای حمایت بیرونی است. آگاهی یافتن لحظه ـ به ـ لحظه از تجربه ی جاری یک فرد، همراه با آگاهی تقریباَ فوری و بی درنگ از محدودیت ها و موانع موجود بر سر راه این تجربه، در این روش در درون خود فرایند به عنوان درمان در نظر گرفته می شود.

اهداف درمانی :

هدف اصلی گشتالت درمانی، همان طور که ذکر شد، بدست آوردن آگاهی است که کسب این آگاهی خود به خود درمان بخش است. این نظریه بیشتر از چگونگی عمل سوال می کند ؛ به چرایی کاری ندارد ؛ به تجربه های کنونی و اینجا و مفاهیمی مانند سد شدن آگاهی  ، برون فکنی ، بازگشت  ، یکی شدن  ، خود مسئولیتی و خود نظم جویی توجه دارد. به عبارت دیگر در این نوع درمانگری سعی بر آن است که سد های آگاهی بر داشته شود و پیوستار آگاهی افزایش یابد. درمانگران پیرو این مکتب سعی می کنند توانایی فرد را برای خود نظم جویی افزایش دهند.

در این روی آورد از روشهای خاص گشتالت درمانگری مانند تکمیل کارهای ناتمام ، تمرینهای گفتاری ، آگاهی جسمانی و گسترش آگاهی استفاده می شود. بررسی ادبیات پژوهش نشان می دهد که افزایش آگاهی؛ یکی از روشهای گشتالت درمانگری با کاهش پرخاشگری همراه است. از سوی دیگر کاهش آگاهی موجب نوعی تفرق شخصیت و بی هویتی می شود که مغایر با کل گرایی گشتالتی است . درمانگران گشتالتی نگر به رابطه بین جسم، روان و آگاهی و تجلی آن در رفتار بسیار اهمیت می دهند و یکپارچگی و تعادل روانی فرد را در سایه اتحاد کل وجود او می بینند .

اینجا و اکنون :

یکی از مهم ترین کوشش های ؛ پرز آموزش به مراجعان برای تجربه ی کامل و دانستن قدر زمان حال است : در واقع زمان حال مهم ترین زمان است چرا که زمان گذشته از بین رفته و زمان آینده نیز هنوز فرا نرسیده است  . از آن جا که در درمان گشتالتی بر قدرت زمان حال تمرکز دارد، بسیاری از تکنیک های مراجعین را در ارتباط و تماس نزدیک تری با تجربه های جاری شان قرار می دهد و آگاهی آن ها را از چیزی که لحظه به لحظه در حال احساس کردن هستند افزایش می دهد. اما ای. پولستر، هم این گونه بیان می کند که وجود چنین تمرکز محکم و زیاد بر زمان حالا و این جا، می تواند سبب از بین رفتن مواردی نظیر تداوم وفاداری و تعهد، التزام به اعمال شخصی و مسئولیت در قبال دیگران شود.

آگاهی و مسئولیت :

تکلیف یک عضو گروه گشتالتی توجه کردن به ساختار تجربه ی خود و آگاه شدن از ؛  چگونگی  و  ماهیت این گونه تجربیات است. رویکرد روان تحلیل گری بیشتر علاقه مند است بداند که ما چرا این تجربیات را کسب کرده ایم و چه کارهایی را انجام می دهیم نه چگونگی انجام این تجربیات. اما رهبر گروه گشتالتی پرسش های ؛  چه  و   چگونه  و به ندرت پرسش  چرا  را مطرح می کند.  پرز؛ می گوید که پرسش  چرا در درمان گشتالتی واژه ای کثیف است چرا که این واژه ما را به سمت دلیل تراشی  هدایت کرده و در بهترین حالت یک توضیح هوشمندانه است ولی باعث درک نمی شود. درست در نقطه ی مقابل آن اضافه می کند که تمرکز بر آن چیزی که مردم در شرایط اکنون تجربه می کنند و این که چگونه آن کارها را انجام می دهند ما را به سوی آگاهی افزون تری نسبت به زمان حال رهنمون می شود.

با توجه به پیوستار آگاهی و ماندن در کنار جریان لحظه ـ به ـ لحظه تجربیات، مراجعین چگونگی کارکردشان در دنیا را مورد مکاشفه قرار می دهند.مطابق با توصیف درخشان  پرز،  اکنون و چگونه دوپایی هستند که درمان گشتالتی بوسیله ی آن ها گام بر می دارند. برای دست یابی به آگاهی حال ـ محور از وجودمان، درمان گشتالتی از طریق تمرکز بر حرکات، اعمال، الگوهای کلامی، صدا، حالت قیافه و تعامل با دیگران سعی در تمرکز یافتن بر رفتار بارز موجود در سطح بیرونی رفتار مراجعین دارد. از آن جا که بسیاری از مردم از دیدن امور آشکار شکست می خورند.

 کار ناتمام و اجتناب :

موضوع های ناتمام شامل احساسات بیان نشده ؛  نظیر آزردگی، تنفر، خشم، رنج، صدمه، اضطراب، احساس گناه و اندوه ؛ حوادث و خاطراتی هستند که در پس زمینه ی زندگی مان باقی مانده و در آرزوی کامل شدن به سر می برند. تا زمانی که این گونه موقعیت های ناتمام و احساسات بازگو نشده را تشخیص ندهیم و با آن ها مواجه نشویم این موقعیت ها مدام به حیطی آگاهی حال حاضر ما و کارکردهای مؤثرمان راه پیدا می کنند .پژوهش ها نشان داده اند که به کارگیری روشهای گشتالت درمانگری، افسردگی، پرخاشگری و اضطراب را کاهش می دهد. یافته های پژوهش های دیگری كه بوسیله ساندرز،  با بکار گیری فنون شناختی ایمنی و رابطه مشاور– مراجع انجام شد، نشان دادند که استفاده از رابطه گرم و معنادار می تواند به کاهش افسردگی، تنیدگی، اضطراب و پرخاشگری منجر شود.

 سایر رویکرد های مرتبط با انسانگرایی

ترکیب انسانگرایی با شناخت درمانی :نلسون, جونز، با ترکیب انسانگرایی و شناخت درمانی در صدد رسیدن به همدلی، رشد مهارتهای لازم برای افزایش شادی و کاهش رنج همنوعان و خود بود. برخی از تعابیر او در زیر بررسی خواهد شد :

خوبی ذاتی :

در برخی نظریات روانشناسی بالاخص نظریه فروید طبیعت درونی انسانی ویرانگر، خودخواه و خود محور فرض شده است. اما نلسون  جونز معتقد است تاکید بر جنبه های مثبت در کنار جنبه های منفی غیر قابل انکار او ، تصویری واقع بینانه و امیدوار کننده تری از وی ارائه می دهد. او توضیح می دهد که خوبی درونی، هسته مثبت وجود فرد است که توسط تمایلات زیستی احاطه شده است و فرد را در جهت حفظ حیات ارتباط با دیگران، همدلی، شفقت و نوع دوستی سوق می دهد. در نهایت خوبی درونی باعث ایجاد دغدغه برای افزایش شادی وکاهش رنج و غم همنوعان می گردد. ازموضوعات مهمی که در حیطه خوبی ذاتی مطرح می شود همدردی  است. داروین  نظریه پرداز بزرگ اعتقاد داشت غریزه همدردی یک غریزه مهم و حیاتی مختص یه گونه انسانی است. همدردی یعنی تشخیص و احساس کردن یک حالت روانی در فرد دیگری که با فرد از منشإ یکسانی بوخوردار است. مفهوم همدردی با اصطلاح علاقه اجتماعی در نظریه آدلر همخوان است. بک نیز در سال 1999 به مفهوم همدردی توجه نشان داد. به نظر نلسون , جونز مسیر تحول همدردی از سوء استفاده ابزاری از دیگران که پایین ترین سطح  تحول همدردی است آغاز می شود. مرحله بعدی نیاز به دوست  داشته شدن از سوی دیگران است. فرد با گذر از این مرحله به شکل واقعی همدردی که همان فراهم آوردن رضایت دیگران و ترجیح نیازها و منفعت آنها بر نیازها و منفعت خود می باشد، می رسد .

شادی و رنج :

شادی و رنج دو روی یک سکه هستند. رنج روانشناختی جنبه های غیر جسمانی رنج را در بر می گیرد. هرگونه ناراحتی و آشفتگی را رنج روانشناختی می نامند. رنج به دو شکل خود آفریده  و رنجهای وجودی نمود می یابد. شادی شامل احساساتی چون خشنودی، احساس ارزشمندی خود و بهزیستی  می باشند. احساس شادی بیشتر از آنکه ناشی از واقعیت های بیرونی باشد تحت تاثیر ادراک فرد از موقعیت مورد نظر است. بدین ترتیب می توان با آموختن مهارتهای ذهنی و ارتباط موثر و نزدیک با خوبی درونی میزان شادی را افزایش داد و از شدت رنج کاست .

شخصیت سالم :

شخصیت سالم از نطر نلسون- جونز دارای پنج  ویژگی عمده که تحت عنوان R5 خوانده می شود، می باشد :

  • حساسیت : این ویژگی به آگاهی وجودی در فرد اشاده دارد. منظور آن است که فرد از احساسات، واکنش های بدنی و شهوات خود در هر لحظه آگاه باشد و بتواند صدای درونی وجودش را بشنود، نسبت به اضطراب گناه حساس باشد و قادر به همدردی با دیگران باشد.
  • واقعگرایی  : این ویژگی از طریق آموختن مهارت های ذهنی مثل آگاهی، گفتگو با خود، تصویر سازی ذهنی، قوانین ذهنی منطقی، اسناد و انتظارات منطقی حاصل می شود.
  • ارتباط  : این ویژگی به وسیله استفاده و پرورش مهارتهای ارتباطی، شروع مکالمه با دیگران، خودفاش سازی، گوش دادن فعال، توجه نشان دادن به دیگران، صمیمیت، همکاری، ابراز وجود، کنترل خشم و حل تعارض شکل می گیرد.
  • فعالیتهای لذت بخش : این فعالیت ها شامل مهارت های تشخیص علایق، مهارت های کار، مهارت های مطالعه، مهارت های گذراندن اوقات فراغت و مهارت های مراقبت از سلامتی می باشد. انجام این فعالیت ها باعث ایجاد احساسات مثبت در فرد می شود.
  • تشخیص درست و نادرست  : تشخیص درست و نادرست مستلزم وجود مهارت هایی است که باعث آشکار شدن همدردی در فرد، ابراز صمیمیت و محبت، زندگی اخلاقی در ارتباط با دیگران می گردد.

بطور خلاصه می توان گفت شخصیت سالم از نظر نلسون- جونز در فردی تجلی می یابد که دارای مهارت های ذهنی و ارتباط و عمل و به رشد معنوی دست یافته باشد.

منبع

مشتاقی،مرضیه(1390)، آموزش انسان گرایی بر باورهای ارتباطی ، رضایت زناشویی و شادکامی زوجین،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0