رویکرد عمر و نظریه اریک اریکسون

 اغلب نظریه‌پردازان شخصیت به نحوه‌ای که شخصیت در طول زمان رشد می‌کند مقداری توجه کرده‌اند. برخی مراحل رشد جنبه‌های خاص شخصیت را شرح می‌دهند؛ دیگران الگوهای رشد کلی را فرض می‌کنند. نظریه‌پردازان از نظر دوره‌ی زمانی‌ای که معتقدند شخصیت به رشد ادامه می‌دهد نیز تفاوت دارند. برای مثال؛ زیگموند فروید معتقد بود که شخصیت تا 5 سالگی طی چند مرحله شکل می‌گیرد؛ هنری موری موضع مشابهی داشت. کارل یونگ معتقد بود که میانسالی مهمترین زمان تغییر در شخصیت است .

رویکرد عمر که در اینجا با نظریه‌ی اریک اریکسون، ارایه می شود، روی رشد شخصیت در طول عمر تأکید دارد. اریک اریکسون بر پایه‌ی نظریه فروید، مراحل رشد را گسترش داد، بر خود به جای نهاد تأکیدکرد و تأثیر فرهنگ، جامعه و تاریخ را بر شخصیت به رسمیت شناخت. ازنظر او, رشد شخصیت به هشت مرحله تقسیم می‌شود. تعارض در هر مرحله، فرد را با روش‌های مقابله‌کردنِ سازگارانه روبرو می‌سازد. رشد تحت تأثیر اصل اپی‌ژنیک ,قراردارد، هر مرحله به نیروهای ارثی بستگی دارد ولی محیط تعیین می‌کند که آیا آنها تحقق یابند یا نه. اریکسون تلاش کرد تا نظریه‌ی روان‌کاوی را با توجه به مراحل رشد روانی, اجتماعی گسترش دهد.

از نظر اریکسون، مراحل نهفتگی و تناسلی، مراحلی هستند که در آنها حس ابتکار و موفقیت و یا حس حقارت و مهم‌تر از همه، حس هویت‌یابی یا آشفتگیِ نقش، در فرد پرورش می‌یابد. به نظر او مهمترین مسئله نوجوانی، شکل گیری احساس هویت است، یعنی اعتماد مضاعف به این‌که نحوه‌ی نگرش فرد به خود با گذشته او استمرار و اتصال داشته و با ادراک دیگران از وی یکسان باشد. برخلاف افرادی که حس هویت در آنها رشد می‌کند، کسانی که به آشفتگی نقش دچار می‌شوند، این احساس را تجربه می‌کنند که واقعاً نمی‌دانند چه کسی هستند؛ نمی‌دانند تصوری که از خود دارند با ادراک دیگران از آنها هماهنگی دارد یا نه و نمی‌دانند که چگونه دچار این وضعیت شده و در آینده با چه اوضاع و احوالی روبرو خواهند شد. در خلال سال‌های آخر نوجوانی و اوایل دانشگاه، کشمکش با حس هویت می‌تواند به پیوستن به انواع گروه‌ها منجر شود و یا به اضطراب قابل توجهی درباره‌ی انتخاب حرفه بیانجامد.

  • مرحله‌ی دهانی, حسی ؛تولد تا یک سالگی : می‌تواند به اعتماد یا بی اعتمادی منجر شود.
  • مرحله‌ی عضلانی, مقعدی یک  تا سه  سالگی: به اراده‌ی خود مختار یا تردید نسبت به خود می‌انجامد.
  • مرحله‌ی قدرت جابجایی, تناسلی سه تاپنج سالگی: ابتکار عمل یا احساس گناه را به وجود می‌آورد.
  •  مرحله‌ی نهفتگی شش تایازده سالگی: به سخت‌کوشی یا حقارت منجرمی‌شود.
  •  نوجوانی دوازده تا هجده سالگی:  مرحله‌ای است که هویت‌خود  شکل می‌گیرد .زمان بحران هویت  و به انسجام خود یا سردرگمی نقش می‌انجامد.

 جوانی هجده تاسی وپنج سالگی: صمیمیت یا انزوا را به بار می‌آورد. بزرگسالی  سی وپنج تا پنجاه وپنج سالگی به زایندگی یا رکود منجر می‌شود. پختگی پنجاه وپنج سالگی به بعد در انسجام خود یا ناامیدی جلوه‌گر می‌شود. هر مرحله امکان رشد نیروهای بنیادی را فراهم می‌آورد که از روش‌های سازگارانه مقابله کردن با تعارض‌ها ناشی می‌شوند. نیروهای بنیادی عبارتند از: امید، اراده، هدف، شایستگی، وفاداری، عشق، مراقبت و خِرَد. بَدرُشدی در صورتی روی می‌دهد که خود، فقط از گرایش سازگارانه یا ناسازگارانه تشکیل شده‌باشد .سهم اریکسون از سه نظر قابل توجه است:

  • توجه به بنیادهای روانی, اجتماعی شخصیت به اندازه بنیادهای غریزی.
  • توسعه مراحل رشد در سراسر زندگی و طرح موضوعات روان‌شناختی عمده‌ای که در مراحل مختلف زندگی با آنها روبرو می‌شویم.
  • توجه به آینده، همانند توجه به گذشته و این‌که چگونگی تفسیر آینده، مانند تفسیر گذشته، بخش مهمی از شخصیت ما به حساب می‌آید.

اریکسون تصویری دلپذیر و خوشبینانه از ماهیت انسان ارایه داد. ما از توانایی دستیابی به نیروهای بنیادی، حل‌کردن هر تعارض به صورت مثبت و هدایت‌کردن آگاهانه‌ی رشد خود برخورداریم. ما قربانی نیروهای زیستی یا تجربیات کودکی نیستیم و بیشتر از وراثت تحت تأثیر یادگیری و تعامل‌های اجتماعی قرار‌داریم .

رویکرد صفت: وراثت شخصیت

به الگوهای همسان افراد در رفتار، احساسات و افکار، صفات شخصیت گفته می‌شود. این تعریف گسترده به این معنی است که صفات می‌توانند در خدمت سه کارکرد عمده قرار گیرند: از آنها می‌توان برای خلاصه کردن، پیش‌بینی و تبیین رفتار فرد استفاده کرد. بنابراین یکی از دلایل محبوبیت مفاهیم مربوط به صفات این است که راههایی صرفه‌جویانه برای خلاصه کردن تفاوت‌های افراد از یکدیگر فراهم می‌کند.دسته‌بندی افراد بر حسب صفات، راحت و برای عموم مردم جالب است، که شاید همین توضیح دهد که چرا رویکرد صفت به شخصیت به مدت خیلی طولانی محبوبیت داشته است. طبقه‌بندی‌های صفت به دوران پزشک یونانی بقراط برمی‌گردد، یعنی بیش از دوهزار سال قبل از نظریه‌هایی که  شرح داده شده‌اند. بقراط چهار تیپ افراد را مشص‌کرد: خوشحال، غمگین، دمدمی و بی‌احساس. علت‌های این تیپ‌های متفاوت، مایعات درونی بدن یا مزاج‌ها  بودند. او معتقد بود که این صفات شخصیت مبنای سرشتی دارند که عملکرد زیستی نه تجربه یا یادگیری آنها را تعیین می‌کند .

در قرن بیستم روانپزشک آلمانی، ارنست کرچمر؛  تحقیقات خود را به تیپ بدنی و شخصیت اختصاص داد. کرچمر روشی را در اندازه‌گیری تیپ بدنی ابداع کردکه حاصل آن، سه نوع تیپ شخصیتی اصلی است: پیک‌نیک؛ کوتاه و چاق، آتلتیک؛ عضلانی با بدنی نیرومند  و آستنیک؛ بلند و لاغر. بعدها ارتباط این ویژگی‌های بدنی با بروز بعضی از بیماریهای روانی مشخص گردید؛ تیپ پیک‌نیک با بیماری جنون ادواری و تیپ آستنیک با بیماری اسکیزوفرنی مرتبط شناخته شد. علاوه بر این، کرچمر، فرض را براین گذاشت که بین تیپ بدنی و شخصیت بهنجار نیز رابطه وجود دارد.مثلاً تیپ پیک‌نیک بابرون‌گرایی و استنیک با درون‌گرایی در ارتباط است. هرچند شواهدی برای این ادعا ارائه نشد. کار کرچمر از ضعف روش‌شناختی رنج می‌بردمثلاً : این که امکان بروز ناهنجاری جنون ادواری در سالهای بعدی زندگی بیش از اسکیزوفرنی است و نیز اینکه افراد با گذشت زمان چاق‌تر می‌شوند. ولی او زمینه را برای کارهای بعدی در زمینه روان‌شناسی سرشتی فراهم آورد . پزشک آمریکایی ویلیام شلدون، تیپ‌شناسی شخصیت سرشتی دیگری را مطرح کرد که بر مبنای مایع بدن استوار بود. او سه تیپ بدن را معرفی کرد که هریک با خلق و خوی متفاوتی ارتباط داشتند.

  • کشیده تن , اکتومورفیک: کمرو، نگران، متفکر، درون‌نگر، خودآگاه
  • ستبر تن, مزومورفیک: پرانرژی، رقابت جو، پرخاشگر، بی باک
  • فربه تن , اندومورفیک : معاشرتی، آرمیده، عاطفی، آرام

شلدون,  با توجه به درجه‌بندی صفات هر گروه، سه نوع طبیعت, مزاج  را شناسایی کرد: ویسروتونیا: راحت طلب، مردم آمیز و خوش‌اشتها، سوماتوتونیا: ماجراجو، اهل ریسک و پرخاشگر و سربروتونیا: محتاط، ترسو و درون‌گرا نظریه شلدون مانند رویکرد بقراط، صفات یا خصوصیات شخصیت را عمدتاً ثابت در نظر می‌گیرد. یعنی صرف‌نظر از شرایطی که در آنها قرار داریم ثابت هستند و تغییر نمی‌کنند. برخی روان‌شناسان با این عقیده مخالف هستند که شخصیت از صفات مجزایی تشکیل شده است. آنها در عوض معتقدند که اگر صفات فردی برای توضیح‌دادن شخصیت کافی بودند، در این صورت افراد در تمام موقعیت‌ها به‌طور ثابت رفتار‌می‌کردند .

اگر چه نظریه پردازان صفات در مورد نحوه‌ی ایجاد صفاتی که شخصیت انسان را می سازد از یکدیگر متفاوتند، همه آنها در این امر توافق دارند که صفات، عنصر اصلی شخصیت انسان را تشکیل می‌دهد. به علاوه، نظریه‌پردازان صفات توافق دارند که رفتار انسان و شخصیت وی را می‌توان در یک سلسله‌مراتب سازماندهی‌کرد . شرکت کنندگان در این مجادله، گاهی به این واقعیت توجه نمی‌کنند که نظریه‌پردازان جدید صفت، مخصوصاً  گوردون آلپورت و ریموند کتل  هرگز نگفتند که رفتار انسان در موقعیت‌های مختلف ثابت است. در واقع، هر دو نظریه‌پرداز تأثیر رویدادهای خاص و تأثیرات محیطی و اجتماعی را بر رفتار در نظر داشتند. رویکرهای آنها تعاملی بودند، یعنی روی این موضوع تأکید داشتند که رفتار حاصل تعامل بین متغیرهای شخصی و موقعیتی است.

 نظریه گوردون آلپورت

آلپورت بر این عقیده بود که صفات، واحدهای اصلی شخصیت‌اند. به اعتقاد او صفات واقعیت دارند و پایگاه آنها در سیستم عصبی انسان است. این صفات، نشان‌دهنده‌ی آمادگی‌های کلی شخصیت انسان است و نظم در واکنش او در موقعیت‌های مختلف و در طول زمان را توجیه می‌کند. صفات را می‌توان با توجه به سه ویژگی تعریف کرد: فراوانی، شدت و فراگیر بودن آن در موقعیت‌های مختلف. گوردون‌آلپورت به جای ناهشیار روی هشیار تمرکز کرد. او معتقد بود که شخصیت بیشتر توسط حال و آینده هدایت می‌شود نه به وسیله‌ی گذشته. او به جای افراد آشفته، افراد سالم را بررسی‌کرد. شخصیت ساختاری پویا درونِ فرد، متشکل از سیستم های روانی , جسمانی است که رفتار و افکار مشخصه‌ی او را تعیین‌می‌کنند. شخصیت حاصل وراثت و محیط بوده و از تجربیات کودکی جداست .

آلپورت؛  در فرهنگ کامل صفات خود، بیش از چهارهزاروپانصد صفت شخصیتی را بر می‌شمرد. او برای سامان دادن اصطلاحات مختلفی که برای توصیف شخصیت می‌شد به کار برد، صفات شخصیتی را به سه دسته اصلی تقسیم کرد. آلپورت بین صفات اصلی ، صفات محوری  و آمادگی‌های ثانویه  تفاوت قائل می شد. به نظر او هر صفت اصلی، بیانگر یک آمادگی فراگیر و مشخص در زندگی فرد است و در واقع، هر عمل وی تحت تأثیر آن قرار دارد. تعداد معدودی از افراد دارای صفات اصلی هستند. صفات محوری مانند : درستی، مهربانی و جرأت نشان‌دهنده‌ی آمادگی‌هایی است که دامنه‌ی فراگیر بودن آنها از صفات اصلی نیز کمتر است و صفات ثانویه، نشان دهنده‌ی آمادگی‌هایی است که حداقل فراگیری، همسانی و قابلیت مشاهده را دارند. به عبارت دیگر، افراد داری صفاتی هستند که درجات مختلفی از اهمیت و فراگیری را دارند.

صفات، آمادگی‌های باثبات و بادوام برای پاسخ‌دهی به صورت یکسان به محرک‌های متفاوت هستند. صفاتِ‌فردی: آمادگی‌های شخصی  منحصر‌به‌فرد هستند؛ صفات‌ِمشترک در تعدادی از افراد مشترک  می‌باشند. عادت‌ها محدودتر از صفات هستند، آنها نسبتاً انعطاف‌ناپذیرند و پاسخ خاصی را به محرکی خاص دربردارند. نگرش ها، هدف ها و اولویت‌های خاصی دارند و به نفع یا علیه چیزی هستند. آمادگی‌های بنیادی قدرتمند و فراگیرند؛ آمادگی‌های‌اصلی کمتر فراگیر هستند. آمادگی ‌های‌ثانوی  کمتر از انواع دیگر صفات به صورت آشکار نمایان می‌شوند و کمتر ثبات دارند.

آلپورت با توضیح این که چرا فردی در همه‌ی موقعیت‌ها به طرز خاصی رفتار نمی‌کند به اهمیت موقعیت‌ها اشاره دارد. او نوشت که: صفات اغلب در یک موقعیت خاص و نه در هر موقعیت برانگیخته می‌شوند.خود مختاری‌کارکردی  یعنی، انگیزه در فرد بزرگسال بهنجار از لحاظ کارکردی با تجربیات گذشته‌ای که ابتدا در آن نمایان شده است ارتباط ندارد. دو سطح خودمختاری عبارتند از: خودمختاری‌کارکردی‌مستمرو خودمختاری‌کارکردی‌شخصی . سه اصل خودمختاری‌کارکردی‌شخصی؛ سازمان دادن سطح انرژی، مهارت و شایستگی  و تنظیم کردن شخصی هستند.

آلپورت نه تنها به دلیل تأکید بر صفات، بلکه به دلیل تأکید بر مفهوم خودمختاری‌کنشی نیز شهرت یافته‌است. مفهوم خودمختاری‌کنشی این است که اگرچه انگیزه‌های یک انسان بزرگسال می‌تواند ریشه در انگیزه‌های تنش‌کاه دوران کودکی داشته باشد، ولی انسان بالغ، مستقل از این تلاش‌های تنش‌کاهِ دوران کودکی رشد می‌کند. کوشش‌های اولیه انسان در کاهش گرسنگی و اضطراب می‌تواند در مراحل بعد به منبع مستقلی از لذت و انگیزش تبدیل شود. همین‌طور، فعالیت‌های اولیه‌ی انسان برای زنده‌ماندن می‌تواند در مراحل بعد، لذت‌بخش شود و به صورت هدف درآید. نفس از کودکی تا نوجوانی طی هفت مرحله به وجودمی‌آید: خودِ جسمانی، هویت خود، عزت‌نفس، گسترش‌خود، خودانگاره، خود به عنوان حریفی عاقل، و تلاش شخصی. کودک به وسیله‌ی سایق‌ها و بازتاب‌ها کنترل می‌شود و شخصیت ناچیزی دارد. شخصیت پخته و سالم با گسترش خود به سایر افراد و فعالیت‌ها، رابطه‌ی صمیمانه با دیگران، امنیت هیجانی، ادراک واقع‌بینانه، گسترش مهارت‌ها، احساس تعهد نسبت به کار و فلسفه‌ی متحدکننده‌ی زندگی مشخص می‌شود.آلپورت به دلیل تأکید بر منحصربه‌فرد بودن افراد نیز شهرت یافته‌است. او به منظور شناخت هرچه‌بهتر انسان، بر اهمیت تحقیق فردنگر یا مطالعه عمقی افراد نیز شهرت یافته‌است. بخشی از این تحقیق، مستلزم استفاده از اطلاعاتی است که مختص خود فرد است .

نظریه ریموند کتل

مهمترین عنصر ساختاری نظریه‌ی کتل، صفت است که قبلاً به‌عنوان آمادگی قبلی یا زمینه از آن یاد شد. منظور از صفت این است که رفتار انسان در طول زمان و در موقعیت‌های مختلف دارای الگو و نظم خاصی است. از میان تفاوت‌های بسیاری که در صفات می‌تواند وجود داشته باشد، دو مورد از بقیه مهمتر است. یک تفاوت میان سه صفت توانشی، خلقی ، پویشی  و دیگری، تفاوت بین دو صفت سطحی و عمقی. به عقیده‌ی کتل، عوامل یا صفات واحدهای ساختاری بنیادی شخصیت هستند. همگی تا اندازه‌ای از صفات مشترک برخورداریم؛ صفات منحصر به فرد، یک یا چند شخص را توصیف می‌کنند. صفات توانشی تعیین می‌کنند که تا چه اندازه‌ای به نحو شایسته در جهت هدف خود تلاش می‌کنیم. صفات خُلقی سبک هیجانی رفتار را توصیف می‌کنند. صفات پویشی به انگیزش مربوط می‌شوند.

تفاوت بین صفات سطحی و عمقی به ترازی مربوط است که در آن به مطالعه‌ی رفتار می‌پردازیم. صفات سطحی، رفتارهایی را نشان می‌دهد که ظاهراً با یکدیگر تجانس دارند ولی در واقع همیشه همراه هم بالا و پایین نمی‌روند , تغییر نمی‌کنند و ضرورتاً علت مشترکی ندارند. از سوی دیگر، یک صفت عمقی، بیانگر ارتباط و پیوند بین رفتارهایی است که با هم تغییر می‌کنند تا یک بُعد واحد و مستقل شخصیت را به وجود آورند. صفات سطحی را می‌توان از طریق روش‌های غیرعینی سنجید. مثلاً می‌توان از آزمودنی‌ها سؤال کرد که به نظر آنها کدام یک از ویژگی‌های شخصیتی با یکدیگر تجانس‌دارند. ولی برای کشف صفات عمقی باید از شیوه‌های پیشرفته‌ی آماری، همچون تحلیل عاملی استفاده‌کرد. صفات‌عمقی، زیربنای شخصیت فرد را تشکیل‌می‌دهند. صفات سطحی ویژگی‌های شخصیت هستند که با یکدیگر همبستگی دارند ولی یک عامل را تشکیل نمی‌دهند زیرا به وسیله‌ی منبع واحدی تعیین نمی‌شوند.

شانزده  صفت عمقی که کتل مشخص کرد عوامل تکی هستند و هر یک منبع واحدی برای چند جنبه‌ی رفتار است. صفات عمقی می توانند صفات سرشتی باشند که از شرایط درونی بدن سرچشمه می‌گیرند، یا می‌توانند صفات محیط ساخته باشند که در این صورت از تأثیرات محیطی حاصل می‌شوند. صفات توانشی به مهار توانایی‌هایی مربوط است که موجب کنش مؤثر فرد می‌شود. هوش می تواند نمونه‌ای از صفت توانشی باشد. صفات خلقی به زندگی هیجانی فرد و سبک رفتاری او مربوط است. این که فرد دوست دارد سریع کار کند یا آهسته، آرام باشد یا بسیار هیجانی و این که با تأمل عمل کند یا تکانشی، همه به نوع خلق و خوی انسان مربوط است و از فردی به فردی فرق می‌کند. صفات پویشی به کوشش و انگیزش زندگی فرد و نوع اهدافی که برای وی مهم است، مربوط می‌شود. صفات توانشی، خلقی و پویشی به عنوان پایدارترین عناصر شخصیت شناخته شده‌اند. بی‌تردید، اگر بتوانیم افراد را براساس توانایی‌ها، سبک زندگی و اهداف مهم توصیف کنیم، نکات بسیار عمده‌ای را در مورد این ابعاد شخصیت آنها بیان کرده ایم.

کتل، به تأثیر نسبی وراثت و محیط بر شخصیت علاقمند بود. او از تحلیل‌عاملی داده‌های آزمون 16 PF به دست آمده از سه هزار آزمودنی مردِ دوازده  تا  هیجده ساله نتیجه گرفت که سه صفت عمقی عمدتاً توسط وراثت تعیین می‌شوند . این صفات عمقی؛ عامل F  جدی در برابر بی‌خیال ، عامل I  واقع‌بین در برابر حساس ، عامل Q3  مهارنشده در برابر مهارشده  هستند. معلوم شد که سه صفت دیگر عمدتاً به‌وسیله‌ی تأثیرات محیطی تعیین می‌شوند: عامل E  سلطه‌جو در برابر سلطه‌پذیر ، عامل G  وظیفه شناس در برابر مصلحت‌آمیز ، و عامل Q4  آرمیده در برابر تنیده .  بدیهی است که کتل انسان را موجودی ایستا و یا موجودی که در همه‌ی موقعیت‌ها یکسان رفتار کند در نظر نمی‌گیرد. چگونگی رفتار فرد در هر زمان، به نوع صفات و متغیرهای انگیزشی آن موقعیت بستگی دارد. به‌علاوه، دو مفهوم عمده‌ی دیگر؛ حالات  و نقش‌ها  نیز در تنوع رفتار انسان حائز اهمیت بسیار است.

تمایز کتل بین حالات و صفت، شبیه به آلپورت است. مفهوم حالت به آن دسته از تغییرات هیجانی و خلقی مربوط است که خود تاحدی تحت تأثیر موقعیتی قرار دارد که در آن واقع شده‌است. کتل بر این نکته اصرار داشت که در عین حال که صفات، الگوهای عام عمل را تعیین می‌کنند، برای توصیف دقیق فرد در یک موقعیت باید حالات و صفات را توأماً در نظرگرفت: روان‌شناس ورزیده و در واقع هر مشاهده‌گر هوشمندی که نظاره‌گر ماهیت انسان و تاریخ زندگی انسان است درمی‌یابد که حالت فرد در یک موقعیت، به همن اندازه‌ی صفات در تعیین رفتار او اهمیت دارند. به عبارت دیگر، رفتار فرد در یک موقعیت خاص را می‌توان تنها از طریق صفات و بدون اطلاع از این که وی عصبانی، خسته و یا ترسیده است پیش‌بینی کرد.صفات پویشی، اِرگها ,منبع انرژی برای تمام رفتارها  و احساسها ,الگوهای نگرشهای آموخته شده  را شامل می‌شوند. ارگها و احساسها در نگرش‌ها جلوه‌گر می‌شوند که تمایلات فرد در زمینه های خاص هستند. احساس خویشتن خودپنداره شخص است و به صفات عمقی ثبات و سازمان می‌بخشد.

دومین عامل مؤثر ولی زودگذر، به مفهوم «نقش» مربوط است. به نظر کتل، بعضی از رفتارها بیشتر از آن که عوامل کلی شخصیت مربوط باشند، به عوامل محیطی وابسته است. بنابراین، آداب و سنن می‌تواند بر صفات شخصیتی تأثیرگذار باشد، طوری که «ممکن است افراد در مسابقه‌ی فوتبال مشتاقانه فریاد بزنند ولی در سر میز شام کمتر سر و صدا کنند و یا در کلیسا اصلاً چنین نکنند. به علاوه مفهوم نقش فرد در آن موقعیت خاص درک شود. برای مثال، واکنش معلم به رفتار کودک در کلاس ممکن است با رفتار وی در نقش دیگر کاملاً متفاوت باشد. پژوهش کتل حاکی است که یک سوم شخصیت به صورت ژنتیکی تعیین می‌شود؛ باقی به وسیله‌ی تأثیرات محیطی تعیین می‌شوند. بنابراین، کتل نظر جبرگرایانه‌ای درباره‌ی شخصیت دارد. او هیچ هدف اصلی برای زندگی توصیه نمی‌کند. تأثیرات کودکی مانند وراثت و محیط برای رشد شخصیت اهمیت دارند.

نظریه هانس آیزنک

هانس آیزنک،  بیشتر دوران حرفه‌ای خود را در بیمارستان مادزلی و مؤسسه‌ی روان‌پزشکی دانشگاه لندن سپری کرد و به اجرای پژوهش درباره‌ی ارزیابی شخصیت پرداخت. او با کتل موافق بود که شخصیت از صفات یا عواملی تشکیل شده‌است که با روش تحلیل عاملی به دست می‌آیند و با این حال، آیزنک از تحلیل عاملی و روش پژوهش کتل به خاطر احتمال ذهنی‌گرایی در این روش و مشکلی که در تکرار کردن یافته‌ی کتل وجود داشت انتقادکرد. گرچه آیزنک برای آشکار کردن صفات شخصیت از تحلیل عاملی استفاده کرد ولی این روش را با آزمون‌های شخصیت و تحقیقات آزمایشی که دامنه‌ی وسیعی از متغیرها را در بر می‌گرفتند، تکمیل کرد.

نظریه آیسنک تحت تأثیر پیشرفت‌های روش شناختی در شیوه آماری تحلیل عاملی، تیپ شناسی کرچمر و یونگ، تحقیقات سیریل برت در وراثت، تحقیقات آزمایشی پاولف در شرطی‌شدن کلاسیک و نظریه‌ی یادگیری روان‌شناس آمریکایی؛ کلارک هال قرار داشته‌است. اگرچه آیسنک در تحقیقات خود از نمونه‌های عادی و بیمار، هر دو، سود برده است، بیشتر تحقیقات او در بخش روان‌پزشکی بیمارستان مادسلی،  در انگلستان انجام گرفت . آیسنک در رعایت معیارهای علمی بسیار سخت‌گیر بود و به صراحتِ مفاهیم و اندازه‌گیری آنها بسیار اهمیت می‌داد. به این دلیل، آیسنک همیشه یکی از منتقدین سرسخت نظریه‌ی روان کاوی بوده است. اگر چه آیسنک از نظریه‌ی صفات پشتیبانی می‌کند بر لزوم تهیه‌ی ابزارهای کارآمدِ اندازه‌گیری، ضرورت ابداع نظریه‌ای ابطال‌پذیر و اهمیت دستیابی به مبنایی زیستی برای هر صفت تأکید دارد.

آیسنک در نخستین تحقیقات خود به دو بُعد شخصیت دست‌یافت و آنها را ، درون‌گرا, برون‌گرا  و روان‌آزرده‌خو ؛ از لحاظ عاطفی پایدار,  از لحاظ عاطفی ناپایدار نام نهاد. رابطه‌ی این دو بُعد اصلی شخصیت با طبایع چهارگانه‌ای که به وسیله‌ی پزشکان یونانی بقراط و گالن، معرفی شده و ویژگی‌های شخصیتی بیشتری را در برمی‌گیرد . آیزنک و همسرش سایبیل؛ دارای مدرک دکترا از دانشگاه لندن، تعدادی پرسشنامه ساختند که در پژوهش‌های خود مورد استفاده قرار دادند. پرسشنامه‌ی شخصیت آیزنک به دوازده  سال پژوهش مشترک و بیست تحلیل عاملی نیاز داشت. نتیجه‌ی تلاش‌های آنها نظریه‌ی شخصیت مبتنی بر سه بُعد است که به صورت ترکیبات صفات یا عوامل توصیف می شوند. این سه بُعد شخصیت به قرار زیر هستند:

  • E- برون‌گرایی در برابر درون‌گرایی
  • N- روان‌رنجورخویی در برابر ثبات هیجانی
  • P- روان‌پریش‌خویی در برابر کنترل تکانه  یا عملکرد فراخود

صفات و ابعادی که آیزنک مطرح کرد در طول زندگی از کودکی تا بزرگسالی، به رغم تجربیات اجتماعی و محیطی که هر یک داریم، ثابت می‌مانند. شرایط ما ممکن است تغییر کنند ولی این ابعاد ثابت می‌مانند. برای مثال، کودک درون‌گرا در بزرگسالی درون‌گرا می‌ماند.

برون‌گرایی

برون‌گرایان به سمت دنیای بیرون گرایش دارند، همنشینی با دیگران را ترجیح می‌دهند و معاشرتی، تکانشی، مخاطره‌جو، جسور و سلطه‌جو هستند. علاوه براین، معلوم شده کسانی که در پرسشنامه‌ی شخصیت آیزنک نمره‌ی بالایی در برون‌گرایی می‌گیرند، از آنهایی که نمره‌ی پایین می‌گیرند هیجانات خوشایند بیشتری تجربه می‌کنند. گزارش شده که درون‌گرایان عکس این ویژگیها را دارند. به نظر آیسنک، فرد برون‌گرا فردی است اجتماعی، علاقمند به مهمانی، دارای دوستان فراوان و طالب هیجان که بدون تفکر و اندیشه و به صورت تکانشی عمل می‌کند و فرد درون‌گرا بر خلاف خصوصیات بالا، فردی است آرام، درخود فرورفته، خوددار و تأملی که به احساسات آنی اعتماد نمی‌کند و زندگی با نظم و قاعده را بر زندگی بر مبنای شانس و خطر ترجیح می‌دهد .

آیزنک،  علاقمند بود بداند که برون‌گرایان و درون‌گرایان از لحاظ زیستی و ژنتیکی چه تفاوتی باهم دارند. او دریافت که سطح پایه‌ی انگیختگی مغز برون‌گرایان پایین‌تر است. چون سطح انگیختگی مغز برون‌گرایان پایین است، به برانگیختگی و تحریک نیاز دارند و فعالانه آن را جستجو می‌کنند. در مقابل، درون‌گرایان از برانگیختگی و تحریک دوری می‌کنند زیرا سطح برانگیختگی مغز آنها از پیش بالاست. در نتیجه، درون‌گرایان قویتر از برون‌گرایان به تحریک حسی واکنش نشان می‌دهند. تحقیقات نشان داده‌اند که درون‌گرایان حساسیت بیشتری به محرکهای سطح پایین نشان می‌دهند و آستانه درد پایین‌تری از برون‌گرایان دارند.

 روان‌رنجورخویی

بُعد روان‌آزرده‌خویی با صفاتی چون عصبی، دمدمی و عزت نفس پایین توصیف می‌شود. افراد روان‌رنجور به صورت مضطرب، افسرده، تنیده، غیرمنطقی و دمدمی توصیف می‌شوند. امکان دارد که آنها عزت نفس پایین داشته و مستعد احساس گناه باشند. آیزنک معتقد بود که روان‌رنجور‌خویی عمدتاً ارثی است، حاصل عوامل ژنتیکی است نه یادگیری یا تجربه. روان‌رنجورخویی در ویژگیهای زیستی و رفتاری جلوه‌گر می‌شود که با ویژگیهای افرادی که ثبات هیجانی داشته و در انتهای بُعد روان‌رنجورخویی قرار دارند متفاوت هستند.

 روان‌پریش‌خویی

آیسنک پس از تأکید بر دو بعد اولیه، بعد سومی را به آنها افزود و آن را روان‌پریش‌خویی  نام نهاد. افراد دارای نمره‌ی بالا در این بعد، افرادی منزوی، بی‌احساس و بی‌توجه به دیگرانند و با آداب و رسوم مورد قبول جامعه درتضادند. کسانی که از نظر روان‌پریش‌خویی بالا هستند، پرخاشگر، ضد اجتماعی، مصمم، سرد و خودمحور می‌باشند. درضمن، معلوم شده‌است که آنها بی‌رحم، متخاصم و بی‌اعتنا به نیازها و احساس‌های دیگران هستند. علاوه براین، آنها بیشتر از کسانی که در روان‌پریش‌خویی نمره‌ی پایین می‌گیرند مشکل سوء‌مصرف الکل و دارو دارد . شگفت اینکه افرادی که در روان‌پریش‌خویی نمره‌ی بالایی می‌گیرند، می‌توانند بسیار خلاق نیز باشند. شواهد پژوهشی از عنصر ژنتیکی مهمی خبر می‌دهند. مردان در بُعد روان‌پریش‌خویی نمرات بالاتری از زنان کسب می‌کنند.

مدل پنج عاملی شخصیت

کتل و آیزنک با استفاده از روش تحلیل عاملی صفات شخصیتی را به دست آوردند که از نظر تعداد تفاوت دارند. شماری از پژوهشگران شخصیت از هر دو نظریه ناراضی هستند و معتقدند که آیزنک تعداد بسیار کمی ابعاد و کتل تعداد بسیار زیادی عامل را مشخص کرده‌اند. نظریه‌ی جدیدتر پنج عامل کلی شخصیت را مشخص کرده‌است. الگوی پنج عاملی از سه حوزه اصلی حمایت شده است: تحلیل عاملیِ مجموعه‌ی بزرگی از اصطلاحات مربوط به صفات در زبان، تحقیقات بین فرهنگی به منظور آزمون همگانی بودن ابعاد صفات و ارتباط صفات مندرج در پرسشنامه‌های صفات با پرسشنامه‌ها و مقیاس‌های دیگرست .رابرت مک‌کری  و پل کاستا ، که در مرکز پژوهش پیری‌شناسی مؤسسات ملی سلامتی در بالتیمور مریلند کار می‌کنند به برنامه تحقیق گسترده‌ای مبادرت کردند که پنج عامل اصلی را مشخص کرد. این عوامل عبارتند از:

  • روان‌رنجور‌خویی برون‌گرایی
  • گشودگی
  • سازگاری
  • وظیفه شناسی
  • برون‌گرایی

این پنج عامل عمده، برای دستیابی به آن دسته از عوامل شخصیتی طراحی شد که افراد به عنوان مهم‌ترین عوامل زندگی خود مطرح می‌کردند. این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی، از جمله پرسشنامه خود سنجی، آزمون‌های عینی و گزارش‌های مشاهده‌گران تأیید شدند. پژوهشگران بعداً آزمون شخصیتی را به نام پرسشنامه‌ی شخصیت NEO ساختند که از سرواژه‌های به دست آمده از حروف اول سه عامل اول برای اسم آن استفاده شده است.یافته‌های باثبات عوامل یکسان از روش‌های ارزیابی مختلف، حکایت از آن دارند که می‌توان روی این عوامل به عنوان جنبه‌های برجسته شخصیت حساب کرد. اشاره به این نکته اهمیت دارد که گرچه آزمون‌های دیگر به عنوان روشهایی برای ارزیابی پنج عامل اصلی ارایه شده‌اند ولی NEO روشی است که غالباً مورد استفاده قرار می‌گیرد. با این حال پژوهش نشان داده است که NEO مانند اغلب آزمون‌های شخصیت می‌تواند به وسیله‌ی رفتار آزمودنی‌هایی که می‌خواهند برداشت سازگاری روان‌شناختی مثبت به وجود آورند، تحریف شود.

بین عوامل برون‌گرایی و روان‌رنجورخویی مک‌کری و کاستا و ابعاد برون‌گرایی و روان‌رنجورخویی نظریه آیزنک شباهت وجود دارد به علاوه، خوشایدی و وظیفه‌شناسی در مدل مک‌کری, کاستا می‌توانند بیانگر انتهای پایین بُعد روان‌پریش‌خویی آیزنک باشند؛ کنترل تکانه . گشودگی همبستگی مثبت بالایی با هوش دارد. همین‌طور، خوشایندی با مفهوم علاقه اجتماعی آلفرد آدلر همبستگی دارد . بررسی دوقلوها معلوم کرده است که از پنج عامل، این چهار مورد عنصر ارثی نیرومندتری دارند: روان‌رنجورخویی، برون‌گرایی، گشودگی و وظیفه‌شناسی. معلوم شده است که خوشایندی عنصر محیطی نیرومندی دارد.تعجب‌آور نیست که افرادی که از لحاظ وظیفه‌شناسی بالا هستند، قابل اعتماد، مسئول و کارآمد بوده و معمولاً از کسانی که در این صفت نمره‌ی پایین می‌گیرند نمرات بهتری در مدرسه و دانشگاه می‌گیرند .بررسی بیش از سیصد دانشجوی بریتانیایی معلوم کرد آنهایی که از لحاظ وظیفه‌شناسی بالا بودند، از نظر برنامه‌ریزی برای هدفهای آینده منظم‌تر، منضبط‌تر و  پیشرفت‌گرا بودند.

مک‌گری و کاستا،  الگویی نظری برای پنج عامل بزرگ تنظیم کرد‌ه‌اند که آن را نظریه‌ی پنج عاملی خوانده‌اند. آنها اساساً پنج عامل را به عنوان تمایلاتی مبنایی که زمینه زیستی دارد معرفی کرده‌اند؛ یعنی تفاوت‌های رفتاری مربوط به پنج عامل به ژن‌ها، ساختار مغز و مانند آن بر می‌گردد. این تمایلات اساسی، آمادگی‌های عمل و احساس به نحوی خاص است و به طور مستقیم تحت تأثیر محیط قرار ندارد. آنها با طرح مجدد مسئله طبیعت در برابر تربیت، نظر خود را به این ترتیب بیان می‌کنند: «جان کلام ما این است که: صفت شخصیت مانند خلق و خو، آمادگی‌هایی درونی در مسیر رشد بوده و اساساً مستقل از تأثیرات محیطی هستند. با توجه به شواهد مربوط به ارثی بودن تمایلات اساسی، تأثیرات محدود آنها از والدین و مطالعاتی که در سایر فرهنگ‌ها و انواع موجودات شده است، مک‌کری و کاستا معتقدند که شخصیت از یک رسش درونی منشاء می‌گیرد. با این دید، صفات شخصیت بیشتر متأثر از عوامل زیستی است تا محصول تجربه‌های زندگی و شکوفایی تمایلات اساسی به وسیله محیط. به عکس، این تمایلات در طول زندگی فرد، هم بر خود پنداره و هم بر ویژگی‌های مربوط به سازگاری تأثیر می‌گذارد، که شامل نگرش‌ها، اهداف شخصی، باورهای خودکارآمدی و ویژگی‌های دیگری است.

هم صفت سازگاری و انطباق و هم عوامل محیطی بیرون از فرد مثل:  فرصت‌ها، هنجارها و محرومیت‌ها ، انتخاب‌ها و تصمیم‌هایی را که فرد در زندگی اتخاذ می‌کند، تحت تأثیر قرار می‌دهند و در زندگی‌نامه واقعی وی منعکس می‌شوند. این عوامل همچنین در خودپنداره فرد، یعنی جایی که وی به ساختن داستان زندگی و باورهای خود می‌پردازد نیز اثرگذار می شوند. همه‌ی روان‌شناسان عوامل مک‌کری و کاستا را قبول ندارند. برخی پژوهشگران فهرستی از نُه بُعد شخصیت را ارایه داده‌است. دیگران معتقدند که هیچ فهرستی از عوامل نمی‌تواند شخصیت پیچیده انسان را به طور کامل توصیف کند. برخی دیگر قبول دارند که ممکن است واقعاً پنج عامل اصلی وجود داشته‌باشد ولی در مورد اینکه آنها چیستند اختلاف دارند. با این حال، یافته‌های مک‌کری و کاستا تکرار شده‌اند و باز هم الهام‌بخش پژوهش‌های قابل ملاحظه‌ای هستند.  به طور کلی مفهوم پنج صفت بزرگ «کلی» را تأیید کرده‌اند ولی برخی از محققانِ شخصیت معتقدند این پنج صفت، فهرست نهایی اَبَر صفت‌ها نیستند و امکان دارد صفات اختصاصی‌تر، پیش‌بینی‌کننده‌های رفتاری بهتری باشند. برای مثال، دو بُعد شخصتی دیگر به نام فوق‌العاده,  معمولی و شر,  محترم نیز تا حدودی تأیید شده‌اند. پس این پنج عامل می‌تواند هفت عامل بزرگ باشد.

منبع

بدرلو،رضا(1393)، نقش اهداف پیشرفت، کمال‌گرایی و شخصیت در پیش بینی رضایت تحصیلی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0