رويكردهاي مختلف سلامت روان

رويكرد زيستي نگري

رويكرد زيست شناختي، در مطالعه رفتار انسان بيشترين اهميت را براي ساختار ارگانيزم قائل مي شوند و اين مكتب، بيشتر بر بيماري هاي رواني توجه دارد نه سلامت روان. و بيماري هاي رواني را جزء ساير بيماري ها به حساب مي آورد .

رويكرد تحليل رواني

مكتب روانكاوي معتقد است كه بهداشت، يعني كنش متقابل و موزون بين سه ساخت مختلف شخصيت: نهاد، خود و فرا خود. اگر بين نهاد و من برتر تعارض به وجود آيد بيماري رواني ظاهر مي شود ودر حالت عدم تعادل فرد احساس تنش مي كند و براي حفظ خود ابزارهايي را به وجود مي آورد كه مكانيزم رواني ناميده مي شود .

رويكرد رفتار گرايي

مكتب رفتارگرايي، معتقد است كه بهداشت سلامت رواني به محركها و محيط وابسته است. بدين ترتيب ، از ديد رفتارگرايان بيماري رواني، رفتاري است كه مثل ساير رفتارها آموخته شده است. به طور كلي از ديد رفتار گرايي، كسي داراي بهداشت رواني است كه رفتارش با محيط معيني، با نوعي بهنجاري رفتاري سازگاري دارد / بر سازگاري فرد بامحيط تاكيد دارد . واتسون، معتقد است كه رفتار عادي نمودار شخصيت سالم انسان عادي است كه موجب سازگاري او با محيط و در نتيجه رفتار نيازهاي اصلي و ضروري مي باشد .

رويكرد انسان گرايي :

اين ديدگاه معتقد است كه بهداشت رواني يعني ارضاي نيازهاي سطح پايين و رسيدن به سطح خود شكوفايي . هر عاملي كه فرد را در سطح ارضاي نيازهاي سطح پايين نگه دارد واز خود شكوفايي او جلوگيري كند، اختلال رفتاري به وجود خواهد آورد. يكي از مشهورترين انسانگرايان ، آبراهام مازلو، معتقد است كه براي داشتن سلامت رواني بايد تا اندازه اي انعطاف پذير بود، با واقعيت آن قدر فاصله گرفت كه بتوان بيشترين خود مختاري ؛ فرديت و مسئوليت را به دست آورد. اين فاصله گرفتن با رها شدن از واقعيت به معني بي علاقگي يا طرد نيست، بلكه شبيه تحليل، كسب آگاهي و قبول تجربه رواني و ذهني فرد است .

طبق نظر راجرز، يكي ديگر از انسانگرايان مشهور، بيماري رواني يا عدم بهداشت رواني بر اثر پذيرفته شدن برخي از رفتارها به وجود مي آيد. در واقع همه رفتارها پذيرفته نمي شوند وهمه رفتارها مورد تائيد ديگران قرار نمي گيرند. اين عدم پذيرش بين تصويري كه فرد از خود دارد خويشتن پنداري و تصويري كه واقعيت براي او فراهم مي آورد، انحراف ايجاد مي كند. اينجاست كه شخص، وسايل پوشاندن واقعيت را خلق مي كند و بدين وسيله سازگاري و بقاء براي خود را ممكن مي سازد .

كارل ياسپرزا ،روانپزشك و فيلسوف آلماني، توصيفي از “دنياي شخص” – نحوه تفكر و احساس خود- ارائه كرده است كه مي تواند بهنجار يا نابهنجار باشد. طبق تعريف ياسپرزا، دنياي شخص زماني نابهنجار است كه :

  • ناشي از اختلال است كه در همه جا نابهنجار شمرده مي شود، مثل اسكيزوفرني
  •  وقتي شخصي را از نظر هيجاني از ديگران جدا مي سازد
  •  زماني كه احساس ايمني مادي و معنوي به شخص نمي دهد  .

رویکرد بوم شناسی :

دیدگاه بوم شناسی که به مطالعه محیط‌های زندگی موجودات زنده و مطالعه روابط این موجودات با یکدیگر و با محیط می‌پردازد معتقد است که عوامل موجود در محیط فیزیکی مثل سر و صدا، آلودگی هوا، افزایش جمعیت، کوچکی محل سکونت و به خطر افتادن حریم، می‌توانند بهداشت روانی فرد را به خطر اندازند. بنابراین، اگر شرایط محیطی مساعد و مناسب باشد و فرد بتواند سازگاری یابد، دارای سلامت روانی خواهد بود .

نظریه گلدشتاین

گلدشتاین، معتقد است که شخص سالم و هنجار کسی است که گرایش به خودشکوفایی و تحقق خود دارد و از آشفتگی ناشی از حملات محیط خارجی مضطرب نمی‌شود، و از این پیروزی لذت می‌برد. وی شخصیت سالم را مستلزم هماهنگ بودن تشکیلات دستگاه بدن و وحدت و هماهنگی ، تداوم و تعادل دستگاه ارگانیسم می‌داند .

رویکرد  هستی‌گرایی

نگرش ویکتور فرانکل، به سلامت روان بر اراده تاکید می‌کند. جستجوی معنا مستلزم پذیرفتن مسئولیت شخص است. هیچ کس و هیچ چیز به بزرگی انسان معنا نمی‌دهد مگر خودش. انسان باید با احساس مسئولیت آزادانه با شرایط هستی و زندگی روبرو شود و معنایی در آن بیابد. به نظر فرانکل ماهیت وجودی انسان از سه عنصر : معنویت، آزادی  و مسئولیت تشکیل شده  است و سلامت روان مستلزم تجربه شخصی این سه عامل است. معیار سنجش معنادار بودن زندگی کیفیت آن است نه کمیت آن. سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود گذشتن ، از خود فراتر رفتن و جذب معنا و منظوری شدن .

رویکرد  شناختی

طبق این دید گاه، سلامت روان داشتن سازگاری خوب یا احساس خوب داشتن است.هنگامی که این نوع سازگاری یا احساس بامعیارهای جامعه‌ای که فرددرآن زندگی میکند همخوانی داشته باشد .بر اساس نظریه ویلیام گلاسر، انسان سالم کسی است که واقعیت را انکار نکند و درد و رنج موقعیت‌ها را با انکار کردن نادیده نگیرد. بلکه با واقعیت‌ها به صورت واقع‌گرایانه روبرو شود، هویت موفق داشته باشد. یعنی عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت کند و هم احساس ارزشمندی کند و هم  دیگران احساس ارزشمندی او را تایید کنند. مسئولیت زندگی در رفتارش را بپذیرد (پذیرش مسئولیت کاملترین نشانه سلامت روانی است).

واقعیت درمانی گلاسر بر سه اصل قبول واقعیت، قضاوت در درستی رفتار و پذیرش مسئولیت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه این سه اصل تحقق یابد، نشانگر سلامت روانی است.به اعتقاد پرلز، کسانی که از سلامت روان برخوردار هستند با واقعیت خود و در عالم بیرون ، کاملاًً در ارتباط هستند، چنین اشخاصی در نتیجه شناخت کامل خود به جای اینکه در پی تصویری آرمانی از خویشتن باشند می‌توانند خود راستین خویش را اعتلا بخشند.

نظریه یونگ

از دیدگاه یونگ، افراد سالم از شخصیتی برخوردارند که یونگ آن را شخصیتی مشترک، خوانده است. چون دیگر هیچ جنبه شخصیت به تنهایی حاکم نیست، یکتایی فرد ناپدید می‌‌شود و دیگر چنین اشخاصی را نمی‌توان متعلق به یک سنخ روانی دانست .

نظریه اریکسون

اریکسون ،سلامت روان‌شناختی را نتیجه عملکرد قدرتمند و قوی “من” می‌داند. “من” عنوان مفهومی است که نشان‌دهنده توانایی یکپارچه‌سازی اعمال و تجارب خاص بصورت انطباقی و سازشی است. “من” تنظیم‌کننده درونی روان است که تجارب فرد را سازماندهی می‌کند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای “نهاد” و “من برتر”  حمایت می‌کند. هنگامی‌که رشد انسان و سازماندهی اجتماعی به نحو متناسب هماهنگ شود، در هر کدام از مراحل رشد روانی- حرکتی، توانایی‌ها و استعدادهای شخص ظهور می‌نماید. در واقع به عقیده اریکسون سلامت روان‌شناختی هر فرد به همان اندازه است که توانسته است توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کند .

منبع

ترابی،زهرا(1399)، سبک های دلبستگی و سبک های هویت با سلامت روان و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان،پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی عمومی،دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0