تئوری ­های ذهن آگاهی

از نظر تاریخی سه جریان اصلی تحقیق در زمینه رشد دانش کودکان درباره ذهن آگاهی وجود دارد ؛  اولین جریان به صورت مستقیم و غیرمستقیم به تحقیقات پیاژه ، بر می­گردد. پیاژه، معتقد بود در کودکان رشد شناخت به صورت در خود میان­بین شروع می­شود. کودکان در ابتدا می­دانند که چیزهایی به­عنوان دیدگاه­های مفهومی ، ادراکی و عاطفی وجود دارند. اما آن­ها به این دیدگاه­ها عمل می­کنند و یا ممکن است زمانی که از آن­ها خواسته می­شود. دیدگاه دیگران را گزارش دهند به صورت غیرعمدی دیدگاه خودشان را گزارش دهند. حتی بعد از مهارت در تمایزگذاری دیدگاه خود از دیگران را کسب می­کنند .

دومین جریان که از سال­های آغازین دهه 1970 شروع شده است، متشکل از فرضیه و تحقیق در مورد رشد فراشناخت در کودکان است. فراشناخت به معنای گوناگون و نیز درباره راهبردهای احتمالی است که می­توانند در انجام تکالیف گوناگون به کار گرفته شوند. فراشناخت همچنین در برگیرنده مهارت­های اجرایی فرد برای تنظیم و نظارت بر فعالیت­هایی شناختی خود است. جریان سوم که همان رشد تئوری ذهن است، از سال­های دهه 1980 آغاز شد و در حال حاضر بر کل این حیطه غالب است. در واقع، می­توان چنین گفت که مقوله اخیر تقریباً بر کل حوزه رشد شناختی فرمانروایی دارد، چرا که مطالب چاپ شده در زمینه رشد تئوری ذهن بالغ بر صدها هستند و هیچ نشانه­ای از کاهش در جریان ملاحظه نمی­شود .

عمده مطالعات تئوری ذهن، دانش کودکان را درباره بنیادی­ترین حالات ذهنی ما از جمله تمایلات، ادراکات، باورها، دانش، افکار،  مقاصد،  احساسات و … مورد بررسی قرار داده­اند. پژوهشگران تئوری ذهن می­خواهند دریابند که کودکان درباره وجود حالات گوناگون ذهنی و رفتار مرتبط با این حالات که در ذهن جای می­گیرند، چه می­دانند. حیطه دیگر مورد بررسی آنان، دانش کودکان درباره رابطه سببی حالات ذهنی با درون­دادهای ادراکی، بروندادهای رفتاری و سایر حالات ذهنی است، برای مثال آیا کودکان می­دانند که باور کاذب چیست؟ و یا آیا آن­ها می­دانند که تمایلات ارضاء نشده معمولاً به کدام احساسات منفی و کوشش­های رفتاری جدید برای ارضای این تمایلات می­انجامند؟

دانستن اینکه وقتی افراد فکر می­کنند نیازی به حضور فیزیکی موضوعی که راجع به آن فکر می­کنند، نیست ، در کودکان پیش­دبستانی در حد 4 الی 5 سالگی شروع می­شود. در این سن کودک می­فهمد که دریافت و درک پدیده­ها و اشیاء جدا از هم می­باشند و این موضوع وابسته به شناخت و تجربیات قبلی است  .کودکان شنوا در این سن می­فهمند که رفتار انسان را نمی­توان صرفاً بر اساس ویژگی­های موقعیتی درک کرد. در این زمان مهارتی درکی در کودکان رشد می­کند که آن­ها بر اساس آن می­فهمند فهم رفتار، وابسته به بازنمایی ذهنی یک موقعیت می­باشد. در واقع تئوری ذهن به توانایی فهم عقاید نادرست دیگران اشاره دراد، موضعی که پایه و اساس رشد شناختی در کودک می­باشد. تئوری ذهن در عمل به کودک ابزاری قدرتمند می­دهد که به اکتشاف، پیش­بینی و دستکاری رفتار دیگران دست بزند . نظریه­های گوناگونی برای تبیین رشد دانش کوکان درباره ذهن مطرح شده­اند که در زیر هر یک را به اختصار معرفی می­کنیم:

نظریه نظریه:

نظریه­پردازان نظریه در این مورد بحث می­کنند که دانش ما در زمینه ذهن شامل یک نظریه علمی واقعی نیست، بلکه یک چارچوب روزمره را در بر دارد . آنان مدعی­اند که برای تدوین چنین نظریه غیررسمی، پیکره دانش ما باید سه ویژگی داشته باشد. نخست آنکه، این دانش باید مجموعه­ای از وجودها یا فرایندها را مشخص کند ؛فلاسفه این مقوله را هستی شناسی می­نامند. دوم آنکه این دانش باید اصول سببی که منحصر به حیطه این نظریه هستند بهره گیرد و نهایتاً این پیکره دانش باید دربرگیرنده نظامی از مفاهیم و باورهای مرتبط و نه مجموعه­ای از محتویات نامرتبط باشد .

پژوهشگران چندین گام رشدی را در مسیر رشد کودکان به سوی تئوری ذهن بزرگسالی مشخص کرده­اند. برای مثال : شواهدی را بر وجود یک توالی سه مرحله­ای در رشد ذهنی کودکان ارائه کرده­اند. نخست کودکان در حدود دو سالگی به یک روان­شناس تمایل پیدا می کنند، این روان­شناس نه تنها مفهومی ابتدایی از تمایلات ساده را در بر می­گیرد، بلکه هیجانات و تجربیات ادراکی ساده یا توجه را نیز شامل می­شود. این مفهوم اگر چه ذهنی است ولی به سبب غیرنمادین بودن ساده است. این بدان معناست که کودک می­فهمد که افراد به طور ذهنی با اشیاء مربوطند، چرا که تجربه­ای درونی از خواستن اشیاء، ترس از آن­ها، دیدن آن­ها و … دارد، اما او هنوز درک نمی­کند که افراد به نحوی درست یا غلط به بازنمایی ذهنی این چیزها می­پردازند و البته این بازنمایی­ها را صحیح می­پندارند.

دوم اینکه، در حدود 3 سالگی کودکان صحبت کردن در مورد باورها، افکار و تمایلات را آغاز می­کنند و به نظر می­رسد که می­دانند که باورها، بازنمایی­های ذهنی هستند که می­توانند صحیح یا کاذب و از شخصی به شخص دیگر متفاوت باشند. با این وجود، در این سن آن­ها همچنان به تبیین اعمال خود و دیگران با توسل به تمایلات و نه باورها، ادامه می­دهند این مرحله از درک را روان­شناسی تمایل- باور می­نامند. سرانجام، کودکان در حدود چهار سالگی فهم این نکته را آغاز می­کنند که افکار و باورهای افراد، همچنین تمایلات آن­ها، تأثیری قاطع بر رفتارشان دارد. این بدان معناست که آن­ها به روان­شناسی باور- تمایل بزرگسالی دست می­یابند. در این روان­شناسی تصور می­شود که باورها و تمایلات مشترکاً اعمال را تعیین می­کنند. بنابراین، نقش تجربه در این دیدگاه مشابه نقش آن در نظریه تعادل­جویی پیاژه انگاشته می­شود. در دیدگاه پیاژه، تجربه موجب تعادل می­شود و در نهایت، به حالتی عالی­تر از تعادل ؛ نظریه­ای جدید می­انجامد .

نظریه مدولار ؛ پودمانی  :

سایر نظریه­پردازان درباره آنچه که در جریان رشد تئوری ذهن اکتساب می­شود و نیز چگونگی آن، دیدگاه­های متفاوتی دارند. نظریه­پردازان مدولار، از جمله لزلی؛ معتقدند که کودکان خردسال مطلقاً به نظریه­ای درباره بازنمایی ذهنی دست نمی­یابند. در عوض، لزلی این اکتساب را از طریق رسش عصب­شناختی در توالی سه­گانه سازوکارهای ویژه حوزه­ای و مدولار ممکن می­داند، سازوکارهایی که برای سر و کار داشتن با عوامل در مقابل اشیاء غیرعامل به کار می­روند. اگر چه وجود تجربه ممکن است برای راه­اندازی عملکرد این مکانیسم­ها لازم باشد، اما تعیین­کننده ماهیت آن­ها نیست. نخستین مکانیسم نظریه بدن نامیده می­شود که در اوایل سال اول زندگی توسعه می­یابد. مکانیسم مذکور به کودک امکان تشخیص این نکته را در میان سایر مسائل می­دهد که عوامل، دارای منبعی از انرژی درونی هستند که حرکت خودبه­خودی آن­ها را میسر می­سازد.

دومی که مکانیسم­های تئوری ذهن (TOMM) نامیده می­شوند، با قصدمندی یا مترصد بودن، عوامل سر و کار دارند، نه ویژگی­های مکانیکی آن­ها. TOMM اول، که در اواخر سال اول زندگی پدیدار می­شود به کودکان امکان تعبیر و تفسیر از افراد و سایر عوامل را در قالب درک محیط و تعیب اهداف می­دهد سرانجام، رشد TOMM دوم در خلال سال دوم زندگی شروع می­شود. این مکانیسم کودکان را قادر می­سازد که عوامل را به­عنوان بازخورد نسبت به واقعیت قضایا بازنمایی کنند، چیزی که فلاسفه آن را بازخورد قضیه­ای، می­نامند. بازخوردهای قضیه­ای حالات ذهنی هستند که با عباراتی چون وانمود کردن به، اعتقاد داشتن به، تصور کردن، تمایل داشتن به و امثال آن توصیف می­شوند. کودکان مجهز به TOMM دوم، قادر به تجزیه و تحلیل این نکات هستند ، مریم وانمود می­کند که این فنجان خالی پر از چای است، علی فکر می­کند که این جعبه شکلات محتوای شکلات است و. سایر نظریه­پردازانی که مکانیسم­های مدولار را ذاتی یا زودرس و در خدمت تجزیه و تحلیل حالات ذهنی می­دانند عبارتند از فودور؛ میچل  و خصوصاً بارون-کوهن .

نظریه شبیه­سازی  :

طبق این نظریه، کودکان به واسطه درون­نگری از حالت ذهنی خویش آگاهند و می­توانند این آگاهی را در راستای استنباط حالات ذهنی دیگران به کار گیرند، آنان این کار را از طریق نوعی ایفای نقش یا شبیه­سازی انجام می­دهند. برای مثال در تکلیف باور کاذب، کودکان می­توانند از طریق تصور کردن یا   شبیه­سازی ذهنی پیش­بینی کنند که کودکی دیگر که تنها جعبه شکلات را می­بیند، درباره محتویات آن چه فکر خواهد کرد، آنان برای این کار، خود را در جای آن کودک قرار خواهند داد. آنچه در اینجا توسعه می­یابد، توانایی انجام شبیه­سازی­های دقیق از این دست است. این دیدگاه اگر چه متوسل شدن افراد به نظریه­ها را برای پیش­بینی و تبیین رفتار منکر نمی­شود، اما بر اهمیت فرایندهای شبیه­سازی ذهنی در اکتساب دانش و مهارت­های اجتماعی- شناختی تأکید می­ورزد .

تحقیقات نسبتاً معدودی به بررسی نقش تفاوت­های زبانی در رشد تئوری ذهنی پرداخته­اند. نتایج برخی از پژوهش­ها حاکی از وجود نقش زبان در تئوری ذهن بوده­اند و همبستگی بین توانایی­های زبانی تئوری ذهن را نشان داده­اند . تأخیر شدید کودکان در خودمانده در رسیدن به تئوری ذهن و همراهی آن با تأخیر شدید این کودکان در زبان­آموزی می­تواند حاکی از نقش کلیدی زبان در رشد تئوری ذهن باشد .

تفاوت در تجربه زبانی را در شرایط آزمایشی، نه می­توان و نه ملاحظات اخلاقی اجازه می­دهد که به وجود آورد ولی در شرایط طبیعی، کودکان ناشنوا در مقایسه با کودکان شنوا از جمله گروه­های اصلی دارای تفاوت در تجربه زبانی هستند. بررسی تئوری ذهن در این گروه کودکان علاوه بر فراهم ساختن امکان بررسی مسائل فوق می­توانند نقش سنین اولیه زبان­آموزی و روش ارتباطی مورد استفاده در رشد تئوری کودکان ناشنوا را مشخص کند. از کودکان ناشنوا با توجه به آنکه به صورت طبیعی از داشتن زبان به شکل معمول آن محروم هستند می­توان برای بررسی نقش زبان در رشد تئوری ذهن استفاده کرد. این در حالی امکان­پذیر است که بتوان در مرحله­ای از پژوهش نقش زبان را به­عنوان یک میانجی که صرفاً واجد نقش ابزاری برای سنجیدن توانایی تئوری ذهن است، را به­گونه­ای مناسب کنترل کرد.

 ارزیابی تئوری ذهن

یکی از مقیاس­های بررسی تئوری ذهن که غالباً مورد استفاده قرار می­گیرد، تکلیف باور کاذب است. در این مقیاس با رجوع به بازنمایی­های ذهنی فرد، پیش­بینی­های صحیحی درباره رفتار او صورت می­گیرد. علیرغم انتقاداتی که در استفاده از این ابزار مطرح شده است، فراتحلیلی که اخیراً توسط ولمن، کراس و واتسون، انجام شده نشان داده است که این تکلیف از جهت روان­سنجی قابل قبول و به خوبی استاندارد شده است. در این فراتحلیلی عملکرد هزاران کودک از هفت کشور مختلف در تکلیف باور کاذب مورد ررسی قرار گرفته است که همگی تأثیر قوی سن را در این مقوله نشان می­دهد. چرا که اکثریت کودکان در سن سه سالگی در این تکلیف مزبور قابل قبلو و بر اساس روش ازمون- بازآزمون و اشکال جانشین دیگر برابر با 80/0 است.

بحث­­های زیادی بر سر اعتبار تکلیف باور کاذب انجام گرفته است. در حالیکه برخی معتقدند که این تکلیف مقیاس معتبری برای سنجش توانایی تئوری ذهن نیست . به نظر می­رسد تکلیف مزبور دارای روایی سازه مطلوبی باشد. به علاوه چنان که قبلاً اشاره شد، آشکار شده که عملکرد در تکلیف باور کاذب به شیوه­هایی قابل پیش­بینی با برخی سازه­های شناختی دیگر همبستگی دارد، از جمله خلاقیت، متغیرهای رفتاری مثل مهارت­های اجتماعی و نیز برخی متغیرهای دیگر مثل محبوبیت در گروه همسالان به موجب این یافته­ها، تکلیف باور کاذب دارای اعتبار همزمان و پیش­بین است.

علاوه بر تکلیف باور کاذب استاندارد و ابزارهای مشابهی که توانایی کودکان پیش­دبستانی را در انتساب­سازی انواع حالات ذهنی از جمله : آرزوها، هیجانات و … می­سنجند، ادبیات وسیعی نیز وجود دارد که به تحلیل کاربرد اصطلاح حالت ذهنی به­عنوان شاخص تئوری ذهن در کودکان می­پردازد. با این وصف، تا به حال مقیاس­های معدودی برای سنجش خواندن ذهن در کودکان بزرگتر به وجود آمده­اند. احتمالاً شناخته شده­ترین این مقیاس­ها، تکلیف باور کاذب  رده دوم، است که مستلزم پیش­بینی رفتار یا حالت ذهنی یک شخص توسط نقش اول یک داستان می­باشد.

آزمودنی این کار را بر اساس اندیشه­های خود در مورد آنچه که شخص مورد نظر فکر می­کند، انجام می­دهد. کودکانی که رشد بهنجار دارند قبل از 7 یا 8 سالگی قادر به انجام این تکلیف نیستند. بنابراین، باید آن را آزمون پیشرفته تئوری ذهن در نظر گرفت. اگر چه مقیاس­های تئوری ذهن ذکر شده بیشترین مورد استفاده را دارند، ابزارهای دیگری نیز طی 15 سال گذشته به وجود آمده­اند که بسیاری از آن­ها از ادبیات اوتیسم نشأت گرفته­اند. برای بررسی تئوری ذهن در کودکان ناشنوا نیزازآزمون­های رایج و با دستورالعمل اجرایی که به زبان اشاره می­باشد استفاده می­شود .

منبع

معتمدی،فرشاد(1394)، اثر بخشی شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی بر استرس شغلی کارکنان شرکت،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانتشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0