بهداشت روانی وباورها
انسان ها معمولا می خواهند از تنهایی، روابط اجتماعی، روابط جنسی و یا از کار کردن و تفریحات خویش لذت ببرند، ولی گاهی عقاید معیوب آنها اجازه نمی دهد به هدفشان برسند ، الیس، به برخی از عقاید نامعقول اشاره می کند که نشانگر ناراحتی یا نرسیدن به هدف هاست. به نظر الیس هر چه این عقاید فراوان تر باشد، انسان ها در برابر اختلال روانی آسیب پذیر تر هستند. اهمیتی ندارد این عقاید محصول عوامل زیست شناختی باشد یا اجتماعی، بلکه مهم آن است که انسان های شاد را ناراحت می کند.
باورمنطقی: از نظر الیس، ویژگی های فکر منطقی عبارتست از:
- هماهنگی با واقعیت
- تایید آنها به وسیله شواهد عینی
- باور منطقی با قیودی مثل :بهتر است که…، مناسب است که…،خوب است که…،مفیدتر است که…. .شروع می شود و به صورت نسبی است، نه به صورت حکم قطعی و مطلق.
- تفکر منطقی منجر به رضایت بیشتر از زندگی شده و به افراد امید، شهامت، جرات و توان عمل می دهد.
- تفکرمنطقی باعث می شود فردازپایگاه روشن بحوادث بنگرد و به طور خلاصه عقاید منطقی عقایدی هستند که قابل تجربه، جنبه عینی داشته و همراه با الزام، اجبار، وظیفه و ضرورت نمی باشند .
باور غیرمنطقی:گاردنر، باورهای غیرمنطقی را که الیس وضع کرده، به دو دسته طبقه بندی می کند: دسته اول باورهایی هستند که منجر به درد، خود تردیدی و تمایل به سرزنش خود می شود مانند این تمایل برای فرد که از طرف هر کس دیگری باید تایید شوم و دوست داشته شوم. دسته دو باورهایی هستند که منجر به خشم، بحث اخلاقی و تمایل به ناکامی کمتر می شوند مانند این ایده که اجتناب از مشکل آسان تر از روبرو شدن با آن است.
ویژگی باورهای غیرمنطقی
- این افکار و عقاید با واقعیت موجود هماهنگ نبوده و اکثر آنها مبتنی بر ظن و گمان و ذهنیات هستند.
- فکر غیرمنطقی به وسیله شواهد عینی تایید نشده و فرد در صدد آزمایش آنها نیست.
- فکر غیرمنطقی، اطلاعات غلط یا خفقان اطلاعات بوده و به صورت تعمیم و نتیجه گیری غلط است.
- تفکر غیرمنطقی با اجبار، الزام و قطعیت همراه است و خشک و انعطاف ناپذیر است.
- تفکر غیرمنطقی منجر به حالت های آشفته و ناراحت کننده می شود و در فرد اضطراب، افسردگی، بی تفاوتی و احساس گناه ایجاد می کند.
- تفکر غیرمنطقی، اصرار و پافشاری بر روی خواسته های فطری است و یا بیان ترجیهات با حالت اصرار است.
- عقاید غیرمنطقی ممکن است به چهار حالت زیر ظاهر شوند:
- چقدر وحشتناک است که …، مخوف است که …، خطرناک است که …
- غیرقابل تحمل است که …، غیرقابل تصور است که …
- زشت است که …، ننگ آور است که …، مایه آبروریزی است که …
- من باید …، دیگران باید ….
انواع باورهای غیرمنطقی الیس
- انتظارات بیش از حد از خود:
اعتقاد فرد به این که لازمه احساس ارزشمندی، وجود حداکثر لیاقت و فعالیت شدید است. این تصور امکان پذیر نیست و تلاش وسواسی در راه کسب آن، فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا می کند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست می دهد؛ به این ترتیب زندگی فرد همواره با شکست و ناکامی همراه خواهد بود. فرد عقلانی تلاش دارد بهترین کارها را به خاطر خودش انجام دهد نه به خاطر دیگران، و نیز درصدد است از خود فعالیت لذت ببرد نه از نتایج آن، یعنی کار را برای کار دوست دارد نه برای منابع آن.
- توقع تایید از دیگران:
فرد اعتقاد دارد به این که لازم و ضروری است که همه افراد دیگر جامعه او را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند. این تصور غیر عقلانی است، زیرا چنین هدفی غیرقابل دسترسی است و اگر فردی به دنبال چنین خواسته ای باشد، کمتر خود رهبر و بیشتر ناامن و مضطرب و ناقض نفس خود خواهد بود . روابط میان فردی افراد با اعضای خانواده، همسالان، هم کلاسی ها و سایرین، روی توقعات آنان از خودشان و دیگران تاثیر می گذارد. آن ها بر مبنای واکنش دیگران خود را خوب و ارزشمند محسوب می کنند، وقتی دیگران آن ها را می پذیرند احساس خوبی در مورد خودشان پیدا می کنند. وقتی نیز با انتقادات والدین، همسالان، همسر و خانواده خود مواجه می شوند، خود را انسانی بد و بی ارزش می بینند . باید بدانیم که احترام به خود از تایید دیگران نشات نمی گیرد، بلکه بوسیله رضایت داشتن و افتخار کردن به راهی که در زندگی برای خود برگزیده ایم ناشی می شود. درنتیجه می توان تمام سعی خود را روی خودپذیری معطوف کرد، و از آنجایی که در مورد خودپذیری نمی توان قضاوت کرد و غیرقابل داوری است، بنابراین حتی اگر نتوانیم به نحوی که می خواهیم عمل کنیم، باز هم نباید از خود ارزیابی منفی داشته باشیم و خود را طرد کنیم و با خودپذیری احتمال تمرکز بر اصلاح رفتار، بیشترست، در حالی که فرد با طرد خود کمتر به اصلاح رفتار خواهد پرداخت .
- سرزنش کردن خود:
فرد معتقد است که گروهی از مردم شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه شوند. در واقع شخص بر این باور است که سایرین و از جمله خودش به خاطر اشتباهات و خطاهای مرتکب شده، سزاوار سرزنش و تنبیه هستند. مسلما همه مردم در زندگی خود دچار خطا و اشتباه می شوند و چون شخص بر این باور است که به خاطر اشتباهات خود باید سرزنش و تنبیه شود، دائما نسبت به خود و دیگران احساس خشم کرده و دچار احساس گناه و افسردگی می شود. بنابراین فرد با اینگونه احساسات نسبت به خود و دیگران نمی تواند اشتباهات را به موقع تشخیص داده و تصحیح نماید. این عقیده بدین جهت غیر عقلانی است که معیار مطلقی برای درست و نادرست موجود نیست و انسان آزادی زیادی در انتخاب ندارد. اعمال نادرست یا غیر اخلاقی، محصول حماقت، جهالت و یا اختلال عاطفی است. تمام انسان ها دچار خطا و اشتباه می شوند.
سرزنش و تنبیه معمولا به بهبودی رفتار نمی انجامد، زیرا در کاهش حماقت،افزایش هوشمندی و تعادل عاطفی تاثیری نمی کند؛ در حقیقت سرزنش و تنبیه به اختلال عاطفی بیشتر و رفتار بدتر می انجامد،آنچه ما اینجا به نتیجه می رسیم، این حقیقت است که دچار اشتباه نشویم، ما تصمیماتی می گیریم و طبق آن ها رفتار می کنیم، برخی اوقات این تصمیمات عواقب ناخوشایندی برای ما و حتی دیگران به بار می آورد که راه هایی را برای جبران این عواقب بد در نظر می گیریم، از جمله: تلافی کردن، جبران خسارت وارده، پرداخت خسارت مالی، معذرت خواهی و مانند آن. همچنین می توان تلاش کرد که توانایی تصمیم گیری را تغییر داده تا هنگامی که در آینده با موقعیت مشابهی روبرو شدیم، بتوانیم تصمیم متفاوتی بگیریم که احتمال عواقب بد در آن کمتر باشد. اگرچه به دنبال عمل اشتباهی که مرتکب شدیم و به دنبال عواقب بد آن، شروع به سرزنش کردن خود نماییم، آیا احتمال دارد در چنین طرح و تصمیم بارزی جهت بهبودی وضعیت اقدام کنیم.
- واکنش در مقابل درماندگی:
فرد اعتقاد دارد اگر وقایع و حوادث آن طور نباشد که او می خواهد، نهایت درماندگی و بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز نخواهد بود. این طرز تفکر غلط است، زیرا ناکام شدن احساس طبیعی است، ولی حزن و اندوه شدید و طولانی یک موضوع غیرمنطقی است. چرا که اولا دلیلی وجود ندارد که وقایع و جوادث متفاوت با آن باشند که طبیعتا هستند. در ثانی، حزن و اندوه شدید نه تنها موجب بهبود موقعیت نمی شود، بلکه اغلب اوقات آن را بدتر هم می کند و اگر فرد موقعیت را آن طور که می خواهد تعبیر و تفسیر نکند، محرومیت به اختلالات عاطفی منجر نخواهد شد .
وقتی آنچه که مورد انتظار شخص است پیش نیاید، بسیار ناخوشایند و حتی دردناک است و فرد احساس ناراحتی و آشفتگی می کند و با چنین اعتقادی فرد اغلب اوقات ناراحت و پریشان است. تنها در صورتی فرد می تواند از این باور غیرمنطقی رهایی یابد که واقعیت را بپذیرد، هر چند که وقایع و امور ناخوشایند و گاه دور از انتظار باشند، شخص باید به ناامیدی ها به عنوان مشکلاتی قابل حل بنگرد، نه اینکه آنها را علل ناراحتی خود به حساب آورد. فرد عقلانی از بزرگ کردن موقعیت نامطبوع امتناع می کند و در جهت بهبود آن اقدام می کند. ممکن است موقعیت های نامطبوع اضطراب آور باشند، ولی به آن اندازه که او فکر می کند وحشتناک نیستند، مگر آن که خود او آن را این گونه تعبیر کند .
- بی مسئولیتی عاطفی:
فرد اعتقاد دارد بدبختی و عدم خشنودی او به وسیله عوامل بیرونی به وجود می آیند و این حوادث خارجی هستند که سبب حالات عاطفی و هیجانی او هستند. انسان توانایی کنترل غم و اندوه و اختلالات عاطفی خود را ندارد و با اینکه توانایی اش در این زمینه اندک است. در حقیقت، فشارها و حوادث خارجی، در عین حال که ممکن است از نظر جسمانی ناراحت کننده باشند، معمولا ماهیت روانی ندارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند مگر اینکه خود فرد بخواهد تحت تاثیر آنها قرار گیرد و عکس العمل هایی در قبال آنها بروز دهد. فرد با تلقین این موضوع به خود، که چقدر وحشتناک است کسی طرد شود و مورد دوستی قرار نگیرد، خود را آزار می دهد. برای رهایی از این افکار غیرمنطقی، فرد باید بپذیرد که اختلالات و عواطف، نتیجه احساسات و ارزشیابی ها و تلقین فرد به خودش است، در این صورت کنترل و تغییر آنها ساده و امکان پذیر خواهد بود. فرد عاقل می داند که قسمت اعظم ناراحتی از درون خود او ناشی می شود؛ بدین معنی که اگرچه عوامل خارجی باعث ناراحتی او شده اند، ولی او می تواند با شناسایی موضوع و حادثه و تلقین آن به خود، عکس العمل و رفتارش را دگرگون کند .
- توجه مضطربانه:
فرد اعتقاد دارد چیزهای خطرناک و ترس آور سبب نهایت نگرانی و اضطراب می شوند و فرد همواره باید کوشا باشد تا امکان وقوع آن ها را به تاخیر بیاندازد. در واقع شخص چنین تصور می کند که اگر قرار است حادثه و اتفاق ناگوار و خطرناکی اتفاق بیفتد، باید همیشه نگران آن بود. نگرانی زیاد همراه با اضطراب بر این اساس استوار است که شخص دائما منتظر حوادث بد و ناگوار است و در مورد امکان وقوع آن حوادث نگران است. بنابراین، وقایعی به نظر افراد ناگوار است، شاید ضرورتا ناگوار نباشند و حتی اگر واقعا هم ناگوار باشند، نباید آن ها را آن گونه ناراحت کننده و وحشتناک ارزیابی کرد، زیرا اضطراب زیاد مانع از ارزیابی عینی حوادث شده و اگر اتفاقی بیفتد مانع از مقابله منطقی با آن می شود. این تصور بدان جهت غیر عقلانی است که ناراحتی و اضطراب زیاد اولا، مانع ارزشیابی عینی حوادث می شود. ثانیا اگر اتفاقی بیفتد، مانع از مقابله منطقی با آن می شود.
ثالثا، به ظهور اضطراب کمک می کند. رابعا، امکان وقوع آن بیش از حد افزایش می یابد. خامسا، در اغلب مواقع نمی توان از وقوع حوادث غیر قابل پیش بینی جلوگیری کرد و سادسا، موجب بدتر شدن حوادث و وقایع خواهد شد .وودز، می گوید: به چیزهایی که در مورد آن ها شدیدا دلواپسی دارید و ترس خود را نمی توانید از بین ببرید، توجه کنید. آیا واقعا همان قدر که فکر می کنید بد هستند؟ یا فقط سایه رنجش های از هم گسیخته ای هستند؟ برای مثال اخراج شدن یا جدا شدن از همسر، ممکن است از بهترین اتفاقاتی باشد که برای شما رخ داده است؛ ممکن است کاری بهتر پیدا کنید یا همسری سازگارتر بیابید. چیزهایی که ما فکر می کنیم بد هستند، شاید ضرورتا بد نباشند و حتی اگر هم بد باشند، ما نباید آن هارا آنگونه ناراحت کننده و وحشتناک ارزیابی کنیم.
- اجتناب از مشکل:
فرد معتقد است که دوری جستن از برخی مشکلات زندگی و مسئولیت ها، ساده تر از مواجه شدن با آن هاست. این باور غیرمنطقی باعث کاهش اعتماد به نفس می گردد، زیرا دوری و اجتناب از یک کار، سخت تر و دردناک تر از انجام آن است و به مشکلات و نارضایتی های بعدی منجر می شود. همچنین یک زندگی راحت، الزاما یک زندگی شاد نیست. فرد عقلانی آنچه را باید انجام دهد، بدون شکوه زیاد به انجام میرساند و در عین حال از انجام کارهای دردناک و غیر لازم دوری می کند. هنگامی که فردی در می یابد که از مسئولیت های ضروری اجتناب می کند، به تجزیه و تحلیل دلایل آن پرداخته و خودنظم می شود و پی می برد که زندگی همراه با مبارزه، مسئولیت و حل مشکل، لذت بخش تر است. زندگی یعنی زنده بودن، و زنده بودن شامل: کار کردن، فعالیت کردن، کسب تجربه، خلق کردن و… می باشد. به عنوان یک راه حل جایگزین، به جای فرار از مشکلات می توانید کارهای ضروری را بدون شکایت انجام دهید، مهم نیست که تا چه اندازه از آنها بیزارید. در این حین می توانید راه های اجتناب از جنبه های غیر ضروری زندگی را که ناخوشایند و آزار دهنده هستند، کشف کنید و هنگامی که کارهای ناخوشایند ولی ضروری را انجام می دهید، ترتیبی دهید که ابتدا آنها و بعد فعالیت خوشایندی را انجام دهید. وقتی شخص ابتدا کار مفرح را انجام می دهد، چون می داند سرانجام با کار طاقت فرسای ناخوشایند روبرو شود، از آن کار مفرح لذت زیادی نخواهد برد .
- وابستگی:
شخص اعتقاد دارد باید متکی به دیگران باشد و به افراد قوی تر تکیه کند. در این مورد وابستگی شدید به سایرین، به کاهش استقلال و فردیت می انجامد. وابستگی موجب وابستگی شدیدتر، قصور در یادگیری . ناامنی خاطر می شود. چرا که در این حالت انسان همواره در پناه کسانی زندگی می کند که به آنها وابسته است. فرد عقلانی برای کسب استقلال و مسئولیت خویش تلاش می کند، ولی هیچگاه از دریافت کمک لازم امتناع نمی کند و اگر با شکست مواجه شد آن را امری وحشتناک نمی پندارد، بلکه به ارزیابی مجدد موضوع و تجهیز نیروهای خود می پردازد .
وودز، در این زمینه می گوید که شکست هیچ ارتباطی به ارزش فردی شخص به عنوان انسان ندارد. سعی کنید که بفهمید از برخی جهات در این دنیا تنها هستید، زیاد وحشتناک نیست که به تنهایی ایستادگی کنید و زندگی خود را کنترل کنید؛ چرا که مسئول تصمیمات خود بودن ناراحت کننده نیست. برای آنچه دوست دارید مدام تلاش کنید، مهم نیست که چقدر شانس بیاورید که به آنچه می خواهید برسید، ولی آماده پذیرش شکست هم باشید، بدون اینکه خود را شکست خورده بپندارید واین فلسفه را قبول کنید که می گوید: بهتر این است که تلاش کنیم و شکست بخوریم تا این که اصلا تلاش نکنیم. بهتر است به انتخاب خود اشتباه کنید و آنرا بپذیرید تا اینکه روحتان را در عوض وابستگی غیر ضروری به دیگران بفروشید.
- درماندگی برای تغییر:
فرد اعتقاد دارد به اینکه تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه زندگی، تعیین کننده مطلق رفتار کنونی او هستند و اثر گذشته را در تغییر رفتار کنونی نمی توان نادیده گرفت. این عقیده غیر عقلانی است، زیرا رفتارهای گذشته ممکن است به هیچ وجه علت مشکل کنونی نباشند و تنها به صورت بهانه ای واهی، مانع از تغییر رفتار شوند. غلبه بر آموخته های گذشته مشکل است ولی غیر ممکن نیست. فرد عقلانی در عین حال که گذشته را مهم می شمارد، می تواند با بررسی رفتارهای گذشته و مورد سوال قرار دادن عقاید ناراحت کننده گذشته، به تغییر رفتار خویش اقدام کند و بیش از آنچه به گذشته توجه دارد، به وضع کنونی توجه نماید .
وودز ، می گوید: برای اینکه از این باور خلاص شوید، چه کاری می توانید انجام دهید؟ در ابتدا باید بپذیرید که شما قربانی درمانده ای نیستید، گذشته را هم مهم تلقی کنید ولی به این امر آگاه باشید که امروز گذشته فردای شماست و آنچه تلاش و کار برای تغییر رفتارها و باورهای کنونی خود مبذول می دارید، می تواند فردای شما را متفاوت و بهتر از امروزتان بسازد. این را بپذیرید که تاثیری که روی گذشته روی نگرانی های فعلی شما می گذارد، کمتر از آنچه که وضع و حالات فعلی شما روی آینده شما دارد، نمی باشد. با این طرز فکر که نباید به آن گونه که عمل کردیم، عمل می کردیم، بیشتر خود را نگران می کنیم؛ به عبارتی، این باور به مراتب بیشتر از نحوه ای که ما در گذشته عمل کرده ایم، آزار دهنده است.
- کمال گرایی:
فرداعتقاد داردکه برای هر مشکل و مسئله ای فقط یک راه حل درست و منطقی وجود دارد و اگر نتواند بدان دست یابد وحشتناک خواهد بود. این تفکر غیر عقلانی است، به این دلیل که هیچگاه چنین راه حل کاملی وجود نداردو در ثانی، نتایجی که فرد از قصور در پیدا کردن چنین راه حلی تصور می کند، غیر واقعی است وتاکید در پیدا کردن چنین راه حل مطلقی به اضطراب و ناراحتی می انجامد، و این کمال گرایی به راه حل های ناقص تری منجر می شود .
باید ها
آنچه در پیامد به طور ضمنی وجود دارد، بایدها هستند مثل : کارها باید طبق میل من پیش بروند، من باید نگران مشکلات دیگران باشم و مواردی از این قبیل. به نظر الیس بایدها نه تنها عقلانی و شناختی هستند، بلکه عناصر به شدت هیجانی و رفتاری نیز دارند. بایدها جزئی از اهداف، رویدادهای فعال کننده، عقایدو پیامدهای نا موثرند. الیس این عقاید نامعقول را سه دسته می کنند: توقع از خود، توقع از دیگران و توقع از دنیا و زندگی. الیس برای اشاره به تمام اظهاراتی که در آنه باید به کار می رود از اصطلاح ، باید اندیشی استفاده می کند و بیان می کند که باید اندیشی زمینه ساز عقاید نامعقول و اختلال هیجانی می شود و منجر به اضطراب، ترس و وحشت می شود .
منبع
حبیبی،محمدعلی(1394)، مقایسه باورهای غیرمنطقی اساسی، طرحواره های ناسازگار اولیه و بهزیستی روانی دانشجویان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه خوارزمی پردیس تهران
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید