اگزیستانسیال چیست؟

خدای اگزیستانسیال

بنیان همه اندیشه­ های سارتر اعتقاد وی به مرگ خداست؛ به نظر سارتر خداوند را به هر معنا که در تاریخ بشر سابقه داشته، مراد کنیم، اکنون مرده است؛ هم خدای ادیان و هم خدای فیلسوفان.به گمان سارتر خدایی نیست، بنابراین فرض نظام یا طرح آفرینش بیهوده است و هر انسانی باید در سراسر حیات خود فقط بر خویش متمرکز شود.

وی می­گوید این زمان ماست که شاهد بزرگ­ترین کشف انسان یعنی فقدان الوهیت است. وی در سخنرانی مشهور خود، اگزیستانسیالیسم و اومانیسم می­گوید: «ما تنهاییم، بدون دستاویزی که عذرخواه ما باشد… واجب الوجودی نیست. باید همه آثار مترتب بر آن را از ابتدا تا انتها پذیرفت… وقتی واجب الوجود را به عنوان سرپرست بشر حذف کردیم، مسلماً کسی باید برای آفرینشِ ارزش­ها جای او را بگیرد.»

طرح سارتر با دریافت نیستی خدا و الحاد آغاز و به اومانیسم ختم می­شود. به تعبیر خود او، اگزیستانسیالیسم استنتاج آثار وضعیت نیستی خداست. تازه با این کشف بنیادی است که راه فهم درست انسان از خویش گشوده می­شود. اصل اول اگزیستانسیالیسم از همین دریافت اخذ می­شود؛ «بشر هیچ نیست، مگر آنچه از خود می­سازد.»؛با رفتن خداوند، انسان در جهت التزام به همه اعمال و تصمیم­های خود به سوی احراز خدای خویش شدن گام برمی­دارد: «نخستین کوشش اگزیستانسیالیسم آن است که فرد بشری را مالک و صاحب اختیار آنچه هست، قرار دهد و مسئولیت کامل وجود او را بر خود او مستقر کند… بشر بدون هیچ گونه مددی، محکوم است که در هر لحظه بشریت را بسازد.»

این وضعیت تبعات بسیار سختی دارد و سارتر اظهار می­کند که شخصاً از این کشف و ابراز آن خرسند نیست. انسان در درک وضعیت جدید ملزم است که خود ارزش­ها را بیافریند، خود معنا ببخشد: «… زندگی به خودی خود هیچ نیست، اما به عهده شماست که به زندگی معنایی ببخشید. “ارزش” چیزی نیست جز معنایی که شما برای آن بر می­گزیند.» نظر کی­یرکگور این است که انسان بنفسه قابل و مستعدّ وصول به معرفت یقینی نیست، و در زندگی خود تنها بواسطه قسمی حادثة فوق­العاده و اعجازگونه می­تواند چنین معرفتی حاصل کند. اما برای آدمی این معجزة دانش و شناخت فقط درصورتی مهم و بامعنی و قطعی است که بدون حساب سود و زیانِ این تبدّل و انتقال، خواهان و آرزومند آن باشد.

کی­یرکگور پس از ابراز این شکاکیت می­گوید که راه نجات انسان از جهل این است که وضع و حالت غم­انگیز و فاجعه­آمیز خود را بشناسد وسپس، چشم بسته، یعنی نه بوسیله عقل و منطق بلکه به نور ایمان، در جستجوی راهی برآید خارج از آن وضع و حالت نکبت­آمیز و تأسف­آور. زیرا فقط ایمان است که می­تواند صورتی از رابطه و اتصال میان انسان و خدا در تجربه تاریخی انسان باشد. و در ادامه می­آورد: تنها آگاهی و اطلاعی که در حالت تاریک جهالت داریم، یا آگاهی تاریخی مربوط به واقع امر و درباره تجربة ماست، یا اطلاعی است که منطقاً در خصوصِ مفاهیم حاصل شده است. اما هرگز هیچکدام از آنها را نمی­توانیم بگوییم که درباره چیزی در عالم بالضروره حقیقی است یا نه. ما در حالت ناروشن­شدة (جهل) خود کاملاً غیرقابل و نامستعدّیم که بگوییم خدا وجود دارد. درواقع، جهل ما این است که عدم وجود او با آگاهی ما سازگارتر است تا وجود او.

دو مکتب اگزیستانسیالیستی

ژان پل سارتر می­گوید: آنچه کار را پیچیده می کند، این است که اگزیستانسیالیست­ها به دو دسته تقسیم می­شوند: دسته اول اگزیستانسیالیست­های مسیحی، که من یاسپرس و گابریل مارسل  پیرو مذهب کاتولیک را، از زمره آنان می­شمارم و دسته دوم اگزیستانسیالیست­­­های غیر مذهبی یعنی هایدگر و اگزیستانسیالیست­های فرانسوی و خود من. وجه مشترک این دو گروه تنها این است که همه معتقدند وجود مقدم بر ماهیت است، یا به عبارت دیگر، فلسفه را باید از درون­گرایی آغاز کرد. به راستی مفهوم این عبارت­ها چیست؟

ما بر عکس دکارت و کانت، به وسیله «می­اندیشم»، خویشتن را رویاروی دیگری می­یابیم. وجود دیگری به همان اندازه برای ما مسلم و مطمئن است که وجود خود ما. بدین گونه، فرد آدمی که از طریق «می­اندیشم» مستقیماً به وجود خود پی می­برد، در عین حال وجود همه افراد دیگر بشر را نیز درمی­یابد، و دیگران را به منزله شرط وجود خود می­شناسد. در­می­یابد که خود نمی­تواند هیچ باشد (بودن، به معنای اصطلاحی شوخ بودن، شریر بودن، حسود بودن) مگر آنکه دیگران وی را این چنین بشناسند.

من برای اینکه فلان حقیقت را درباره خود تحصیل کنم، باید از دیگران «عبور کنم». «دیگری» لازمه وجود من است؛ همچنانکه برای معرفتی که من از خویشتن دارم وجود دیگری لازم است. در این شرایط، کشف خویشتن من، در عین حال، موجب کشف وجود «دیگری» نیز می­شود. وجودی که چون اختیاری در برابر من قرار دارد و اندیشه و تمایل او جز این نیست که موافق یا مخالف من باشد. بدین گونه، ما بلافاصله جهانی را کشف می­کنیم که به نام درون گرایی متقابل می­خوانیم. در این جهان است که آدمی تصمیم می­گیرد که خود چه باشد و دیگران چه باشند.

منبع

مقیمی عراقی ،محمود(1391)، تبیین مبانی انسان شناختی مفهوم مسئولیت پذیری، پایان نامه کارشناسی ارشد، فلسفه تعلیم و تربیت، دانشگاه آزاد اسلامي

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0