انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند

 انسان ها به منظور شکوفا کردن خود نیازمند ارتباط با دیگران هستند. طبق گفته ی ارسطو انسان حیوانی اجتماعی است. از آن جائیکه انسان دوران کودکی طولانی ای را پشت سر می گذارد، لذا یاد می گیرد به دیگران وابسته شود و نیازمند عواطف و احساسات دیگران باشد. انسان ها تنها در جامعه یا گروه می توانند به فردیت خود دست یابند. نکته مسلم آن است که یک فرد نمی تواند به خود شکوفایی دست یابد مگر آنکه در گروه یا جامعه به سر برد. تسهیل روابط بین فردی می تواند به خود شکوفایی افراد کمک کند. در گروه ها یا جوامعی که روابط بین فردی تسهیل شده ای وجود داشته باشد، افراد به خود شکوفایی یکدیگر کمک می کنند. این روابط دو سویه هسند. راجرز معتقد است که برای ارتقا دادن به خود ناگریز از ارتقاء بخشیدن به دیگران هستیم. طبق تعریف خود شکوفا شدن یک موجود زنده در مسیر اجتماعی شدن تحقق می پذیرد.

 توجه گسترده به معنویت و موضوعات معنوی از یک سو و از سوی دیگر، تاثیر این عرصه بر سلامت روان (ابعاد خود شکوفایی) و همینطور، تمرکز حرفه ای روز افزون بر این حیطه، وارد کردن ابعاد معنوی و مذهبی را در سلامت روان و بهزیستی (شاخص های خود شکوفایی)، ضروری ساخته است. برخی از روان شناسان، معنویت را به عنوان تلاش دائمی بشر برای پاسخ دادن به چراهای زندگی تعریف کرده اند.

 ویلر، به نقل از بورک و همکاران،معنویت را بالاترین مراحل تمام خطوط سیر رشد می داند. به نظر او، معنویت حالتی است مانند عشق که فرد می تواند در هر مرتبه ای که قرار دارد، داشته باشد. برای بسیاری از افراد، مفهوم معنویت رابطه ی نزدیکی با ارزش های اخلاقی دارد، عده ای دیگر هم به تبع بحث از دین، از آن سخن گفته اند. راجرز مذهب و اخلاق را اشکال و تعابیری از معنویت می داند، ولی به مذهب بهای بیشتری می دهد و معتقد است که ریشه های معنوی جامعه اخلاقی را نیز باید در مذهب جستجو کرد. اما رگامی معنویت را بیشتر در ارتباط با اخلاق قرار می دهد.

 شلدریک نیز معتقد است که تلاش معنویت مدرن بیشتر در جهت آشنایی دادن انسان و ارزش های مذهبی است. از طرفی دیگر، وقتی پیشینه ی مربوط به شخصیت سالم مورد بررسی قرار می گیرد، ملاحظه می­شود که روان شناسی در آغاز به جای مطالعه ی سلامت روان به بررسی بیماران روانی و جنبه ی بیمار نهاد آدمی می پرداخت و رهایی از بیماری عاطفی یا نداشتن رفتار روان پریشانه را برای داشتن سلامت روان و شخصیتی سالم، کافی می دانست. اما در سال های اخیر، شمار روز افزونی از روان شناسان به قابلیت کمال و دگرگونی در شخصیت آدمی روی آورده اند و سطح مطلوب کمال و رشد و سلامت شخصیت را فراسوی بهنجاری می دانند. آن ها معتقدند که نداشتن بیماری عاطفی تنها نخستین گام ضروری برای  داشتن شخصیتی سالم و حرکت به سوی رسد و کمال است و انسان پس از این گام راهی دراز در پیش دارد و باید برای حصول سطح پیشرفته ی کمال و خود شکوفایی و تحقق بخشیدن به تمامی استعداد های بالقوه اش تلاش کند .شاید این موضوع، کسانی را که احساس می کنند در کوشش برای رهایی از بیماری روانی به اندازه­ی کافی دشواری دارند، ناامید کند. اینک به آن ها می گویند بهنجار بودن، یعنی داشتن حداقل ملاک سلامت روان، کافی نیست و باید به سطوح عالیتر کمال انسانی و به فراسوی بهنجاری دست یابند. به نظر روان شناسان کمال، امکان دارد تمام جهات زندگی رضایت بخش باشد ولی انسان همچنان از دلتنگی عذاب آور و ملال و ناامیدی و بیهودگی و بی معنایی رنج ببرد .

مازلومعتقد است که نیاز به رسیدن به کمال و خود شکوفایی نیاز فطری در تمام انسان هاست. این نیاز افراد را وا می دارد تا به حداکثر آنچه لیاقتش را دارند، تبدیل شوند، حتی اگر تمام نیازهای دیگر ارضا شده باشند، چنانچه خود را شکوفا نکنند، بیقرار، ناکام و ناخشنود خواهند بود. مازلو این مسئله را به روشنی بیان می کند که: «اگر آگاهانه طرحی در افکنده اید که از آنچه در توان شماست کمتر باشید، به شما هشدار می دهم که تا آخر عمر تان ناشادمان خواهید ماند». بنابراین، به نظر می رسد تلاش برای رشد و خودشکوفایی و رسیدن به کمال، جزئی از تلاش برای حصول سلامت روان به حساب می آید.

پژوهش هایی در زمینه بررسی تاثیر معنویت بر خود شکوفایی انجام گرفته است. به عنوان مثال، نتایج تحقیقات کامپتون و بکر نشانگر تاثیر مثبت مراقبه بر خود شکوفایی گروه نمونه بود. در تحقیق دیگری که بر روی گروهی از دانشجویان انجام شد، نتایج نشانگر تاثیر مثبت مراقبه و آرامش عضلانی بر افزایش خود شکوفایی بود.در پژوهش دیگری که توسط کلارک و همکارانش بر روی کارکنان یک بیمارستان انجام گرفت، نتایج نشان داده است که 98% افراد گروه نمونه معتقد بودند که از سعادت معنوی بر خوردا بودند. میانگین اعتقادات معنوی آن ها 4/89و میانگین خود شکوفایی آن ها 6/82 بود. در پژوهش دیگری که توسط ونیک و دیلان انجام شد، نتایج نشانگر ارتباط مثبت معنویت با آسایش روانی از لحاظ رشد شخصی و مذهب با آسایش روانی از لحاظ داشتن ارتباط مثبت با دیگران بود.

در پژوهش دیگری که ایل و همکارانش بر روی پزشکان و افراد سالخورده انجام دادند، نتایج نشانگر این بود که فعالیت های مذهبی درونی و با رضایت از زندگی رابطه ی مثبت دارد. در تحقیقی دیگر در هند، بر روی یک جمعیت از زنان مبتلا به سرطان سینه که توسط پاندی و همکارانش انجام گرفت، مذهب به عنوان کیفیت زندگی (آسایش جسمانی، آسایس اجتماعی، آسایش عاطفی و آسایش کارکردی) بیماران شناخته شد.

شواهد بسیاری نشان می دهد که رشد و معنویت و تجربه های معنوی برای سلامت انسان سودمند است. همبستگی بین داشتن تجربه های معنوی و سلامت  ، انعطاف پذیری شخصی و تجربه های معنوی ،عزت نفس و ایمان مذهبی، با ادعاهای  مبنی برداشتن ارتباط با خدا و سلامت، نشان داده شده است و تجربه های معنوی را می توان به عنوان یک ساز و کار خود شفا دهنده تفسیر کرد. مطالعات آزمایشی نیز نشان می­دهند بین مذهب و معنویت و سلامت رابطه ی معناداری وجود دارد، با این حال دلایل این ارتباط مبهم است ، همچنین در خصوص اهمیت نقش مذهب و معنویت در زمینه­ی سلامت و بیماری علاقه رو به رشدی وجود دارد.

یک نظریه روان شناختی مطرح کرد که افراد بحرانهایی را همراه با پشت سر گذاشتن سن شان، تجربه می کنند، تا اینکه در زندگی سطحی از «یکپارچگی خود» خود را بدست می آورند. با این یکپارچگی فرد به معنا و پذیرشی که در زندگی می­خواهد، می رسد. اریکسون مطرح کرد که افراد وقتی به دوران بزرگسالی میرسند، دست به مرور زندگی می زنند. در طول بازنگری شان اگر معنا یا هدفی در زندگیشان بیابند به یکپارچگی خود می رسند. از سوی دیگر، اگر در طول این بازنگری، فرصت های از دست رفته ی زیادی را ببینند، در نتیجه به یکپارچگی خود دست نیافته اند. طبق این نظریه، بزرگسالانی که به این سطح از یکپارچگی می رسند باید کم ترین میزان اضطراب مرگ را داشته باشند.

کوئین و رزینکوف رابطه ای بین اضطراب مرگ و احساس هدفمندی در زندگی و ادراک زمان دریافته اند. این محققان دریافتند که افراد برخوردار از احساس هدفمندی کمتر، در زندگی از اضطراب مرگ و حساسیت نسبت به آینده ی بیشتری رنج می برند. هر اندازه افراد مسن تر می­شوند، به نظر می رسد آگاهی از آینده و ادراک از نقش مثبت خود در آینده در آن ها کم رنگ تر می شود. این امر به نوبه ی خود باعث می شود که سطوح سلامت سالمندان تحت تاثیر متغیرهای مرتبط با اضطراب مرگ کاهش پیدا کند. با توجه به نظریه ی خود شکوفایی ابراهام مازلو، افرادی که در رسیدن به خود شکوفایی یادر تحقق بخشیدن به توان بالاقوه خود به عنوان یک انسان باز می مانند، در مقایسه با افرادخود شکوفا و موفق، اضطراب مرگ بالاتری را تجربه می کنند.

منبع

احمدی ،ناصر(1390) ،بررسی رابطه بین تصویر ذهنی از خدا و خودشکوفایی بااظطراب مرگ در دانشجویان دانشگاه تهران ،پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی ، دانشگاه علامه طباطبایی

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0