الگوهای باورهای فراشناختی

الگوی سندرم شناختی- توجهی (CAS)

رویکرد فراشناختی بر این باور است، که افراد به این دلیل در دام ناراحتی های هیجانی گرفتار می شوند که فراشناخت های آنها به الگوی خاصی از پاسخ دهی به تجربه های درونی منجر می شود که موجب تداوم هیجان منفی و تقویت باورهای منفی میشود.این الگو نشانگان شناختی – توجهی (CAS) خوانده میشود که شامل نگرانی، نشخوار فکری، توجه تثبیت شده؛راهبرهای خودتنظیمی یارفتارهای مقابله ای ناسازگارانه است .

الگوی ولز و پاپاجيورجيو

پاپاجيورجيو و ولز، يك الگوي‏ فراشناخت باليني را در مورد نشخوار ذهني و افسردگي پيشنهاد كرده‏اند. آن‏ها معتقدند كه باورهاي فراشناختي مثبت در مورد نشخوار ذهني منجر به ابقاي آن مي‏شود. به عبارت‏ ديگر، وقتي نشخوار ذهني به كار مي‏افتد، ابتدا فرد آن را به عنوان يك فرايند كنترل‏ناپذير و آسيب‏زننده ارزيابي مي‏كند. اين امر منجر به پيامدهاي بين فردي و اجتماعي شده و در نهايت‏ باعث به كار افتادن باورهاي فراشناختي منفي در مورد نشخوار ذهني به افسردگي مي‏شود. دستور العمل نشخوار ذهني در افراد افسرده، باعث افت خلق و حل مسئله در اين افراد شده و دستور العمل پرت‏ كردن حواس نيز خلق و حل مسئله آن‏ها را بهبود نمي بخشد. وقتي باورهاي نامعقول به سراغ ما مي آيند ما دچار پيامد هاي بد هيجاني مي شويم مانند؛ افسردگي ،خشم، اضطراب و اين پيامد هيجاني بد، در ادراك ما اخلال ايجاد مي كند و در چنين مواقعي شاهد برخي افكار ثابت، نشخوار ذهني مستمر و وارسي هاي مكرر مي شويم. با توجه به اين مسئله مي توانيم بگوييم پيامد هاي هيجاني منفي در صورت كنترل نشدن بر نظام فكري ما تاثير گذاشته و باعث ايجاد پيامد هاي هيجاني بدتر در ما مي شوند.سبك هاي هيجاني متفاوت، موجب مي شودكه ما نشخوار ذهني رابراي پاسخ به اضطراب وافسردگي انتخاب كنيم. ظهور نظريه هاي شناختي در آسيب شناسي رواني به افزايش علاقه به ويژگي هاي شناخت و تنظيم آن منجر گرديده است. ولز و ماتئوس ،نظريه  كنش اجرايي خود نظم بخش  اولين نظري هاي است كه نقش فراشناخت را در سبب شناسي و تداوم اختلالات رواني مفهوم سازي كرده است.  بر اساس نظريه ي كنش اجرايي خودنظم بخش اختلالات روان شناختي وقتي تداوم مي يابند كه راهبردهاي مقابله اي ناسازگار مثل تفكر درجاماندگي، نگراني، نشخوارذهني، پايش تهديد، اجتناب و سركوبي فكر، اصلاح خودباورهاي ناكارآمد را با شكست مواجه مي سازد و دسترسي به اطلاعات منفي در مورد خود را افزايش مي دهد. به عبارت ديگر مي توان گفت بر اساس اين نظريه، اختلال رواني فعاليت يك سندرم كلي شناختي توجهي است كه از دانش فراشناختي فرد ناشي مي شود و در موقعيت هاي مشكل زا فعال شده و پردازش مي شود.

ولز، نخستین بار با ترکیب رویکرد طرحواره و پردازش اطلاعات، الگوی فراشناختی را بر مبنای مدل عملکرد اجرای خود تنظیمی (S-REF) ، برای تبیین و درمان اختلالات هیجانی معرفی کرد. ایده اصلی این نظریه باورهای معیوب در مورد شناخت است که فراشناخت را تشکیل می دهند،  چنین باورهایی به ایجاد الگویی از تفکر منجر می شوند که نگرانی، نشخوار فکری ،تثبیت تهدید و افکارغیر قابل کنترل بر آن تسلط دارد.

نظریه سبک هاي پاسخ

در نظریه سبک هاي پاسخ چنین استدلال شده است که سبک پاسخی نشخواري، در مقایسه با سبک پاسخی منحرف کننده حواس، با افزایش در خلق افسرده رابطه دارد. اثر پاسخ هاي نشخواري بر خلق غمگین و اختلال افسردگی با استفاده از مقیاس پاسخ هاي نشخواري هوکسما و مارو، به فراوانی از سوي پژوهشگران مختلف نشان داده شده است .

سبک پاسخی نشخواري، نمی تواند پیش بینی کننده مطمئنی براي طول مدت اختلال افسردگی عمده باشد. بهر حال این دیدگاه که نشخوار فکري می تواند پیش بینی کننده مهمی براي علائم افسردگی و اختلال افسردگی باشد، دیدگاه نیرومند تري است .

نظریه تغییر درمان الیس

در نظریۀ درمانی- عقلانی- رفتاری سطوح متفاوتی از تغییر وجود دارد. براساس این نظریه ممتازترین و با دوامترین تغییراتی که افراد می توانند ایجاد کنند، درگیر شدن در بازسازی فلسفی باورهای غیر منطقی است. تغییر در این سطوح می تواند خاص و عام باشد. تغییر فلسفی خاص ره این معنی است که شخص خواسته های مطلق غیر منطقی اش (بایدها و اجبارها) دربارۀ موقعیت ها و شرایط را تغییر دهد. تغییر فلسفی عام به این معنی است که افراد را به پژوهش و قبول یک نگرش کلی نسبت به حوادث زندگی وادار می­کند. دابسون، عقیده دارد که برای ایجاد و تغییر فلسفی چه در سطح عام یا خاص افراد نیاز به اجرای اصول زیر دارند:

  • آنها باید درک کنند که تا حد زیادی اختلالات روانشناختی خود را خودشان ایجاد می کنند وشرایط محیطی می تواند در ایجاد مشکلات سهیم باشد ولی عموماً شرایط محیطی ملاحظات ثانویه در فرآیند تغییر هستند : تغییر اختلالات را دارند.
  • باید کاملاً درک کنند که آنها توانایی تغییر اختلالات را دارند.
  • دریابند که اختلالات عاطفی و رفتاری بطور وسیعی از باورهای منطقی مطلق نشأت می گیرند.
  • باورهای غیر منطقی خود را نمایان ساخته و بین آنها و باورهای منطقی تفاوت و تمییز قائل شوند.
  • باورهای غیر منطقی را با استفاده از روش های علمی، منطقی و تجربی به مبارزه بطلبند.
  • جهت درونی کردن باورهای جدید با استفاده از روش های تغییر شناختی و عاطفی غیرمنطقی را ادامه داده و از روش های چند گانه تغییر برای آرام کردن زندگیشان استفاده کنند .

هر چند پریشانی های روانی از طریق اثرات ترکیبی عواملی نظیر تمایلات زیستی و تجربه های زندگی شخص حاصل می آیند، مع هذا، این نوع پریشانی ها به واسطۀ خود تلقینی یا خود آموزی او، ادامه می یابد. الیس معتقد است که کودکان نسبت به بزرگسالان از توانایی کمتری برای ارزیابی عینی خود و محیط اطرافشان برخوردار هستند و بنابرین آمادگی لازم برای درونی ساختن نگرشهای انتقادی والدین خویش را دارند. او می­گوید، حتی در موارد استثنایی که والدین یک کودک فاقد نگرش های انتقادی هستند کوکان نگرش های انتقادی و مبتنی بر کمال گرایی را از دیگرانی که با آنها در تماس اند، یعنی از آموزگاران، همبستگان، و وسایل ارتباط جمعی می آموزند .

کودکان نه تنها به دلیل نگرش هایی که والدینشان نسبت به آنان دارند، دچار پریشانی هیجانی می شوند، بلکه به دلیل تمایل خود آنان برای جدی گرفتن، درونی ساختن و جاودانی ساختن این نگرش ها، چنین پریشانی هایی را پیدا می کنند. در نظریۀ درمان عقلانی برانگیزنده، گفته می شود که هر چند کودکان همراه با رشد و بزرگتر شدن یاد می گیرند که با بعضی از فرض های قبلی خود به نبرد بپردازند، اما همزمان با آن، خویشتن را با خود تلفیقی، خود آموزی و خود تبلیغی، گرفتار فرض های غیر منطقی دیگر می کنند. همین خود تبلیغی است که باعث می­شود اعتقادهای غیر منطقی اصلی در شخص پایدار باقی بماند.

درمانگری عقلانی، هیجانی و رفتاری الیس بر فرض های متعددی بنا شده است که می توان آن را در عبارات زیر طبقه بندی کرد:

  • تفکر، احساس و رفتار مداوماً در تعامل با یکدیگر و تحت نفوذ یکدیگر قرار می گیرند.
  • اختلال های هیجانی از تعامل پیچیده عوامل زیست شناختی و محیطی ایجاد می شود.
  • انسان تحت تأثیر اشخاص و اشیاء پیرامون خود است و آنها نیز به طور عمدی افراد پیرامون خود را متأثر می سازند. افراد در واکنش به تأثیرات نظامی که در آن زندگی می کنند تصمیم می گیرند یا انتخاب می کنند که خود را تخریب کنند یا نکنند.
  • افراد خویشتن را از نظر شناختی، عاطفی و رفتاری تخریب می کنند.
  • وقتی وقایع ناگوار اتفاق می افتد، افراد تمایل دارند دربارۀ آنها باورهای غیر منطقی تولید کنند که برجستگی آنها مطلق بودن و تفکر جزمی نگرانه است.
  • وقایع ناگوار به خودی خود به عنوان علت اختلال هیجانی قرار نمی گیرند، بلکه باورهای غیر منطقی به مشکلات شخصیتی منجر می شوند.
  • اغلب افراد تمایل عجیبی به ایجاد و هیجان های مخرب و حفظ خود در این شرایط دارند بنابراین در می­یابند که واقعاً غیر ممکن است که از نظر روانی سالم و خوب باقی بمانند.
  • هنگامی که مردم به روش خود تخریب گرانه عمل نمی کنند، توانایی آگاه شدن از شیوه های تفکر و نظام باورهای خود و تأثیر منفی آنها را دارند. با این آگاهی آنها ظرفییت مباحثه دربارۀ افکار غیرمنطقی و تغییر آنها را به باورهای منطقی را در می یابند و می توانند با تغییر این باورها دربارۀ وقایع خاص، احساسات نامتناسب و رفتارهای خود تخریب گرانه را تغییر دهند.
  • وقتی باورهای غیرمنطقی کشف شد، می توان آنها را با روشهای روشن سازی، چگونگی ترکیب جنبه­های شناخت، عواطف و رفتارهای خنثی کرد. درمان منطقی – هیجانی، اعتقاد دارد که در واقع همۀ مشکلات جدی هیجانی انسان مستقیماً ناشی از افکار جادویی، تخیلی و از نظر تجربی فاقد اعتبار است. بر طبق نظریه درمان منطقی – هیجانی مهم نیست که چه مقدار در وراثت فرد نقص وجود داشته باشد و یا تجربیات او از ضربه های اولیه و یا بعدی زندگی چگونه باشد، علت اصلی که او اکنون واکنش بیشتری یا کمتری نسبت به محرک آزارنده نشان می دهد، این است که اکنون دارای عقاید متعصب، غیرمنطقی و تجربه نشده ای است.

منبع

سیدعلوی،ساناز(1394)، گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بر انعطاف پذیری کنشی و باورهای فراشناختی معتادین،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی مشاوره وراهنمایی،دانشگاه آزاداسلامی

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0