ویژگیهای شاگردان و تأثیر آن در فرایند تدریس

آگاهی از فرایندهای شناختی شاگردان در سنین مختلف از ضروری­ترین وظایف معلم است زیرا فرایند رشد شاگرد علایق، میزان انگیزش، بلوغ عاطفی، سوابق اجتماع و تجارب گذشته از عواملی هستند که همواره در روش کار معلم در کلاس اثر می­گذارند. شاگردان صفات زیادی مانند راستگویی، دروغگویی، شهامت، ترس، اضطراب، پرخاشگری، تلاش و بسیاری از صفات مطلوب و نامطلوب را با خود از خانواده به درون مدرسه می­آورند.اگر معلمی تصور کند بدون شناخت شاگردان و بدون آگاهی از فرایند رشد ذهنی، عاطفی و اجتماعی آنان و حتی بدون همکاری والدین می­تواند در ادای وظایف آموزشی موفق باشد، سخت در اشتباه است.معلم نمی­تواند بدون توجه به ویژگیهای شاگردان، آنان را به کار کردن وا دارد و به عبارت دیگر، کار را بر آنان تحمیل کند؛ زیرا فعالیتهای عقلی، اخلاقی و اجتماعی شاگرد تابع اراده­ی معلم نیست. تدریس معلم باید بر اساس نیاز، علاقه و تواناییهای ذهنی شاگردان تنظیم شود. البته این بدان معنا نیست که شاگردان هرچه دلشان خواست می­توانند انجام بدهند، بلکه به این معناست که فعالیت و کار مدرسه باید مورد علاقه و دلخواه شاگردان باشد. آنان باید خود شخصاً عاقل باشند، نه اینکه اعمال و وظایف از طرف معلم بر آنان تحمیل شود. قانون علاقه یا رغبت که بر کارکرد فکری بزرگسالان حاکم است، بر طریق اولی درباره­ی کودکان و شاگردان مدارس نیز صادق است، بویژه اینکه علایق کودکان هنوز از انتظام و اتحاد لازم برخوردار نیست.

ساخت ذهنی، هوش و تجربه­های علمی شاگرد موضوع دیگری است که در روش تدریس باید به آن توجه شود. ساخت ذهنی کودکان با ساخت ذهنی بزرگسالان متفاوت است؛ بنابراین، معلم باید برنامه و مواد آموزشی را مطابق سطح درک و فهم شاگردان عرضه کند تا برای آنان قابل جذب باشد؛ یعنی برنامه­ی درسی و نوع و مقدار تکلیف باید بر اساس مراحل رشد ذهنی و تواناییهای مختلف شاگردان پی­ریزی شود؛ زیرا هر غذای فکری (برنامه درسی) برای همه­ی سنین به یک اندازه مناسب نیست. معلم باید توجه داشته باشد که سیر تکوینی مراحل رشد، از لحاظ سن و محتوای تفکر، یک بار برای همیشه و به طور ثابت تعیین نشده است؛ بنابراین، او می­تواند به مدد روشهای سالم، بازده کار شاگردان را افزایش دهد و حتی رشد معنوی آنان را بی آنکه به استحکام آن لطمه بزند، تسریع کند.

معلم باید به شاگردان فرصت دهد تا دانش خود را خودشان بسازند. کودکان بیشتر از آنکه به آموزش مستقیم نیازمند باشند، به فرصتهای یادگیری مستقیم محتاجند، بنابراین بهتر است که معلمان تا حد امکان از آموزش و انتقال مستقیم مفاهیم بکاهند و به فراهم آوردن فرصتهای یادگیری و ترتیب دادن مواد آموزشی برای ایجاد موقعیت مطلوب یادگیری اقدام کنند.

موقعیت اجتماعی شاگردان از عوامل دیگری است که بر تدریس معلم مؤثر است. شاگردان در فرایند اجتماعی شدن، نیازمند الگوی سالم هستند تا بتوانند ساخت مطلوب « شدن» را در خود بیافرینند. والدین و معلمان نخستین الگوهای مؤثر در تشکیل شخصیت شاگردان به شمار می­روند؛ زیرا در آغاز جریان رشد اجتماعی، افراد بالغ همیشه سرمشق هر گونه صفات اجتماعی و اخلاقی­اند، اما این وضع چندان بی­خطر نیست؛ مثلاً وجهه­ای که معلم در نظر شاگرد دارد، سبب می­شود که شاگرد اظهارات وی را بپذیرد و این پذیرش او را از تفکر باز می­دارد. این عمل، ایمان مبتنی بر اقتدار دیگران را جانشین اعتقاد فردی شاگرد می­سازد و اجازه نمی­دهد که در راه تفکر و گفت و شنود که موجد عقل است گام بردارد. در فرایند آموزش، همکاری متقابل شاگردان به اندازه­ی عمل بزرگسالان اهمیت دارد. این همکاری از لحاظ عقلی بهتر از هر امر دیگری می­تواند مبادله­ی واقعی اندیشه را تسهیل کند و شاگردانی با ذهنهای نقاد و تفکر منطقی پرورش دهد.در زمینه­ اخلاقی نیز همین امر صادق است؛ به این معنی که کودک، بد و خوب را صرفاً آن چیزی تلقی می کند که با قاعده­ای که بزرگسالان وضع کرده­اند، مطابق باشد. این اخلاق، یعنی اخلاق اتکالی یا اطاعت از دیگران، شاگردان را به انواع کجرویها سوق خواهد داد. اینگونه اخلاق قادر نیست کودک را به استقلال وجدان فردی، یعنی اخلاق مبتنی بر خیر در مقابل اخلاق مبتنی بر تکلیف سوق دهد. در نتیجه کودک برای درک ارزشهای اساسی جامعه دچار شکست می­شود. شناخت مسائل یادشده می­تواند به معلم در فرایند آموزشی و اتخاذ روش مناسب تدریس کمک کند.

منبع

حاجی زاد،محمد(1390)،مقايسه مهارتهاي حرفه اي معلمان دروس علوم پایه و علوم انسانی دوره راهنمایی،پایان نامه کارشناسی ارشد،علوم تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0