کمال گرایی و نظریه های آن

کمال گرایی

سازه كمال‌گرايي در دهه‌هاي اخير مورد توجه پژوهشگران بسياري قرار گرفته است و هر كدام به فراخور ديدگاه خود تعريف متفاوتي از آن ارائه داده‌اند. با اين حال بيشتر پژوهشگران بر اين امر كه معيارهاي بلندمرتبه براي عملكرد مفهوم اساسي كمال‌گرايي است، سازش دارند.فرهنگ وبستر كمال‌گرايي را عقيده و باوري مي‌داند كه براساس آن اصلاح آرماني منش اخلاقي، هدف اصلي تلاش‌هاي اخلاقي است و يا كمال‌گرايي، در حكمت الهي به اين معني است كه معصوم بودن در زندگي امكان‌پذير است.هورناي، كمال‌گرايي را گرايش روان رنجورانه به بی عيب و نقص بودن، كوچك‌ترين اشتباه خود را گناهي نابخشودني پنداشتن و مضطربانه انتظار پيامدهاي شوم آن را كشيدن، تعريف مي‌كند. هالندر، مي‌نويسد:  كمال‌گرايي نشان‌دهنده‌ي گرايش و علاقه فرد به درك محيط پيرامون خود به گونه قانون ؛ همه يا هيچ،است كه به موجب آن، نتايج ممكن، موفقيت‌هاي كامل يا شكست‌هاي كامل هستند .

هاماچك، كمال‌گرايي را به دو بعد كمال‌گرايي بهنجار و كمال‌گرايي نابهنجار تقسيم مي‌كند. وي معتقد است كمال‌گرايي نابهنجار عبارت از: نگراني زياد درباره‌ي ارتكاب اشتباهات و ترس از داوریهاي ديگران است. ويزمن، معتقد است، كمال‌گرايي نياز شديد به پيشرفت است و اين گرايش به گونه معيارهاي شخصي بالا و غير واقع‌بينانه آشكار مي‌شود .فراست ، مارتن ، لاهارت؛ و روزنبليت؛ كمال‌گرايي را به عنوان مجموعه معيارهاي بسيار بالا براي عملكرد كه با خود ارزشيابي‌هاي انتقادي همراه است، تعريف كرده‌اند. هويت و فلت، معتقدند كمال‌گرايي عبارت است از: گرايش فرد به داشتن مجموعه‌اي از معيارهاي بالاي افراطي و تمركز بر شكست‌ها و نقص‌ها در عملكرد. كلي اينك كمال‌گرايي را اعتقاد فرد به كامل بودن و احساس اضطراب و فشار رواني بالا و ترس از اينكه نتواند مطابق انتظارات خود زندگي كند، تعريف مي‌نمايد.

نظريه‌هاي كمال‌گرايي

 نظريه فرويد

 فروید، کمال‌گرایی را به کنش وری فرامن افراط گر نسبت داد. از آن پس بر ماهیت درون روانی این سازه شخصیتی به منزله تمایل پایدار فرد به وضع استانداردهای کامل و دست نیافتنی و تلاش برای آنها تاکید شده است . بر این اساس غالب پژوهش‌ها و تبیین‌های جدید کمال‌گرایی را سازه ای نوروتیک در نظر گرفته اند . تعریف‌های پیشنهاد شده برای کمال‌گرایی نیز از این رویکرد آسیب شناختی تبعیت می‌کنند. برای مثال هولندر،  کمال‌گرایی را معادل برآورده ساختن توقعات و انتظارات خود و دیگران با کیفیتی برتر و بهتر از آنچه اقتضا می‌کند می‌داند. از سوی دیگر بعضی یافته‌ها کنش وری مثبت نوعی کمال‌گرایی را تایید کرده اند. هاماچک،با تمایز بین کمال‌گرایی بهنجار و نوروتیک معتقد است که کمال گرای بهنجار از تلاش و رقابت برای برتری و کمال لذت می‌برد و در عین حال محدودیت‌های شخصی را به رسمیت می‌شناسد و کمال گرای نوروتیک به دلیل انتظارات غیرواقع بینانه هرگز از عملکرد خود خشنود نخواهد شد.

اساس مشاهدات فرويد، درباره تئوري ، فراخود  به اين ترتيب است. برخي روان رنجورها پاي‌بند قوانين اخلاقي و ديني شديد هستند، بدين معني كه محرك اصلي در زندگي آن‌ها خوشبختي نيست بلكه، تكامل و برتري يافتن است. زندگي آن‌ها را يك سلسله حتماًها و بايدها تشكيل مي‌دهد. آن‌ها بايد در هر كاري به حد كمال برسند و به بهترين گونه‌اي آن را انجام مي‌دهند وگرنه خشنود نخواهند شد. شخصي با اين ويژگي‌ها بايد به هيچ روي در داوري اشتباه نكند يا اين كه شوهر یا زن يا دختر و يا پسر ايده‌آل باشد و خلاصه اين كه او را آدمي‌‌ بي‌عيب و نقص بپندارند. هدف‌هاي اخلاقي اين اشخاص كه اجباراً به طرف آن‌ها رانده مي‌شوند، پيوسته و بي‌رحمانه به آن‌ها حكم‌فرمايي مي‌كنند. اين‌گونه افراد تصادف و اتفاقاتي كه آن‌ها را به هيچ روي نمي‌توانند كنترل كنند، باور ندارند، زيرا آن‌ها احساس مي‌كنند كه بايد بتوانند همه‌ي عوامل، حتي اضطراب را كنترل كنند و در زندگي هيچ‌گاه نبايد اشتباه كنند. اگر اين گونه افراد نتوانند به آرمان‌هاي خود ساخته و بسيار دشوار اخلاقي خود برسند اضطراب و احساس تقصير به آن‌ها دست خواهد داد. بيماراني كه گرفتار چنگال‌هاي اين چشم داشت‌ها هستند، نه تنها براي اينكه اكنون توفيق رسيدن به آرمان‌هاي اخلاقي خود را ندارند، بلكه براي شكست‌هايي نيز كه در گذشته در اين راه نصيب آن‌ها شده است، خود را سرزنش مي‌كنند.

حتي اگر اين افراد در شرايط دشواري باشند احساس مي‌كنند كه اين عوامل نبايد از رسيدن به مقاصد و هدف‌هاي اخلاقي آن‌ها جلوگيري كنند، زيرا در پندار خود، بايد به اندازه‌اي توانا باشند كه بتوانند تمام سختي‌ها را تحمل كنند بدون اين كه احساساتي مانند ترس و تسليم و ستيزه، از خود نشان دهند . جنبه ديگري كه اصول اخلاقي روان رنجور براي او دارد چيزي است كه فرويد آن را   خود غريبي ،مي‌نامد. مقصود از اين اصطلاح اين است كه شخص روان رنجور هيچ‌گونه اختيار و يا سخني درباره‌ي قوانين سختي كه خودش بر خود تحميل كرده ندارد. بدين معني كه درباره اين كه آيا قوانين را دوست دارد؟ يا به آن‌ها ايمان دارد؟ با اين كه ارزشي براي آن‌ها قايل است؟ هيچ گونه داوري نمي‌كند . معمولاً پندار بر اين است كه محدوديت‌هايي كه اشخاص براي خود قايل مي‌شوند نتيجه قوانين و قواعد اخلاقي موجود در محيط است، ولي به عقيده فرويد قوانين و رسوم اخلاقي نتيجه تمايلات دگر آزاري بشر است و اين محدوديت‌ها به جاي اين كه فرد دگر آزار را متوجه محيط كند او را متوجه خود مي‌نمايد، و در نتيجه به جاي آزار و تهمت و تنفر نسبت به ديگران، نسبت به خود، آزار و تهمت و تنفر روا مي‌دارد. فرويد دو دليل براي اثبات اين نظريه عرضه مي‌كند.

يكي اين كه اشخاص گرفتار به نياز مبرم كامل بودن خود را بيچاره مي‌كنند، بدين معني كه توقعات از خود را به اندازه‌اي زياد مي‌كنند كه زير سنگيني آن از پا در مي‌آيند، دوم اين كه به نظر فرويد هرچه شخص تمايلات ستيزه‌جويي خود نسبت به ديگران را بيش‌تر كنترل كند به همان اندازه نسبت به خود و ايده‌آل‌هاي خود سخت‌گير و ستيزه‌گر مي‌شود. به نظر فرويد كوشش براي كامل بودن و به كمال رسيدن معمولاً سطحي و دروغين است و كسي كه هدف تكامل اخلاقي افراطي دارد با خود و ديگران صادق نيست. آن‌ها بنابر نياز به كمال پيوسته در تكاپو هستند و تنها تقليد درستكاري را در مي‌آورند وگرنه قلباً به عقايد خود ايمان ندارند. البته گرايش انسان به حفظ ظاهر و نياز او به كامل بودن امري طبيعي است، ولي آن‌چه در شخص روان رنجور مورد بحث و قابل توجه است اين است كه تظاهر به اندازه‌اي اغراق آميز مي‌شود كه همه شخصيت او به يك ماسك تبديل مي‌شود، به گونه‌اي كه نيازهاي راستين او تحت‌الشعاع گرايش او قرار مي‌گيرند.

 نظريه هورناي

يكي از عواملي كه باعث مي‌شود ،خود واقعي   به طور طبيعي رشد نكند اين است كه، چون مهم‌ترين نياز كودك ، در شرايط نامساعد؛ از بين بردن اضطراب، رفع تضاد و به دست آوردن آرامش دروني است، ديگر چندان توجهي به احساسات، تمايلات، علاقه‌ها و آرزوهاي راستين و اصيل خود ندارد. كودك به دنبال اين است كه خود را از آزار ديگران در امان نگه دارد. بنابراين در روابطش با ديگران از تمايلات و احساسات واقعي خود استفاده نمي‌كند، بلكه تمايلات و احساساتي بدلي و ساختگي در خود مي‌پروراند كه مناسب و به فراخور آن رابطه‌ي خاص مي‌باشد، در نتيجه از وجود خود واقعي غافل و بي‌خبر مي‌شود. نهايت اين كه فرد راه حل همه‌ي مشكلاتي را كه تا كنون براي او به وجود آمده در تخيل و تصور جست و جو مي‌كند. يعني به اين شيوه موفق مي‌شود كه نخست خود را برجسته‌تر و برتر از ديگران بپندارد و احساس كوچكي و حقارت خود را آرامش بخشد، دوم مي‌كوشد در تخيل، تضادهاي خود را حل كند. بدين معني كه در تصوير آرماني كه از خودش ترسيم كرده هيچ گونه تضادي نمي‌بيند، بلكه هر كاري مي‌كند هرچند از ديد ديگران متضاد و ضد و نقيض باشد، از ديد خودش حسن است. خودآرماني  ، كه معلول يك سلسله جريانات ناسالم عصبي بوده از اين پس خود عامل و مبدأ ناراحتي‌هاي عصبي مي‌شود و انرژي‌اي كه مي‌بايستي صرف پرورش و رشد خود واقعي شود، اكنون براي رسيدن به خود آرماني به هدر مي‌رود. براي اين كه بتواند ؛ خودآرماني را به واقعيت نزديك كند، نيازمند يك بزرگي و شكوه مي‌شود.

او براي بدست آوردن بزرگي بايد صفاتي را در خودش بپروراند و روش‌هايي را به كار گيرد كه در شأن ؛ خود آرماني باشد. نخستين حالت و صفت كه خود به خود در او به وجود مي‌آيد اين است كه مجبور مي‌شود خود را در هر زمينه‌اي و از هر نظر كامل و بي‌عيب و نقص گرداند، چون ، خود آرماني كامل و بي‌عيب و نقص است شخص هم بايد تلاش كند تا خود را مطابق آن بسازد. دومين صفتي كه در شخص به وجود مي‌آيد و وسيله‌اي براي بدست آوردن بزرگي مي‌شود، عطش يا گرايش شديد به جاه‌طلبي است و سومين صفت، گرايش شديد به برتري، پيروزي و غلبه انتقام‌جويانه و كينه توزانه نسبت به ديگران است. هر سه صفت كه براي بدست آوردن بزرگي در شخص به وجود مي‌آيد، يعني گرايش شديد به كامل بودن، جاه طلبي و برتري طلبي انتقام‌جويانه داراي يك ريشه هستند و با يكديگر ارتباط نزديكي دارند و معمولاً هر سه آن‌ها در يك فرد وجود دارد ولي با درجات متفاوت. هر سه داراي دو علامت مشخصه مي‌باشند؛ يكي اجباري بودن آن‌هاست، ديگري نقشي است كه تخيل و تصور درآن‌ها بازي مي‌كند .هورناي، يادآور مي‌شود، برتري طلب‌ها براي پنهان كردن نقص‌هاي خود به راه حل‌هاي خاصي دست مي‌يازند.

او اين راه حل‌ها را به سه نوع متفاوت تقسيم كرد: خودشيفتگي ، كمال‌گرايي، خودبيني- انتقام‌جويانه. راه حل كمال‌گرايي پناهگاه افرادي با استانداردهاي بالاي اخلاقي، عقلي و معنوي است و بر اين اساس آنان ديگران را كوچك مي‌شمارند و به درستي داوري، عمل و هدف‌شان از نظر عالي و بي‌نقص بودن در كليه شئون زندگي به خود مي‌بالند. فرد به دليل دشواري زندگي كردن با استانداردهاي خود، براي اين كه به خوبي جلوه كند به تعديل ارزش‌هاي اخلاقي خود مي‌پردازد. كمال‌گراها زماني در اين راه تصميم خود را مي‌گيرند، اصرار دارند كه ديگران نيز مطابق استانداردهاي كمال‌طلبي آن‌ها زندگي كنند و ايشان را به دليل كوتاهي كردن در رسيدن به اين استانداردها تحقير مي‌كنند. كمال‌گراها يك تعهد و الزام خشك افراطي دارند و با خود مي‌گويند، چون من هميشه منصف، درستكار و وظيفه‌شناس هستم، ديگران بايد قدر مرا بدانند و رفتارشان نسبت به من منصفانه باشد، اين يقين، كه به درستي دور از خطا و اشتباه عمل مي‌كنند به آن‌ها يك احساس برتري مي‌دهد .

نظريه پرلز

پرلز معتقد است وضعيت‌هاي ناتمام يا گشتالت‌هاي ناقص، سائق انسان را معين مي‌كنند. او مي‌گويد: هر موجود زنده‌اي به تماميت و كمال خواهي گرايش دارد. هر چيزي كه اين گشتالت ، به كمال گرائيدن را باز دارد يا بگسلد، براي موجود زنده زيان‌آور است و به وضعيت ناتمام مي‌انجامد كه بي‌ترديد نيازمند به پايان رساند، تمام و كامل شدن است. پرلز در شخصيت دو منش ويژه را عنوان كرده است. يكي منشي كه تماميت‌گرا و مقتدر است و او آن را شخصيت حاكم و سلطه‌جومي‌نامد. ديگري منشي است كه مخالف اولي است و وي آن را شخصيت مطيع و پيرومي‌نامد. به عقيده پرلز اگر فراخودي وجود دارد بايد  خود  ، مادوني هم وجود داشته باشد. به اعتقاد او، فرويد نصف كار را انجام داده است، او شخصيت حاكم يعني همان فراخود را دريافته ولي از وجود شخصيتي ديگر كه مادون است غفلت كرده است.

مطابق تعبير پرلز، شخصيت حاكم، مقتدر و تماميت‌گر است. او بهترين را مي‌خواهد. شخصيت حاكم يك ديكتاتور و قلدر است و با واژه‌ها و عباراتي مانند : شما بايد   و  شما نبايد  رفتار مي‌كند و با تهديد دست به كنترل مي‌زند و رفتار را زير نفوذ مي‌گيرد. بنابراين در درون هر فردي اين دو منش پيوسته براي بدست گرفتن كنترل در تلاش و تكاپو هستند و شخص به اجزاي كنترل كننده و كنترل شونده تقسيم مي‌شود. كشمكش ميان اين دو منش هرگز كامل نمي‌شود و پايان نمي‌پذيرد زيرا هر يك براي بقا و زندگي خويش در تلاش هستند .پرلز نظر خود را درباره كمال‌گرايي در قالب عبارت‌هايي كه در بر گيرنده پند و اندرزهاي سازنده هستند، اين گونه بيان مي‌كند:

  • اي يار! كمال‌طلب نباش، كمال طلبي زجر و نفرين‌آور است. مي‌ترسي مبادا هدف را درست نبيني، اما اگر بگذاري تو خود كاملي.
  • اي يار! از اشتباهات نهراس، اشتباه گناه نيست. اشتباهات راه‌هاي گوناگون انجام دادن كارند. بسا كه آفريننده‌تر و تازه‌تر هم باشند.
  • اي يار! افسوس اشتباهات را مخور، به آن‌ها ببال، تو شهامت آن را داشته‌اي كه چيزي از خودت مايه بگذاري…
  • از هر افراط و تفريطي بپرهيز، هم از كمال‌طلبي و هم از درمان آني، شادماني آني و هشیاري آني حواس…

نظریه بندورا

 به اعتقاد بندورا،  معیارهای سخت برای ارزشیابی از خود و اشکال افراطی به واکنش‌های نابهنجار و احساس بی ارزشی و بی هدفی می‌انجامد که این می‌تواند زمینه ساز بسیاری از اختلالات روانی شود. افراد کمال‌گرا در هنگام تجربه شکست به جای استفاده از فعالیتهای خودکنترلی، از طریق سرزنش خود به دنبال کامل بودن هستند و از اینرو بیشتر در معرض اختلالات مختلف روانی قرار می‌گیرند.

منبع

رضازاده،سمیه(1394)، رابطه ابعاد شخصیتی(درونگرایی، برونگرایی)و سلامت روان با کمال‌گرایی در کارکنان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشکاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0