چارچوب نظري رضایت شغلی
نظرية سلسله مراتب نيازهاي مازلو
اين نظريه توسط آبراهام مازلو و در بين سال هاي 1940- 1950 ارائه شد. در آغاز دهة 1960 اين نظريه به عنوان يك الگوي مطلوب رفتار سازماني در سازمان پديدار گشت. مازلو احتياجات بشري را به هفت دسته تقسيم نموده است :
- نيازهاي فيزيولوژيك
- نيازهاي امنيتي
- نيازهاي تعلق
- نيازهاي احترام
- نيازهاي خود شكوفايي
- نيازهاي زيبايي شناسي
- نيازهاي معرفت شناسي.
با آنكه در اول هدف مازلو فراهم آوردن الگويي بود كه به طور كلي رابطة ميان انگيزش و شخصيت را توضيح دهد، اما وي بعداً توجه خود را به طور مشخص به مسائل انگيزش كارمندان در تشكيلات كاري معطوف كرد. با به كار بستن مفهوم سلسله مراتب نيازها، مديران مسئوليت ايجاد محيطي مناسب را كه در آن كاركنان بتوانند تمام استعدادخود را پرورش و بروز دهند، بر عهده خواهند داشت. اين محيط مناسب ممكن است به افزايش فرصت هايي براي استقلال بيشتر، گوناگوني و تنوع در كار و مسئوليت پذيري و چيزهايي از اين قبيل نياز داشته باشد. كوتاهي در فراهم كردن چنين محيطي از ديدگاه علمي، به افزايش ناكامي كارمندان خواهد انجاميد و نتيجة آن كاركرد ضعيف تر، رضايت شغلي كمتر و خروج بيشتر كاركنان از سازمان خواهد بود. در اين نظريه فرض بر اين است كه رضايت تابعي مستقيم از درجه اي است كه محيط با ساختار نيازهاي فرد همخواني دارد.
در شرايط يكسان صرفنظر از اينكه در محيط چه روي بدهد، هرچه نيازهاي فرد بيشتر باشد، رضايت و خشنودي شغلي او كمتر است. همچنين هرچه بازدة محيط بيشتر باشد، رضايت شغلي بيشتر است. در اين سلسله مراتب، چنانچه هر يك از اين نيازها به مقدار كافي ارضاء شود، نياز بعدي خود نمايي مي كند. از ديدگاه انگيزش، نظرية مزبور بيانگر اين مطلب است كه؛ اگر چه هيچ نيازي به صورت كامل ارضاء نمي شود، اما اگر نيازي به شكل بنيادي و به مقدار لازم ارضاء شود، ديگر ايجاد انگيزه نمي كند و باعث تحريك فرد نمي گردد. اگر طبق نظرية دانشمندان اين علم كسي بخواهد ديگري را تحريك كند، بايد دريابد كه از نظر سلسله مراتب نيازها آن شخص در كجا قرار دارد و آنگاه در جهت ارضاي همان نيازها اقدام نمايد. اين نظريه چارچوب انگيزش كاربردي را براي مديران بيان مي كند. آنان براي ايجاد انگيزه در افراد بايد به هر كسي از كارمندان اعتماد كرده و پاداش هاي افراد را مرتبط و متناسب با عملكردشان پرداخت كنند .
در بحث از انگيزه ها ياد آوري اين نكته مهم است كه افراد، نيازهاي بسياري دارند كه همة اين نيازها به طور مداوم در تعيين رفتار آنان رقابت مي كنند. تركيب اين نيازها يا نيروي آنها در مورد همه كس دقيقاً يكسان نيست. كساني وجود دارند كه اساساً به وسيلة پول انگيزش پيدا مي كنند و كسان ديگري به مراتب بالاتر توجه دارند. با توجه به اينكه در مقام مدير، ما بايد به تفاوت هاي فردي توجه كنيم ليكن نبايد اين تصور پيش بيايد كه نمي توانيم پيش بيني كنيم كه فعلاً در بين كاركنان ما كدام انگيزه ها بيشتر از انگيزه هاي ديگر اهميت دارند. بايد دقت كرد كه افراد نه بر اساس واقعيت بلكه بر اساس ادراكات خود عمل مي كنند. يك مدير با هر چه بيشتر نزديك كردن ادراك خود به واقعيت ؛ زيردستانش واقعاً چه مي خواهند غالباً ميتواند بر اثربخشي خود در كار كردن با آنها بيفزايد.
چرينگتون، نظريه هاي انگيزش را به طور كلي به سه دستة زير تقسيم كرده است:
- نظريه هاي تقويت يادگيري
- نظريه هاي نياز يا محتوايي
- نظريه هاي فراگردي يا مد لهاي تصميم گيري
نظريه هاي تقويت يادگيري بر نتايج رفتار، به ويژه نقش تقويت مثبت تأكيد دارند و نظريه هاي ديگر بر نقش ادراكات تأكيد مي ورزند. نظريه هاي شناختي، انگيزش را به دو دستة محتوايي و فراگردي تفكيك مي كنند. نظريه هاي محتوايي، چيستي رفتارهاي برانگيخته را شرح مي دهند و اغلب با آنچه در درون فرد يا محيطش مي گذرد و به رفتار او نيرو بخشيده و آن را تداوم مي بخشد، سر و كار دارند. به عبارت ديگر، اين نظريه ها مديران را نسبت به نيازهاي كاركنان آگاه ساخته و به آنان كمك مي كنند كه بدانند كاركنان به چه چيزهايي به عنوان پاداش كار يا ارضاكنندة نياز اهميت مي دهند.نظريه هاي فراگردي چگونگي و چرايي برانگيختگي افراد را توصيف مي كنند و بيان ميدارند چرا و چگونه مسئلة نياز به ايمني، با پاداش هاي خاص ارتباط پيدا مي كند يا كاركنان چه اعمال خاصي را بايد انجام دهند تا مستحق دريافت پاداش شوند. نظريه هاي محتوايي بيشتر از ديگر موارد با رضايت شغلي مرتبط اند، درحالي كه نظريه هاي فراگردي با تلاش هاي كاري و مفاهيم ضمني عملكردي آن سر و كار دارند. نظريه هاي محتوايي را نظريه هاي نيازها نيز مينامند، زيرا نيازهاي روانشناختي را كه موجب رفتار برانگيخته مي شود، در بر دارند. در بيشتر نظريه هاي محتوايي، نتایج اصلي ارائه شده است كه بطور خلاصه به قرار زيرند:
نظريه هاي محتوايي
نظرية مراحل مختلف زندگي
بر پاية اين نظريه، آدميان در مراحل مختلف حيات قرار دارند و كسي كه در يك مرحله از حيات قرار دارد، نمي تواند افراد واقع در سطوح بالاتر را درك كند. رفتن از يك مرحلة حيات به مرحلة ديگر، به تحول دروني- بيروني نياز دارد. اين نظريه با نظرية سلسله مراتب نيازها همخواني زيادي دارد.
نظرية سلسله مراتب نيازها
آبراهام مزلو ،روانشناس برجستة آمريكايي، در زمينة شرايط خودشكوفايي و رشد انسان معتقد است نيازهاي انساني از سلسله مراتبي تبعيت ميكند. نيازهاي زيستي، نيازهاي اساسي انسان براي حفظ بقاي او هستند و تا زماني كه نيازهاي اساسي براي فعاليت به اندازة كافي ارضا نشوند، ديگر نيازهاي دروني، براي فعاليت، كمتر انگيزه ايجاد خواهند كرد و وقتي اين نيازها ارضا مي شوند، نياز ايمني در رأس قرار ميگيرد و به همين ترتيب اين سلسله مراتب براي بقية نيازها مطرح است.
نظرية زيستي تعلق رشد
براساس اين نظريه، نيازها، به سه دسته تقسيم مي شوند:
- نيازهاي زيستي كه به رفاه مادي فرد مربوط ميشوند
- نيازهاي تعلق كه بيانگر ميل به ارضاي روابط ميان فردي است
- نيازهاي رشد كه بيانگر ميل به رشد و توسعة مستمر فردي است.
براساس اين نظريه و برخلاف نظرية مزلو، اگر نياز سطح بالا در فردي سركوب شود، نياز در سطح پايين تر در وي فعال خواهد شد.اين نظريه ديد مهمي به مدير مي دهد، به اين شكل كه اگر مديري متوجه شود نيازهاي رشد كارمندي با مانع مواجه شده ، بايد بكوشد او را به سمت ارضاي نيازهاي تعلق و زيستي هدايت كند.
نظرية نيازهاي اكتسابي
بعقيدة ديويد مك كله لند، عوامل انگيزشي، ريشه در فرهنگ دارد..وي معتقد است همة انسان ها سه نياز مهم دارند كه عبارتند از:
- نياز به كسب موفقيت توفيق طلبی: ميل به انجام دادن كاري بهتر با كارايي بيشتر براي حل مسئله وبر تسلط بر كارهاي پيچيده
- نياز به تعلق: ميل به ايجاد روابط دوستانه و صميمي با ديگران
- نياز به قدرت:تمايل به نفوذ در رفتار ديگران و كنترل رفتار آنان.
وي معتقد است انسان به واسطة اين نيازها برانگيخته مي شود.اين نظريه زماني مفيد واقع ميشود كه هر نيازي به مجموعه اي از ترجيحات فردي ربط داده شود. در صورت اكتسابي بودن واقعي اين نيازها، مديران ميتوانند افراد را با اين نيازها آشنا سازند تا در انواع مشاغل موفق شوند.
نظريه هاي ريزمدل
يكي از نظريه هاي ريز مدل مربوط به نظرية سلسله مراتب نيازهاي مزلو است.اين نظريه، در صدر مباحث روانشناسي باليني بود و مزلو بيشتر كارهاي پيشرفتة خود را در آن زمينه به انجام رسانيد.در آغاز دهة 1960-1950 ، اين نظريه به عنوان الگوي مطلوب رفتار انساني در سازمان مطرح شد. ابراهام مزلو، از روانشناسان باليني و فردي انسان گرا بود و به طور واقعي بزرگي و ارزش افراد را مورد توجه قرار مي داد. او زندگي انساني را به صورت يك كل مورد توجه قرار مي داد و معتقد بود طبيعت بشر بطور كلي داراي ظرفيتي ذاتي براي خود يابي است و انسان اساسا قابل اعتماد، عقلايي و منحصر به فرد و بطور فطري، خوب و نيكوسرشت است،بنابراين بايد نقش واقعي خود را بشناسد و از آن به بهترين شيوة ممكن بهره گيرد. تنها در اين صورت است كه انسان از سلامت فكر و تعادل رواني برخوردار خواهد بود. البته او آثار محيطي را ناديده نگرفت و بيان داشت تجلي اين خصوصيات و خصلت ها، به شرايط خاصي نياز دارد كه اجتماع امروزي قادر نيست به آساني آن را فراهم كند. براي مثال، عدم ارضاي نيازهاي مراتب پايين به سبب محدوديت هاي اجتماعي و سياسي گوناگون، مانعي در راه تجلي نياز به خوديابي و رشد قلمداد مي شود.
در آغازنظر مزلو، فراهم آوردن الگويي بود كه به طور كلي رابطة ميان انگيزش و شخصيت را توضيح دهد، ولي وي بعدها توجه خود را به طور مشخص به مسائل انگيزشي كارمندان در تشكيلات كاري معطوف كرد با به كار بستن مفهوم سلسله مراتب نيازها، مديران مسئوليت ايجاد محيطي مناسب را كه كاركنان در آن بتوانند همة استعداد خود را پرورش و بروز دهند، بر عهده خواهند داشت. اين محيط مناسب ممكن است به افزايش فرصت هايي براي استقلال بيشتر، گوناگوني و تنوع در كار و مسئوليت پذيري و مواردي از اين دست نياز داشته باشد. كوتاهي در فراهم آوردن چنين محيطي از ديدگاه عملي، به افزايش ناكامي كارمند خواهد انجاميد و نتيجة آن كاركرد ضعيف تر، رضايت شغلي كمتر و خروج بيشتر كاركنان از سازمان خواهد بود. به عقيدة مزلو، نيازهاي انساني به صورت سلسله مراتب پنجگانه اي از سطح پايين، يعني نياز هاي كاستي، تا سطح بالا يعني نيازهاي كمال ادامه مي يابند و فرد در ابتدا به رفتاري دست مي يابد كه بتواند نياز يا نيازهايي را كه در يك زمان، ويژه و برجسته اند، ارضا كند.او بر اين باور بود كه اين سلسله مراتب الگويي نمونه است كه در بيشتر مواقع صادق است.
ميتوان استثناهاي متعددي براين گرايش عنوان كرد.وي نيازهاي بشري را به گروه هاي زي تقسيم كرده است:
- نيازهاي فيزيولوژيك
- نيازهاي تعلق داشتن
- نيازهاي احترام
- نيازهاي خودشكوفايي
- زيبايي شناسي
- معرفت شناسي .
سلسله مراتب نيازها
نيازهاي فيزيولوژيك:اين مجموعه از نيازها، نقطة شروع نظرية انگيزشي است. نيازهاي فيزيولوژيك، اساسي ترين نيازها هستند و ارضاي آن براي زنده ماندن شخص ضروري است. شخصي كه فاقد غذا، مسكن، آب و غذا، غريزة جنسي و… باشد، موارد ديگر را منكر خواهد شد. قدرت غلبة اين نيازها بيشتر است.فردي كه فاقد غذا، ايمني، محبت و احترام است، بي گمان نسبت به غذا بيشترين تمايل را از خود نشان مي دهد. البته ويژگي ارگانيسم انساني چنين است كه هرگاه نيازي خاص برآن چيره شود، تمام فلسفة مربوط به آينده نيز تغيير مييابد. براي فردي كه از گرسنگي رنج مي برد، مدينة فاضلة او را مي توان به مكاني تشبيه كرد كه در آن غذا به حد زيادي يافت شود.او ميل دارد چنين تصور كند كه اگر فقط تأمين غذا براي بقية دوران زندگي تضمين شود، كاملا خوشبخت خواهد بود و هرگز، بيشتر نخواهد خواست..در جاي ديگري مزلو بيان مي دارد، به ظاهر روشي مناسب براي محو انگيزه هاي عالي و نگرش جامع و استعدا دها و فطرت انساني اين است كه ارگانيسم را به حد مفرط گرسنه و تشنه نگه داريم.
نيازهاي ايمني:بعد از ارضاي نيازهاي فيزيولوژيك، نيازهاي ديگري همچون امنيت، ثبات، وابستگي، حمايت، نگراني،آشفتگي، نياز به قانون، آزادي و مطرح مي شود كه به اين نوع نيازها، نيازهاي ايمني گفته مي شود. اين نيازها مي توانند به عنوان سازمان دهندگان انحصاري رفتار، ارگانيسم را به طور كامل تحت تسلط خود درآورند، بنابراين بيشتر استعدادهاي ارگانيسم را در اختيار مي گيرند و تنها در پي ايمني هستند. به عبارت ديگر، گيرنده ها، عوامل مؤثر، عقل و ديگر استعداد ها فقط ابزاري مي شوند در جست وجوي ايمني، بنابراين هدف غالب و مدينة فاضله و ارزش هاي حاكم فرد تحت تأثير گرايش به ايمني قرار مي گيرد.در چنين حالتي همة موارد به جز ايمني و حمايت، كم اهميت مي شوند. چنين فردي را اينگونه مي توان توصيف كرد كه با تمام وجود براي رسيدن به ايمني زندگي مي كند.
به اعتقاد مزلو، سائق هاي عيني تر ايمني را ميتوان در كودكان ملاحظه كرد؛ زماني كه كودكي به طور ناگهاني آغوش مادر را از دست ميدهد، گويي همه چيز به آخر رسيده است، او دچار ترس و كابوس ميشود و جهان را فقط در وجود مادر مي پندارد.مزلو نتيجه مي گيرد كه بزرگسالان نيز دنيايي امن، منظم و قابل پيش بيني را بيشتر مي پسندند و از دنيايي كه نتوان به آن حساب كرد يا وقايع غير منتظره در آن روي دهد، گريزان اند. در چنين شرايطي، آنها حاميان نيرومندي را مي خواهند كه در مقابل آسيب ها و خطرها از آنها محافظت كند.
در زندگي اجتماعي امروزي، مزلو جلو ههاي نياز به ايمني را به صورت هاي زير معرفي مي كند:تمايل دائمي به شغل دائم، حمايت، حساب پس انداز و انواع بيمه. مزلو مي گويد: گرايش به دين و فلسفة جهاني كه بتواند جهان و مردم آن را به شكل كليتي معني دار، منسجم و رضايت بخش سامان دهد، تا حد زيادي به نياز ايمني انساني مربوط مي شود، حتي گاهي گرايش به علم و فلسفه را تا حدي ناشي از انگيزة مذكور معرفي مي كند. به عقيدة او، هرگاه تهديدي در صحنة اجتماع نسبت به قانون، نظم و حاكميت جامعه پديد آيد، ممكن ايمني است نيازهاي جنبة فوريت به خود بگيرند.
نيازهاي اجتماعي:هرگاه نيازهاي فيزيولوژيك و ايمني ارضا شود، نيازهاي عشق و امنيت و تعلق پديدار مي شود. در اين حالت، فرد عشق به همسر، دوستان و فرزندان را مدينة فاضلة زندگي خود مي داند، تشنة روابط عاطفي با مردم، دوستان و خانواده است و بيشترين تلاش او براي رسيدن به اين هدف است. به اعتقاد مزلو، دگرگوني هاي اجتماعي، زاييدة جامعة صنعتي، بي ريشه بودن يا انزجار از اصل و ريشة خود، جدا شدن ناگهاني از خانه، خانواده، دوستان و همسايگان، از مهم ترين منابع اين نياز انساني است. البته عشق فقط به معناي ميل جنسي نيست.ميل جنسي را تنها بايد به عنوان نيازي فيزيولوژيك بررسي كرد، درحالي كه نياز به محبت و تعلق شامل دوست داشتن و دوست شدن است.
نياز به احترام:نياز به احترام و عزت نفس بعد از نيازهاي فيزيولوژيك، ايمني و اجتماعي، مطرح مي شود. همة افراد جامعه به ارزشيابي ثابت و عالي از خودشان نياز دارند.احترام به خود و عزت نفس و احترام به ديگران از اين جمله است. هنگامي كه جنبة داخلي مد نظر قرار ميگيرد ، مواردي چون عزت نفس، تمايل به قدرت، موفقيت، كفايت، استقلال و آزادي مطرح ميشود.
اينگونه نيازها را مي توان به دو دسته تقسيم كرد: نيازهاي داخلي و نيازهاي خارجي. و هنگامي كه صحبت از شهرت، مقام، اعتبار، سربلندي، حرمت و تحسين پيش مي آيد، جنبة خارجي مورد نظراست.به اعتقاد مزلو، عدم ارضاي نيازهاي يادشده، موجب پيدايش احساساتي چون ضعف، حقارت و درماندگي مي شود. اين احساسات، موجب دلسردي و يأس مي شود.اهميت اين مجموعه را مي توان با مطالعة بيماران روحي و رواني كه با ضربة شديد روحي مواجه ميشوند، درك كرد. به واسطة بحث هاي دين شناسان در مورد غرور و تكبر و ديدگاه مردم دربارة خود آگاهي و عدم صداقت نسبت به فطرت خود، نيز مي توان نسبت به خطر وابستگي حرمت نفس به عقايد ديگران ,به جاي وابسته بودن به لياقت، شايستگي و كفايت واقعي، آگاه شد.بهترين روش ارضاي اين نياز اين است كه فرد استحقاق احترام را داشته باشد، ولي انتظار تمجيد ظاهري را نداشته باشد.
نياز به خود شكوفايي:از بحث هاي بيهمتاي مزلو در نظرية انگيزشي، توصيف وي از خودشكوفايي است. خودشكوفايي به توسعة استعدادها و تكميل زمينه هاي فردي و افزايش مهارت ها اشاره دارد. براي مثال اگر موسيقي داني مي خواهد به آرامش برسد، بايد آهنگ بسازد؛ نقاش بايد تابلو بكشد و شاعر بايد شعر بسرايد. خودشكوفايي فرايندي سيري ناپذير است و افرادي كه در اين مسير قرار مي گيرند، همواره در فرايندي تكاملي و بهتر شدن هستند و به نظر مي آيد اين فرايند از شخصي به شخص ديگر متفاوت باشد. در هر فرد، خودشكوفايي شكل خاصي از نمود را به خود مي گيرد. ايده آل شدن، ورزشكار، موسيقي دان يا هنرمندي، هنرمند يا مديري موفق، نوع خاصي از خودشكوفايي براي افرادي است كه از استعدادي ذاتي برخوردارند و با برنامهريزي درست اين استعداد بي همتا را شكوفا مي كنند.
افراد خودشكوفا لازم نيست به عنوان بهترين در جهان مطرح باشند، بلكه تنها به عنوان بهترين حالتي كه فرد ميتوانسته باشد مطرح اند. مزلو نوع انگيزش مربوط به افراد خودشكوفا را از انگيزش ديگر افراد جدا مي سازد.وي مي گويد: انگيزة مردم عادي فقط ارضاي نيازهاي اوليه است ؛ فيزيولوژيك، ايمني، تعلق و احترام. بايد ميان زندگي كردن و آماده شدن براي زندگي تمايز قائل شد. وي براي افراد خودشكوفا، اصطلاح فرا انگيزش را مطرح مي كند. اين افراد كمبودي ندارند كه بخواهند آن را جبران كنند. نيازهاي اساسي آنها، ارضا شده است.با وجود اين، انگيزه هاي ديگري براي فعاليت دارند. آنان سخت كار مي كنند، بسيار مي كوشند و بلند همت اند. انگيزة آنان، رشد شخصيت، رسيدن به كمال انساني و در يك كلام، عينيت خود است .
نظرية انتظار
اين نظريه بيان مي كند كه مردم به شغل هاي مختلفي كه در اختيار آنان است مي نگرند ؛از قبيل آمدن بر سر كار، در برابرنيامدن بر سر كار و به انتخاب شقي مي پردازند كه به تصور آنان با بيشترين احتمال به پاداش هاي مورد علاقه مي انجامد. در تحليل نظرية انتظار عناصر مهمي وجود دارد : اولاً پيش بيني (انتظار) آنچه كه روي خواهد داد، عامل مؤثر انتخاب است و برآورد ما از آينده اهميت دارد. نكتة دوم اين است كه اين نظريه مشتمل بر دو عامل عمده است : انتظار اينكه بازدهي حاصل خواهد شد و ارزش رضايت بخشي پيش بيني آن بازده چقدر خواهد بود. نخستين بيان اين شيوه توسط ويكتور وروم، به عمل آمده است. وي دو الگو عرضه كرده است : يكي براي پيش بيني انتخاب هاي معيني از قبيل اينكه فرد چه حرفه اي را برخواهد گزيد يا در شغل خود چقدر تلاش به عمل خواهد آورد، و ديگري براي پيش بيني نگرش هاي فرد نسبت به شغل خود.
تركيب انتظار و ارزش تعيين كنندة اين است كه شخص چه چيز را انتخاب خواهد كرد. پيامدهاي اين نظريه براي اقدام مديريت بر سه گونه اند. اولاً آنچه كه حائز اهميت است، پيش بيني پاداش است. مردم بر اساس آنچه كه به پندارشان به دست خواهند آورد، دست به انتخاب مي زنند تا بر مبناي آنچه كه در گذشته كسب كرده اند. ثانياً پاداش ها بايد به گونه اي تنگاتنگ و آشكار با رفتارهاي مطلوب سازماني ارتباط داشته باشند. ثالثاً از آنجا كه افراد مختلف به پاداش هاي متفاوت ارج مي نهند بايد در انطباق بازده هاي سازماني يا پاداش ها با آرزوهاي خاص افراد، تلاش هايي به عمل آيد. اين فنون بايد درجة برانگيختگي كاركنان را افزايش دهد.
نظرية انتظار بر مبناي تعبيرات وروم ، از علم سازماني پايه گذاري شده است. نظرية وروم بر اين فرض استوار است كه : گزينش هايي كه توسط يك شخص از ميان راه كارهاي گوناگون به عمل مي آيد، مربوط به رويدادهاي رواني و روانشناختي است كه همزمان با آن رفتار رخ مي دهد، بعبارت ديگر اين انتخاب ها با ادراك و شكل گيري عقايد و نظريات مرتبط است .در اصل در نظرية انتظار چنين استدلال مي شود كه گرايش به نوعي عمل يا اقدام در جهتي مشخص، در گرو انتظاراتي است كه پيامد آن مشخص بوده و نتيجة مزبور مورد علاقة عامل يا فاعل است.
اين نظريه شامل سه متغير يا رابطه مي شود. آنها از اين قرارند :
- رابطه بين تلاش و عملكرد فرد؛ درجه يا ميزاني كه پاداش هاي سازماني مي توانند نيازها يا هدفهاي شخصي فرد را تأ مين كنند، وميزان جذابيت يا جالب توجه بودن پاداشها.
- رابطه بين عملكرد و پاداش؛ ميزان يا حدود باور فرد، مبني بر اينكه سطح معيني از كار به نتيجه، دستاورد يا پاداش مورد نظر مي انجامد.
- رابطه بين پاداش و اهداف شخصي؛ از ديدگاه يا نظر فرد، مقدار كوشش يا تلاشي كه احتمالاً به عملكرد معيني بينجامد.
با وجود اينكه اين نظريه اندكي مبهم و پيچيده است، ولي واقعيت اين است كه تجسم آن چندان مشكل نيست. ميزان توليد مورد نظر فرد در هر زمان مشخص به هدفي خاص و پنداشت يا برداشت او از ارزش نسبي عملكرد ،طي مسير خاصي كه به هدف مزبور مي انجامد,بستگي دارد.
نظرية دوعاملي هرزبرگ
هرزبرگ، با نظرخواهي از حدود چهار هزار كارگر در خصوص نوع احساسشان دربارة شغل، به اين نتيجه رسيد كه دو دسته از عوامل كاملا متفاوت موجب دو نوع احساس دربارة كار شده است:
- برخي از عوامل شغلي به رضايت خاطر منجر مي شود، درحالي كه ديگر عوامل ممكن است مانع نارضايتي باشند و منبع رضايت خاطر نيز نخواهند بود.
- رضايت شغلي و نارضايتي شغلي بر روي پيوستاري واحد قرار ندارند.
هرزبرگ، يك دسته از عوامل ديگر را در ايجاد رضايت مؤثر مي داند كه نبودشان در سازمان به نارضايتي مي انجامد. او اين عوامل را عوامل انگيزشي ناميده است كه عبارتند از موفقيت در انجام دادن كار، شناسايي، نفس كار، مسئوليت، رشد يا پيشرفت. به نظر هرزبرگ، در جامعة معاصر نيازهاي اساسي مردم برآورده شده است. ازاين رو، ارضاي نيازهاي پايين تر به رضايت شغلي منجر نمي شود. بهترين احساسي كه اين ارضا ايجاد مي كند، بي اعتنايي به شغل است، هرچند عدم ارضاي آنها منجر به نارضايتي مي شود.ازاين رو رضايت شغلي، تابع ارضاي نيازهاي بالاتر است، زيرا دستيابي و ارضاي آنها تا حدي دشوار است. به همين دليل عدم ارضاي اين نيازها تنها به بي اعتنايي نسبت به شغل مي انجامد.
منبع
حاتمی مازغی،محمدکریم(1392)،بررسی میزان اعتماد به مدیریت در بین آموزگاران مدارس ابتدایی ،پایان نامه کارشناسی ارشد،مدیریت آموزشی،دانشگاه آزاداسلامی هرمزگان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید