هيجان و اجزاء آن
هيجانها بسيار پيچيدهتر از آن هستند كه بتوان يك تعريف روشن و واضحي از آنها ارائه كرد. به قول مزلو . اگر فردي بتواند تعريفي از هيجان ارائه دهد، به اندازه يك قرن به پيشرفت روانشناسي كمك كرده است. تعاريف هيجان متعدد و اغلب متناقض مي باشند، اين تضاد به علت آن است که نماهاي متعددي از هيجان وجود دارد. پژوهشگراني كه در حيطه هيجان، مشغول به پژوهش هستند، براي اينكه بتوانند تعريفي از هيجان ارائه كنند، بايد به هيجانها با ديد چند وجهي نگاه كنند. به بيان ديگر، هيجانها به صورت پديدههاي ذهني، زيستي، هدفمند و اجتماعي هستند. هيجانها بدين معني احساسهاي ذهني هستند كه باعث ميشوند شيوه و حالت خاصي، مثلاً احساس عصبانيت يا خوشحالي، داشته باشيم. امّا اینکه هيجانها واكنشهاي زيستي هستند، يعني پاسخهاي بسيج كنندهي انرژي كه بدن را براي سازگار شدن با هر موقعيتي كه فرد با آن مواجه میشود، آماده مي كنند. هيجانها هدفمند هستند، يعني براي انجام دادن كاري در ما ميل انگيزشي ايجاد ميكنند. در نهايت، هيجانها پديدههاي اجتماعي هستند ،چرا كه وقتي هيجان زده ميشويم، علائم قابل تشخيص كلامي و غيركلامي از خود نشان ميدهيم كه ديگران را از كيفيت و كميت هيجان خود باخبر ميسازيم.
به طور خلاصه، هيجان عبارت است از يك تجربۀ موقتي و جاذب كه با شدت خاص احساس ميشود. از آنجا كه براي «خود» اتفاق ميافتد، به واسطه ارزيابي شناختي موقعيت تعميم مييابد و با پاسخهاي ذاتي و آموخته شده همراه ميشود. به واسطۀ هيجان، مردم حالات دروني و يا قصدها و نيات خود را به ديگران منتقل ميكنند. هيجانها اغلب فكر و رفتار را مخدوش ميكنند اما در عين حال شناختها و سازماندهيها و انگيزه را هدايت و رفتار و روابط اجتماعي را حفظ ميكنند. (الف) جزء بياني يا حرکتي، (ب) جزء ترکيبي، (ج) جزء تنظيمي و (د) جزء تشخيصي يا پردازشي. علاوه بر آن، هر يک از اين اجزاء شامل يک جريان به خصوص عصبي/مغزي ميباشد.
- اولين جزء عبارتست از: توانائي بيان هيجان از طريق حالتهاي صورت، حرکات بدن، تن صدا و محتواي آن.
- ترکيب يا جزء دوم عبارتست از: تشخيص و بازشناسي آگاهانه هيجانها، يا آنچه که اغلب « احساس» ناميده میشود.
- ترکيب يا جزء سوم هيجان عبارتست از: تنظيم هيجانها، تمايل به انجام بعضي اعمال بخصوص وجود دارد که نتيجه مستقيم تجربه هيجانهاست.
- آخرين جزء يا ترکيب هيجان، عبارتست از: توانائي تشخيص هيجانها در ديگران.
اهميت هيجانات و ضرورت توجه نمودن به آنها
تعادل بين زندگي و کارهاي روزمره اهميت زيادي دارد. افراد سعي ميکنند تلاشهاي روزمره خود را زياد نموده تا موفقتر و شادتر باشند. لذا با کار زياد فشار بيشتري را متحمل مي شوند که منجر به استرس بيشتر مي شود. اگر افراد زياد تحت استرس قرار بگيرند حساسيت خود را نسبت به احساسات خود و ديگران از دست داده و افرادي پرخاشگر ميشوند. اين نگرشها و استرس های مرتبط با آنها در درازمدت موجب صدمه ديدن افراد و بيماريهاي مرتبط با آن ميشود. افراد ميتوانند يک زمينه تربيتي پر بار و استعداد بالايي داشته باشند، اما سخت است که بخواهند بدون توجه به احساسات خود و ديگران عملکرد خوبي داشته باشند.
هوش هيجاني و ریشه های تاریخی
از زماني که هوش هيجاني به عنوان يک مفهوم روانشناختي مطرح شد، براي روان شناسان مهم بود که بفهمند معني واقعي آن چيست و از نظريهها و تحقيقات زيربنائي آن آگاه شوند . بنابراين بهتر است تاريخچهاي کوتاه از مفهوم و حوزه تحقيق آن ارائه شود.وقتي روانشناسان شروع به نوشتن و تفکر راجع به هوش نمودند، بر جنبه هاي شناختي آن مثل حافظه و حل مسئله تأکيد نمودند. هر چند که محققاني نيز بودند که جنبههاي غير شناختي آن را نيز شناسايي کردهاند. براي مثال، ديويد وکسلر هوش را به عنوان توانائي عمومي افراد براي عملکرد هدفمند، تفکر مستدلانه و تعامل مؤثر با محيط تعريف نمود. همچنين، زماني که به جنبه غير تعقلي آن، همانند جنبه تعقلي، اشاره نمود، آن را شامل ابعاد عاطفي، فردي و اجتماعي دانست، و عنوان نمود که تواناييهاي غير تعقلي براي پيش بيني توانايي افراد براي موفق شدن در زندگي، ضروري ميباشند.
نه تنها وکسلر به جنبه غير شناختي هوش اشاره نمود و آن را براي سازگاري و موفقيت مهم ميدانست، بلکه رابرت ثرندايک، نیز راجع به هوش اجتماعي مطالبی نوشته است. متأسفانه کار او به فراموشي سپرده شد تا اينکه گاردنر شروع به نوشتن هوش چندگانه نمود. او پيشنهاد میکند که هوش درون فردي و بين فردي، به عنوان نوعی هوش، نيز به نوبه خود مهم مي باشند.پس وقتي در سال 1990 ماير و سالوي اصطلاح هوش هيجاني را به کار بردند، از کارهاي گذشته در جنبههاي غير شناختي هوش آگاه بودند. آنها هوش هيجاني را به عنوان زير مجموعهاي از هوش اجتماعي، که شامل توانايي در برانگيختن احساسات و هيجانات خود و ديگران، تشخيص هيجانات و استفاده از اين اطلاعات براي جهت دادن به اعمال و تفکر میباشد، میدانند. سپس، در سال 1990، گلمن از کار سالوي و ماير آگاه شد و اين هم منجر به نوشتن کتاب «هوش هيجاني» شده است .
بعد از عنوان شدن هوش هيجاني توسط ماير و سالوي و عموميت پيدا کردن آن توسط گلمن، به طور روز افزون در سالهاي اخير مورد توجه عوام قرار گرفت. امروزه هوش هيجاني توانايي شناخت و مديريت هيجانات خود و ديگران تعريف شده است؛ و وقتي راجع به رشد افراد، عملکرد و رضايت از زندگي صحبت ميشود يکي از موضوعات مهم است. هوش هيجاني با اصطلاحات زيادي تعريف شدهاست؛ توانايي يا مهارت در ادراک، ارزيابي و مديريت هيجانات خود، ديگران و گروهها، به طور متداول مورد استفاده قرار گرفتهاست . ماير و همکاران هوش هيجاني را به عنوان توانايي درک و بيان هيجانات، سازگار نمودن هيجانات با فکر و منطق، فهم و استدلال بر اساس هيجانات و نظم هيجانات در خود و ديگران تعريف نموده اند؛ و آن را شامل موارد زير دانسته اند:
- خود-آگاهي: ارزيابي لحظهاي احساسات خود و استفاده از آنها به عنوان يک راهنما در تصميم گيريها.
- خود-مديريتي: اداره هيجانات خود به طوري که به جاي اينکه يک عامل مداخله کننده باشند، نقش تسهيل کننده داشته باشند.
- آگاهي اجتماعي: احساس و درک احساسات ديگران و توانايي درک ديدگاههاي آنها.
- مهارتهاي اجتماعي: اداره هيجانات براي برقراري ارتباط درست؛ موقعيتهاي اجتماعي را با دقت بررسي نمودن و با روش درست با آن تعامل برقرار کردن.
همچنين تعريف بار- آن از هوش هيجاني عبارت است از: مجموعهاي از استعدادهاي غيرشناختي، قابليتها و مهارتهايي كه توانايي فرد در سازگاري با مقتضيات محيط و فشارهاي حاصله را افزايش ميدهند. تأكيد او بر هيجان و كاركرد اجتماعي يا رفتاري است. بر اساس نظر وي هوش هيجاني شامل پنج مؤلفهي زير است:
- مهارتهاي بين فردي (يعني توانايي در آگاهي و فهم هيجانهاي ديگران)
- كاركرد درون فردي (يعني توانايي در آگاهي و فهم هيجان خود)
- انعطافپذيري (يعني ظرفيت انعطاف و تغيير در هيجانهاي خود)
- مديريت استرس (به معنايتوانايي عمل كردن در موقعيتهاي فشارزا و كنترل هيجانهاي خود)
- خُلق عمومي (يعني ظرفيتِ داشتن خوشبيني و ابراز هيجانها به صورت مثبت(
کاملاً بديهي است که بگوييم بدون بازتابهاي مثبت و منفي هيجاني، تجارب ما کاملاً خنثي و بيرنگ خواهند بود. با اين وجود، هرگز نمي توانيم مراقب آنچه براي ما و ديگران اتفاق مي افتد، باشيم. به همين خاطر هوش هيجاني اهميت زيادي پيدا میکند.روانشناسان سه نوع هوش را تشخيص داده و آنها را در سه طبقه دسته بندي نمودهاند:
- هوش انتزاعي (توانايي درک و استفاده از نمادهاي کلامي و رياضي)،
- هوش عيني (توانايي درک و دستکاري اشياء)،
- هوش اجتماعي (توانايي درک و ارتباط برقرارکردن با افراد)،
که اينها هوش درون فردي و بين فردي را نيز در بر ميگيرند.
هوش اجتماعي به عنوان توانايي درک و مديريت ارتباط با زنها، مردها، پسرها، دخترها و غيره و نيز عمل کردن هوشمندانه در ارتباط با افراد تعريف شدهاست.
هوش بين فردي به عنوان توانايي درک افراد و چگونگي انگيزههاي آنها در عملکردهاي فردي و گروهي تعريف شدهاست. بسياري از فروشندگان موفق، سياستمداران، معلمان، رواندرمانگران و رهبران مذهبي به طور کلي افرادي هستند که هوش بين فردي بالايي دارند.
هوش درون فردي توانايي در توجه به خود و عمل کردن مؤثر در زندگي ميباشد که اين تواناييها در 5 طبقه دستهبندي شدهاند:
- خود-آگاهي: مشاهده و ارزيابي خود و شناخت لحظهاي احساسات.
- مديريت هيجاني: به دستکاري هيجانات و تمايلات اشاره دارد؛ شناختن آنچه پشت اين احساسات نهفته است و روشهاي مقابله با ترس، اضطراب، خشم و ناراحتي.
- خود انگيزي: استفاده از هيجانات در مسيرهدفها، خودکنترلي، به تأخيرانداختن لذتها و کنترل محرکها.
- همدلي: حساس بودن در مقابل احساسات ديگران و انتقال ديدگاههاي افراد به خود آنها.
- اداره کردن روابط: يعني مديريت هيجانات در ارتباط با ديگران، شايستگي اجتماعي و مهارت هاي اجتماعي.
توانايي مديريت هيجانات و مقابله با استرس يکي از جنبههاي کليدي هوش هيجاني است، که اهميت آن براي موفقيت در زندگي تأیید شدهاست. هوش هيجاني در درک اطلاعات هيجاني و استدلال هيجاني نقش زيادي دارد. ميشود گفت، هوش هيجاني حاصل تاريخچهاي از نظريهها و تحقيقات در شخصيت، جامعهشناسي و همچنين روانشناسي ميباشد. تأکيد زيادي بر انجام تحقيقات در اين زمينه شده است. توانايي هوش هيجاني، نقش زیادی در افزايش بهزيستي روان شناختي و موفقيت در بسياري از حوزههاي زندگي دارد.
هوش هيجاني، مقابله با استرس و سلامتي
قطعاً، کنترل هيجانات ناراحت کننده، کليد بهزيستي و سلامت هيجاني است. مقابله موفقيت آميز با موقعيتهاي استرس زا در کانون سازه هوش هيجاني قرار دارد. سالوي و همکاران عنوان نمودند که مقابله غير انطباقي با استرس ممکن است، نتيجه اشکال در پردازش هيجانات باشد. به عبارت ديگر، به نظر آنها مقابله غير انطباقي در نتيجه هوش هيجاني پايين است. براي مثال، نشخوار ذهني ممکن است که نتيجه عدم توانايي شخص در درک تجربيات هيجاني خود باشد. بر عکس، به نظر مي رسد که آشکارسازي تفکر و تجربه باعث بهبود سلامتي و تنظيم فعال خلق شود.
اصطلاح شناسی هوش هیجانی
همزمان با پیدایش و گسترش هوش هیجانی، تعاریف متعددی از این مفهوم در دو حیطه عمومی و علمی،عنوان شده است. سه مفهوم مورد بحث عبارتند از هوش هیجانی به عنوان روح زمان یا گرایش فرهنگی یک دوره خاص، هوش هیجانی به عنوان مجموعه ای از صفات شخصیتی و سرانجام نگرش علمی به مفهوم هوش هیجانی به عنوان مجموعه ای تواناییهای ذهنی در پردازش اطلاعات هیجانی.
هوش هیجانی و مفهوم روح زمان
قلمرو عمومی هوش هیجانی،مفهومی است که آن را به عنوان روح زمان تعریف میکنند یعنی گرایش هوشمندانه یا احساساتی که حرکت فرهنگی و سیاسی زمان را مشخص میکند. شاید اوج گسترش هوش هیجانی با انتشار مقالههایی در خصوص اهمیت هوش هیجانی در موفقیت تحصیلی و حرفه ای باشد. بحث اصلی در این گزارشها،توجه به بخش نادیده گرفته شده شخصیت بود که شانس فرد را برای دستیابی به هدف،افزایش میدهد. دلیل توجه ،اتفاق نظر مولفان با دو بخش فرهنگی در تفکر غرب بود:کشمکش میان هیجان و تعقل و کشمکش میان نخبه سالاری و مساوات طلبی.آلپورت، مازلو و راجرز( طرفداران روانشناسی انسان گرا) به فعالیت سیاسی در حیطه روانشناسی پرداختند و حتی فراتر از آن در برابر عقایدی نظر به اینکه انسان ضعیف است و به آسانی آلت دست جامعه قرار می گیرد به مقابله پرداختند.آنها اذعان کردند که همه افراد خود مختارند و نیاز اساسی هر شخص،احساس خوب داشتن درباره خود،تجربه مستقیم هیجانات خود و رشد هیجانی است.
تعارض میان شناخت تفاوتهای فردی و تاکید بر ویژگیهای شخصیتی این طور بود. زمانی که هرنشتاین و موری در سال 1994 «منحنی بل» را تعمیم دادند. دیدگاهی از هوش با خط مشی عمومی در غرب شکل گرفت.آنها معتقد بودند که افراد از لحاظ ویژگی های هوش در یک منحنی توزیع میشوند که افراد بر اساس آن اکثر افراد در وسط توزیع و تعداد کمی در دو طرف منحنی قرار دارند. چنین تفاوتهایی ثابت است و بسختی تغییر میکند. محققان بعدها عنوان کردند که هوش پایین دلیل بر این مدعاست که چرا برخی افراد عملکردضعیفی دارندو برعکس افراد باهوش بالا کارایی مناسب تری از خود نشان میدهند. رواج بحث تفاوتهای هوشی میان جنسیت،اقوام ،نژادها و مذاهب مختلف نزاع و درگیریهای سختی را بوجود آورد. طرح موضوع هوش هیجانی تا حدی پاسخی برای« منحنی بل» بود. گلمن بلافاصله بعد از توصیف (منحنی بل)هوش هیجانی را از هوش کلی متمایز ساخت و بیان کرد که هوش هیجانی در مقایسه با هوش کلی قوی تر است و توانش های هیجانی مهم میتوانند آموخته شوند. به عبارت دیگر هر شخص میتواند از لحاظ هیجانی،باهوش باشد و جامعه توانمند هیجانی،جامعه ای است که هر فردی – حتی کسی که پیش از این تصور نمی کرد خیلی با هوش باشد- میتواند باهوش باشد.
هوش هیجانی و مفهوم شخصیت:
موضوع روانشناسی شخصیت ،مطالعه بخش های مختلف در روانشناختی، سازماندهی و رشد آن با هدف برقراری ارتباط قسمت های مختلف ذهن نظیر مکانیزمهای دفاعی، ساختارها،عملکردها،و فرایندها با پیامدهای زندگی میباشد.سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا اصطلاح هوش هیجانی ،برای توصیف کل شخصیت به کار میرود؟پاسخ به این پرسش به،چگونگی تصور شخص از سیستم شخصیتی انسان بستگی دارد .
عباراتی که افراد گاهی به هنگام تصور هوش هیجانی به کار میبرند انگیزش، هیجان، شناخت و هشیاری- در روانشناسسی شخصیت، به عنوان چهار فرایند اساسی که تقریبا پایه فیزیولوژیکی شخصیت را تشکیل میدهند،مورد توجه هستند. پایه انگیزش،درونی است و برای تکامل علایق، دلبستگی و ایمنی ضروری میباشند. سیستم هیجان شامل تجربههای درونی در پاسخ به روابط بیرون است. برای مثال (اگر شخصی باورکند که دیگران مهم ،وی را دوست دارند،احساس شادی میکند و بر عکس اگر معتقد باشد که آنها با وی بدرفتاری میکنند احساس خشم خواهد کرد. شناخت در مقایسه با این مجموعه مکانیزم های ذهنی، بیشتر بیرونی است. در واقع یکی از اهداف شناخت، کمک به ایجاد اطمینانی رضایت بخش از انگیزش و حفظ هیجانات خوشایند و نیز تفکر درباره طرح علایق درونی مانند خیال پردازی میباشد.
از سوی دیگر شناخت در خدمت ترسیم طرحهایی از دنیای خارج، آزمایش و تجربه آنها،استدلال موثر، جدایی واقعیت از خیال و پردازش اطلاعات است. هشیاری که به نسبت فرایندهای پیشین، بهتر قابل درک است،آگاهی شخص از بخش های دیگر ذهن میباشد.چنین حالتی همواره در طی ساعات بیداری حفظ است. گرچه ممکن است در طول روز به خستگی ، تحریک و سایر شرایط،حالت هشیاری در نوسان باشد. برخی معتقدند که هشیاری به تغییر خلاقانه، توقف و تغییر جهت عملیات جاری ذهن، زمانیکه ذهن به طور مناسب ،مساله گشایی نمی کند، گرایش دارد. در واقع آگاهی هشیار، فرصت هایی را جهت تغییر فراهم میکند. بخش دوم شخصیت، مدل هایی از خود،دنیای اطراف خود در جهان میباشد که از طریق یادگیری، شکل میگیرد. این الگوها،جنبه هایی از انگیزش های فردی،هیجانات،شناخت ها و حالات هشیاری را در بر میگیرند که در نقشه هایی از خود و دنیای اطراف ادغام میشوند.
سومین بخش شخصیت، صفات هستند،زمانیکه یک انگیزه، هیجان یا تفکر به صورت مداوم،در الگوهای خود یا دنیای اطراف، یعنی نقشه های ذهنی آموخته شده،حضور مییابد،صفت شکل میگیرد. برای مثال اگر کودکی صحنه نبرد با دایناسور را تماشا کند رفتار کتک زدن عروسک و جر وبحث با والدین و غیره، بروز میکند که بیانگر صفات پرخاشگری در کودک است. در کل ویژگیها(صفات)ازانگیزههای ساده ، هیجان و شناخت که از تعامل مدل های اکتسابی از خود و دنیا ایجاد میشوند، متفاوت هستند. این توصیف نسبی از شخصیت است اما برای درک اصطلاح شناسی هوش هیجانی از منظر شخصیت کافی است.
چرا ویژگیهایی، مانند نیاز به دستاورد، خود کنترلی و تاثیر اجتماعی گاهی به عنوان هوش هیجانی اشاره میشود؟ شاید یک علت آن مربوط به فقدان چشم انداز کلی در شخصیت است. روانشناسی نیاز به بررسی اصلی الگوهای کارکرد ذهنی دارد و الگوهایی که حیطه های اصلی شخصیت را تعریف کند. چند بررسی در1980 و 1990 به این نتیجه گیری رسیده اند. هیلگارد در 1980 نشان داد که روانشناسی بدون این الگوها از تعادل خارج میشود. در واقع تکامل شناختی در دهه های 1960 و 1970 و سپس توجه به علوم (هیجانی) در دهه های 1980 و 1990 کمک کردند به این ایده که سیستم های شناختی و هیجانی حیطه های خاصی از ملاک شخصیت هستند. بسیاری از روان شناسان و محققان دیگر به شناخت،عاطفه و رفتار اشاره نمودند تا چارچوب کاملی را از ساختار روانی انسان فراهم کنند.در آن زمینه با این شواهد ضعیف کلمه هوش هیجانی توانست به عنوان برچسبی برای پردازش ذهنی اشتباه گرفته شود. هرچند در واقع ابزار سه بخش شناخت عاطفه و رفتار برای این حیطه های شخصیت به عنوان باز نمایی خود،انگیزه و پردازش خود کنترلی تاکید می نماید .
هوش هیجانی و مفهوم توانایی ذهنی
در این اصطلاح هوش هیجانی ترکیبی از توانایی، مهارت یا استعداد ذهنی است که به پردازش اطلاعات هیجانی میپردازد.لذا کار اصلی مفهوم سازی تواناییهایی است که هوش هیجانی را میسازند. همچنین ایجاد شیوه هایی جهت سنجش این توانایی و تعیین اینکه آیا هوش هیجانی معادل یک هوش استاندارد است یا خیر؟
هوش به عنوان مجموعه ای از توانایی های ذهنی، تعریف میشود( یک توانایی از هر نوع که باشد) ویژگیها و شاخصی را توصیف میکند که فرد قادر است با موفقیت، تکلیفی را که دشوار توصیف شده انجام دهد. برای مثال توانایی بدنی ممکن است بلند کردن یک وزنه صد کیلویی و توانایی ذهنی شامل سنجش عملکرد فرد در یادآوری هفت عدد در یک ردیف و یا وظایفی مشابه باشد. از این منظر توانایی ذهنی ،مترادف با استعداد ذهنی و مشابه با مهارت ذهنی، همتای توانش ذهنی که بر توانایی برآوردن یک معیار خاص دلالت دارد، است. توانایی ذهنی میتواند از انواع دیگر توانایی ها نظیر تفکر انتزاعی و مساله گشایی متمایز باشد. به عنوان مثال، محققانی که اصطلاح هوش هیجانی را برای توصیف جنبههای چند گانه شخصیت، به کار میبرند، اغلب ویژگیهای شخصیت را بعنوان توانایی یا استعداد، مشخص میکنند. برای مثال بار- ان استعدادهای غیر شناختی نظیر جرات را مطرح میکند،گلمن به ابتکار و نظم کارکنان در بیان چنین تواناییهایی اشاره دارد. همه این نسبتها در جای خود ارزشمند هستند اما آیا توصیف آنها در چنین مدلی کاربرد درست و دقیق مفهوم توانایی را ایجاد میکند؟ توجه به گستره شخصیت و همه بخش های آن میتواند به پرسشی که هوش چه چیزی هست یا چه چیزی نیست،پاسخ دهد.
از این چشم انداز، شناخت، هیجان و انگیزش، کل شخصیت را در بر میگیرد و نیز این که صرف حضور برخی از توانایی های شناختی، یک هوش را نمی سازند. به عنوان مثال افرادی که اجتماعی هستند، بدون شک اطلاعات اجتماعی را آنگونکه با دیگران تعامل دارند، پردازش میکنند. با وجود اینکه نکته اصلی جامعه پذیری، برای تعامل با دیگران است نه مسأله گشایی اجتماعی، برعکس هوش اجتماعی شامل فهم و چگونگی قانع سازی دیگران، کنترل قوی روابط ، ایجاد گروه منسجم و مواردی نظیر آن است. بنابراین جامعه پذیری، هوش اجتماعی نیست. به طور کلی صفات شخصیتی نظیر وظیفه شناسی ،جامعه پذیری و خوش بینی فی نفسه هوش نیستند چرا که هیچ یک در اصل توجه به حل مسأله ندارند.
مدل های هوش هیجانی
در حال حاضر دو رویکرد عمده درباره هوش هیجانی مطرح و تعاریف و مدل های هوش هیجانی در حوزه این دو رویکرد ضابطه بندی شده اند.
رویکرد توانایی: که وابسته بر مهارت هایی است که هوش هیجانی را به مثابه یک هوش مبتنی بر هیجان در نظر میگیرد.
رویکرد مختلط: مبتنی بر توانایی و سایر ویژگی ها مانند انگیزش و حالت های هشیاری میباشد که هوش هیجانی را با سایر مهارت ما و ویژگی ها مانند بهزیستی، سلامت، انگیزش و توانایی برقراری رابطه با دیگران ترکیب میکنند.
تعاریف اولیه هوش هیجانی در قالب رویکرد توانایی توسط مایر و سالوی در سال 1990 مطرح گردید. این تعاریف یک رویکرد دو بخشی شامل پردازش اطلاعات هیجانی عمومی و مهارت های دخیل در چنین پردازشی برای بیان مفهوم هوش هیجانی بکار برده اند. اولین تعریفی که توسط ،مایر و سالوی بیان شد عبارت است ازنوعی پردازش اطلاعات هیجانی شامل ارزیابی درست هیجانها در خود و دیگران، تظاهر مناسب هیجان و تنظیم انطباقی هیجانی به گونهای که باعث تقویت زندگی شود.
سپس مایر، کارسو و سالوی در سال 1999 این مفهوم را حفظ شکل دو بخشی آن گسترش دادند و هوش هیجانی را به این صورت تعریف کردند: «هوش هیجانی بر توانایی شناسایی معانی هیجان ها و روابط بین آنها و استدلال و حل مسأله مبتتنی بر آنها اشاره دارد. هوش هیجانی با ظرفیت درک هیجانها، درونسازی احساسات مرتبط با هیجان، فهم اطلاعات هیجانها و اداره آنها سر و کار دارد.به دنبال عمومیت یافتن مفهوم هوش هیجانی، تعریف آن نیز به صورت اساسی تغیر یافت. گلمن در سال 1995 در تعریف هوش هیجانی برای این هوش پنج حوزه عنوان کرد: «آگاهی از هیجان های خود، مدیریت هیجانها، خودانگیزی، شناسایی هیجانها در دیگران و اداره روابط .
با این تغییر مختصر،توجه مولفان در تعریف هوش هیجانی به سمت مفهوم انگیزش در روابط اجتماعی (اداره روابط) تغییر جهت یافت.این تعیرف مفهومی موجب شد که توانایی و پردازش هیجانی با برخی از ویژگی های دیگر ترکیب شود و یک رویکرد در حوزه پژوهش هوش هیجانی به نام رویکرد مختلط به وجود آید. در قالب این رویکرد مختلط ،یک مدل متفاوت دیگر توسط بار- ان در سال 1997 ایجاد شد و هوش هیجانی را شامل « مجموعه ای از توانایی ها،کفایت ها و مهارت های غیر شناختی که توانایی فرد را برای کسب موفقیت در مقابله با اقتضائات و فشارهای محیطی تحت تاثیر قرار میدهد،تعریف نمود».
نکته اساسی در تعریف و مدل سازی هوش هیجانی این است که ترکیب مفهومی جدید و چالش برانگیز بوده است و طبیعی است که نمی توان بین محققان توافق یا همگرایی زیادی را انتظار داشت. با وجود این، میتوان از طریق نظری به یک یکپارچه سازی و همگونی در رویکردهای مختلف تحت عنوان هوش هیجانی مبادرت کرد؛ بدین معنی که از یک سو ، رویکرد هوش هیجانی به عنوان یک مجموعه ای از استعدادهای هیجانی در نظر میگیرد و در نتیجه میتواند معادلی برای IQ به حساب آید؛ از سوی دیگر ،رویکرد هوش هیجانی،به عنوان مجموعه ای از کفایت های اکتسابی،بررسی چگونگی سازگاری شخص با محیطش را که میتواند سنجشی از پیامد (نتیجه) به حساب آید. امکان پذیر میسازد.
رویکرد توانایی (پردازش اطلاعات)
مدل هوش هیجانی مایر و سالوی اصطلاح هوش هیجانی شامل توانایی درگیر شدن در پردازش اطلاعات پیچیده در مورد هیجانهای یک شخص و دیگران و توانایی کاربرد این اطلاعات به عنوان راهنمایی برای تفکر و رفتار است. این یعنی افراد در هوش هیجانی توجه زیادی به درک و کاربرد ، درک و کنترل هیجانها داشته و این مهارتها نقش سازگاری داشته که افراد خودشان و دیگران به طور بالقوه از آن بهره می برند.چنانچه این کلمه را به کار ببریم هوش هیجانی نمونه استانداردی است که میتواند بحث ظرفیتهای انسان را غنی سازد.
اصطلاح هوش هیجانی،اولین بار در سال 1990 از سوی سالوی و مایر به عنوان شکلی از هوش اجتماعی مطرح شد به طوریکه سالوی و مایر در سال 1990 اذعان داشته اند که « نظر اولیه هوش هیجانی ما این بود که شامل گروهی از توانایی های ذهنی مربوط است. برای مثال ابتدا به عنوان توانایی کنترل احساسات و هیجانهای خود و دیگران،تمایز میان آنها و هدایت برای راهنمایی تفکر و اعمال شخص تعریف کرد. و در سال 1993 نیز اذعان داشته اند: « اگرچه یک ویژگی مانند برون گرایی ممکن است به مهارت اجتماعی وابسته باشد یا نتیجه آن باشد اما این یک ویژگی است نه یک توانایی. اما برعکس آگاهی از احساسات شخص دیگر یک توانایی ذهنی است. چنین دانشی ممکن است ناشی از یک یک عامل کلی یا مستقل از آن باشد. روشی که در آن هوش هیجانی را تعریف نموده ایم به عنوان مجموعه ای توانایی های ذهن-که آن را به عنوان شکلی از هوش مشخص میکند،گرچه در مورد مفهوم توانایی میدانستیم،اولین مدل،در برخی از ویژگی های هوش هیجانی کاملا گسترده بود. برای مثال آن الگو شامل طرح انعطاف پذیر و تفکر خلاق دو مهارت در کاربرد هیجانها بوده است» .
مدل هوش هیجانی مایر و سالووی یک رویکرد مبتنی بر هوش و توانایی مدار است. آنها آغازگران نظریه هوش هیجانی هستند،و زمانی که برای نخستین بار این مفهوم را به کار بردند، مقصود آنها این بود که توجه روشن تری نسبت به رابطه بین هیجان و شناخت(استدلال)ایجاد کنند. نوشتههای آنها در این زمینه به میزان زیادی بر نظریههای بعدی نفوذ داشت و پایه ای برای اکثر تحقیقات علمی و تامل در این مفهوم بوده است.در این مدل هوش هیجانی به عنوان « توانایی درک و تظاهر هیجانها،فهم و بکارگیری هیجانها برای اداره هیجانها جهت تقویت اعمال شخصی» تعریف شده است. الگوی اولیه آنها از هوش هیجانی سه حیطه از توانایی ها را شامل میشد:
- ارزیابی و ابراز هیجان:ارزیابی و بیان هیجان در خود با دو مولفه کلامی و غیر کلامی،همچنین ارزیابی هیجان در دیگران با مولفه های فرعی ادراک غیر کلامی و همدلی مشخص میشود.
- تنظیم هیجان در خود و دیگران: تنظیم هیجان در خود به معنی تجربه فرا خلقی، کنترل،ارزیابی و عمل به خلق خویشتن است و تنظیم هیجان در دیگران یعنی تعامل موثر با سایر افراد( مثل: آرامش دادن به فرد درمانده دچار هیجان بالا).
- بهره برداری از هیجان: استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر ،عمل و مساله گشایی است.
مایر،سالوی و کارسو مدل اصلاح شده ای از هوش هیجانی تدوین کرده اند که بر مولفههای شناختی رشد هوشمندانه و هیجانی، تاکید بیشتری داشت. این مدل هوش هیجانی را به صورت عملیاتی در دو سیستم شناختی و هیجانی بررسی میکند: سیستم استعداد تشخیص یا وارد کردن اطلاعات و توانایی پردازش اطلاعات هیجانی در تمام مدت، دستکاری سریع نمادها و ارجاع به دانش تخصصی. هر دو سیستم در یک الگوی کاملا یکپارچه عمل میکنند.
شاخه اول: ادراک،ارزیابی و بیان هیجان که شامل توانایی وتشخیص هیجان در حالات فیزیکی،احساس و تفکر خویشتن، توانایی تشخیص هیجان در دیگران، طرحها ،آثار هنری، زبان، صدا، ظاهر و رفتار، توانایی ابراز دقیق هیجانات و ابراز نیازهای مرتبط با آن احساسات، توانایی تمایز میان ابراز درست و دقیق یا ابراز نادرست و اشتباه احساسات میباشد.
در چرخه سیستم شناختی-هیجانی این مولفه شامل بازشناسی و وارد کردن اطلاعات است. هوش هیجانی بدون شاخه اول نمیتواند شروع شود.اگر هر زمان احساس ناخوشایندی به وجود آید، شخص توجهاش را از آن منحرف میکند چرا که تقریبا توجه به احساسات را آموخته است.ادراک هیجان، توجه و رمزگشایی پیام های هیجانی آنگونه که در حالات چهره ای، تن صدا،آثارهنری و دیگر مصنوعات فرهنگی بیان میشود را درگیر میسازد. به عنوان مثال شرایطی را تصور کنید که در آن مرد جوانی دوستی را در بیمارستان ملاقات کرده که دچار تصادف با ماشین شده است. اولین بخش هوش هیجانی شامل درک عواطف است. با ماندن مرد جوان در اتاق بیمارستان، ملاقات بستگانش و دوست ناآگاهش، ممکن است متعجب شود احساس هر عضو از خانواده اش چیست؟ شاید در چهرههای آنها نگرانی و اضطراب را درک کند.احساسات پیچیده هستند؛ شخصی که حالات اضطراب و نگرانی را درک کرده است چیزهای زیادی درباره هیجانات و احساسات آن فرد دریافت میکند تا شخصی که چنین علامتی را دریافت نکرده است. توانایی افراد در توجه به ارزیابی و ابراز حالات هیجانی خود و دیگران متفاوت است. این توانش ها،پایه مهارت های پردازش اطلاعات مربوط به احساسات و حالات خلقی هستند. برای مثال افراد الکسیتیمیک احتمالاً به دلیل دشواری در تشخیص احساسات قادر به ابراز هیجانتشان به صورت کلامی نیستند. همچنین توانشهای هیجانی اصلی،اهمیت خاصی دارند؛ افرادی که مهارت بیشتری در این کار دارند بهتر میتوانند به محیط اجتماعی شان واکنش نشان دهند و چهارچوب حمایت اجتماعی مناسبی را برای خویشتن بسازند.
شاخه دوم: تسهیل هیجانی تفکر که توانایی اولویت دادن و بکار گرفتن تفکر شخصی بر پایه احساسات در ارتباط با اشیاء، وقایع و سایر افراد، توانایی ایجاد یا تقلید هیجانات واضح و فعال جهت تسهیل قضاوت، تشخیص و حافظه مربوط به احساسات، توانایی سرمایه گذاری نوسانات خلقی برای ایجاد دیدگاههای چندگانه و توانایی استفاده از حالات هیجانی برای تسهیل مسأله گشایی و خلاقیت (برای مثال احساس شادی زمینه استدلال استقرایی و خلاقیت را تسهیل میبخشد) را در بر میگیرد. این شاخه مربوط به استفاده از هیجان برای تقویت پردازش های شناختی است.
هیجانات تشکیلات پیچیده ای از جنبه های فیزیولوژیکی، تجربی-هیجانی و هشیاری حیات ذهنی هستند. هیجان دو سیستم شناختی را تعیین میکند:احساسات شناخته شده؛زمانیکه شخص تصور میکند «من ناراحت هستم» و شناختهای متناوب (متغیر)؛ زمانیکه شخص در حالت ناراحتی فکر میکند «من خوب نیستم» تسهیل هیجانی تفکر،بر چگونگی ورود دادههای هیجانی به سیستم شناختی و تغییر شناخت جهت مساعدت تفکر ،تمرکز یافته است. هیجانات میتوانند فرمان هایی را بر سیستم شناختی تحمیل کنند؛ نظیر اینکه سیستم شناختی به سوی آنچه مهم تر است گرایش یابد و یا حتی بر یک خلق بهتر متمرکز شود. هیجان، شناخت را تغییر میدهد؛ آن را مثبت میسازد زمانیکه شخص احساس شادی میکند و آن را منفی میسازد زمانیکه شخص غمگین است. این تغییرات سیستم شناختی را برای توجه به جهان اطراف از چشم اندازهای مختلف وا میدارد. مثلاً تناوب میان شک وخوش بینی. مزیت چنین تناوبهایی کاملاً آشکار است؛ تغییر دیدگاه شخص میان شک و خوش بینی. فرد برای دیدن نقاط چندگانه در نتیجه تصور یک مسأله به صورت عمیق و شاید خلاقانه، ترغیب میکند این اثری است که افراد را در مقایسه با کسانیکه خلقی انعطاف ناپذیر دارند، به سوی خلاقیت بیشتر،هدایت میکند.
حالات هیجانی و اثرات آن میتواند افراد را به سوی اهداف متفاوت، هدایت کند. برای مثال خلق مثبت، با احتمال بیشتری، پیامد مثبت را ایجاد میکند، در حالی که خلق منفی پیامدهای منفی را به دنبال دارد.توجه به یک مشکل در حالات خلقی متفاوت،افراد را برای بررسی طیف وسیعی از اعمال و پیامدهای ممکن توانمند میسازد. علاوه بر این برخی محققان. معتقدند که هیجان گرایش ذهنی متفاوت را ایجاد میکند که برای حل انواع خاصی از مسائل،انطباق کمتر یا بیشتر دارد؛ یعنی هیجانات متفاوت سبکهای مختلف پردازش اطلاعات را ایجاد میکنند. خلق مثبت،حالت ذهنی را برای ایجاد خلاقیت در تفکر و رفتار دوستانه به منظور برقراری ارتباط جدید،تسهیل میکند. خلق منفی حالت ذهنی را به وجود میآورد که مشکلات به کندی و با تمرکز بیشتر بر جزئیات حل میشود. پالفی و سالوی 1993 بیان کردند که این دو نوع سبک متفاوت پردازش اطلاعات به ترتیب برای دو نوع متفاوت تکلیف مساله گشایی نتیجه بخش است: مسائل استقرایی و قیاسی. افراد باهوش از لحاظ هیجانی همچنین قادر به مهار و هدایت کیفیت های انگیختگی هیجانی هستند. برای مثال دانش آموزان ممکن است با تصور پیامدهای منفی شکست و با بیان عباراتی نظیر امتحان مشکل است و با ایجاد حالت ترس، خود را برای شروع مطالعه تحریک کند،دانش آموز دیگری ممکن است با یاد آوری موفقیت های پیشین خود را برای خواندن بر انگیزند برانگیختن خلق مثبت به تقویت اعتماد به نفس و تداوم پشتکاردر انجام تکلیف منجر میشود.
شاخه سوم: فهم و تحلیل اطلاعات هیجانی یا کاربرد دانش هیجانی که شامل توانایی فهم چگونگی ارتباط میان هیجان های متفاوت، توانایی ادراک علت ها و پیامد احساسات، توانایی تفسیر احساسات پیچیده نظیر هیجانات مختلف و حالات احساس متناقض، توانایی فهم و پیش بینی گذرهای احتمالی میان هیجانات؛ نظیر انتقال از عصبانیت به رضایت یا از عصبانیت به شرمساری، توانایی برچسب زدن هیجانات و بازشناسی روابط میان هیجانات و کلماتی که در توصیف آن به کار میرود، میباشد.این شاخه مربوط به پردازش هیجان است. شاخه سوم هوش هیجانی با دانش پایه ای سیستم هیجانی ارتباط دارد. توانش اصلی در این سطح، مربوط به توانایی برچسب زدن هیجان با کلمات و بازشناسی روابط میان نمونههای بارز واژگان عاطفی است. برای مثال افراد یاد گرفتهاند که در واژههایی نظیر «خشم» ، «ناراحتی» و «رنجش» میتوانند با یکدیگر در یک طبقه واحد یعنی «عصبانیت»قرار گیرند. شاید هم رابطه میان این اصطلاحات، حدس زده شود که اگر محرکهای تحریک کننده حذف نشوند رنجش و ناراحتی میتواند به خشم منجر شود.
برای فهم هیجان، باید بیاموزد که هیجان چه چیزی را در مورد روابط ،منتقل میسازدو برای مثال لازاروس ،مفهوم «مضامین اصلی رابطه» را توصیف کرد ضرر یا مزیت اصلی در رویارویی سازگارانه که شالوده هر هیجانی را تشکیل میدهد که با انواع مختلف احساسات ارتباط دارد. عصبانیت از رنجش تحقیرآمیز علیه خود و احساس گناه به دلیل تجاوز از یک دستور ناشی میشود و امیدواری از آرزوی داشتن بهترین وضع به هنگام مواجهه با بدترین شرایط منتج میگردد .فهم و تحلیل هیجانات شامل توانایی بازشناسی انتقال میان هیجانات است. برای مثال تانگنی و همکارنش بطور مفصل درباره اینکه چگونه احساس شرم و نه احساس گناه، آغازگر حالت خشم است، بحث کردند. افراد میتوانند در هنگام خشم کاملا احساس شرم کنند. فردی که هیجانات، معانی آنها، چگونگی ترکیب و بهبود آنها را فراتر از زمان درک کند،استعداد و درک حقایق بنیادی ماهیت انسان و روابط میان فردی را دارد.
شاخه چهارم: تنظیم هوشمندانه هیجان برای ارتقاء هیجانی و رشد هوشمندانه که توانایی به تعویق انداختن احساسات خواه خوشایند و خواه ناخوشایند توانایی چالش یا گریز از یک هیجان به صورت متفکرانه بسته به آموزندگی یا منفعت ادراک شده توانایی کنترل فکورانه هیجانات در ارتباط با خویشتن و دیگران،توانایی تنظیم هیجان در خود و دیگران از طریق تعدیل هیجانات منفی و افزایش هیجانات خوشایند بدون سرکوب یا اغراق در اطلاعاتی که این هیجانات منتقل میکنند را در بر میگیرد .
دانش هیجانی به چهارمین مولفه هوش هیجانی، یعنی تنظیم هیجان کمک میکند. با وجوداین افراد باید توانش های مربوط به این حیطه به منظور استفاده از دانش های آن در عمل، پرورش دهنده مهارت تنظیم هیجان، منجر به خلق و راهکارهای جبران خلق میشود، نظیراجتناب از فعالیت های ناخوشایند یا جستجوی فعالیت هایی که پاداش به دنبال دارند. افرادی که توانایی تنظیم هیجاناتشان را ندارند به احتمال بیشتری عاطفه منفی را تجربه میکنندو در حالت روحی ضعیف باقی میمانند. از طریق تجربه بازتابش هیجان، فرد، دانش همبستگی و علت هیجان را کسب میکند.بنابراین قادر به ایجاد نظریه هایی درباره چرایی و چگونگی برانگیخته شدن در موقعیتهای مختلف خواهد شد.این توانایی برای فهم و تحلیل تجربههای هیجانی به توانایی فهم خویشتن در ارتباط بهتر خود با محیط منجر میشود که تنظیم کارآمد هیجان و تقویت خوب بودن را پرورش میدهد. در ادبیات روان درمانی از این حالت به عنوان « سواد هیجانی» یاد میشود.
کنترل هیجان بالا با ادراک هیجان شروع میشود. زمانیکه شخص ادراک هیجانی مناسب داشته باشد و بتواند در اولین فرصت از تغییرات خلقی و هیجانی استفاده کند، گستردهای از دانش جهت کنترل و مواجه با احساسات، بدست میآید. در واقع فرد با هوش هیجانی، میتواند به طور منظم با حالات بی ثباتی خلق مقابله کند و این خود نیاز قابل توجهی به درک خلق دارد. گاهی هیجانات پیچیده، نامشخص و نامنظم هستند؛ یک کنترل گر ماهر، باید برخی رهنمودهای هیجانی را با انعطاف زیاد، درک کند. برای مثال فراخی احساس خوب است. اما نه در هر زمانی به طور کلی برای تقریباً هر شخصی، رویدادهای بسیار دردناک وجود دارد که در هر زمان با آنها مواجه میشود،کنترل هیجان شامل چگونگی ادراک شخص از روند هیجانی در روابط وی با دیگران و محیط اطراف است. این روابط میتواند قابل پیش بینی نباشد،لذا کنترل هیجان به بررسی گذرگاههای متفاوت هیجانی و انتخاب درست یکی از آنها میپردازد. برای مثال اگر شخصی نسبت به همسرش عصبانی شود آیا بهتر است عصبانیت را بپوشاند تا اینکه هر دو آرام شوند؟آیا امکان دارد از عصبانیت چشم پوشی کرد بدون اینکه عامل عصبانیت، مشخص شود؟… برای انطباق عکس العمل های احتمالی در موقعیت های گوناگون کنترل هیجان ضرورت مییابدکه به شخص اجازه می دهد تا در مسیری که بهتر فکر یا عمل میکند قدم بگذارد. توانایی کمک به دیگران جهت افزایش یا جبران خلق،مهارت با اهمیتی است. افراد به شبکه های اجتماعی مختلف برای ایجاد حائل عملی و هیجانی برضد وقایع منفی زندگی،وابسته هستند.
به عنوان مثال افراد همواره از اثربخشی و ارزش اجتماعی کمک به کسانیکه دوستشان دارند،آگاه هستند و نسبت به آن احساس خوبی نشان می دهند.لذا افرادی که توانایی تنظیم یا کنترل هیجانات دیگران را دارند به گونه موثر و فرا اجتماعی عمل میکنند و می توانند شبکه های حمایت اجتماعی محکم تری بسازند.نهایتاً این که در قالب یک نظام سلسله مراتبی،درک هیجانی در پایه و اداره هیجان در مرتبه راس مدل قرار دارد. با وجود این،آنها بر این موضوع تاکید دارند که این که نظام سلسله مراتبی در حوزه مفاهیم شخصیت است،نه به شکل اختصاصی در قالب اصطلاحات زیر بنایی فرایندهای عاطفی و شناختی،در واقع مایر و سالوی سطح سوم مدل خود را به عنوان شناختی ترین جزء مدل در نظر میگیرند. از این جهت این سطح بالاترین سطح رابطه را با استدلال انتزاعی دارد. آنها حوزه سطح فوقانی مدل (معین سطح مدیریت) را عامل تعادل بین عوامل گوناگون مانند عوامل انگیزشی،هیجانی و شناختی میدانند. گرچه این مدل،مدیریت بالاترین سطح رشته است، اما یک پل ارتباطی با سیستم عمده شخصیت ایجاد میکند، در واقع این مدل چهار رشته ای اساسی دیدگاه جاری، مایر و سالوی را تشکیل میدهد.
در یک نتیجه گیری کلی میتوان گفت که مایر و سالوی هوش هیجانی را به عنوان توانایی و استدلال درباره هیجانها تعریف میکنند، در نظر آنها هوش هیجانی نقش مهمی در بسیاری از حوزه های زندگی ما بازی می کنند .اما سایر مهارتها و کفایت ها نیز مهم هستند. بنابراین توانایی شخص برای انطباق و مقابله در زندگی به کارکردهای یکپارچه ظرفیت های هیجانی و عقلانی او بستگی دارد. هوش هیجانی،توانایی به کارگیری هیجانها برای کمک به حل مسائل و داشتن یک زندگی موثرتر است. هوش هیجانی بدون هوش ،یا هوش بدون هوش هیجانی تنها بخشی از یک راه حل است. در واقع پژوهشگران اصرار ندارند که هوش هیجانی بیش از هوش عمومی در پیش بینی «موفقیت» اهمیت دارد. در هر حال ، آنچه پژوهش ها نشان داده اند این است که هوش هیجانی احتمالاً جایگاهش را به عنوان یک عامل پیش بینی کننده مهم عملکرد در کنار سایر متغیرهای مهم روانشناختی حفظ خواهد کرد.
رویکرد مختلط
دیدگاه شخصیتی اجتماعی-هیجانی-هوش هیجانی، این رویکرد مبتنی بر توانایی سایر ویژگیها مانند انگیزش و حالت های هوشیاری که هوش هیجانی را با سایر مهارت و ویژگیهایی مانند بهزیستی و سلامت،انگیزش و توانایی برقراری رابطه با دیگران ترکیب میکند.در پی عمومیت یافتن مفهوم هوش هیجانی، تعریف آن به طور اساسی تغییر یافت. در تعریف گلمن در سال 1995، هوش هیجانی واحد سه حوزه زیر گردد:« آگاهی از هیجان های خود، مدیریت هیجانها در دیگران و ادراه روابط .
با این تغییر مختصر در مدل مختلط بسیاری از کیفیتهای دیگر شامل آزمودن واقعیت، جراتورزی، خودتوجهی و خود حقیقی ساختن افزوده شد. این ویژگیهای تلفیقی در نگرش های مرتبط و نامرتبط باعث شد که این الگو ،الگوی مختلط هوش هیجانی نامیده شود.در قالب همین رویکرد مختلط، یک مدل متفاوت دیگر توسط بار-ان در سال 1997 ایجاد شد و هوش هیجانی را شامل «مجموعه ای از تواناییها،کفایتها و مهارتهای غیرشناختی که توانایی فرد برای کسب موفقیت در مقابله با شرایط با فشارهای محیطی تحت تاثیر قرار میدهد» تعریف نمود.
نکته اساسی در تعریف و مدل سازی هوش هیجانی این است که مفهوم جدید و چالش برانگیزی بوده و طبیعی است که نمی توان بین پژوهشگران توافق یا همگرایی زیادی را انتظار داشت.با وجود این، میتوان از طریق نظری به یکپارچهسازی و همگونی رویکردهای مختلف تحت عنوان هوش هیجانی مبادرت نمود. بدین معنی که از یک سو رویکرد هوش هیجانی به عنوان یک هوش، مجموعهای از استعدادهای هیجانی را درنظر میگیرد و در نتیجه میتواند به عنوان معادلی برای بهره هوشی به حساب آید. از سوی دیگر رویکرد هوش هیجانی به عنوان مجموعه ای از کفایتهای اساسی- بررسی چگونگی سازگاری شخص با محیطش را که میتواند سنجشی از پیامد (نتیجه) به حساب آید، امکان پذیر میسازد.
مدل هوش هیجانی گلمن
دانیل گلمن یکی از برجسته ترین نظریه پردازان هوش هیجانی است که در ابتدا نظر خود را با الهام از یافته های مایر و سالوی پایه ریزی نمود، اما وی رویکرد خود را بسط داده و مولفه های زیادی را وارد چارچوب نظری خود کرد. گرچه برخی شباهت ها و پیوستگی ها بین نظریه گلمن و نظریه مایر و سالوی وجود دارد،اما در عین حال برخی تفاوت های مهم نیز بین آنها دیده میشود. گلمن مولفه های مثل انگیزش و همدلی را اشاره نموده در حالیکه مایر و سالوی به این عوامل فراسوی مرز هوش هیجانی گسترش داده اند .
دانیل گلمن کتاب خود را تحت عنوان هوش هیجانی برای اولین بار منتشر ساخت. هرچند تعریف او از هوش هیجانی بر کار مایر و سالووی مبتنی بود. اما عوامل شخصیتی دیگری را نیز به آن افزود. او هوش هیجانی را جنبه دیگری از هوش انسان می دانست که شامل آگاهی از احساس ها و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمهای مناسب در زندگی و همچنین توانایی تحمل کردن ضربههای روانی و مهار آشفتگیهای روانی است. به اعتقاد او هوش هیجانی نوعی از مهارت اجتماعی یعنی با مردم کنار آمدن، مهار احساسات در روابط انسانها و توانایی ترغیب یا راهنمایی دیگران است. گلمن بحث خود را پیرامون هوش هیجانی از آنجا آغاز کرد که نمرههای درسی هوشبهر یا نتایج آزمونهای استعداد تحصیلی علی الرغم ارزشها و ابهت شان در نظام آموزشی و دیدگاههای مردمی نمی توانند قاطعانه پیش بینی کنند که چه کسی در زندگی موفق خواهد شد. گلمن برای تایید نظریه اش به اثر مهم گاردنر در کتاب قالب های ذهن که بیانیه ای در رد دیدگاه سنتی هوشبهر بود اشاره کرد به عقیده گاردنر یک هوش نیست که موفقیت شخص را در زندگی تضمین می کند بلکه طیف گسترده ای از انواع هوش ضامن موفقیت افراد هستند. گلمن هر دو نوع هوش (شناختی و هیجانی) را عامل موثر بر حصول موفقیت دانست.
گلمن در سال 1995 در کتاب معروف خود پنج حوزه اصلی شامل «خودآگاهی، خودکنترلی یا مدیریت، خودانگیزشی و علاقه به پیشرفت، هوشیاری اجتماعی یا توانایی همدلی، مهارتهای اجتماعی یا دیاری به دیگران» برای هوش هیجانی مشخص نمود.او سپس در سال 1998 رویکرد اولیه خود را گسترش داد تا مهارتهای بیشتری را شامل شود و در نهایت مدل هوش هیجانی خود را مشتمل بر 25 کفایت اصلی که در پنج مقیاس جای داشتند، پایهریزی نمود.از نظر گلمن هوش هیجانی شامل «توانایی مانند برانگیختن فرد،استقامت در مقابل استیصال، کنترل تکانه، تاخیر در کامرواسازی، تعدیل خلق و خود پرهیز از ترسهای مخرب به منظور جلوگیری از اختلالات فکری، همدلی و امیدواری است» گلمن معتقد است هوش هیجانی شامل قابلیت های هیجانی است که توسط مدل های شبیه سازی و از طریق قهرمانان و فیلم های سینمایی به افراد، قابل انتقال است .از نظر گلمن سه مولفه اول درون فردی هستند؛ یعنی برای سایرین نامرئی بود و درون فرد رخ میدهد و دو مولفه دیگر بین فردی بوده و به آنچه بین ما و مردم اتفاق میافتد مربوط میشود و در رفتار ما قابل مشاهده است.
گلمن معتقد است که کفایتهای هوش هیجانی برای مدیریت– خودهیجان و ادراه ماهرانه روابط بسیار اساسی هستند. وی بر این عقیده است که افراد برای برتری یافتن بر این چالش ها باید مولفه های هوش هیجانی خود را پرورش دهند. این مولفه ها عبارتند از :
خودآگاهی هیجانی: به معنای درک عمیق هیجانات فردی است و بارزترین و ضروری ترین مولفه هوش هیجانی به شمار می آید. زیرا افرادی که سطح خود آگاهی بالاتری دارند، بهتر میتوانند نقاط ضعف و قدرت خود را بشناسند و براین اساس راحت تر میتوانند نیازهای واقعی خود را مرتب کنند. افرادی با خودآگاهی بالا، اعتماد به نفس بیشتری دارند، در کارهای خود دقیقتر بوده، امیدواری آنها واقع بینانه است و مسئولیت کارهای را که خارج از توان آنهاست، نمیپذیرند.
خودکنترلی: خود کنترلی به معنای انتخاب چگونگی ابراز احساسات است.یعنی روش ابراز احساسات را خودمان انتخاب میکنیم، نه محیط؛ این به معنای سرکوب احساساتمان نیست. فردی که دارای خود کنترلی است،احساسات خود را به گونهای ابراز میکند که هم جریان تفکر را تسهیل کند و هم از انحراف آن جلوگیری نماید. این چنین افرادی از خود، تصویری شایسته دارند، بر مسائل اصلی به جای مسائل فرعی تمرکز میکنند، با تغییرات پیش آمده قدرت سازگاری سریع داشته و در روابط پیش آمده بین خود و دیگران قضاوت عادلانهای دارند.
خودانگیزیشی و علاقه به پیشرفت: بسیاری از روانشناسان خود انگیزشی را شرط بقاء میدانند. از نظر گلمن، خود انگیزی زبان سایق پیشرفت میباشد و کوششی است در جهت رسیدن به حد مطلوبی از فضیلت. افرادی که خود انگیزی بالایی دارند، خیلی سریع یاد میگیرند، نتیجه محورند، در گروه انتقادهای سازنده میکنند، همیشه نسبت به آینده امیدوارند و سوالی که همیشه ذهن آنها را مشغول میکند،این است «به چه روش بهتری میتوان این کار را انجام داد؟»
هوشیاری اجتماعی:این مولفه عبارت است از درک احساسات و جنبههای مختلف دیگران و به کارگیری یک عمل مناسب در مورد افرادی که پیرامون ما قرار گرفتهاند. فردی که هوشیاری اجتماعی دارد، احساسات و نیازهای افراد را میشناسد. این گونه افراد در محیط کار خیلی سریع با گروه هماهنگ میشوند که خود نشانه توان بالای همدلی آنان میباشد.
مهارت های اجتماعی: این مهارت که همان مدیریت روابط است، بیشتر به دوست یابی هدفمند مربوط میشود. افرادی که مهارت اجتماعی قوی تری دارند، به راحتی میتوانند مسیر فکری دیگران را در قسمتی که میخواهند،هدایت کنند.آنهاهمیشه درصد هستند که چرخه وسیعی از اطلاعات را فراهم کنند و خیلی سریع جنبه های مشترک افراد را شناسایی میکنند و بعد از آن یک رابطه موثر برقرار میکنند .
به طور کلی افراد در هریک از این حوزه ها از توانایی و قابلیت های متفاوتی بر خوردارند.ارتجاعی بودن نظام عصبی تعیین کننده ظرفیت های اولیه مربوط به هریک از حوزههای هوش هیجانی است. هر فرد دارای مجموعه عصب شناختی زیر بنایی است که تعیین کننده وضعیت مزاجی او است. مانند توانایی کنترل تکانه های هیجانی، کمرویی، تحریک پذیری. گرچه اساس زیر بنایی کفایت هیجانی عصبی است،اما مدارهای مثمری درگیر،انعطاف پذیر میباشند. هر یک از این پنج حوزه به میزان زیادی مجموعهای از عادتها و پاسخهای آموخته شده را نشان میدهد و در نتیجه می توان با روشهای مناسب آنها را بهبود بخشید.
مدل هوش هیجانی بار- ان
ریون بار-ان نیز مانند گلمن از نظریه پردازان ترکیبی هوش هیجانی است. او هوش هیجانی را به این صورت تعریف میکند : «هوش هیجانی یک دسته از مهارتها، استعدادها و توانایی های غیر شناختی است که توانایی موفقیت فرد را در مقابله با فشارهاوانتقادهای محیطی افزایش میدهد»هوش هیجانی فرد یک عامل مهم در تعیین توانایی موفقیت در زندگی است و به طور مستقیم بهداشت روانی وی را تحت تاثیر قرار میدهد.هوش هیجانی همچنین با سایر تعیین کنندههای مهم (توانایی فرد برای موفقیت در مقابله با حوادث محیطی) مانند شرایط و پیش آمادگی های زیستی-طبی،استعداد عقلی شناختی و واقعیت ها و محدودیت های فوری و در حال تغییر محیط نیز ترکیب میگردد. این رویکرد با دیدگاه تعاملی بم و آلن از این جهت که بر اهمیت تمرکز سنجش بر عوامل شخصی و موقعیت های محیطی در پیش بینی رفتار تاکید دارد موافق است اسپتین نیز بر این دیدگاه تاکید و بیان میدارد که طرح این پرسش که کدامیک از آنها(موقعیت یا شخص)مهم ترند چرا که رفتار همیشه نتیجه کنش مشترک شخص و موقعیت است. رفتار همیشه در یک بافت موقعیتی رخ میدهد نه در خلاء. بنابراین، بحث درباره ویژگی های رفتار فرد بدون مشخص کردن موقعیتی که رفتار در آن رخ داده است،امری بی معنی میباشد.
مدل هوش هیجانی چند عاملی بار-ان با ظرفیت برای عملکرد مرتبط است تا خود عملکرد- ظرفیت برای موفقیت نه خود موفقیت – همچنین این مدل فرایند-مدار است تا نتیجه مدار. این چهارچوب مفهومی جامع بر گروهی از مولفههای عاملی (مهارتهای هیجانی) مبتنی است و سایر مدلهای موجود هوش هیجانی را نیز در بر میگیرد. به این معنا که این مدل تنها بر آگاهی از احساسات و استفاده از این اطلاعات برای تطابق با زندگی تاکید ندارد. بلکه دربرگیرنده مولفههای دیگری است که در تعیین موفقیت فرد در کنار آمدن با فشارها و شرایط محیطی کم اهمیت نیستند.بار-ان به این دلیل اصطلاح هوش هیجانی را برای این سازه بکار برده است که هوش مجموعهای از تواناییها، مهارتها و ظرفیتهایی است که برای سازگاری موثر با زندگی استفاده میشود. صفت هیجان به معنی تاکید بر این نکته به کار برده شده است که این نوع خاص از هوش با هوش شناختی متفاوت است. استفاده بار-ان از هوش ،شبیه تعریف وکسلر از هوش است؛ از نظر وی هوش هیجانی و مهارت های هیجانی طی زمان رشد میکنند،طی زمان تغییر میکنند و میتوان با آموزش و برنامه های اصلاحی مانند تکنیک های درمانی، آنها را بهبود بخشید و یا پیشرفت کرد. هوش هیجانی ترکیب عاطفه، شناخت و هیجان با هوش است. بار-ان میگوید:«هوش هیجانی نوعی آرایش قابلیتهای شخصی، هیجانی، عاطفی و اجتماعی است و مهارتهایی برای تاثیر بر توانایی انسان ها برای موفقیت در غلبه بر فشارها و مقتضیات محیطی دارد و مستقیماً بر آسایش روانشناختی کلی انسان اثر میگذارد. هر کدام از این فعالیتها با فعالیت بخشی از مغز ارتباط دارند.گسترش مدلهای مخصوص هوش هیجانی با ساخت آزمونهایی برای سنجش این مفهوم همراه بوده است.
منبع
دریایی، گلرخ (1393)، رابطه هوش هیجانی و باورهای غیر منطقی با سلامت روان، پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی بالینی، دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید