هویت معنوی چیست؟
یکی از دشواریهای بررسی هویت معنوی به گستردگی حوزهی معنویت و عدم توافق محققان در تعریف معنویت مربوط است. لذا، به منظور ارائهی تصویر روشنی از هویت معنوی لازم است پیش از پرداختن به این سازه، معنویت به اختصار توضیح داده شود.
معنویت
معنویت به عنوان یکی از عالیترین و برجستهترین مؤلفههای زندگی بشر علیرغم اهمیت بسیار، جزء دشوارترین امور جهت سنجش در علوم رفتاری میباشد. یکی از دلایل این امر به ماهیت پدیدارشناختی و ذهنی معنویت مربوط است. این امر باعث شدهاست تا برای معنویت تعاریف متعددی ارائه شود و این حوزه با گستردگی مفهومی بسیاری مواجه شود.از تعاریف ارائه شده در این زمینه، میتوان به تعریف معنویت به عنوان جستجوی معنا و هدف زندگی و تجربهی ذهنی مقدسات اشاره کرد.
تورسون و پلانته نیز در تعریف معنویت به عواملی چون رابطهی فرد با خدا و قدرت متعالی، رابطهی متعالی و ایجاد وحدت با طبیعت، انسانها و رسیدن به یگانگی و اتحاد با هستی، جستجوی معنا و هدف در زندگی، فرا رفتن از خود، خودمحوری و تمایلات نفسانی، پرورش فضایل انسانی از قبیل عشق الهی، مهربانی، مودت و بخشایشگری، مواجهه با وجود متعالی و در نهایت قدسی پنداری طبیعت و هستی اشاره میکنند. الکینز و همکاران نیز معنویت را به عنوان ساختاری نه بعدی در نظر میگیرند. این ابعاد شامل بعد روحانی و فرامادی، معنا و هدف در زندگی، داشتن رسالت در زندگی، تقدس زندگی، اهمیت ندادن به ارزشهای مادی، نوعدوستی، آرمانگرایی، آگاهی از مصائب و ثمرات معنویت میباشد.
بک در تعریف معنویت به ویژگیهای معنوی تأکید دارد. از نظر او این ویژگیها عبارتند از: شهود و درک، ارتباط معنیدار با هستی و انسانها و گونههای دیگر هستی و ارتباط با خدا، تجربهی عرفانی، بهت و حیرت در مقابل عظمت ربوبی، جوانمردی و شکرگزاری. اهمیت این تعریف از آن جهت است که در آن علاوه بر ارتباط با خدا به ارتباط با افراد دیگر و در واقع بعد اخلاق نیز توجه شدهاست.
چنانچه ملاحظه میشود معنویت دارای ابعاد بسیار گستردهای است اما برخی از این ابعاد در ادبیات مربوط به معنویت حمایت بیشتری را به خود اختصاص دادهاند. از جمله این ابعاد میتوان به دو بعد ارتباط و پیوند با نیرویی برتر و ارتباط و پیوند با دیگران اشاره کرد. لین از جمله افرادی است که معنویت را با توجه به این دو بعد تعریف مینماید. او برای معنویت دو بعد عمودی و افقی در نظر میگیرد. بعد عمودی منعکس کنندهی ارتباط با خدا و یک قدرت بینهایت است؛ بعد افقی نیز منعکس کنندهی ارتباط ما با دیگران، طبیعت و اتصال درونی ما است و توانایی ما را برای یکپارچه کردن ابعاد مختلف وجودمان و توانایی انتخابهای مختلف را در بر میگیرد. هینلزجان نیز در تعریفی که از معنویت ارائه میدهد به این ابعاد اشاره میکند. او معنویت را به عنوان تلاش در جهت پرورش حساسیت نسبت به خویشتن، دیگران، موجودات غیر انسانی و خدا تعریف میکند. بدین ترتیب، همراستا با تعریف اخیر از معنویت، مراد از معنویت در پژوهش حاضر ارتباط با نیرویی برتر و دیگران (انسانها، طبیعت، حیوانات و همهی کائنات) و دستیابی به وحدت و یکپارچگی با کل هستی است.
اما علاوه بر گستردگی مفهومی معنویت، از چالشهای دیگری که حوزهی معنویت با آن مواجه است، چگونگی ارتباط آن با مذهب است. در این زمینه علی رغم اینکه عدهای معنویت و مذهب را به یک معنا و به جای یکدیگر به کار میبرند، بسیاری از محققان معنویت و مذهب را به عنوان دو سازهی مرتبط و در عین حال متفاوت از هم در نظر میگیرند. ریشه این تمایز به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و تمایزی که ویلیام جیمز بین دین شخصی و دین نهادی قائل میشود بر میگردد. بر این اساس، تمایز بین مذهب و معنویت به میزان شخصی و تجربی بودن و یا اجتماعی و آموختنی بودن این دو سازه مربوط است. به طور کلی مذهب به عنوان عامل مرتبط با اعتقادات، باورها، اعمال و تشریفات مربوط به عضویت در یک نهاد مذهبی در نظر گرفته میشود. در مقابل، معنویت به یک مؤلفهی ذهنی و تجربهی شخصی مربوط میشود که ماهیتی پدیدارشناختی دارد. بر این اساس، در حالیکه ممکن است مذهب عامل تسهیل کنندهی بروز معنویت در افراد باشد اما تنها مسیر برای بروز معنویت نیست و معنویت مفهومی وسیعتر از مذهب است .
هویت و معنویت
چنانچه پیشتر گفته شد، ویلیام جیمز از جمله پیشگامان در نظریهپردازی “خود” و “توصیف من انسانی” است، علاوه بر این، او با قائل شدن بعد معنوی برای “خود” از اولین نظریهپردازانی نیز به شمار میرود که به ارتباط هویت و معنویت نظر داشته است.او در مدل خود، به دو جنبه از “خود” تحت عنوان “خود فاعلی” و “خود مفعولی” اشاره کرد. خود فاعلي يادگيرنده است و شامل همهی توانمنديهاي خود در مشاهده کردن و به دست آوردن دانش مربوط به بدن، اجتماع و جنبههاي مختلف زندگي ميباشد. اين دانش، خود مفعولي است.او خود فاعلی را به گونهای در نظر گرفت که به صورت عینی و آگاهانه صورتهای مختلف خود مفعولی را خلق میکند و به یکپارچگی آنها و خود در طول زمان کمک میکند. در حاليکه خود فاعلي در خود تأمل ميکند و از طبيعت خود باخبر است، خود مفعولي مجموعهي آن چيزهايي است که شخص ميتواند آن را از آن خود بنامد و شامل توانایيها، خصوصيات اجتماعي، شخصيتي و متعلقات مادي است. او از سه نوع خود مفعولی شامل “خود جسمانی”، “خود اجتماعی” و “خودمعنوی” یاد میکند.
در پایین سلسله مراتب حالتها، خودجسمانی است که بدن و کلیهی دارائیهای شخصی افراد را شامل میشود. در مرتبهی بعدی سلسله مراتب، خود اجتماعی است و فرد به تعداد اشخاصی که به او پاسخ میدهند و او را به رسمیت میشناسند دارای خود اجتماعی است. در قسمت بالای سلسله مراتب، خود معنوی قرار دارد. این خود از دو خود اول خصوصیتر است . از نظر او خود معنوی که به عنوان زندگی درونی افراد توضیح داده شده است، یک خود حقیقی، صمیمی، نهایی، دائمی، بالاترین سطح خود ساماندهی و بسیار پیشرفتهتر از خود مادی و اجتماعی است. جمیز معتقد بود خود معنوی در تجارب معنوی و یا تجارب عرفانی آشکار میشود. این تجارب معنوی درونی میشوند و با هویت افراد یکپارچه میشوند تا اینکه افراد خودشان را به عنوان موجوداتی معنوی درک کنند.
علاوه بر این، اریکسون نیز به ارتباط هویت و معنویت و بررسی تأثیر مذهب و معنویت در شکلگیری هویتی منسجم توجه داشته است. او معتقد است افراد در هر مرحله از مراحل تحول “من” با یک بحران مواجه میشوند. حل و فصل مثبت و موفقیت آمیز هر یک از بحرانها به شکلگیری ارزش خاصی مانند امید، هدف، وفاداری، عشق و خردمندی منجر میشود. اریکسون از این ارزشها تحت عنوان “فضیلت” یاد میکند و هر مرحله را فرصتی برای ایجاد یک فضیلت میداند. در واقع فضیلت، نقطهی قوت “من” است که “قوتی ذاتی و کیفیت فعال” است. از نظر وی فضایل مربوط به هر مرحله سبب میشود تا “خود” حول ارزشهای متعالی شامل امید، اراده، هدف، شایستگی، وفاداری، عشق و خردمندی شکل گیرد. از نظر اریکسون افراد معنوی افرادی هستند که از این فضایل برخوردارند و به بیانی این فضایل توصیفی است از افرادی که احساس خود معنوی دارند.
گرچه در رویکردهای مذکور به ارتباط هویت و معنویت اشاره شده است، اما مطالعه و بررسی آن در قالب یک سازهی واحد تحت عنوان هویت معنوی تا سالهای اخیر مورد توجه واقع نشده است. در این زمینه، رویکردهای موجود با توجه به چگونگی مفهومسازی هویت و معنویت قابل تمایزند. رویکردهای موجود بر اساس تفاوت در مفهومسازی هویت به دو رویکرد سنتی روانی – اجتماعی (روانشناسی خود) و رویکرد فراشخصی و بر اساس تفاوت در مفهومسازی معنویت به دو رویکرد فردی و بافتی دستهبندی میشوند. در ادامه به توضیح هریک از این رویکردها خواهیم پرداخت.
رویکرد سنتی به هویت معنوی
در این رویکرد که تحت تأثیر افکار روانپویشی است هویت به عنوان “من” تعریف میشود. حسی از خود که به صورت محدود و همراه با مرزهای مشخص در نظر گرفته میشود. این حس خود بسیار شخصی و در بسیاری از بخشها کاملاً ذهنی است. این امر به نظریههای روانپویشی محدود نمیشود، بلکه در مورد بسیاری از رویکردهای فردی انسانگرایانه و وجودگرایانه نیز به کار برده میشود. از این منظر، هویت معنوی به عنوان نحوهای که “من” فرد به معنویت مربوط میشود و با حس خود شخصی یکپارچه میشود تعریف میگردد. به بیانی دیگر، از آنجا که معنویت بیانگر تعالی است، هویت معنوی نیز بیانگر نحوهای است که افراد احساس تعالی را تجربه و آن را با “من” خود یکپارچه میکنند. از این رو، هویت معنوی شناسایی خود با جنبههایی از تجارب معنوی و محتوای ویژهی تجاربی است که به عنوان معنویت تعریف میشوند. در این رویکرد عمدتاً مدل اریکسون در زمینهی هویت مبنا قرار گرفته است. اریکسون هویت را محصول تعامل فرد (هم تجارب و هم شخصیت) با تأثیرات تاریخی – اجتماعی میداند که به یکپارچگی حس خود فرد هم به صورت ذهنی و هم به صورت بینفردی منجر میشود .در ادامه به مدلهایی که بر اساس این رویکرد شکل گرفتهاند اشاره میشود.
مدل کیسلینگ و همکاران
کیسلینگ و همکاران با انتقاد از تحقیقات اولیهای که بر عامل معنویت/ مذهب در شکلگیری هویت نوجوانان تمرکز داشتهاند، به بررسی هویت معنوی در بزرگسالان پرداختند. زیرا بنا به نظر آنان معنویت بیشتر در سالهای بعد از نوجوانی نشان داده میشود. آنها معتقدند که هویت معنوی یک جنبهی وابسته به نقش احساس خود کلی فرد است که با سئوالات مربوط به معنا، هدف غایی زندگی و وجود در ارتباط است و به رفتارهایی منجر میشود که با ارزشهای محوری فرد هماهنگ است.این تعریف از هویت معنوی بر ساخت فردگرایانهی ارتباط با مقدسات و معنای غایی متمرکز است. با این حال با پیروی از مید، فرض میشود، زمانی نمادهای مذهبی و محتوای معنوی فرهنگ سبب پدیدار شدن هویت معنوی میشود که برای افراد جنبهی شخصی پیدا کند و با بافت زندگی آنها متناسب شود. به بیانی دیگر، در این رویکرد اجتماع، مذهب و فرهنگ از عوامل اجتماعیاند که فرد از طریق آنها میتواند به خود معنوی شخصی دست یابد. بنابراین، محتوای خود معنوی، شخصی است در حالیکه ساختار آن اجتماعی است.
در این مدل، هویت معنوی به عنوان نقشی در نظر گرفته میشود که از طریق آن سئوالات غایی زندگی پاسخ داده میشوند. کیسلینگ و همکاران به منظور سنجش و بررسی این نقش با استفاده از مدل انطباقی وضعیت هویت مارسیا و در قالب یک مصاحبهی نمیه ساختار یافته، دو بعد اهمیت و برجستگی نقش و انعطافپذیری نقش را در 28 بزرگسال دارای معنویت مذهبی بررسی کردند. در مدل آنان برجستگی نقش به نوعی مشابه با مفهوم تعهد مارسیا و بیانگر اهمیت معنویت برای احساس خود افراد است و انعطافپذیری نقش شبیه مفهوم اکتشاف مارسیا و بیانگر میزان تغییری است که ممکن است در هویت معنوی افراد به وجود آید. افزون بر این، آنها اطلاعات گستردهای راجع به سایر نقشهای اجتماعی افراد (خانوادگی، شغلی، جنسی و…) به دست آوردند.
تحلیل محتوای دادههای مصاحبهی کیسلینگ و همکاران سه تم اصلی برجستگی/ معنا، تأثیر/ سرمایهگذاری، قابلیت انعکاس/ دوام و تغییر را نشان داد. تم برجستگی/ معنا نشان دهندهی محوریت و اهمیت معنای هویت معنوی در ارتباط با هویت کلی شخصی است. تم تأثیر/ سرمایهگذاری بیانگر میزانی است که اظهارات انگیزشی و عاطفی افراد به تعهد آنان به هویت معنوی خود مربوط میشود و بر آن تأثیر میگذارد و در نهایت تم انعکاس/ تداوم و تغییر نشان دهندهی این است که آیا افراد بر اساس هویت معنوی خود انعکاس مییابند و هویت معنوی را به عنوان عاملی میدانند که در طول زمان یکسان میماند و یا اینکه معتقدند که تغییر میکند. شرکت کنندگان در این مطالعه بر اساس هویت معنوی خویش در یکی از چهار وضعیت هویت مارسیا قرار گرفتند. کیسلینگ و همکاران با مطالعه و بررسی نتایج به دست آمده به چند تفاوت مهم در این سه گروه (هیچ یک از افراد در وضعیت هویت گسیخته قرار نگرفتند) دست یافتند. آنها دریافتند که افراد در گروه با هویت زودرس، هویت معنوی را امری ارثی و بخشی از کودکی خود میدانند و برای تعریف این بعد از هویت خود به خانواده و سایر منابع قدرت تکیه دارند. درحالیکه، افراد با هویت تعویقی برای تعریف هویت معنوی به خانواده و سایر قدرتها تکیه نداشتند بلکه به دلیل منفعت روانی و یا در پاسخ به پارهای از ملاحظات اخلاقی و منطقی در پی دستیابی به هویت معنوی بودند. اما افرادی که در گروه هویت موفق قرار داشتند، هویت معنوی را به عنوان یک انتخاب در نظر میگرفتند و بالاترین سطح شدت انگیزش و عاطفه را نشان میدادند و برخلاف افراد با هویت زودرس که قادر نبودند رها کردن هویت معنوی خود را تصور کنند، افراد با هویت موفق میتوانستند عواقب از دست دادن این بعد از هویت شخصی خود را پیشبینی کنند. در نهایت، هویت معنوی در رفتار روزانه و ادراک خودارزشی افراد با هویت موفق و زودرس اثر قابل توجهی داشت، در حالیکه این اثر برای افرادی که در وضعیت هویت تعویقی قرار داشتند کمتر بود.
نتایج این مطالعه حاکی از آن بود که هویت معنوی بخش مهمی از هویت بزرگسالان است و معنویت در افراد سبب پرورش احساس ارتباط با نیرویی برتر، اجتماع معنوی و یا جنبههای با ارزش خود میشود. علاوه بر این، ارتباط با اشخاص مهم بر نحوهای که معنویت برای ایجاد معنا به کار میرود تأثیر میگذارد. بزرگسالان تلاش میکنند تا با پرورش صفات مثبت (دلسوزی، غمخواری) و کاستن از صفات منفی (حرص) ساختار هویت معنوی خود را پرورش دهند. از این رو، پرورش هویت معنوی نیازمند تلاش عمدی و هدفمند است و نهایتاً بر اساس این مدل، هویت معنوی الگوی تغییر و ثبات را به صورت مشابه با سایر جنبههای هویت نشان میدهد.
مدل پل و اسمیت
دومین مدل در رویکرد سنتی مدل پل و اسمیت است. آنها تلاش کردند از طریق تلفیق نظریههای هویتی موجود که با معنویت در ارتباطند، در رابطه با رشد و توسعهی هویت معنوی نظریهی جدیدی ارائه دهند. از این رو، با استفاده از فرضیههای خداجویانهی ریچارد و برگین که شامل اعتقاد به وجود روح و خدا میشود، هویت معنوی را به عنوان اعتقاد فرد مبنی بر این که او وجودی ازلی و ابدی است که با خدا ارتباط دارد، تعریف کردند. آنها بیان کردند مکانیزم اولیهای که در ظهور هویت معنوی دخیل است، تعامل با تجارب معنوی است که در طول زندگی برای فرد رخ میدهد و تلاش عمدی فرد برای اینکه این تجارب را با احساس خود ترکیب و یکپارچه سازد. از نظر پل و اسمیت تحول هویت معنوی ضرورتاً خطی نیست و همانگونه که ممکن است تحول معنوی در سالهای آغازین اتفاق افتد، این امکان نیز وجود دارد که هویت معنوی در بزرگسالی و به عنوان تولد دوم یا تولد مجدد پدیدار شود. از نظر آنان میزان تأثیر هویت معنوی بر عملکرد و بهزیستی افراد نتیجهی تلفیق و هماهنگی تجارب و رفتار فرد با ادراک او از خداست.
در این چهارچوب پل و اسمیت مدل چهار مرحلهای را برای رشد هویت معنوی پیشنهاد میکنند که با مرحلهی “پیشآگاهی” شروع میشود. در این مرحله فرد خود را به عنوان وجودی ازلی و ابدی در ارتباط با خدا نمیداند و خود را به عنوان موجودی معنوی نمیشناسد. در مرحلهی دوم که “بیداری” نامیده میشود یک دورهی بحرانی، افراد را برمیانگیزد تا به خودشان به عنوان وجودی معنوی فکر کنند. با این حال کیفیت این آگاهی از هم گسیخته، متناقض و در کل وابسته به موقعیت است. بدین صورت که افراد فقط در شرایط بحرانی به خدا فکر میکنند. طی مرحلهی سوم که “بازشناسی” نامیده میشود خاطرات تجارب مرحلهی اول با تجاربی که در مرحلهی بیداری حاصل شده است، مقایسه میشود و افراد به تعمیم این تجارب به سایر موقعیتها و ایجاد احساس هویت معنوی پایدارتری اقدام میکنند. با این حال اهمیت و برجستگی دستیابی به هویت معنوی هنوز به طور کامل برای فرد مشخص نشده است و ممکن است سایر جنبههای هویت از اهمیت بیشتری برخوردار باشند (برای مثال، جنبههایی بر اساس روابط و نقشهای اجتماعی مختلف). نهایتاً در مرحلهی آخر به نام “ادغام و یکپارچگی”، تجارب معنوی با احساس خود شخص در هم میآمیزد و به پدیدآیی هویت معنوی منسجم منجر میشود. در این مرحله معنویت در هویت کلی شخص جایگاهی محوری و اساسی را به خود اختصاص میدهد.
رچه دو مدل مطرح شده باعث افزایش علاقه به بررسی ارتباط معنویت و هویت بر اساس نظریهی روانی- اجتماعی شدهاست، اما به لحاظ دقت مفهومی و روششناسی و به ویژه تعریف معنویت و هویت معنوی ایراداتی بر آنها وارد است. برای مثال، در مدل کیسلینگ و همکاران معنویت به عنوان یک سازهی تکبعدی در نظر گرفته شدهاست و هویت معنوی به یک نقش اجتماعی محض با مفهوم فرعی وجودگرایانه (جستجوی معنا و هدف) کاهش داده شده است. در رابطه با مدل پل و اسمیت نیز معنویت با توجه به مذهب تعریف شده است. همین امر سبب شده است این مدل به یک بافت فرهنگی- اجتماعی محدود شود که ممکن است برای افراد سایر مذاهب و سنتهای معنوی کاربرد نداشته باشد. اینگونه محدودیتها مکدونالد را برانگیخت تا با ارائهی مدلی تجربی و قابل آزمون در رابطه با معنویت، ضمن انسجام بخشیدن به این حوزه و روشن ساختن مفهوم معنویت، با یکپارچه ساختن ابعاد معنویت گامی در جهت بررسی هویت معنوی بردارد. در ادامه مدل ساختاری مکدونالد توضیح داده خواهد شد.
مدل ساختاری معنویت و هویت معنوی
با توجه به محدودیتهای مطرح شده، مکدونالد با استفاده از روش تجربی که در ابداع مدل طبقهبندی شخصیت به کار رفته است، با بررسی ابزارهای موجود در رابطه با معنویت (شامل 19 مقیاس مربوط به معنویت و سازههای مشابه) و بر اساس نتایج حاصل از تحلیل عوامل، معنویت را به عنوان یک سازهی چند بعدی و در قالب یک مدل توصیفی پنج عاملی مفهومسازی کرد. هر یک از ابعاد شامل جنبههای اساسی و منحصر به فرد معنویت میباشد که از طریق تحلیل عامل ابزارهای موجود در این زمینه حاصل شدهاست.
ابعاد این مدل شامل تجارب معنوی، مذهب، جهتگیری شناختی به معنویت، باورهای فراطبیعی و بهزیستی وجودی میباشد که بر اساس نظریهی هویت اریکسون در قالب یک مدل زیستی- روانی- اجتماعی یکپارچه شدهاند.تجارب معنوی بعد تجربی و پدیدارشناسی این مدل است که بر اساس تصاویر گرفته شده از مغز به ساختار عصبی لوب فرونتال، تمپرال و پاریتال مربوط است. بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که ساختار عصبی و زیستی انسان به گونهای است که تجارب معنوی را خلق میکند. بر این اساس، تجارب معنوی بخشی از پتانسیل تحولی ذاتی انسان و عامل علّی قوی در بروز معنویت در تمام اشکال خود است.
در حالیکه تجارب معنوی به عنوان بعد زیستی معنویت در نظر گرفته میشود، بعد مذهب با سازمانهای اجتماعی و فرآیند اجتماعی مربوط به معنویت در ارتباط است. مذهب به عنوان یک واسطهی اجتماعی در نظر گرفته میشود که نه تنها باعث میشود افراد زبان و اعمال خاص جهت فهم امور معنوی را بیاموزند، بلکه زمینهساز بروز تجارب معنوی بیشتری میشود. بنابراین، اگرچه تجارب معنوی به عنوان یک عامل زیستی در این مدل در نظر گرفته میشود، مذهب به عنوان یک عامل اجتماعی مطرح است و تعامل این دو بعد با یکدیگر بروز معنویت را تسهیل مینماید.
ابعاد دیگر این مدل جهتگیری شناختی به معنویت و عقاید فراطبیعی است و از آن جهت که هر دو بعد به باورها و نگرشهای افراد مربوطند به صورت مشابه در نظر گرفته میشوند. در جهتگیری شناختی، باورها به وجود و اهمیت معنویت برای زندگی و کارکرد روزانه مربوط است. در حالیکه، در باورهای فراطبیعی باورها به این فرض مربوط میشوند که انسانها قادر به انجام کارهایی هستند که از فرآیند و مکانیزمهای معمول و قوانین علّت و معلولی تبعیت نمیکنند (مانند جا به جا کردن اشیا از طریق ذهن). به طور کلی دو بعد جهتگیری شناختی به معنویت و باورهای فراطبیعی شامل عقاید و نگرشهای مرکزی “خود” افراد میشوند و بیانگر نحوهای هستند که معنویت از طریق رفتار و شناخت انسان نمود مییابد. این اعتقادات و نگرشها به عنوان طرحوارهی شناختی درونی در نظر گرفته میشود که به ادراک فرد در رابطه با اهمیت معنویت و بروز آن در زندگی روزانه شکل میدهد. در اینجا، اعتقاد در مورد خود فرد به عنوان وجودی معنوی، در بردارندهی مفهوم هویت معنوی است و بدین ترتیب، دو بعد جهتگیری شناختی به معنویت و باورهای فراطبیعی با یکدیگر ساختار من معنویی را تشکیل میدهند.
آخرین بعد این مدل بهزیستی وجودی است که مانند بعد جهتگیری شناختی به معنویت و باورهای فراطبیعی با ادراک افراد از خود سر و کار دارد. در حالیکه جهتگیری شناختی به معنویت، در بردارندهی عقاید کلی راجع به قرار گرفتن معنویت در طرحوارهی ادراکی کلی افراد است، بهزیستی وجودی به ارزیابی فرد از کارکرد خود مربوط میشود و در واقع بیانگر میزانی است که افراد خودشان را با استرسها و رویدادهای زندگی منطبق میسازند و با آن مقابله میکنند.به طور کلی، مدل پنج عاملی معنویت را میتوان در سه سطح از معنویت سازماندهی کرد، این سه سطح عبارتند از معنویت اولیه، ساختار خود معنوی و ارزیابی خود معنوی.
معنویت اولیه به عنوان یک عامل زیستی- اجتماعی از تعامل تجارب معنوی و مذهب شکل میگیرد و در واقع، شامل عوامل علّی اصلی است که فراتر از احساس روانی خود گسترش مییابند اما نحوهی شکلگیری و کارکرد آن را تحت تأثیر قرار میدهد. ساختار خود معنوی نیز از ترکیب جهتگیری شناختی به معنویت و باورهای فراطبیعی تشکیل میشود که یک طرحوارهی شناختی است که حدود ساختار و کارکرد خود را تعریف میکند. ارزیابی خود معنوی نیز ارزیابی خود بر اساس تأثیرات دریافت شده از معنویت در مقابله با استرسها است که از بهزیستی وجودی تشکیل میشود.
مکدونالد در رابطه با ارتباط بین عوامل موجود در مدل پنج بعدی خود و هویت معنوی معتقد است که عوامل معنوی اولیه اثر مستقیمی بر هویت معنوی دارند. بدین نحو که مذهب و تجارب معنوی با یکدیگر تعامل میکنند تا معنا و بافت روانشناختی لازم برای بروز هویت معنوی را ایجاد کنند. علاوه بر این، او سه متغیر واسطهای خانواده و اجتماع، سبک زندگی و نفوذپذیری خود را در ارتباط بین مذهب و تجارب معنوی با هویت معنوی در نظر میگیرد.
چنانچه نظریههای تحولی هویت بیان میکنند، به میزانی که تجارب، اعتقادات، ارزشها و رفتارهای افراد با اعضای گروههای اجتماعی که فرد در آنها عضویت دارد همسان باشد، احساس خود و منطبق با آن نقش و جایگاه فرد در گروه نیز تحکیم مییابد. بنابراین خانواده به دلیل اثر آشکار آن بر تحول هویت افراد در مدل گنجانده شده است. اثر اجتماع نیز به دلیل برجسته ساختن اثری که جماعت و دستههای مذهبی بر اعضای خود دارند در مدل گنجانده شده است. سبک زندگی نیز به عنوان یک متغیر جدا به منظور گسترش اثر اجتماعی مذهبی برانتخابهای رفتاری در مدل گنجانده شده است. برای مثال فردی که عمیقاً به مذهب خود متعهد است بیشتر علاقمند است تا در فعالیتهای مذهبی خصوصی مانند نماز خواندن و مراقبه شرکت کند. این اعمال وقوع تجارب معنوی را تسهیل میکند و این تجارب نیز بر احساس هویت فرد به عنوان وجودی معنوی اثر میگذارد. نهایتاً نفوذپذیری خود بیانگر میزانی است که تجارب معنوی وارد هشیاری می شوند و بر هشیاری مداوم افراد نسبت به خودشان اثر میگذارد.
رویکرد فراشخصی به هویت معنوی
در مقابل رویکرد روانی- اجتماعی سنتی به هویت معنوی، رویکرد دیگری به هویت معنوی وجود دارد که بیشتر در ادبیات معنوی، فلسفی و صوفیانه مطرح است، اما در حال حاضر در نظریهی فراشخصی نیز به خوبی فرمولبندی شده است. طبق این رویکرد هویت به “من” و کارکرد آن محدود نمیشود، بلکه اساساً هویت در سرشت و طبیعت خود، معنوی است. از طرفی مرزهایی که حدود من را تعیین میکنند (خود از غیر خود) قطعی و تغییرناپذیر نیستند، بلکه این مرزها به صورت انعطافپذیر و حتی قراردادی ایجاد میشوند و تعدیلپذیر (بسط و قبض)، قابل ادغام و در آمیخته شدن با یکدیگر هستند. این رویکرد در ادبیات روانشناسی مدرن در هیچ کجا به خوبی سخنان مزلو بیان نشده است. او بعد از مطالعهی عملکردهای استثنایی بشر مانند ملاحظات مذهبی و معنوی چنین بیان کرد: “انسانگرایی را باید به عنوان نیروی سوم در روانشناسی لحاظ کنیم تا به نوعی، انتقالی باشد برای دست یافتن به نیروی چهارم و بالاتر در روانشناسی، که فراشخصی و فرابشری است و به جای اینکه بر نیازها و علائق بشری متمرکز باشد، بیشتر بر عالم و نظام عالی وجود متمرکز است که از انسانیت، هویت و خودشکوفایی پا فراتر میگذارد.”
از این دیدگاه هویت معنوی فقط به این معنا نیست که محتوای هویت خود با معنویت ساخته شود، بلکه هم ساختار (مرز خود از غیر خود) و هم فرآیندهایی (هویتیابی و هویتزدایی) که به وسیلهی آنها هویت ایجاد میشود معنویاند. از اینرو، هویت و معنویت به گونهای مشابه در نظر گرفته میشوند، زیرا هر دو ماهیت حقیقی واقعیتی یکسان را منعکس میکنند.در این رویکرد دو مدل ارائه شده است، یکی مدل “توسعهی خود”فرایدمن است که در کل یک نظریهی فرا شخصی است و دیگری مدل کلونینگر و همکاران تحت عنوان مفهوم “تعالی خود” است که بخشی از مدل هفت عاملی خلق و شخصیت است. در ادامه به توضیح این دو مدل خواهیم پرداخت.
مدل توسعهی خود
فرایدمن تلاش کرد مدلی برای هویت ارائه دهد که رویکردهای مرسوم و سنتی پیرامون خودپنداره را با عقاید رایج معنوی تطبیق دهد. در این مدل،”خود” (عنوانی برای ماهیت اساسی هویت، هشیاری و واقعیت در تعدادی از عقاید رایج معنوی) به عنوان عاملی که ذاتاً در جهان وجود دارد ملاحظه میشود و رابطهی خود با غیر خود اختیاری و نامحدود است. از این رو، هر آنچه که بخشی از جهان است ممکن است به عنوان عاملی در نظر گرفته شود که افراد هویت شخصی خود را با آن میشناسند. در حالیکه “خود” ثابت و غیرقابل اندازهگیری است، خودپنداره که به عنوان عامل شکلدهی به احساس هویت شخصی افراد تجربه میشود، قابل اندازهگیری است. فرایدمن مدل دو بعدی “توسعهی خودپنداره” را ارائه کرد. این ابعاد ترکیبی از مفهوم سمپسون از حالت فضایی هویت (محل هویت) و مفهوم شوستروم از خودپندارهی زمانی (درجهای از اکنون محوری در برابر جهتگیری گذشته و یا آینده به هویت) است.
در این مدل، گسترش و توسعهی بیشتر خودپنداره نمود تحقق خود و یا رشد معنوی است. بر اساس این مدل فرایدمن سه سطح کلی توسعهی خود را معرفی کرد: 1- شخصی (جایی که خودپنداره به عنوان اینجا و اکنون تجربه میشود و فرایدمن آن را شبیه مفهومسازی معمول و رایج از خودپنداره در نظر میگیرد)، 2- فراشخصی (جایی که خودپنداره گسترش مییابد و جنبههایی از جهان را در بر میگیرد که فراتر از اینجا و اکنون است و زمانها و مکانهای دیگر را در بر میگیرد) و 3- حد وسط (جایی بین سطح شخصی و فراشخصی که خودپنداره به امور فراتر از اینجا و اکنون هم مربوط میشود اما به یک احساس خود جداگانه منجر نمیشود. تعریف خود با نقشهای اجتماعی، ارتباطات و گروهها نشان دهندهی این است که افراد در این سطح قرار دارند). علاوه بر این، با استفاده از دو سطح شخصی و فراشخصی، ماتریسی را ارائه کرد که بر اساس تعیین هویت بالا در برابر پایین در هر سطح، سلامتی افراد قابل پیشبینی است. بدین ترتیب، وضعیت پایین در هر دو سطح شخصی و فراشخصی بازتابی از اختلالات نوروتیکی است. تعیین هویت پایین در سطح شخصی در ترکیب با تعیین هویت بالا در سطح فراشخصی به نوعی همسان با مراحل سایکوتیک دیده میشود. تعیین هویت پایین در سطح فراشخصی و تعیین هویت بالا در سطح شخصی به عنوان سلامت “من” سنتی در نظر گرفته میشود. نهایتاً تعیین هویت بالا در هر دو سطح شخصی و فراشخصی به عنوان سلامت فراشخصی در نظر گرفته میشود که در آن، احساس خود گسترش مییابد و کارکردهای سنتی “من” با هم ادغام و یکپارچه میشوند. از نظر فرایدمن این مرحله بیانگر رشد خود معنوی افراد است.
مدل تعالی خود
مدل دیگر در رویکرد فراشخصی مدل کلونینگر و همکاران است. در این مدل، تعالی خود (یکی از هفت عامل مدل زیستی – روانی شخصیت کلونینگر) بعدی از صفات ویژه است. این مدل بین مؤلفههای زیستی (مزاج و خوی) و مؤلفههای اکتسابی و آموختنی (صفات ویژه) شخصیت تمایز قائل شده است. صفات ویژه به عنوان جنبههایی از شخصیت در نظر گرفته میشود که به طور آشکار به خودپنداره مربوط است و بسته به اینکه افراد خود را به عنوان فردی 1- خودمختار (مستقل از دیگران)،2- بخشی از انسانیت و یا 3- بخشی از جهان به عنوان یک کل درک کنند، خودپندارهی آنان تغییر مییابد.ابعاد صفات ویژه به عنوان بازتابی از مفاهیم در بردارندهی “خود”، به شناسایی و تعریف خود به عنوان بخش کاملی از جهان (تعالی خود) منجر میشود. تعالی خود به عنوان تعیین هویت و شناسایی خود با هر چیزی است که بخش مهم و ضروری از یک کل یکپارچه است.
هویت معنوی: رویکرد فردی و بافتی
علاوه بر رویکردهای مطرح شده، رویکردهای موجود پیرامون هویت معنوی با توجه به اهمیتی که برای بافت و نقش دیگران در تعریف معنویت قائلند نیز به دو رویکرد فردی و بافتی تقسیم میشوند. رویکرد فردی در واقع همان رویکرد سنتی روانی – اجتماعی به هویت معنوی است. در این رویکرد معنویت به صورت کاملاً شخصی تعریف شده است و در آن به نقش دیگران و به بیانی دیگر جهان بیرون افراد در شکلدهی هویت معنوی توجه نشده است. تجارب معنوی عمدتاً به صورت تجارب فرد در ارتباط با نیرویی برتر در نظر گرفته شده است و به روابط فرد با دیگران (شامل سایر انسانها، طبیعت و به طور کلی جهان بیرونی) و شکلدهی معنویت و به تبع آن هویت معنوی از این طریق توجه نشده است.
اما در رویکرد بافتی رشد معنوی حاصل اثر متقابل سیر درونی (تجارب درونی و یا اتصال به منبعی نامحدود) و سیر بیرونی (فعالیتهای روزانه و ارتباطات) است. بدین معنا که رشد معنوی از یک سو ما را بر آن میدارد تا به جهان بیرون و اطراف نظر افکنیم و خود را با کل زندگی متصل و یکپارچه سازیم و از سوی دیگر، ما را بر آن میدارد تا به درون خود نظر افکنیم و توانایی بالقوهی خود برای رشد، یادگیری، همکاری و… را بپذیریم و کشف کنیم. بدین ترتیب، در این رویکرد، معنویت افراد را به سمت برقراری پیوند بین اکتشاف خود و جهان سوق میدهد که این امر از طریق پیگیری یک زندگی بارور و شکوفا محقق میشود. از این رو، رشد معنوی از منظر این رویکرد شامل تعاملات پیچیده متغیرهای محیطی و فرآیندهای رشد فردی است.
در این زمینه میتوان به مطالعهی روهلکپارتین، بنسون و اسکیلز اشاره کرد. از نظر آنان معنویت یک منبع بشری و ذاتی برای جستجوی معنا، برقراری پیوند با دیگران و مقدسات، داشتن هدف در زندگی و خدمت به جامعه است و انسان از انگیزهای درونی برای جستجوی این امور برخوردار است. علاوه بر این، این فرآیندهای مرکزی به طور کامل با رشد هویت ارتباط دارند و از آنجا که افراد از گرایشی ذاتی برای رشد معنوی برخوردارند، این گرایش میتواند به شکلگیری هویت معنوی منجر شود. درمطالعهی روهلکپارتین و همکاران به جای تأکید بر تجارب، اعتقادات و اعمال، فرآیندهای محوری معنویت شامل سه بعد آگاهی و بیداری، پیوستگی و تعلق و زندگی قدرتمندانه مدنظر قرار گرفته است.
آگاهی و بیداری شامل آگاهی به قدرت ذاتی خود (خود آگاهی) و همچنین آگاهی به زیبایی و عظمت جهان است و غالباً زمانی تجربه میشود که فرد خود را بخشی از چیزی بزرگتر میداند. جستجوی معنا و هدف از بودن و زندگی، تجربهی هشیاری و آگاهی و کشف و پذیرش رشد بالقوه، تجارب مربوط به این بعد میباشند.بعد پیوستگی و تعلق بیانگر اتخاذ رویکردی است که در آن زندگی به هم پیوسته و متصل است و جستجوی معنادر روابط و پیوستگی با دیگران حائز اهمیت است. این بعد شامل عواملی چون تجربهی همدلی، مسئولیت پذیری، عشق ورزیدن به دیگر انسانها و جهان، یافتن معنا در ارتباط با دیگران، جهان و تجارب روزانه میشود.
زندگی قدرتمندانه به ایجاد جهت و سمت و سویی برای زندگی اشاره دارد که ریشه در امید، هدف و حقشناسی دارد و فرد را قادر میسازد تا هویت، عشق و ارزشهای اصیل خود را از طریق روابط و فعالیتها نشان دهد.مطابق با این رویکرد، رشد معنوی حاصل تعامل و یکپارچه شدن این ابعاد فردی و جمعی است و افراد و بافتی که فرد با آن در تعامل است تعیینکنندهی سطح بهینهی هر یک از این فرآیندها است و لزوماً داشتن نمرهی بالا در تمام این فرآیندها به یکپارچگی منجر نمیشود. علاوه براین، با افزایش سن، این فرآیندها به سمت یکپارچگی بیشتری سوق پیدا میکنند و رشد معنوی با رشد بهینهی افراد و پیامدهای رشدی دارای همبستگی مثبت است.
منبع
راه پیما، سمیرا (1392)، رابطه دلبستگی به والدین و همسالان و فاصله روانشناختی، پایان نامه ی کارشناسی ارشد ، روانشناسی تربیتی،دانشگاه شیراز
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید