هوش واختلالات رفتاری

با اينكه از مطرح شدن و سنجش هوش در حيطه روان شناسي بیش از يك قرن می‌گذرد، ولي تعريفي از آن به گونه‌اي كه از جانب همه متخصصان قابل پذيرش باشد،ارائه نشده است. اين عدم توافق بر سرتعريف هوش، ناشي از توصيف‌هاي متفاوت از عناصر كليدي آن است . با اين حال، مي‌توان تعاريف ارائه شده از هوش را در چهار مقوله خلاصه كرد :

  1. توانايي درك رابطه: به اين معنا، هوشمندي، به معناي يافتن رابطه بين پديده‌هايي كه از نظر ظاهري تشابه كمي با هم دارند، می‌باشد؛
  2. توان سازگاري با موقعيت‌هاي جديد: به اين معنا كه، هر چه فرد با هوش‌تر باشد، از قدرت بيشتري براي انطباق و سازگار شدن با موقعيت‌هاي جديد، برخوردار است؛
  3. ظرفيت يادگيري: در اينجا هوش به عنوان ظرفيت بالقوه‌اي تعريف شده كه افراد از آن براي يادگيري استفاده مي‌كنند و توان آموزش پذيري ملاك هوشمندي تلقي مي‌شود؛
  4. قدرت تفكر انتزاعي: در اين تعريف كساني كه توانايي انديشيدن در مورد امور انتزاعي را دارند، از هوشمندي برخوردارند؛ هر چه فرد انتزاعي‌تر فكر كند، باهوش‌تر تلقي مي‌شود.

ماستن و کوآت‌ورث، پیشنهاد کردند که هوش بالا یک عامل حفاظتی است. زیرا کودکان و نوجوانان برای عملکرد خوب در آزمون‌های هوش نیاز به یکسری از مهارت‌های پردازش اطلاعات دارند. وجود این مهارت‌ها علاوه بر اینکه به کودک و نوجوان در پاسخ‌دهی به سؤالات آزمون هوش کمک می‌کند، می‌تواند به آنها در غلبه بر موقعیت‌های نامناسب نیز کمک کند. با این حال، بررسی‌های صورت گرفته در زمینه حفاظتی بودن هوش همسو نیستند. برخی حتی بیان داشته‌اند که هوش عامل خطر است. در برخی از بررسی‌ها مشخص شده است که کودکان دارای هوش بالاتر در مقایسه با همسالان دارای هوش‌ پایین‌تر، از مشکل‌های هیجانی بیشتری برخوردار بودند حتی زمانی که سطح عوامل خطرآفرین در آن‌ها مشابه بود .ویال و همکاران ،به مقایسه مشکلات هیجانی و رفتاری دانش‌آموزان نوجوان تیزهوش و عادی پرداختند و دریافتند که با توجه به گزارش معلم دانش‌آموزان تیزهوش مشکلات هیجانی کمتری از دانش‌آموزان عادی دارند. در حالی که با توجه به گزارش خود دانش‌آموزان تفاوتی در مشکلات هیجانی دانش‌آموزان تیزهوش و عادی وجود نداشت. میلر ، دریافت که تفاوتی در افسردگی، استرس و افکار خودکشی نوجوانان تیزهوش و همسالان عادی‌شان وجود ندارد. نیل ، در مقایسه دانش‌آموزان تیزهوش و عادی دریافت که تفاوتی در اضطراب این دو گروه وجود ندارد در حالی که دانش‌آموزان تیزهوش از افسردگی کمتری در مقایسه با دانش‌آموزان عادی برخوردارند. ریچارد، انسل و شوت ، برای بررسی مشکلات رفتاری و هیجانی نوجوانان تیزهوش و عادی از سه منبع خود دانش‌آموز، والدین و معلم کمک گرفتند. با توجه به گزارش والدین، دانش‌آموزان تیزهوش کمتر از دانش‌آموزان عادی مشکلات هیجانی داشتند. با توجه به گزارش معلم و خود دانش‌آموز تفاوتی در مشکلات هیجانی دانش‌آموزان تیزهوش و عادی وجود نداشت. البته در گزارش دانش‌آموزان مشخص شد که افسردگی دانش‌آموزان تیزهوش کمتر از دانش‌آموزان عادی است. گاریدو، تئوسیگ، کولهن و رویو ، در بررسی نوجوانان آزاردیده جسمی دریافتند که هوش رابطه منفی با مشکلات توجه دارد.بین هوش و اختلال‌های هیجانی رابطه‌ای وجود ندارد. هارفورد ،به بررسی رابطه هوش با اختلال‌های هیجانی و رفتاری در 117 فرد 7 تا 16 ساله آزاردیده جنسی پرداخت. وی دریافت که رابطه منفی بین هوش با اختلال‌های هیجانی وجود دارد ولی این رابطه به لحاظ آماری معنادار نیست. پرکینز و همکاران ، در بررسی 115 نوجوان دریافتند که هوش کلامی و غیرکلامی رابطه آماری معناداری با مشکلات درون‌نمود (اضطراب، افسردگی، گوشه‌گیری) ندارد. سیکتی و روگوش ، تفاوتی در هوش کودکان آزاردیده تاب‌آور (یا کودکان بدون مشکلات رفتاری و هیجانی) و غیرتاب‌آور مشاهده نکردند. جافی و همکاران ، دریافتند که هوش بالا باعث تمایز کودکان تاب‌آور یا کودکان بدون مشکلات رفتاری و هیجانی از غیر تاب‌آور نمی‌شود. با این حال آنها دریافتند که هوش بالا تنها در پسران (نه در دختران) با تاب‌آوری رابطه دارد. ویلیامز و نلسون-گاردل ، در بررسی نوجوانان آزاردیده جنسی دریافتند که هوش قادر به پیش‌بینی مشکلات درون‌نمود آن‌ها نیست.

ویال و همکاران ، به مقایسه مشکلات هیجانی و رفتاری دانش‌آموزان نوجوان تیزهوش و عادی پرداختند و دریافتند که با توجه به گزارش معلم دانش‌آموزان تیزهوش مشکلات رفتاری کمتری از دانش‌آموزان عادی دارند. در حالی که با توجه به گزارش خود دانش‌آموزان تفاوتی در مشکلات رفتاری دانش‌آموزان تیزهوش و عادی وجود نداشت. نیل ، دریافت که بزهکاری در دانش‌آموزان تیزهوش کمتر از دانش‌آموزان عادی است. ریچارد و همکاران ، دریافتند با توجه به گزارش والدین، دانش‌آموزان تیزهوش کمتر از دانش‌آموزان عادی مشکلات رفتاری داشتند. با توجه به گزارش معلم و خود دانش‌آموز تفاوتی در مشکلات رفتاری دانش‌آموزان تیزهوش و عادی وجود نداشت. گاریدو و همکاران ، در بررسی نوجوانان آزاردیده جسمی دریافتند که هوش رابطه منفی با پرخاشگری دارد. همچنین هارفورد ،در بررسی 117 فرد 7 تا 16 ساله آزاردیده جنسی دریافت که رابطه منفی بین هوش با اختلال‌های رفتاری وجود دارد.

مطالعاتی نیز وجود دارد که نشان می‌دهد رابطه‌ای بین هوش و اختلال‌های رفتاری وجود ندارد. در یک بررسی جدید، ایمباچ، ابی، متزک، بسلر و استینهاسن،هوشبهر گروهی از نوجوانان با وبدون مشکلات روان‌پزشکی مقایسه کردند و تفاوتی مشاهده نکردند. ویلیامز و نلسون-گاردل ، در بررسی نوجوانان آزاردیده جنسی دریافتند هوش قادر به پیش‌بینی مشکلات برون‌نمود آن‌ها نیست. مشابه همین نتایج در بررسی سیکتی و روگوش  و جافی و همکاران ، نیز به دست آمده است.پژوهش‌هایی که اثر شیوه‌های فرزندپروری بر رشد شناختی را مورد بررسی قرار دادند، بیشتر متمرکز بر کودکی اولیه هستند و اثر شیوه‌های فرزندپروری بر رشد شناختی (به صورت خاص هوش) در دوره نوجوانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ گرچه با توجه به نظریه پیاژه رشد شناختی در دوره نوجوانی نیز ادامه دارد . بامریند ، بیان داشته است که فرزندپروری مقتدرانه والدین بر رشد شناختی فرزندان اثر می‌گذارد. اوکاگاکی ، با مرور چندین پژوهش در زمینه فرزندپروری و هوش، بیان داشته است که شیوه‌های فرزندپروری والدین با رشد هوشی نوجوانان رابطه دارد. گرچه در اکثر پژوهش‌هایی که وی مرور کرده است به صورت مستقیم خود هوش مورد بررسی قرار نگرفته است بلکه پیشرفت تحصیلی و پیشرفت در مدرسه بیشتر مورد تأکید بوده است. با این حال بررسی‌هایی که به صورت مستقیم رابطه شیوه‌های فرزندپروری و هوش را بررسی کردند نیز حاکی از وجود رابطه بین این دو متغیر است. بالدوئین، بالدوئین و کوله ،در پیگیری نتایج یک مطالعه طولی، رابطه سبک‌های فرزندپروری با رشد شناختی که هوشبهر نیز یکی از مؤلفه‌های آن بود، را در نوجوانان 12 تا 14 ساله بررسی کردند و بین شیوه‌های فرزندپروری مثبت و رشد شناختی نمونه مورد بررسی، رابطه یافتند. پوناماکی، کوئوتا و سراج ، در بررسی 105 کودک پسر و دختر 11 تا 12 ساله دریافتند که شیوه فرزندپروری بر هوش اثر می‌گذارد. اندرسون، سومرفلت، سوناندر و اهلستن ، به بررسی رابطه بین هوش کلامی و غیرکلامی کودکان 5 ساله با شیوه‌های فرزندپروری مادرشان پرداختند. نمونه این بررسی از 108 پسر و 126 دختر تشکیل شده بود. یافته های این پژوهش نشان داد که فرزندپروری مثبت تنها در پسران با هوش رابطه معنادار داشت. لوگو-جیل و تامیس-لی‌موندا، در بررسی طولی که انجام دادند نشان دادند که فرزندپروری با کیفیت مادر با رشد هوشی کودک در 14، 24 و 36 ماهگی که با شاخص رشد ذهنی وودکاک-جانسون ، سنجیده شده بود، رابطه مثبت داشت.

منبع

عبداله‌زاده رافی، مهدی(1393) ، نقش میانجی گری عامل های حفاظتی فردی،خانوادگی واجتماعی دررابطه بین طیف آزاردیدگی ،پایان نامه دکترا، روانشناسی و آموزش کودکان استثنایی، دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی علامه طباطبایی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

 

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0