هوش در روانشناسی

همه علوم انساني اجتماعي، از جمله علم روان‌شناسي دو نوع تاريخچه دارند: تاريخچه واقعي و حقيقي و تاريخچه رسمي و تدويني. تاريخچه واقعي همه علوم انساني، به ويژه علم روان‌شناسي به آغاز خلقت، يعني همان زماني كه اولين و دومين انسان، يعني حضرت آدم و حوّا توسط آفريدگار خلق شدند، برمي‌گردد. اما تاريخچه رسمي و تدويني هر علمي به تاريخ خاص و سرزمين معيني برمي‌گردد. امروزه وقتي واژه تاريخچه را به كار مي‌برند مراد تاريخچه رسمي و تدويني است؛ يعني زماني كه اصول و مباني يك علم استخراج، فصل‌بندي و تدوين شده و به صورت رسمي و مستقل به جهان عرضه گرديده است.

به اين اعتبار، علم روان‌شناسي علمي نسبتاً جوان است كه تاريخ تأسيس آن به سال 1879م و خاستگاه آن به غرب از جمله آلمان برمي‌گردد، چون بر اساس منابع معتبر، اولين آزمايشگاه روان‌شناسي در اين تاريخ و در شهر لايپزيك آلمان توسط دانشمندي به نام ويلهلم وونت، تأسيس شد و روان‌شناسي كه تا اين زمان با عنوان «علم النفس» بخشي از فلسفه شمرده مي‌شد، به صورت علمي رسمي و مستقل درآمد. امروزه اين روان‌شناس در بين روان‌شناسان به عنوان پدر علم روان‌شناسي و مؤسس مكتب ساخت‌گرايي شناخته مي‌شود.

تاريخ آغاز مطالعات مربوط به هوش تقريباً با تاريخ استقلال علم روان‌شناسي همزاد است. در اين زمينه مي‌توان به تحقيقات گالتون،در1869 و 1883م اشاره كرد. اما اگر مبناي شروع تحقيقات مربوط به هوش را مطالعات و يا حتي تاريخ ساخت اولين آزمون هوش  قرار داده شود، تاريخ آغاز اين مطالعات به قبل از استقلال و رسميت يافتن علم روان‌شناسي برمي‌گردد.

ديدگاه‌هاي هوش هيجاني

عبارت هوش هيجاني حدود سال 1990م در ادبيات پژوهشي به كار برده مي‌شد، اما عموميت يافتن آن به سال 1995م، هنگامي كه كتاب هوش هيجاني، نوشته دانيل گلمن، پر فروش‌ترين كتاب نيويورك تايمز شد، برمي‌گردد50. در سال 1990م پيتر سالووي و جان ماير اصطلاح هوش هيجاني را به معناي توانايي زير نظرگرفتن احساسات و هيجانات خود و ديگران، تمايز گذاشتن بين آنها و استفاده از اطلاعات حاصل از آنها در تفكر و اعمال خود، گرفتند. در سال 1995م گلمن، اصطلاح هوش هيجاني را سرِ زبان‌ها انداخت. گلمن معتقد است در پيش‌بيني قابليت اشخاص، هوش هيجاني شاخص بهتري است تا هوشبهر حاصل از آزمون‌هاي سنتي هوش.

از نظر گلمن، هوش هيجاني دست كم چهار حوزه دارد:

  •  آگاهي هيجاني براي مثال، توانايي جدا كردن احساسات از اعمال.
  •   مديريت هيجانات ،براي نمونه توانايي كنترل عصبانيت.
  •  تشخيص هيجانات ديگران براي مثال، ديدن دنيا از دريچة چشم ديگران.
  •  اداره كردن روابط ،تواناي حل مشكلات و روابط.

در حوزه روان‌شناسي ريشه‌هاي تئوري هوش هيجاني به آغاز نهضت هوش هيجاني باز مي‌گردد. اي. ال. ثرندايك ، يكي از اولين كساني بود كه جنبه‌هايي از هوش هيجاني را با عنوان هوش اجتماعي52مطرح كرد. او در سال 1920م هوش اجتماعي را شامل مؤلفه‌هاي گسترده‌اي مي‌دانست كه هر يك به توانايي‌هاي مختلفي در زمينه هوش و ابعاد مختلف آن اشاره مي‌كردند. در سال 1937م رابرت ثرندايك و استرن53تلاش‌هاي قبلي انجام شده توسط اي. ال. ثرندايك را مرور كردند و به معرفي سه حوزه متفاوت و در عين حال، نزديك به هوش اجتماعي پرداختند. اولين بخش اساساً به نگرش فرد به جامعه و شكل يا بخش مؤلفه‌هاي متفاوت آن برمي‌گردد. بخش دوم، شامل دانش اجتماعي است. شكل سوم، هوش اجتماعي، ميزان سازگاري اجتماعي فرد را در بر مي‌گرفت.

وكسلر، در سال 1952م همراه با گسترده كردن آموزه‌هاي بهره هوشي، توانايي‌هاي عاطفي را به عنوان بخشي از توانايي‌هاي معروف هوش، تصديق كرد. هاوارد گاردنر ، نيز در احياي تئوري هوش هيجاني در روان‌شناسي نقش برجسته‌اي ايفا كرده است. مدل تأثيرگذاري وي تحت عنوان هوش‌هاي متكثر يا هوش‌هاي چندگانه شامل انواع متفاوتي از هوش، از جمله هوش شخصي، هوش ميان‌فردي و هوش درون فردي است.

شايد بتوان گفت كه روون بارون ، اولين كسي است كه گام‌هاي نخستين را براي ارزيابي هوش هيجاني به عنوان معياري از سلامت برداشته است. وي در رساله دكتري خود اصطلاح ضريب هيجاني را در مقابل بهره هوشي به كار برده است. اين، درست زماني است كه اصطلاح هوش هيجاني هنوز معروفيت عمومي پيدا نكرده و هنوز سالوي و ماير اولين مدل هوش هيجاني خود را به چاپ نرسانده‌اند. بارون ،اينك هوش هيجاني را به عنوان مجموعه‌اي مشتمل بر دانش هيجاني و اجتماعي و توانايي‌هايي مطرح مي‌كند كه بر توانايي عمومي ما در برخورد مؤثر با خواسته‌هاي محيطي تأثير مي‌گذارند. اين مجموعه، شامل مواردي است كه عبارت‌اند از:

  •  توانايي آگاه بودن، فهميدن و بيان كردن خود،
  •  توانايي آگاه بودن، فهميدن و برقراري ارتباط با ديگران،
  •  توانايي برخورد با هيجان‌هاي شديد و كنترل سائق‌ها و تكانه‌هاي دروني،
  •  توانايي سازگاري با تغيير و حل مشكلات شخصي يا اجتماعي.

پنج حوزه مطروحه در مدل وي عبارت‌اند از: مهارت‌هاي درون فردي، مهارت‌هاي ميان فردي، سازگاري، مديريت استرس، و حال عمومي. بالأخره در سال 1990م پيتر سالوي و همكارش جان ماير كه در حال حاضر در دانشگاه نيوهمپشاير54كار مي‌كنند، مقاله خود با عنوان «هوش هيجاني» كه بيشترين تأثير را در حوزه تئوري هوش هيجاني برجا گذاشته، به چاپ رساندند.

سالوي و ماير، در مدل اوليه خود هوش هيجاني را اين گونه تعريف كردند: «توانايي نظارت بر احساسات و هيجان‌هاي خود و ديگران، توانايي تمييز دادن هيجان‌هاي متفاوت و متنوع و توانايي استفاده از اين اطلاعات براي راهنمايي و هدايت فكر و عملگلمن ، با استفاده از تحقيقات سالوي، ماير و ديگران، كتابي با عنوان هوش هيجاني نوشت. از اين تاريخ به بعد، اصطلاح هوش هيجاني شهرت جهاني پيدا كرد. در حال حاضر در جهان و ايران صدها كتاب و مقاله در مورد هوش هيجاني تدوين شده و چندين همايش و كارگاه آموزشي نيز به آن اختصاص يافته است. نظريه‌هاي چند هوشي، از قبيل نظريه گاردنر و استرنبرگ، حرف‌هاي زيادي براي گفتن داشته‌اند. اين نظريه‌ها ما را واداشته‌اند كه تلقي وسيع‌تري از هوش و قابليت داشته باشيم. متوليان تعليم و تربيت را نيز ترغيب كرده‌اند برنامه‌هايي تدوين كنند كه در حيطه‌هاي مختلف به دانش آموزان و دانشجويان آموزش بدهند.

منبع

جوادزاده،نرگس(1394)، رابطه بین هوش هیجانی و ویژگی های شخصیتی با اضطراب اجتماعی در زوجین، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

 از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0