هوش استراتژیک رهبر چیست ؟
محققان برجسته در زمینه رهبری بیان میدارند که یک نظریه واحد درباره تئوری رهبری وجود ندارد و بحث را در مورد ماهیت و محتوا که وابسته به ساختار است ادامه میدهند. یولک اظهار داشت که بیشتر تعاریف رهبری این فرض را نشان میدهد که رهبری شامل یک فرایند نفوذ اجتماعی است، که به وسیله آن، یک عمدی و از روی قصد و نیت توسط فردی که از نظر ساختار فعالیتها و ارتباطها در گروه یا در سازمان از سایر افراد بالاتر است، به کار برده میشوند.رهبری عبارت است از فرایند نفوذ و تاثیرگذاری بر افراد به طوری که آنان بتوانند با تمایل و انگیزه درونی در جهت رسیدن به اهداف مورد نظر تلاش کنند. پنج واژه « عشق»، «علاقه» و «ایثار» به علاوه « کسب وجهه» که جزء مؤلفههای انسانی هستند، شالوده رهبر را تشکیل میدهند.بر اساس فقدان یک تعریف واحد از رهبری و شکاف میان باورهای شرق و غرب، کار و همکاران، یک تعریف یکپارچه از رهبری که شامل اندازه گیری الف) تمایلات رفتاری که مربوط به رهبری است. ب) یادگیری از خود ج) پنج اصل رهبری فراگیر که توسط سان تزو، در کتاب هنر جنگ آمده است، میپردازد. کار و همکاران یک تعریف عملیاتی از رهبری از سان تزو در ارتباط با یادگیری به صورت خودکار و غیر ارادی و یادگیری مستقیم از خود را که باعث افزایش فهم، درباره ساختار میشود را ارائه دادهاند. کار و همکاران رهبری را به عنوان یک هوش، قابلیت اعتماد، انسانیت، شجاعت و سختگیری تعریف میکنند. پنج فاکتور رهبری تعریف شده توسط سان تزوز احتمالاً بر اساس فرایند مستقیم خودیادگیری که شامل اعتقادات شخصی، رفتارها و تمایلات است، تنظیم شده است. پنچ فاکتور شناختی از رهبری که توسط سان تزوز تعریف شده است شامل هوش، قابلیت اعتماد، انسانیت، جرات و دلیری و سختگیری است که تجمیع آنها، عامل ساخت یک تعریف عملیاتی از رهبری بر اساس یادگیری غیر ارادی و خارج از کنترل یا همان خود یادگیری فردی است.در تحقیقی که توسط گوایچاردانجام شده است، ادعا میکند که هوش استراتژیک یک شرایط رفتاری است شامل: 1) توانایی رهبر در حل مسئله استراتژیکی 2) اهمیت توانایی تفکر بحرانی رهبر 3 ) اهمیت تواناییهای استنتاجی شخصی4) توانایی شخصی در چارچوب بندی، تصمیم گیری و ارزیابی تصمیمات فردی.
کلیری:: هوش رهبر یک روش جمع آوری، پردازش و به کارگیری دانش است. به علاوه سان تزوز اظهار داشت که جمع آوری و تفسیر دانش برای توانایی تصمیم گیری رهبری ضروری است.
فرناندز: جنبههای هوش که توسط سان تزوز مطرح شده است، به تواناییهای رهبر، در بررسی سیستماتیک مشکلات، درک محیط کسب و کار، انعطاف پذیری، عدم پیروی از قواعد متعارف، تحلیلگر بودن و عدم مخالفت با تغییر مرتبط است. فرناندز معتقد است که پیشرفت و ترقی یک سازمان به توانایی رهبر در خلاق بودن و بهبود توانایی تصمیم گیری آگاهانه در یک محیط همیشه در حال تغییر بستگی دارد.
ویلیامز: یک رهبر استراتژیک، باید تعلیم و آموزش فردی را به منظور دوری از تندرویها و بی ملاحظگیها، بی پرواییهای کورکورانه، جسارت و بی باکی زیاد در انجام امور و جاه طلبیهای جاهلانه تمرین کند، زیرا از تمامی این موارد دشمن به راحتی میتواند به نفع خود سود ببرد.
فنگ :بیان میدارد که برای ایجاد هماهنگی و هارمونی بین خصوصیات ذکر شده در بالا باید چهار مورد زیر را در نظر داشت: 1. آموزش دهنده، آموزش را تحت شعاع قرار ندهد. 2. فردی بتواند در موضوعات احساسی مداخله و میانجی گری کند. 3. باید فردی باشد که از سیستم خود انعکاسی استفاده کند. 4. کسی باشد که تمایلات خود محورانه خود را به دور انداخته باشد.
بأس: هوش بالای رهبران ممکن است مانعی بر سر راه اثر بخشی فعالیتهای آنها باشد، زیرا اختلاف زیادی که بین هوش رهبر و اعضاء وجود دارد، باعث میشود که کارکنان به مخالفت و ستیزه جویی علیه رهبر بپردازند. بأس اظهار داشت که مطالعات اخیر نشان میدهد رهبرانی که دارای سطح بالایی از هوش هستند، میتوانند برای کسانی که پیرو آنها هستند بسیار شایسته و لایق باشند. افرادی که دارای تواناییهای بالایی هستند ممکن است از خوداشتغالی رنج ببرند و همچنین برقراری ارتباط آنها با کسانی که آنها تلاش میکنند تا رهبری آنها را بر عهده بگیرند سخت باشد و اینکه ایدههایی که توسط چنین رهبرانی ارائه میشود ممکن است برای پیروانشان خیلی پیشرفته باشد .
سایمونتون: افراد با درجه هوش بالا لزوماً کارهای بزرگ را به انجام نمیرسانند و ممکن است در زمینه نفوذ در افراد، به سختی بتوانند بر افراد نفوذ داشته باشند. سایمونتون اظهار میدارد که هوش نهفته، فقط در توانایی فرد برای تصرف دانش نیست بلکه هدف استفاده از دانش درجهت رشد داروینی( نظریه داروین) و فرایندهای تکاملی است.
بول و هوجیبرگ:تئوریهای رهبری مدرن باید بر دانش، ارزشها، تجربیات و ساختار روانی مؤثر بر انتخابهای استراتژی و خلاق رهبری تاکید کند. همچنین ادعا میکنند که مهمترین و بنیادیترین بخش برای تبدیل شدن به یک رهبر استراتژیک مربوط به ارزشها، اصول، دستورالعملها، و استانداردها است.
وینستون و پترسون: بیان میدارند که تعریف کاملی از هوش وجود ندارد و به یک تعریف تعاملی از هوش پرداختند. وینستون و پیترسون اظهار داشتند که رهبر به یک توانایی ذهنی به منظور الف) تفکری عمیق، منطقی و تحلیلی ب) داشتن مهارت خود شناسی ج) داشتن مهارتهای تفکر بحرانی د) یادگیری از شکستها ه) تفکر استراتژیک ر) تفکر خلاق، نیاز دارد.اکثریت جنبههای هوش در مدل هوش توسط استنرنبرگ، ویلهلم و انگل قرار گرفتهاند. یک جنبه اختصاصی و واحد که در تعریف هوش توسط وینستون و پترسون مطرح شده است، به دست آوردن خودشناسی است. این جنبه از هوش توسط پانتون و کار به عنوان خود راهبری فردی توصیف شده است. پانتون و کار اظهار داشتند که خود راهبری افراد، یکی از ویژگیهای شخصی است که شامل شناخت وعلاقه است.
منبع
بایی ،فهیمه (1394) ،رابطه هوش استراتژیک مدیران با توسعه سازمانی و رفتار کار آفرینانه در سازمانهای دولتی اداره کل امور تعاون کار و رفاه اجتماعی مازندران ،پایان نامه کارناسی ارشد مدیریت اجرایی ، دانشگاه آزاد اسلامی ساری
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید