نظریه های مختلف در مورد سلامت روان

نظریه فروید

بعقیده فروید،مردم به درجات مختلف روان نژند هستند وسلامت روانی یک آرمان است نه یک هنجار آماری.

طبق نظریه فروید،ویژگی­های خاص سلا مت روانی ضرورت دارد نخستین ویژگی خود آگاهی است یعنی هر آنچه که ممکن است در ناخودآگاه موجب مشکل  شود بایستی خودآگاه شودوخود آگاهی حقیقی ممکن نیست مگر اینکه کنترل غیر واقعی وغیر ضروری یا زیاد از حد (من برتر) در هم شکسته شود به نظریه خود آگاهی عنصر اصلی ولی نه عنصر کافی، سلامت روان است .

فروید،بیگانگی منطقی از علاقه مندی ها واشتیاق های عمومی را معیار نهایی سلامت روانی می داند.

نظریه موری

بعقیده موری،فرد سالم از ساختار روانی خودش آگاهی لازم را دارد همچنین وی در عین اینکه بین نیازهای مختلف اش تعارضی ندارد از انواع نیازها نیز به نحو مقتضی استفاده می­کند. در انسان سالم بهنجار بین (من برتر) و (من آرمانی) فاصله زیاد وجود ندارد موری عقیده دارد که انسان سالم ابتدا (نهاد)سپس (من برتر) و آنگاه (من) به ترتیب نقش عمده را در کنترل رفتار ایفا می­کنند و با نظارت خردمندانه (من) ومواظبت من برتر,تکانه­های نهادبصورت قابل ارضاء می­شوند.

بعقیده موری،تمام انسا نها با شدّ ت وضعف متفاوت دچارعقیده هستندامافقط عقیده‌های افراطی وشدید،موجب نا بهنجاری وبیماری می­شوند.موری،معتقد است که تخیّل و خلا قیّت مهمترین ویژگی سلامت روان هستند.

نظریه آدلر

بنا بر نظریه آدلر،فرد بر خورداراز سلامت روان شناختی، توان و شهامت یا جرات عمل کردن را برای نیل به اهدافش دارد. چنین فردی جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده ومثبتی با دیگران دارد.افرادسالم بعقیده آدلر،از مفاهیم و اهداف خودش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر نیرنگ و بهانه نیست. افراد دارای سلامت روان مطمئن و خوش بین است و ضمن پذیرفتن اشکالات خود درنظریه آدلر از توان خود اقدام به رفع آن­ها می­کنند.

نظریه مزلو

بعقیده مزلو،افرادبرخورداراز سلامت روان، نیازهای سطوح پایین را برآورده کرده‌اند و اختلال روان شناختی ندارند و می­دانند ومی دانند که هستند؟ وبه کجا می­روند.ادراک افراد سالم ازواقعیّت صحیح است آنها جهان رابصورت عینی ادراک می کنند.این افرادخودانگیخته­ی سالم وطبیعی هستند وعواطف خود راصادقانه وبدون رنجش دیگران نشان می­دهند.

نظریه فروم

فروم،معتقد است که انسان دارای سلامت روان کسی است که عمیقاً عشق می ­رزد،آفرینشگراست وقدرت تعقّل و فرد را در خودش کاملاًپرورانده است.

خودش و جهان را به شکل عمیقی ادراک می کند. احساس درست پایداری دارد، با جهان پیوند دارد و در آن ریشه و اصالت ندارد و حاکم برسر نوشت خویش است. فروم انسان سالم را دارای جهت ‌گیری بارور می­داند،یعنی آن نوع جهت گیری که در آن خود قادرست تمام استعدادهای بالقوه خویش رابکارگیرد.

نظریه روان تحلیل گری

فروید،یکی از قدیمی­ترین نظریه­هارادرمورد پرخاشگری ارائه کرده است،اساساًچنین رفتارهایی را غریزی می­داند. فروید در نوشته­های خود ریشه­های رفتار انسانی را چه مستقیم از غریزه زندگی می­داند که انرژی آن از لیبیدو تامین می­گردد و در جهت افزایش و یا تولید مجدد زندگی است. بنظر فروید،غریزه دیگری به نام غریزه مرگ وجود دارد که هدف آن پایان زندگی ونابودی است. تمام رفتارهای انسان از تلفیق این دو غریزه وتنش دائمی بین آنها نشأت می گیرداگر غریزه مرگ مهار نشودمنجر بخود ویرانی می‌گردد، بنابراین در طی مکانیزمهای دیگر مانند جابجایی،انرژی غریزه مرگ به خارج هدف‌گیری می‌شود. به نظر فروید پرخاشگری نه تنها فطری است بلکه غیر قابل اجتناب نیز هست و اگر پرخاشگری به سوی دیگران برون ریزی نشود موجب خود ویرانگری ومرگ خویشتن می گردد.

نظریه رفتار شناسی فطری

بنظر لورنز، پرخاشگری درابتدااز یک غریزه مبارزه جویی نشأت می­گیرد که انسان در این احساس با بسیاری از حیوانات شریک است ودر طی دوره تکامل گسترش می­یابد.لورنز،معتقدست انرژی پرخاشگری خود به خود در جاندار به طریقی مستمر و به میزان ثابت تولید می‌گردد و به مرور زمان ذخیره می­شود و فراخوانی اعمال پرخاشگرانه به کمک الف- مقدار انرژی پرخاشگرانه ذخیره شده بحضور و قدرت محرک­های راه اندازی پرخاشگری درمحیط بی واسطی میسر می گردد.هر چقدر میزان انرژی ذخیره شده بیشتر باشد. محرک­ها ضعیف تر نیز برای راه اندازی پرخاشگری کافی هستند. لورنز نثل فروید پرخاشگری را غیر قابل اجتناب و تا حد زیادی ریشه آن را در نیروهای فطری می­داند.

نظریه سائق (فرضیه ناکامی –پرخاشگری)

چندی بعد از رواج نظریه فروید، نظریه پردازان فرویدی این عقیده را که پرخاشگری یک سائق یا غریزه فطری است رد کردند و آن را منبعث از ناکامی دانستند. دولارد و همکارانش،اظهار کردند که شرایط خارجی مثل ناکامی ،درد فیزیکی ومسدود شدن رفتار جهت داده شده به سوی هدف، منجر به برانگیخته شدن سائقی می‌شود صدمه رساندن آشکارعلیه شخص دیگر یا شی است بروز پرخاشگری موجب کاهش این سائق  می­شود.درپاسخ به ناکامی،پرخاشگری یک پاسخ غالب است، اما اگر پرخاشگری در گذشته تنبیه شده باشد ممکن است پاسخ­های دیگر ی ظاهر شود. در واقع ناکامی همیشه به عنوان پیشایند رفتار پرخاشگرانه بشمار می‌رود.

مدل نظريه سائق

نياز← تنش← عدم تعادل رواني← ايجاد سائق← رفع تنش← تعادل رواني← ناكامي ← پرخاشگري

نظریه یادگیری اجتماعی

برخی از روان شناسان معتقدند که پرخاشگری هیچ فرقی با سایر پاسخ­های آموخته شده ندارد. پرخاشگری می تواند از طریق مشاهده یا تقلید آموخته شود و هر چه بیشتر تقویت شوداحتمال وقوع آن بیشتر می­شود.

مطالعه باندورا، با کودکان مهد کودک نشان داد که کودکان از یک مدل پرخاشگردر فیلم تقلید کردند و پیامدهایی را که مدل درفیلم تجربه می­کرد،درعملکردپرخاشگری تقلیدکودکان اثر می­گذارد،نه در فراگیری آنها.

پژوهشهای مربوط برشد رفتار پرخاشگرانه مزمن بر نقش تجربیات کسب شده در خانواده وهمسالان تاکید می­ورزند. استفاده والدین از خشونت وانظباط اعمال شده باقدرت،مانند تهدید، اعمال نیروی بدنی وارعاب ،رفتار پرخاشگرانه کودک راکم نمی کند. بلکه منجر به طغیان آن می­گردد.

درزمان طفولیت همه کودکان ساعت­هارفتارپرخاشگرانه ازخودنشان می­دهند و به هنگام تعامل با همسالان بیش از همیشه آشوب­های پرخاشگرانه افزایش می­یابد.کودک بادیگران بابدحرفی برخوردمی­کند ودرموقعیت­هایی که درگیری کمی وجوددارد و یا هیچ تحریکی به حمله ورمی­شود.

وقتی که این رفتار ها تایید می شوند بسمت ادامه یافتن سوق می یابند وبسمت نقصهای پایداردررشد,خلق وخود کنترلی وکسب زندگی ضد اجتماعی پیش می روند.

کودکان ضد اجتماعی بوسیله همسالان بهنجار طرد می‌شوند و به تشکیل گروههای همسال منحرف در پایه‌های چهارم وپنجم دست می‌زنند.این گروه همسالان منحرف به پسران دارای رفتارهای ضد اجتماعی یک سیستم حمایتی برای اعمال ضداجتماعیشان می‌دهد و مهارت­های ضروری برای اعمال بزهکاری اضافی از طریق تقلید و تقویت آموخته می‌شود.

نظریه هنرمندانه

ازپایان قرن نوزدهم به بعد بعضی از متخصصان تعلیم و تربیت به این باور رسیدند که بیان هنرمندانه می‌تواند نقش مهمّی در تکامل وآموزش کودکان ایفا کند. یکی از چهره­های بر جسته این سنت ویکتورلو و نفلد بودوی بر این عقیده بود که حدیث نفس در هنر، برای تکامل شخص وعاطفی سالم ضرورت دارد.اصلی که تا اندازه ای مبتنی بر اندیشه­ای روانپزشکی است. رودولف آرنهایم و پیروان بسیار اوست که در حال حاضر معروفترین کار برد روانشناسی ادراکی گشتالت رادر هنر به طور کلی وبخصوص در نقاشی کودکان به دست داده است. کار آرنهایم نظریه آرنهایم در باره هنر قابل توجه است زیرا یکی از جامعترین گزارش­های نظری مربوط به نقاشی کودکان را همراه با ملاحظات ادراکی ،عاطفی-بیانی وشناختی – تکاملی، در چار چوبی واحد ارائه می دهد کار آرنهایم بویژه، از نقاشی­های کودکان توصیف هایی ساختاری به دست می­دهد که مبتنی بر اصول گشتالتی سازمان ادراک است.تکامل منطقی این دید گاه آنست که نقاشی میتواند نقش مهمی دردرمان وآموزش ایفا کند .

نظریه بالینی- فرافکن

ازسال 1940حوزه دیگری از دلبستگی به نقاشی کودکان آغاز شد.در این فرض برآن بود که کودکان عواطف وانگیزه های خود را در نقاشی­ها یشان فرافکنی می­کنند. این نحوه استفاده ازنقاشی در سنجش شخصیت و سازگاری روانشناختی، بخشی از کاربرد گسترده­تر روش­های فرافکنی در روانشناختی بالینی و روانپزشکی بود. بهره­گیری تفسیری از نقاشی­ها برای سنجش شخصیت نیز مانند سایر روش­های فرافکنی از قبیل آزمون لکه­های جوهر رورشاخ ،بیش از آن که به تحلیل علمی باشد بر تاثیرات شهودی و ذهنی استوار بود. در حال حاضر می­توانیم میان فرض گودیناف – هاریس،مبنی برآنکه نقاشیها بیان مستقیم مفاهیم­اندوعقاید متخصصان بالینی مبني برآنکه نقاشی­ها بیان مستقیم حالات عاطفی­اند،نوعی شباهت بنیادین رامشاهده کنیم.

نظریه تکاملی

از حدود سال 1885تا دهه 1920دلبستگی گسترده­ای به تنظیم نوعی طبقه بندی از هنر کودکان وجود داشت. به نظر می­رسد بسیاری از پژوهندگان پیشین بر این گمان بوده­اند که نقاشی کودک نسخه­ای از یک تصویر درذهن کودک است وبنابراین نقاشی های یک کودک، دریچه­ای گشوده بر اندیشه­ها واحساسات اوست. کرش اشتانیر،هزاران نقاشی متعلق به دانش‌آموزان را مورد بررسی قرار داد.

در پایان کار به سه دسته کلی رسید که نوعی توالی سنی تقریبی را نشان می­داد:

  1. نقاشی‌های شماتیک
  2. نقاشی‌های مبتنی بر ظاهر بصری
  3. نقاشی هایی که در آنها سعی می­شود فضایی سه بعدی را نشان داده شود.

روما، نقاشی‌های دانش آموزان رادر طول یک دوره زمانی مورد مطالعه قرار داد و در فرایند تعامل نقاشی چهره انسان، ده مرحله را از یک دیگر متمایز کرد. امّا شاید مهمترین کار از میان این طبقه بندی های اوّلیه ،کار لوکه،باشد این طبقه­بندی که شامل پنج مرحله تکامل است تاحدودی به دلیل آن به تدوین نظریه ای واحد انجامیدو همچنین به دلیل تاثیر آن کار بعداًتوسط پیاژه صورت گرفت اهمیّت دارد. لوکه براین فرض بود که نقاشی های کودکان مبتنی بر نوعی مدل ذهنی درونی که پیاژه آن را تصویرذهنی می‌نامد است.

فلورانس گودیناف،در سال1926 کتاب خود را درباره اندازه­گیری هوش به وسیله نقاشی بود انتشار داد. این اثر، همراه با تجدید نظر بعدی وبسط آن توسط هاریس ، منجر به شکل‌گیری نوعی سنت طولانی ارزیابی تکامل فکری از طریق نقاشی شد.دستاوردعمد این اثر، آزمون کشیدن یک انسان است. که در آن نقاشی کودک از چهره انسانی با اختصاص نمره به هر یک از اجزاء موجود در چهره ارزیابی می­شود و ماحصل کار تحت عنوان بهره هوشی گودیناف شناخته می شود.

نظریه بالینی- فرافکنانه

نظریه غالب در شالوده نگرش­های بالینی- فرافکنانه به نقاشی کودکان، نظریه روانکاوی است. در این نظریه می­توان به مفهوم ذهن ناخودآگاه به عنوان سرچشمه سائق­های مکمل برای ارضای (شهوانی جنسی) و پرخاشگرانه ویرانگرای اشاره کرد.

در مورد، نقاشی، نظریه­های فروید،حکایت از آن دارندکه کار هنری کودک، قویاًازآرزوها وترس­های ناآگاهانه­اش تاثیر خواهند پذیرفت.

این اندیشه روانکاوانه می­گوید نقاشی ممکن است تخلیه هیجان های سرکوب شده را فراهم سازد. غالب پژهشگران گفته اندکه تجسم بازوان دراز ودست های بزرگ بیان کننده قدرت و اراده است ،برعکس حذف بازوان یا دست­ها از نقاشی نیز بازتابی از احساس درماندگی و بی­کفایتی تلقی می­شود. نقاشی­های انجام شده از پیکره انسان که در آنها دو دست در جیب­ها قرار می­گیرند یا به پشت کشیده می­شوند، نشانه­ای از گناه و اضطراب در مهار کردن هوس­های ممنوع تفسیر می­شود. سونس ،می­گوید براساس مدارک بسیاری می­توان نشان دادکه کودکان دارای سازگاری بهتر غالباً نقاشیهایی با کیفیت برتر می‌سازند وجزییاتی که احتمالاً در نقاشیهای با کیفیت برترمشاهده می شوند از جمله جزییاتی هستند که به اعتقاد مکور تضادهای درونی فرد را بیان می‌کنند.

منبع

آروند،هدایت اله(1393)، نقاشی درمانی برسلامت روان دانش آموزان، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی مشاوره وراهنمایی،دانشگاه آزاداسلامی کرمان

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0