نظریه های روان شناسی مرتبط با دین
نظریه یونگ
یونگ ،از نظریه پردازانی است که به تحلیل فراسوی روان شناختی دین پرداخته است. دین شناسی وی به دلیل مسبوقیتش به فروید و عطف توجه به ابعاد گوناگون در دین پژوهی ، حائز اهمیت است . یونگ دانشمند مؤثر در تاریخ روان شناسی و الهیات نوین مسیحی بوده است . روان شناسی تحلیلی یونگ آمیزه ای از پژوهش های بالینی ، اندیشه های فلسفی و دینی است؛ اما بر خلاف فروید، ادعای علمی بودن ندارد. مهم ترین عنصر روان شناسی تحلیلی جستار از طریق فراسوی علم و فلسفه برای دست یابی به افق لایتناهی انسانیت است. یونگ با تکیه بر ناهشیار جمعی نه تنها به لحاظ نظری راهی نو در معرفت بشر به آنچه از طریق علوم تجربی و عقل گرایی قرن نوزدهم قابل وصل نیست، ارائه می نماید؛ بلکه به لحاظ عملی، روشی برای درمان روان نژندی همگانی عصر ما، پوچی و بیهودگی ناشی از فقدان ارتباط معنوی بشر با ناهشیار ، مطرح می کند. یونگ در باب دین، بیش از هر موضوعی سخن گفته است؛ زیرا همانگونه که وی اشاره می کند : بی تردید، دین یکی از قدیمی ترین و عمومی ترین تظاهرات روح انسانی است. یونگ معتقد است برای انسان امروز، تنها شیوه ی منحصر به فرد، شناخت دین از راه های ناهشیار است.
یونگ برخلاف تصور برخی منتقدان ضمیر ناهشیار جمعی را موروثی نمی داند. از نظر یونگ، صور ازلی قلمرو دین اند و از راه رویاها نمایان می شوند: دین یک حالت خاص روح انسان است که می توان آن را چنین تعریف کرد: حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل موثر که بشر عنوان ؛ قدرت قاهره را به آن ها اطلاق و آن ها را به صورت ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین، صور ازلی و کمال مطلوب مجسم می کند .اصطلاح دین، معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته است … هر مسلکی از یک طرف به احساس کیفیت قدسی و نورانی متکی است و تغییراتی است که در وجدان انسان از آن تاثیر حاصل می شود .دین، رابطه ی انسان است با عالی ترین یا تواناترین ؛ ارزش خواه مثبت خواه منفی. این رابطه هم عمدی است و هم غیر عمدی، به این معنا که انسان می تواند آن ارزش یعنی آن عامل درونی بسیار توانایی را که به صورت ناهشیار بر او حکم فرماست، به طرز خود آگاه بپذیرد. آن حقیقت روان شناختی که در وجود انسان بزرگ ترین قدرت را اعمال می کند به عنوان خدا نمایان می شود، زیرا خدا همیشه بر مقتدرترین عامل روانی اطلاق می شود … خدا، قوی ترین و موثر ترین عامل در روحیه انسان است.
یونگ اعتقاد دارد: قدرت ها و نیروها همیشه در وجود ما حاضرند و ما نه می توانیم نه لازم است آنها را ایجاد کنیم. توانایی ما محدود است به این که معدوم خود را انتخاب کنیم تا خدمت گذاری ما به او، ما را از سلطه آن دیگری که انتخاب نکرده ایم حفظ کند. انسان خدا را خلق نمی کند بلکه انتخاب می کند.از دیدگاه یونگ، خدا معنای زندگی را در روان انسان برای وی تامین می کند: نبود معنا، مانع از غنای زندگی می شود و از این رو مترادف با بیماری است. معنا، بسیاری از چیزها و شاید همه چیز را تحمل پذیر می کند. هیچ عملی هرگز جای اسطوره را نخواهد گرفت و ممکن نیست از هیچ علمی به وجود آید، زیرا ؛ خدا یک اسطوره نیست، بلکه اسطوره الهامی از زندگی الهی در انسان است.
ما نیستیم که اسطوره را اختراع می کنیم، بلکه اسطوره به عنوان کلامی از خدا با ما سخن می گوید.» یونگ تصریح می کند که صورت ازلی خداوند، غیر از وجود ما بعد الطبیعی و راهی برای تجربه ی اوست: اگر از خدا به عنوان یک صورت ازلی سخن می گوییم، در مورد طبیعت واقعی او چیز نمی گوییم، بلکه چنین می فهمانیم که خدا در آن قسمت از روان ما که راجع به خود آگاهی قدیم است. از قبل جایی داشته و از این رو نمی توان او را اختراع خودآگاهی به شمار آورد. ما او را نه دورتر می کنیم و نه محو، بلکه او را به امکان آن که تجربه شود نزدیک تر می سازیم .
یکی دیگر از تعابیر یونگ در تفسیر دین ، اتصال به لایتناهی است که انسان را از محدودیت ها و بیهودگی ها نجات می بخشد. یکی از مهم ترین کارهای یونگ، گشودن دریچه ای به علم کیمیاگری به عنوان حلقه ی واسطه میان روانشناسی و دین بود. وی با مطالعه بسیاری از کتاب ها در علم کیمیاگری، به تشابه و حتی وحدت تصاویر در علم کیمیاگری با نمادهای دینی پی برد که غالباً در رویاها و از راه ضمیر ناهشیار نمودار می گردند. یونگ هم چنین رابطه ای وثیق میان ایمان و مناسک دینی می بیند و وجود حالت قدسی و معنوی را در مناسک، به ایمان به علت الهی مسبوق می داند. سرانجام یونگ در کتاب انسان متجدد در جست و جوی جان، پیامد دینداری را، التیام دردهای درونی آدمی و پیشگیری از بیماری های روانی می داند و آسیب های روانی انسان را در همین جا قابل درمان می یابد.
نظریه ویلیام جیمز :
ویلیام جیمز سخنرانی های خود را درباره ؛ انواع تجربه ی دینی در سال 1902 به چاپ رسانده این سخنرانی ها که هم چنان چاپ مجدد می شوند، نقطه ی عطف مهمی در مطالعه ی علمی پدیده های دینی به شمار می روند، ولی مراجعه ی مستمر به آن ها، بیشتر بر اساس موقعیت و فلسفه جیمز است تا اثر نظام بندی که پدید آورده است.ویلیام جیمز صریحاً خود را فردی معتقد و دین دار معرفی می کرد و ایمان را عنصری حیاتی و اساسی در زندگی می دانست: اگر چه نمی توانیم عقیده مردم عادی مسیحی را بپذیرم یا طریقی را که دانشمندان اسکولاستیک در قرون وسطی از آن دفاع می کردند، قبول کنم، اما خود را از فیلسوفان ماوراء الطبیعه جزمی می دانم. پس بدون تردید گفته های آنان که دین را پس مانده افکار کهنه می دانند رد می کنم، زیرا آن گفته ها نادرست است. منشأ اشتباه چیزی است که پدران ما دین خود را با آن مخلوط کرده و به خطا از طبیعت اخذ کرده بودند. این بود که دین آن ها با بسیاری از چیزهای غلط همراه بود.
بنابراین ما نمی توانیم به طور کامل از هر عقیده و ایمان دینی صرف نظر کنیم. فقدان ایمان، سقوط کامل زندگی است. وی معتقد بود: دین انسان، عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در حیات اوست. رهیافت وی بیشتر بالینی بود. جیمز مهم ترین ثمره عمرش را تدوین آزمون های انتقادی مصلحت اندیشانه ؛ پراگماتیک برای سنجش تجربه دینی می دانست . جیمز، معتقد است احساس، منبع ژرف دین است و ابعاد فلسفی و کلامی جنبه ی ثانوی دارد. چون تجربه دینی به طور مستقیم و بدون وساطت مفاهیم و احکام به وجود می آید، شبیه ادراکات حسی است و تنها از راه شناخت شخصی ادراک می شود. ویلیام جیمز در بیشتر آثار خود، به موضوع دین و پدیدارهای دینی می پردازد، از نظر وی دین پدیده ای همگانی در نوع انسان است و بنابراین نمی تواند نابهنجاری ناشی از بیماری یا هر گونه اختلال روانی دیگر باشد. این در حالی است که ویژگی های نابهنجار در برخی راهبران دینی و پیروانشان وجود دارد.
حیات دینی و گرایش های مربوط به آن یکسان نیستند، بلکه متنوع و گاه متغایر است. عواطف دینی شامل تمایلات شدید اخلاقی و اشکال دیگر ایمان – احساس گناه و احساس نجات یافتگی ، ایمان آوری، تقدس، پارسایی، یگانگی با وحدت عرفانی با خداوند – مظاهر قابل تشخیص ایمان هستند. با وجود این، این حالت از حیث فراوانی و تکرار در ادیان گوناگون و حتی در یک دین متفاوت اند. این حالت در ادیان غیر الهی نیز وجود دارند. همه ی ادیان افزون بر تعیین اشکال هدایت و عبادت، ما را به جهانی متعالی رهنمون می سازد که با آن چه انسان با حواس ظاهری خود می یابد، مشابه نیست. یک ؛ تدبیر برتر؛ نظم فرازین آن جهان دیگر را اداره می کند و اهداف و اعمال ما را در این عالم فرودین تحت تاثیر قرار می دهد.جیمز متذکر شد احساس متعالی، از امری نهانی سرچشمه می گیرد. دانش درباره آن امر نهانی ؛ ضمیر ناهشیاردر طول قرن ها رشد کرده است و جیمز آن را دریای پهناوری از آگاهی غیر قابل بیان می دانست که فردیت و ذهن هوشیار عصاره و محصول آن هستند: تجربه گسترده تر از آن است که حواس ظاهری به تنهایی بتواند آن را در برگیرد.ویلیام جیمز علم و دین را در اهداف و روش ها مشترک و مشابه دانسته، استفاده از یکی را مانع بهره بردن از دیگری نمی داند. هر دوی دین و دانش، برای کسی که بتواند از هر یک از این دو عملاً استفاده کند، کلیدهایی برای باز کردن قفل خزانه جهان اند و البته استفاده از یکی مانع استفاده ی دیگری نمی شود.
نظریه آلپورت
از میان روان شناسانی که در مورد تمایز بین انواع مختلف دینداری مطالبی را مطرح نموده اند می توان از آلپورت نام برد. او در مسیر تحول فکری خود مفاهیم متعددی را به کار گرفت. او در ابتدا در سال 1950 از دو نوع دین رشد یافته و دین رشد نایافته سخن گفت ولی هیچ گونه کار تجربی را برای شناخت دین رشد یافته و رشد نایافته استفاده نکرد. آلپورت در سال 1959 زمانی که در مسیر ساخت یک وسیله سنجش تجربی برای دین رشد نایافته برآمد، مفاهیم خود را در مورد دو نوع دینداری تغییر داد. او ابتدا دو نوع مذکور را منتفی تلقی کرد و سپس به جای آنها از دین درونی و دین بیرونی استفاده کرد.در یک مقاله قدیمی مربوط به سال 1967 که توسط راس منتشر شد، آلپورت پیشنهاد کرد که فردی که از برون برانگیخته شده از دین خود استفاده می کند، در حالی که فردی که از درون برانگیخته شده با دین خود زندگی می کند.
آلپورت معتقد است که تمییز قائل شدن بین دین درونی و برونی به ما کمک می کند تا کسانی را که دین برای آنها هدف است را از کسانی که دین برای آنها وسیله است جدا نماییم. افراد دسته اول به خوب بودن هدف توجه دارند و افراد دسته دوم به خوب بودن وسیله. آلپورت متعقد است که دین برونی به نوع دین اشاره دارد که کاملاً سودجویانه و انتفاعی است. این نوع دین به همراه خود راحتی و آسایش، جایگاه و مقام اجتماعی، تسکین و حمایت را برای فرد به ارمغان می آورد و فایده ای برای او دارد.در عوض دین درونی، دین مربوط به ایمان است و ارزش بالایی دارد. این نوع عقیده دینی تمام زندگی فرد را با معنا و با انگیزه می سازد و به سود و نفع فردی توجه ندارد. تفاوت بین دین درونی و برونی همان تفاوت دین درست و غلط است.آلپورت بر آن است که احساسات دینی نه ماهیتی صرفاً عقلانی دارند و ته کاملاً غیر عقلانی ؛ بلکه بیشتر تلفیقی از احساس و تفکر منطقی است. در واقع دین داری، فلسفه ای از زندگی برای فرد ارائه می کند که نه تنها ماهیتی عقلانی دارد، بلکه به لحاظ احساسی و هیجانی نیز ارضا کننده است. بنابراین، آلپورت نتیجه می گیرد که تمام ادیان بزرگ دنیا نوعی جهان بینی برای پیروان خود به ارمغان می آورند که هم سادگی منطق دارد و هم زیبایی هارمونیک .
نظریه گالتون
اگر چه بسیاری از معاصران ، گالتون را ؛ آزاد اندیشی گستاخ می شمرند، وی به شیوه ی خودش مردی مذهبی بود. محترم و نخست ملتزم به آرمان های والا و حتی پایبند متعلقات عرفانی . او در سراسر حیات، وحدتی خاص می دید و بر آن بودد که ؛ انسان ها و دیگر جانداران در نظامی گسترده سهیم اند و فعالانه در آن کار می کنند، نظامی چنان پهناور که هیچ یک از ما ، به طریق اولی و هیچ یک از جانوران نمی توانند آن را درک کنند او در جای دیگر می نویسد ؛ انسان دارای موهبت ترحم و بسیاری احساسات شفقت آمیز دیگر است فرآیندهای دیگری را جایگزین انتخاب طبیعی کند که کریمانه تر و به همان اندازه مؤثرند . گالتون تردید نداشت اگر چه نیایش ممکن است در این جهان قانون مند ،نتایج واضح و عینی نداشته باشد ، اما می تواند آثار ذهنی به بار آورد، از جمله ؛ احساس قاطع ارتباط با خدا» یا احساس اتحاد با آنچه پیرامون مساحت که به اندازه احساس ارتباط با خدا نیرومند است ،اتحاد با جهانی که قوانین فیزیکی و از جمله قوانین وراثت ، که آن هم مورد علاقه گالتون بود، بر آن حاکم اند. نتیجه هر چی باشد می تواند به آدمی ؛ قدرت تصمیم گیری عطا کند و در فراز و نشیب زندگی و هنگام مرگ به وی آرامش دهد.
نظریه هال
هال تفسیری کاملاً ثابت از دین عرضه می کرد که یکسره تکاملی و تربیتی بود. وی معتقد بود که رشد دینی فرد تابع رشد دینی انواع است. وجود عواطف دینی را در خردسالان تنها می توان به حدس و گمان دریافت . هال با نظر موافق از سخن مربی آلمانی، فردریش فروبل یاد می کند که ؛ ناخودآگاه کودک در خدا آرام می گیرد.تقریباً سه چهارم قرن ، پیش از اریکسون و نظریه پردازان روابط شیء ، نتیجه گرفت که ؛ بذر عواطف دینی بنیادین را در نخستین ماه های کودکی می توان کاشت و این کار با مراقبت دلسوزانه از جسم کودک از طریق برخورداری آرام و با طمانینه و پرهیز از محرک های شدید و احساسات با تغییرات تند امکان پذیر است. هال معتقد است که از طریق دین می توان به رشد ؛ حس اعتماد ، قدردانی ، وابستگی و عشق یاری رساند ، عواطفی که نخست متوجه مادر است و بعد به خدا معطوف می شود. اگر دیدگاه هال را مورد نظر قرار دهیم ، نتیجه این خواهد شد که وقتی کودک از ساخت ناخودآگاه بیرون می آید، از یک سلسله مراتب رشد می گذارد که مطابق با اشکال گوناگون مذهب اند ،آدمی فقط با رسیدن به نوجوانی ، برای ورود به عشق و دیگر خواهی که هدف ادیان الهی است آماده می شود، پس کار تبلیغ و آموزش، شناخت حقیقت های ادیان است
منبع
احمدی،صبیحه(1394)، رابطه جهت گیری مذهبی و ابعاد شخصیت با سلامت روان در بین معلمان زن،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید