نظریه مقابلههای شناختی
شناخت افکار و تفسیرهای فرد در مورد رویدادها به رابطه خود با آن رویدادها، اشاره دارد و شامل دیدگاه فرد راجع به زندگی خود و معنای آن میشود نظریه «حس انسجام» یک نظریه وجودی است که انتونوفسکی، در سال ۱۹۸۷ ابداع کرده و از پژوهشهای مربوط به بازماندگان اردوگاههای کار اجباری سرچشمه گرفته است، از این جهت که این افراد علیرغم تجارب وحشتناک فشارزا در زندگی توانسته اند از نظر جسمانی و روانی سالم بمانند.فرانکل میگوید: حس انسجام عبارت است از یک احساس اطمینان بادوام و پویا نسبت به این امور.
- محرکهایی که در طول زندگی از محیط درونی و بیرونی فرد بر میخیزند، سازمان یافته و قابل پیش بینی و توجیه پذیرند.
- فرد برای مراجعه به نیازهایی که این محرکها را بوجود آورده اند منابعی در اختیار دارد.
- این نیازها چالشهایی در خور سرمایه گذاری و صرف وقت هستند.
انتونوفسکی پس از بررسیهایش نتیجه گرفت افراد دارای حس انسجام بر این باور بوده اند که جهان قابل درک و مهار شدنی است و رویدادهای زندگی معنی دارند.
نظریههای خانواده
تخصص و حرفه خانواده درمانی نسبتا جدید است و ظهور رسمی آن به دهههای 1940، 1950 و 1960 برمیگردد. در سال 1938 شورای ملی روابط خانوادگی شروع بکار کرد. در سال 1948 اولین اثر درباره مطالعه خانوادههای اسکیزوفرنیک توسطلایمن، صورت گرفت.زمانی که باتسون، مطرح کرد خانواده و حلقههای ارتباطی افراد خانواده در بروز و تشدید علایم اسکیزوفرنی در یکی از اعضای خانواده موثر است، توجه همگان بیش از پیش به اهمیت خانواده در اختلالات حاد روانی جلب شد. ویرجینیا ستیر بعد از باتسون و پیروانش، جی هیلی و جان ویکلند به تحقیقات گسترده ای در این زمینه پرداخته است. بحث پیرامون نقش خانواده در اسکیزوفرنی هنوز هم در جریان است و محققان بعد از باتسون به نحوه تأثیر خانواده در بروز و تشدید بیماری بیشتر پرداخته اند. آنچه در این بحث مد نظر ماست ذکر تاریخچه درمانهای سیستمی نیست.
اما لازم به ذکر است که شکل گیری این دیدگاه که همه افراد خانواده بر هم موثرند و حتی کوچکترین اتفاقات در درون خانواده میتواند در روندی پیچیده بر نقشها، کارکردها، ارزشها و در نهایت بر رفتار و دیدگاههای همه اعضای خانواده تأثیر میگذارد.این سیستم خانوادگی که ما درباره آن صحبت میکنیم در تـئوری از مرزهای خانواده فراتر میرود و اتفاقات تاریخی و تحولات اجتماعی را هم در بر میگیرد. به عبارت دیگر خانواده یک سیستم باز است که ناگزیر از تعامل با سایر سیستمهای اجتماعی میباشد.در تمام رویکردهای سیستمی روابط علی و معلولی مردود شمرده میشوند. یک نوع رابطه تعاملی چرخه ای و دو سویه که ابتدا و انتهای آن معلوم نیست، وجود دارد.
نظریه یادگیری شناختی و اجتماعی
نظریۀ یادگیری اجتماعی (SLT) در دهه 1960 توسط بندورا به عنوان پایه ای برای مفهوم سازی مدل مهارتهای مقابله ای به وجود امد. مطابق با این مدل خانوادههای دارای بیمار روان از فقدان مقابله ای در مدیریت حالتهای عاطفی مثبت و منفی و همچنین از فقدان مهارتهای اجتماعی مناسب در اداره کردن تعاملات بین فردی در موقعیتهای اجتماعی چون شغل، خانواده و یا روابط بین فردی نزدیک رنج میبرند. هدف اصلی از مداخله از منظر نظریه یادگیری اجتماعی به عنوان یکی از مدلهای نقص مهارتهای مقابله ای شامل اهدافی چون بهبود مهارتهای مقابله ای افراد و کاهش دادن نقایص مقابله ای در این افراد است. مدل نقص پاسخهای مقابله ای که در پژوهشهای متعددی مورد بررسی قرار گرفته است ناشی از رشد راهبردهای متعدد در بهبود این مهارتها میباشد. آموزش مهارتهای مقابله ای و اجتماعی بر رشد و گسترش مهارتهای مقابله ای در حوزه وسیعی از ابعاد مختلف زندگی افراد با بیمار روان تاکید دارد. در مجموع میتوان گفت هر برنامه مداخله ای که بر مهارتهای مقابله ای و اصلاح آن کار کند موجب افزایش مهارتهای مقابله ای خانواده شده و در غلبه بر فشار بار مراقبتی بیمار و کاهش آن موثر است.
نظریه مقابله
یکی از نظریات مرتبط با استرس نظریه لازاروس و فولکمن است. لازاروس با بهره مندی از دیدگاه الیس معتقد است که افراد به ندرت به محرک های بیرونی پاسخ میدهند بلکه، آنها به بازنمود محرکها ,شناخت درونی واکنش نشان میدهند. او بر این باور است این ایده که عواطف به قضاوت افراد بستگی دارد ایده جدیدی نیست. فیلسوفان قدیم و میانه هم بر این قضیه تأکید کرده اند و در عین حال متخصصان و درمانگران شناخت درمانی معاصر همچون بک، الیس، مایکنباوم، نیز به نقش شناختها در بروز هیجانها تأکید کرده اند. برای مثال الیس، از حرف های اپیکتتوس، در رساله اش الهام گرفته است و بیان کرده است انسانها از پدیدهها ناراحت نمی شوند بلکه، از نگرشی که نسبت به پدیدهها دارند ناراحت میشوند. شکسپیر ، هم در نمایشنامه هملت پرده دوم، صحنه دوم، مینویسد؛ هیچ چیز خوب یا بد نیست، بلکه اندیشه آن را چنان میسازد.
بر اساس الگوي ارزيابي لازاروس و فولكمن، تجربة استرس تنها زماني روي ميدهد كه آن موقعيت به عنوان آسيب، از دست دادن، تهديد يا كشمكش ارزيابي شده باشد. آنچه در اين ميان اهميت دارد، فرآيند مقابله افراد با اين استرسها است به عبارت دقيقتر، استفاده از سبكهاي مقابله با استرس است كه ميتواند از تأثير استرسها بر سلامت رواني فرد بكاهد. در نتيجه، به سازگاري و انطباق هر چه بيشتر بيانجامد. فرآيند مقابله، عمدتاً از فعاليتها و اقدامات شناختي و رفتاري فرد براي مديريت استرس تشكيل ميشود. طبق تعريف لازاروس و فولكمن، مقابله مجموعهاي از فعاليتها و فرآيندهاي رفتاري و شناختي براي ممانعت، مديريت يا كاهش استرس است. در اين مقابله، پاسخهاي رفتاري آموخته شده از طريق محدود سازي اهميت موقعيت خطرناك يا ناخوشايند، استرس را كاهش ميدهد. لازاروس و فولكمن، از اولين پژوهشگراني بودند كه در يك چارچوب منسجم به موضوع مقابله پرداختهاند. ايشان بين مقابله مسئلهمدار و هيجان مدار تمايز قايل شدهاند.
اندلر و پاركر، نيز سه نوع سبك مقابله را مطرح كردند كه عبارتند از: سبك مقابله مسئلهمدار، هيجانمدار و اجتنابي. در واقع، رويكردهاي اوليه به فرآيند مقابله، سه سبك اصلي را متمايز ميكند: سبك مقابله مسئلهمدار، كه وجه مشخصة آن، عملكرد مستقيم براي كاهش فشارها يا افزايش مهارتهاي مديريت استرس است. سبك مقابله هيجان محور، كه مشخصه آن راهبردهاي شناختياي است كــه حلّ يا حذف عامل استرس را بــا دادن نــام و معني جديد به تأخير مياندازد و سبك مقابله اجتنابي، كه ويژگي اصلي آن پرهيز از رويارويي با عوامل استرس است. افراد به كمك اين سبكها، در مقابل رويدادهاي فشارزاي رواني به سازگاري لازم دست مييابند. در واقع، پاسخ انسان به فشار رواني تحت تأثير برداشت از رويداد فشارزاي رواني قرار ميگيرد. مقابله با فشار رواني، مستلزم اين است كه فرد از منابع سازش خود استفاده كند تا بتواند با خواستههاي دروني و بروني انطباق يابد.
به نظر ميرسد، كه افراد مذهبي و غيرمذهبي ميزان فشار رواني مشابهي را تجربه ميكنند. اما افراد مذهبي بهتر ميتوانند با رويدادهاي منفي زندگي و عوامل فشارزاي رواني مقابله كنند. باورهاي مذهبي همچون يك سپر، در برابر استرسهاي زندگي عمل ميكنند و از اين طريق به فرد در انتخاب راهبردهاي مقابلهاي مناسب و مؤثر ياري ميرسانند. مفهوم سازی نهایی مقابله توسط لازاروس و فولکمن، مطرح شده است که کنار آمدن را فرایند پویایی در نظر میگیرد. طبق نظر لازاروس و فولکمن مقابله فقط پاسخ فرد به تنش نیست بلکه، مقابله تحت تأثیر ارزیابی شناختی فرد از رویداد قرار میگیرد و ارزیابی شناختی فرد متعاقباً برانگیختگی هیجانی فرد را تحت تأثیر قرار میدهد.لازاروس و فولکمن ،استرس روان شناختی را به رابطه بین شخص و محیطی قلمداد میکند که فرد آن را تهدید کننده¬ی بهزیستی خودش قلمداد کرده است. دو فرایند مهم رابطه بین شخص و محیط را تحت تأثیر قرار میدهد:
- ارزیابی شناختی :که یک فرایند ارزیابانه است و تعیین میکند به چه علت و تا چه میزان تعامل بین شخص و محیط استرس آمیز است.
- مقابله: فرایندی است که از طریق آن افراد مطالبات روابط شخص- محیط را مدیریت میکنند و از پس هیجان هایی که این موقعیتها ایجاد میکنند بر میآیند.
ارزیابی شناختی میتواند به عنوان عمل مقوله بندی یک برخورد نگریسته شود که نقش مهمی در بهزیستی فرد دارد. در این فرایند سه ارزیابی وجود دارد. ارزیابی نخستین برآورده کردن این موضوع است که طبق قضاوت فرد از برخوردهایش با محیط، آیا آنان نامرتبط، مثبت و خوشایند یا استرس آمیز و تهدید کننده هستند. ارزیابی اولیه از موقعیت های استرس آمیز میتواند به یکی از سه شکل: آسیب از دست دادن :برای مثال آسیبی که فرد تا کنون متحمل شده است، تهدید :برای مثال پیش بینی آسیب یا از دست دادن یا چالش رویدادهایی که مانع غلبه بر چیزی یا کسب چیزی میگردند. ارزیابی ثانویه قضاوت درباره این است که چه اقداماتی باید صورت بگیرد و به عنوان یک ارزیابی از مزایا و پیامدهای راهبردهای ویژه کنار آمدن با در نظر گرفتن اهداف و الزامات است. سرانجام، ارزیابی مجدد11یک ارزیابی مداوم بر اساس اطلاعات جدیدی است که از محیط یا فرد در طی موقعیتها کسب میگردد .
لازاروس و فولکمن، مقابله را تلاش های در حال تغییر شناختی، هیجانی و رفتاری مستمر میداند که برای بر طرف کردن مطالبات خاص و بیرونی و درونی به کار میرود که فرد آنها را فراتر از منابع و امکاناتش برآورده میکند. لازاروس تأکید کرده است که فرایندهای شناختی بین شرایط محیطی و واکنش پذیری رفتاری و فیزیولوژیکی افراد میانجی میشوند. به عبارتی در تجارب هیجانی اصولاً ارزیابی و نه موقعیت به خودی خود کیفیت تجربه هیجانی را تعیین میکند. یعنی هیجانها از ارزیابیها پیروی میکنند و اگر ارزیابی خود را تغییر دهیم هیحان ما نیز تغییر میکند و این فرایند همان ارزیابی مجدد است. هر چند تفاوت بین مقابله و مقاومت در قسمتی از ادبیات موضوع اشاره گردیده است ولی، همان طوری که در ادبیات مقاومت نیز مشخص است مقاومت، ارزیابی و نحوه رویارویی با عوامل استرس زا را تحت تأثیر قرار میدهد و این مسئله با ادبیات حیطهی استرس و مقابله نیز هماهنگ است. هر چند که لازاروس و فولکمن به طور صریح اشاره به پدیده مقاومت نکرده اند ولی به طور ضمنی میتوان استنباط کرد که در مقاومت آنچه که رخ میدهد این است که فرد احساس میکند میتواند با موقعیت های دشوار مواجه شود و توانایی کنترل و اداره آنها را دارد.وجود مقاومت به برخی از ویژگی های فردی شخص مثلاً: ارزیابی های شناختی موقعیت بستگی دارد. بنابراین ایجاد مقاومت تحت تأثیر روشی قرار میگیرد که افراد با موقعیت های ارزیابی شده کنارمیآیند.مقابله پیش بینی کننده مقاومت است زیرا بر مبنای توانایی فرد برای ارزیابی عینی موقعیت است تا جایی که سازگاری میتواند رخ بدهد.
منبع
عباسلو،طاهره(1394)، اثربخشی راهبردهای مقابله ای برفشار روانی در مراقبین بیماران اسکیزوفرنی و دو قطبی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید