نظریه زیستی
نظریه زیستی شخصیت جایگاه ویژه ای درمتون روانشناسی علمی جهان دارد.شاید بتوان سابقه تلاش برای پیوند بین روانشناسی(روان)و زیست شناسی(تن)را در متون باستانی، نظریه چهار مزاج بقراط وحتی قبل از آن پی جست. گاه بازتاب این گونه نظریات را در متون جا مانده از فلاسفه ایرانی نیز می توان دید؛برای مثال،ملاصدرا حدوث وپدیدآیی نفس رائابسته به جسم می داند.قرن گذشته،قرن بیستم،شاهد تلاش های گسترده روانشناسی است که کوشیده اند میان روان وتن ،ذهن وبدن ونیز رفتار ومغز پلی بزنند وجایگاه کردار را در کنش و ساختار های مختلف مخ بکاوند.حاصل این گونه تلاش ها در گرایش های علمی نظیر علوم عصب پایه و نوروپسیکولوژی بازتاب خوبی داشته است.
بااین وجود بنظر می رسد در متون فارسی تلاش دامنه دار ومستمری در این زمینه صورت نگرفته است. از این میان می توان به غفلت متون روانشناسی فارسی در پرداختن به شخصیت از دیدگاه زیستی اشاره کرد. گرایش های ذهنی(به ویژه روانکاوی)در تحلیل رفتار،سال های متمادی گرایش غالب در میان روانشناسان ایران بوده است، هر چند این گرایش،در چند دهه اول قرن بیستم،در کشورهای باختری نیز به حوزه علوم رفتاری سایه افکنده بود،لیکن پس از دهه های 1960و1970 به تدریج جای خود را به گرایش های عینی داد.در واقع رویکرد زیست شناختی شخصیت بر پایه های علمی محکمی تکیه زده است؛پایه هایی که بدون تلاش وپافشاری افراد مثل آیزنک، جفری گری، نیوتن، رابرت کلونینجر ودیگران نمی توانست شکل گیرد.
نظریه سرشت
کلنینجر، کار خود را بر ساختار شخصیت به منظور ارائه ی طرحی که تفاوت های موجود را در بیماران با اختلال جسمی سازی ؛ شکایت از مشکلات جسمی یا سندرم بریکت , نشان دهد، آغاز نمود. او دریافت که بیماران با اضطراب جسمانی دارای نشانه های شخصیتی تکانشور- پرخاشگر می باشند در حالی که بیمارانی که دارای اضطراب شناختی یا ذهنی منتشر می باشند نشانه های شخصیتی وسواس – اجباری را نشان می دهند. قبلاً آیزنک با استفاده از پرسشنامه ی شخصیتی خود (ای پی کیو) نشان داده بود که بیماران هیستری و سایر بیماران با اضطراب جسمی از تیپ شخصیتی هیجانی- برونگرا برخوردار هستند در حالی که افراد هیجانی یا نوروتیک با اضطراب شناختی دارای تیپ شخصیتی هیجانی– درونگرا می باشند.
کلنینجر، مدلی عام را ارائه داد که شخصیت بهنجار و نابهنجار را در بر می گیرد. او منتقد نظریه ی آیزنک است و معتقد است که مدل های ارائه شده بر اساس یافته های آماری، تحلیل عوامل نارسا و ناقص می باشند. از دیدگاه او نظریه های آیزنک و دیگران ، فقط جنبه های فنوتیپیک شخصیت را که قابل مشاهده اند می سنجد در این نظریه ها معمولا ساختار های فنوتیپیک و ژنوتیپیک را یکسان فرض می نمایند. کلنینجر، معتقد است که بعد برونگرایی آیزنک، از نظر ژنتیکی دارای ماهیتی ناهمگن است . برونگرایی از نظر او ترکیبی از ویژگی های تکانشوری و گرایش به جمع است که از نظر ژنتیکی مستقل از یکدیگرند . اما این ویژگی یعنی برونگرائی در نظریه ی آیزنک، همگن در نظر گرفته شده و طبعاً تحت تاثیر عوامل یکسانی قرار می گیرد. در حالی که در نظریه ی کلنینجر، سعی می شود ابعادی از شخصیت که جبنه های وراثتی دارند مستقل از یکدیگر در نظر گرفته شوند.البته کلنینجر، خود معترف است که نظریه جفری گری، در ساختار زیربنای نظری او برای ارائه ی پرسشنامه ی سرشت و منش TCI نقش مهمی داشته است. قابل ذکر است که جفری گری، با شواهد آزمایشی نشان داد که با داروهای ضد اضطراب هم نوروتیزم کاهش پیدا می کند و هم برونگرائی افزایش می یابد و نتیجه می گیرد که اضطراب می تواند به عنوان یک بعد مستقل از شخصیت باشد تا محصولی از ترکیب دو بعد درونگرائی و نوروتیزم که در نظریه آیزنک، مطرح گردیده است . از دیدگاه گری، تکانشوری نیز دارای ویژگی های مستقل است تا این که ترکیبی از برونگرائی و نوروتیزم باشد. گری ، نشان داده است که در شرایط یادیگری عامل یا وسیله ای (این واژه ها معادل هم به کار گرفته می شوند) در شرایط تنبیه میزان ارائه ی پاسخ با افزایش نمره ی اضطراب فزونی می یابد؛ در حالی که در شرایط پاداش میزان ارائه ی پاسخ با افزایش نمره ی تکانشوری همسو است . در حالی که این یافته ها ارتباطی با افزایش نمرات با ابعاد آیزنکی نشان نمی دهند. قابل ذکر است که گری، برای اضطراب و تکانشوری به ترتیب سامانه های بازداری رفتاری و فعال سازی رفتاری یا تقرب را پیشنهاد نموده است . وی با گردآوری شواهد عمدتا آزمایشی – تجربی نشان می دهد که هر یک از این سیستم ها دارای مدار عصبی مخصوص به خود و مستقل از دیگری است . البته علاوه بر دو سیستم مورد اشاره، گری سیستم سومی را به عنوان سامانه جنگ و گریز مطرح می سازد که برای آن نیز مدار عصبی ویژه ای را تعریف نموده است . کلنینجر، علاوه بر استفاده از یافته های آزمایشگاهی و نظریه ی گری، از نظریه ی روانپزشک سوئدی به نام هنریک سجوبرینگ، نیز استفاده کرده است . سجوبرینگ، مدلی از شخصی براساس نظریه های عصبی – ژنتیک ارائه کرده است . سجوبرینگ ، سه بعد متانت ؛ در مقابل تکانشوری, اعتبار؛ در مقابل وسواس – اجبار, و پایداری ؛ در مقابل دمدمی مزاج جمع گرا, را مطرح نمود و معتقد بود که درجات پایین این ابعاد به ترتیب ویژگی های هیستریک تکانشور، روان رنجور اجبار – وسواس و افسرده ی جمع گرا را شامل می شود.
براساس اطلاعات موجود در زمینه های فوق کلنینجر، مدل زیست – روانی خود را برای توضیح مولفه های سرشت ارائه نمود ، در گام اول او بر آن است که سامانه های مرتبط با سرشت های پیشنهادی خود را در مغز توضیح دهد . او شواهدی را ارائه می کند که هر سرشت دارای سازمان یافتگی کارکردی در مغز است که متفاوت و مستقل از یکدیگر برای فعال سازی، ابقاء ، و بازداری رفتار در پاسخگویی به گروه های تعیین شده ای از محرک ها می باشند. فعال سازی رفتاری می تواند برای پاسخ به محرک های نو( جدید) به کار رود ؛ یا برای پاسخ به علائم وجود پاداش در محیط فعال شود و یا پاسخ فعال شده ای برای رهائی از تنبیه باشد.
بنابراین تفاوت های فردی در چنین قابلیتی در شکل اول نوجوئی نامیده می شود. در شکل دوم ، پاسخ یا رفتار برای وجود علایم پاداش فعال می شود که به آن پاداش وابسته می گوید. تفاوت های فردی در ابقاء پاسخ پس از قطع پاداش را در همین گروه قرار می دهد. سومین سامانه ی بازداری رفتاری در ارتباط با پاسخ به محرک های تنبیه یا علائم در میان نبودن پاداش است که در هنگام بروز چنین علایمی در محیط فعال می گردد پس بنابراین تفاوت های فردی را که با قابلیت وقفه یا بازداری رفتاری مرتبط می گردد، آسیب پرهیزی نامیده است. رفتاری که مورد تقویت به وسیله ی پاداش قرار گیرد معمولاً تا مدتی پس از قطع پاداش ادامه می یابد. در واقع بعد پاداش وابستگی ابعاد جمع گرائی و پایداری مطرح شده توسط سجوبرینگ را در مقادیر پایین و بالای خود در بر دارد. یافته های بعدی کلنینجر و همکاران ، نشان داد که وابستگی به روابط گرم اجتماعی و پایداری در شرایط پاداش متناوب و کم احتمال، معمولاً مستقل از یکدیگر عمل می کنند و از نظر وراثتی نیز جدا از یکدیگر می باشند. بدین ترتیب در قسمت سرشت کلنینجر این سه بعد را که هر یک دارای چهار مقیاس فرعی هستند معرفی نمود و بعد چهارم را که فاقد زیر مقیاس است، پایداری نامید.
کلنینجر با طراحی آزمون سرشت و منش(TCI) و یافته های آن نشان داد که ابعاد سرشت و منش مطرح شده، بسیار با ثبات و پایدار و مستقل از تغییرات خلق می باشند و فقط آسیب پرهیزی به طور گذرا در زمان افسردگی و یا هیجانی بودن افراد افزایش پیدا می کند، همچنین نوجوئی نیز می تواند در بیماران اختلال دو قطبی زمانی که علایم خفیف هیپومانی ؛ دارند بطور موقت و گذرا افزایش پیدا کند . ساختار و ثبات ابعاد سرشت در فرهنگ های متفاوت نیز مورد ارزیابی قرار گرفت از آن جمله از جمهوری چک ، یوگسلاوی ، ژاپن ، ایتالیا ، اسپانیا و نروژ.
افزون و مهم تر این که در یک مطالعه ی نسبتاً گسترده بر روی دو قلو هاکه اخیرا انجام شد شواهدی دال بر تایید چهار بعد سرشت که عبارتند از نوجوئی، آسیب پرهیزی، پاداش وابسته ,که اکنون به حساسیت اجتماعی محدود شده است و پایداری به دست آمد و نشان داد که هر یک از این ابعاد به تنهایی از نظر ژنتیکی همگن و با یکدیگر متباین با این حال منفک از هم می باشند .این مطالعات نشان داد که عوامل محیطی گاهی تاثیر اندکی بر بعدهای پایداری و پاداش وابستگی دارد اما عامل مشترک ژنتیک بین آن ها وجود ندارد . بدین ترتیب مدل ارائه شده به نحوی است که می تواند عوامل ژنتیک و عوامل محیطی را در زیر بنای شخصیت به تفکیک توضیح دهد. از نظر کلنینجر مدل چهار بعدی سرشت می تواند الگوی باستانی طبایع بقراط را نیز توضیح دهد.
براساس این طبع سودائی، مترادف آسیب پرهیزی، صفراوی مترادف نوجوئی، دموی ،مترادف پاداش وابسته و طبع بلغمی ، مترادف بعد پایدار در نظر گرفته شده است .
کلنینجر، معتقد است که چهار بعد سرشت با هیجان های اصلی بشری نیز مترادف می باشند، چنانچه ترس را با آسیب پرهیزی، خشم با نوجوئی، عشق و وابستگی با پاداش وابستگی، و تسلط را با پایداری مرتبط دانسته شده است .سه نوع سرشت فراگیر را از همان ابتدای تولد می توان شناسایی و ارزیابی کرد؛ که می تواند در سرتاسر زندگی نسبتاً ثابت بماند.لیکن در این زمینه،جدل های متعددی در میان محققان بر سر تناسب ویژگی های رفتاری در نوزادان و صفات شخصیتی در بزرگسا لان وجود دارد. تفاوت های رفتاری مشهود از این دست، زیر سه عنوان اصلی قابل طبقه بندی است:اجتماع پذیری؛هیجان پذیری وسطح فعالیت.به این سه موارد عمده، صفات(خصلت های)سر شتی گفته می شود.
برخی از مولفان اذعان داشته اند که «سرشت فراتر از تنها یک دسته نشانه های اولیه، به صورت مواد خامی عمل می کنند که سر انجام شخصیت از آن پدید می آید».حتی فراتر این شاید بتوان گفت که سنخ های سر شتی در واقع نقش قالبی، را ایفا می کنند که ویژگی های شخصیتی را شکل میدهند. شواهد تحقیقی نشان می دهند که این سه طبقه شخصیتی: اجتماع پذیری،هیجان پذیری وسطح فعالیت ,از بدو تولد وجود دارد،ودر طی زندگی تداوم می یابد و بر امور گوناگون تاثیر می گذارد. اجتماع پذیری
اجتماع پذیری طیف گسترده ای از شیوه های برخورد با محیط اجتماعی را شامل می شود. ازیک سوکودکان دارای کمینه(حداقل)اجتماع پذیری تمایل به گوشه گیری و دورماندن از تماس های اجتماعی دارند.و از سوی دیگر کودکان دارای پیشینه (حداکثر) اجتماع پذیری باافراد پیرامون راحت تر هستند، رفتار دوستانه دارند و توانایی وظرفیت تماس اجتماعی بابیش از یک نفررا از خود بروز می دهند. کودکان نوع اول. کودکان دشوار وکودکان نوع دوم کودکان آسان نامیده می شوند.به نظر می رسد اجتماع پذیری با خصلت شخصیتی برون گرایی در بزرگسالی،همپوشی دارد.این دو ویژگی رفتاری درکودکی وبزرگسالی،تداوم ویژگی های سرشتی راتأیید می کند.
هیجان پذیری
هیجان پذیری به آمادگی فرد برای برانگیختگی فیزیولوژیک در پاسخ به محرک های محیطی، گفته می شود. هیجان های منفی بعد هیجان پذیری: ترس، خشم، ناراحتی را دارند. این بعد از سرشت به لحاظ آسانی برانگیخته شدن , سطحی از تحریک که فرد را به پاسخ وادار می کند وشدت بر انگیخته شدن ,میزانی که فرد در مقابل محرک بر انگیخته می شود از فردی به فرد دیگر، متفاوت است. شواهد علمی نشان می دهد که سطح هیجان پذیری افراد, بعد آسان برانگیخته شدن ذاتیست وکودکان از بدوتولد در این بعد متفاوت هستند.
سطح فعالیت
باس وپلومین ، سطح فعالیت را به لحاظ شدت و سرعت در افراد متفاوت می دانند.کمتر کسی تردید دارد که سطح فعالیت با مقوله سرشت،پیوند ندارد؛به این ترتیب، می توان آن را قابل انتقال از نظر وراثت دانست.یک کودک فرضی در دو سال اول حیاتش،سطح فعالیت نسبتا ثابتی دارد، لیکن کودکان به این لحاظ از یکدیگر متفاوت هستند.
نظریه منش:
از نظر کلنینجر، مدل سرشت با ابعاد چهار گانه ، طرحی را برای تفکیک انواع مرسوم اختلالات شخصیت ارائه می نماید. اما نمی تواند وجود و یا عدم اختلال شخصیت را محرز و قطعی نماید. از دیدگاه این نظریه منش شناسی شخصیت به تفاوت های بین فردی در پندارهای مربوط به خویشتن و به اهداف و ارزش های فردی اشاره دارد. در واقع سرشت انسانی تفاوت های فردی در واکنش های هیجانی خودکار و عادتی را پی ریزی می نماید در حالی که انواع خود پنداری ها اهمیت و معنای تجربه های جاری را مشخص می نمایند و از این طریق واکنشهای هیجانی را هم تحت تاثیر قرار می دهند.کلنینجر، سه بعد برای منش در نظر میگیرد .
او در این مجموعه بعد خودراهبری بر پایه ی پنداشت از خویشتن را به عنوان یک فرد مستقل که دارای زیر مجموعه های وحدت، احترام ، عزت ، تاثیر بخشی ، رهبری و امید است تعریف کرده است . همچنین بعد همکاری بر پایه ی پنداشت از خویشتن به عنوان بخشی از جهان انسانی و جامعه قرار دارد که از آن حس اجتماعی، رحم و شفقت، وجدان و تمایل به انجام امور خیریه مشتق می گردد. علاوه بر این دو بعد، بعد خودفراوری بر پایه ی مفهوم از خویشتن بر پایه ی مفهوم از خویشتن به عنوان بخشی از جهان پیرامون و منابع آن مطرح شده است که با پندارهای حضور رازگونه ایمان مذهبی، و متانت و صبوری بیان گردیده است.بنا بر نظریه ی کلنینجر ، افراد می توانند دارای سرشت مشابه باشند اما در ویژگی های منشی با یکدیگر تفاوت کنند. بعنوان مثال فردی با درجات بالایی از نوجوئی و شدت کمی از آسیب پرهیزی می تواند دچار اختلال شخصیت تکانشور باشد مشروط بر این که از درجات پایینی از خود راهبری و همکاری برخوردار گردد. همین فرد چنانچه دارای نمرات بالایی در خود راهبری و همکاری باشد می تواند عالمی جستجو گر و کاشف یا کاسبی موفق باشد.
منبع
زرین مو،مریم(1392)، ویژگی های روان سنجی پرسشنامه سرشت و منش در گروهی از همرا هان مراجعه کننده به درمانگاهها،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی ارسنجان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید