نظریههای شخصیت
مکتب روان پویایی
الف) روانکاوی ،پسیکوآنالیز، فروید:
مکتب روانکاوی در قرن بیستم، یکی از مکاتب روانشناسی شناخته شده بود. این مکتب برای روشن کردن ابعاد گسترده روان انسان، نه تنها به صورت بخشی از نظریه و روش علمی در بررسی رفتار انسان درآمده بلکه به نحوی بسیار دامنه دار و پایدار، بر فرهنگها و اجتماعات موجود بشری تأثیرگذاشته است. به طور کلّی از نظر اکثر دانشمندان، اوّلین نظریّه جامع روانی در تاریخ علوم به روانپزشک اتریشی و مؤسس این مکتب، زیگموند فروید، تعلّق دارد. از دیدگاه فروید، روان یا شخصیّت انسان به مثابه تکّه یخ قطبی بسیار بزرگی است که تنها قسمت کوچکی از آن آشکار است؛ این قسمت سطح آگاه را تشکیل میدهد. بخش عمده دیگر آن، زیر آب است که ناخودآگاه را تشکیل میدهد. بخش ناخودآگاه، جهان گسترده ای از خواستهها، تمایلات، انگیزهها و عقاید سرکوب شده است که انسان از آن آگاهی ندارد. در حقیقت تعیین کننده اصلی رفتارهای بشر، همین عوامل ناخودآگاه او هستند که از سه قسمت عمده تشکیل میشوند:
نهاد ، خود، فرا خود: از نظر فروید، رفتار یا روان یا شخصیّت انسان همیشه محصول ارتباط متقابل متعامل و یا متعارض این سه عامل است. اساس نظریه روانکاوی که متأثر از علوم بشدّت علّی و عینی فیزیک و فیزیولوژی در قرن نوزدهم اروپا بود، بر فرضیّه صرفه جویی نیرو استوار است. براساس این فرضیّه، انرژی از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند ولی هیچگاه مقدار خود را در طبیعت از دست نمیدهد؛ یعنی انرژی روانی از انرژی جسمی به وجود میآید و برعکس.
ب) روانشناسی تحلیلی یونگ:
کارل گوستاویونگ مهمترین شاگرد و همکار فروید بود و مدّت شصت سال از زندگی خود را صرف شناختن روان پیچیده انسان و شیوههای برطرف کردن مشکلات آن کرد. در حال حاضر، از او به عنوان یکی از بزرگترین متفکران مسائل روانی در قرن بیستم میلادی نام میبرند. یونگ شخصیت هر فرد را محصول تاریخ قرون و اعصار اجداد او میداند. به نظر او شخصیّت انسان امروزی، براساس تجارب جمعی و تصاعدی نسلهای گذشته و حتّی انسانهای اولیّه شکل گرفته است. مبنای شخصیّت، قدیمی، ابتدایی، فطری، ناخودآگاه و احیاناً جهان شمول است. اهمیّتی که یونگ برای گذشته نژادی و تاریخی شخصیّت فرد قائل بود، باعث شد که بیش از هر روان شناس دیگری به مطالعه اسطورهها، مذاهب، سمبول های قدیمی، آداب و رسوم و عقایدانسان های اولیه بپردازد و برای آنها همان قدر اهمیّت قائل شود که برای خوابها، تخیّلات و هذیانهای پسیکوتیک قائل است. به نظر یونگ، شخصیّت از چند سیستم جدا امّا مربوط به هم تشکیل شده است. مهمترین این سیستمها عبارتاند از: ایگو؛ ناخودآگاه شخصی و عقدههای آن، ناخوآگاه جمعی و آرکی تایپهای آن، پرسونا، آنیما، آنیموس و سایه. در نظریه یونگ، مفهوم خویشتن، محور اساسی تمام شخصیّت است. یونگ اساس نظریه روان پویایی خود را بر پایه دو اصل استوار ساخته است: یکی اصل جا به جایی نیرو و دیگری اصل هم ترازی نیرو.
ج) روانشناسی خود ، تکامل نظریه روانکاوی:
براساس نظریه فروید، هوش فطری انسان و تفسیر و تعبیر مختارانه و منحصر به فردی که هر انسانی از زندگی به عمل بیاورد، نادیده گرفته میشود و دقیقاً از همین جاست که نقش روان شناسان خود اهمیّت پیدا میکند. از جمله افرادی که برای نقش «خود» در ساختار شخصیّت انسان اهمیّت ویژه ای قائل شد، آنا فروید دختر فروید بود. وی کورکورانه ازنظریات پدرش تبعیّت نکرد بلکه با اعمال خلاقیّت، برخی ازنظریه های زیگموند فروید را تغییر داد و دیدگاههای جدیدی ارائه کرد. اندیشمند دیگری که در این حوزه فعّال بود، هارتمَن بود و او را میتوان پدر مستقیم و فعّال روانشناسی خود دانست. در نظریه هارتمن، خود ضعیفی که از سوی فروید ارائه شده بود به یک خود نسبتاً مستقل و قوی تبدیل شده است که، محور اصلی کوششهای انسان برای ایجاد زندگی پربار و خوشایند در ارتباط با انسانهای دیگر است.
د) نظریه روانی , اجتماعی اریکسون :
اریکسون یکی از روانکاوانی است که معمولاً به روان شناس خود معروفاند. این گروه از روان شناسان برای فعالیت و کارکرد ایگو که به فارسی خود ترجمه شده، اهمیّت زیادتری قائلاند. وی معتقد بود که پدیدههای روانی را تنها در سایه ارتباط متقابل بین عوامل زیستی با پارامترهای اجتماعی، روانی، رفتاری و حتی تجارب شخصی میتوان به درستی شناخت. در میان نظریات اریکسون، نظریه ؛ مراحل هشتگانه زندگی از همه جالبتر و ابتکاریتر بوده و اهمیت زیادی نیز دارد. در این نظریه، اریکسون در پی آن است تا نقش فرهنگ را در تکامل و رشد شخصیّت نشان دهد. او برای شناخت مسائل مهمی که انسان در رابطه باخود و جهان با آنها روبروست، بینش جدیدی عرضه میکند. مراحل هشتگانه رشد از دید اریکسون عبارتاند از:
- طفولیت – اوان کودکی – سن بازی – سن مدرسه – نوجوانی – جوانی – میانه سالی – پختگی. اگر چه اریکسون اعتقاد دارد که هشت مرحله رشد، جهان شمولاند و شامل همه انسانها میشوند، لیکن به این موضوع نیز اذعان دارد که در نحوه برخورد هر فردبا مسایلی که در هر مرحله، به وجود میآیند و در حل آنها، تفاوتهای فرهنگی تأثیر عمده ای دارند.
مکتب روان شناسی و روان پزشکی اجتماعی ؛ نظریه پویایی روانی – اجتماعی رفتار انسان:
پیروان مکتب روانشناسی اجتماعی تحت تأثیر علوم اجتماعی جدید و به خصوص مردم شناسی ، به این نتیجه رسیدند که، فرد انسان عمدتاً محصول اجتماعی است که در آن زندگی میکند. یعنی شخصیّت انسان بیشتر از عوامل بیولوژیک، بوسیله عوامل و نیروهای اجتماعی شکل میگیرد. تعدادی از مهمترین این اندیشمندان عبارتاند از: آلفرد آدلر، هری استاک سالیون، کارن هورنای، اریک فرام.
نظریه آلفردآدلر :
روان پزشک اتریشی که اورا میتوان به حق، پدر نهضت جدید روانشناسی اجتماعی درروانکاوی دانست، و اساس نظریه اوبر این است که انسان در اصل به وسیله عوامل اجتماعی برانگیخته میشود ونه عوامل بیولوژیک. همچنین اینکه انگیزه انسانی رفتار بشر، جستجو برای قدرت است.
نظریه سالیون:
بر طبق نظریه مشهور او یعنی نظریه روان پزشکی بین فردی، شخصیّت انسان از الگوهای نسبتاً ثابت و مداوم و از روابط تکراری ، بین فردی تشکیل میشود. این روابط، درهر فرد مجموعه خاصی را در بر میگیرد و در تمام عمر استمرار مییابد.
نظریه کارن هورنای :
طبق تحقیقات وی، انگیزه اصلی رفتار انسان، احساس امنیّت است. اگر فرد در رابطه با اجتماع و به خصوص کودک در رابطه با خانواده احساس امنیّت خود را از دست بدهد، به اضطراب اساسی دچار میشود.
نظریه اریک فروم :
وی نظریه پرداز شخصیّت در مارکسیسم است. او نظریات مارکس و فروید را در زمینه شخصیّت با هم مقایسه کرد و تفاوتهای آنها را بیان داشت. او مکتب خود را؛ انسان گرایی دیالکتیکی نامید. اساس نظریه فرام درباره انسان عصر ما، این است که بشر احساس تنهایی و انزوایی شدید میکند زیرا از طبیعت و سایر انسانها بریده شده است. اساس شناخت روان انسان، تجزیه و تحلیل احتیاجات اوست که از شرایط زیستی او سرچشمه میگیرند. این احتیاجات پنج گانه عبارتاند از:
- احتیاج به ارتباط داشتن
- احتیاج به سرآمد بودن
- احتیاج به ریشه داشتن
- احتیاج به احساس هویّت
- احتیاج به داشتن قالب روانی
مکتب رفتارگرایی :
اگر مکتب رفتارگرایی، جامعترین مکتب روانشناسی به حساب نیاید، به طور قطع علمیترین آنها محسوب میشود. زیرا ریشه در آزمایشگاه دارد و از لحاظ روش پژوهش، با سایر علوم طبیعی شباهت بسیار نزدیکی دارد. طرفداران این مکتب، براساس این پشتوانه آزمایشی و علمی، سعی کردهاند اکتشافات و نظریات خود را تا حد ممکن بر پایه ای دقیق، روشن و استوار بیان کنند که قابل آزمایش، قابل تکرار و قابل پیش بینی باشد یعنی همان ویژگیها که از خصوصیات علوم طبیعی هستند. این مکتب براساس مفاهیم یادگیریبیان شده و بانیان اصلی آن فیزیولوژیست معروف روسی ایوان پاولف و روان شناس آمریکایی جان واتسن، بودهاند. این دو پایه گذار اصلی نظریه یادگیری شرطی هستند. مفهوم اصلی در این نظریه، عادت است که در اثر ارتباط بین محرک خارجی و پاسخ به آن به وجود میآید.
نظریه یادگیری عاملی اسکینر:
وی نظریه خود را یادگیری وسیله ای یا شرطی شدن عامل نامید و طبق این نظریه فرد موجودی فعال تلّقی میشود که نه تنها تحت کنترل محیط قرار میگیرد بلکه روی محیط خود عمل میکند و آن را تحت کنترل در میآورد.
نظریه یادگیری اجتماعی، شناختی , رفتاری آلبرت بندورا :
وی معتقد بود که فعالیتهای روانی انسان را میتوان براساس مطالعه در زمینه ارتباط مستمر، مداوم و متقابل بین عوامل محیطی، واکنشهای رفتاری و خصوصیات شناختی، روشن ساخت. وی معتقد است که یادگیری مشاهدهای فرآیندی شناختی و سازنده و خلّاق است و نه امری صرفاً ماشینی، تقلید و تبعیتی کورکورانه از عوامل محیطی. وی چهار عنصر اصلی یادگیری را به شرح ذیل بیان کرد:
- فرآیندهای توجه کردن
- فرآیندهای انگیزشی
- فرآیندهای یادآوری
- فرآیندهای تولید مجدد حرکت
مکتب کُل گرایی ؛ گشتالت: کورت گلداشتاین در زمان جنگ جهانی اول روی سربازانی که آسیب مغزی دیده و دچار اختلالات رفتار و تکلّم شده بودند، مطالعات زیادی انجام داد و به این نتیجه رسید که موجود زنده همیشه به شکلی واحد و به عنوان یک هیئت کل رفتار میکند، نه به صورت یک سلسله رفتارهای جدا و مستقل از یکدیگر؛ زیرا تن و روان، جدا و مستقل و متفاوت از هم نیستند و بین اعضا و دستگاههای مختلف یک موجود زنده، وحدت کامل وجود دارد که ناشی از کارکرد تمام ارگانیسم او میباشد. در نظریه ارگانیسمیک، غالباً از اصول مکتب گشتالت استفاده میشود و از این جهت با نظریه کورت لوین، روان شناس بزرگ گشتالتی، شباهتهای زیادی داردروان شناسان بالینی به شناخت تمامی وجود انسان علاقه دارند و به این علّت، به نظریه ارگانیسمیک بیشتر توجه میکنند؛ درست به عکس روان شناسان تجربی که به خصوصیّات و واکنشهای مجزّا و جداگانه انسان توجه میکنند.
مکتب انسان گرایی:
همان طور که در توضیحات قبلی ذکر شد در قرن بیستم سه نهضت یا انقلاب فکری اساسی در روانشناسی رخ داد که چهره این علم را دگرگون ساخت. این سه نهضت عبارت بودند از: روانکاوی، رفتارگرایی، انسان گرایی. ازدیدگاه روانکاوی، انسان مخلوق غرایز و کشمکشهای درونی خود است. از دید رفتارگرایان، محیط انسان را میسازد. از دیدگاه انسان گرایان طبیعت انسان در اصل خوب و قابل احترام است و در صورتی که محیط به او اجازه دهد، به شکوفا ساختن و برآوردن استعدادها و گنجایشهای درونی خود گرایش دارد .
نظریه آبراهام مازلو:
آبراهام مازلو یکی از پایه گذاران و شاید پرنفوذترین روان شناس انسان گرا در زمان معاصر بود. وی معتقد بود طبیعت انسان ساختمانی روانی دارد، شبیه به ساختمان جسم او لذا روان نیز دارای احتیاجات، تمایلات، استعدادها و گرایشهایی است که براساس وراثت تعیین میشوند. وی درنظریات خود درباره انگیزش رفتار انسان، معتقد است که نیازهای بشر بر دو گونه است: یکی احتیاجات اساسی مانند گرسنگی، محبّت، امنیّت، و از این قبیل و دسته دیگر احتیاجات ماورای جسمی ؛ متعالی هستند که عبارتاند از: عدالت، خوبی، زیبایی و امثال اینها.
نظریه کارل راجرز:
روش کار او پدیدار شناسی و دیدگاهش انسان گرایی است. روش پدیدارشناسی راجرز بر ادراک، احساس، خودشکوفایی، مفهوم خویشتن، تکامل شخصیت در دورههای بالاتر از دروان کودکی و تغییرات مداوم شخصیت تکیه میکند.
مکتب هستی گرایی
طبق گفته های نظریه پردازان این مکتب، هستی گرایی یک علم عینی است که با روش تحلیل پدیداری، درباره هستی انسان مطالعه میکند. روش پدیدارشناسی عبارت است از توصیف تجارب در حال حاضر هر فرد. هدف این روش، فهمیدن، روشن کردن و شناختن رفتارهای فرد است؛ البته به همان نحوی که فرد آنها را در این لحظه و این مکان درک و تجربه میکند. به نظر هستی گرایان، در مورد هستی انسان نمیتوان از علّت و معلول صحبت کرد زیرا به طور کلّی، قرض گرفتن مفهوم علیّت از علوم فیزیکی و به کار گرفتن آن در روانشناسی غلط است، فلذا در روانشناسی برای تحقیق و مطالعه باید از روش خاص خودش مانند پدیدارشناسی و مفاهیمی مانند بودن، نحوه زیستن، و امثالهم استفاده کرد. مکتب هستی گرایی، در رفتار انسان علیّت را نمیپذیرد، دوگانگی روان و بدن را قبول ندارد و انسان را جدا از محیطش نمیبیند همچنین از دید این مکتب، انسان نه بازیچه محیط و نه مخلوق غرایز و انگیزههای درون بلکه موجودی است که آزادی انتخاب دارد و فقط مسئول هستی خود است. علیرغم تمام انتقاداتی که بر مکتب روانشناسی هستی گرایی وارد شده است، طبق گفته هال ولیندزی، این نکته را باید در نظر گرفت که این مکتب، حداقل یک خدمت بزرگ به روانشناسی کرده است و آن نجات روانشناسی از دریای آشفتهٔ نظریاتی است که انسان را از واقعیت وجود خود دور میکند. این مکتب را چنانکه هست و چنانکه زندگی میکند، به واقعیّات هستی و زندگی اش بازگردانده است .
مکاتب روان شناسی مشرق زمین:
باید دقّت کرد که ریشه تمام تفکرات معاصرات در زمینه شخصیت را میتوان در نظریات فلاسفه و متفکران مشرق زمین در چندین قرن قبل یافت. دو مکتب اصلی مشرق زمین که طی قرون، نفوذ، اهمیّت و تأثیرات عمیق و گسترده ای بر تفکّر روان شناختی انسان گذاشتهاند عبارتاند از:
نظریه بودائیسم درباره شخصیت انسان: در فلسفه بودا، آنچه را که میتوان به مفهوم شخصیت نزدیک دانست مفهوم آتا است که در روانشناسی غربی خویشتن نامیده میشود، البته با این تفاوت اصلی که بر طبق مفهوم آتا، خویشتن ثابت و مداومی درانسان وجود ندارد و شخصیت انسان مجموعه ای از خصوصیات، جریانات و حالات گذرا و ناپایدار جدا از هم است. بهاوا، تنها عامل ثابتی است که تداوم شخصیت را نشان میدهد و عبارت است از تداوم ضمیر آگاه در زمان و بر زمان. هر دقیقه از هشیاری ما، به وسیله دقایق دیگر شکل میگیرد و به نوبه خود، لحظه بعدی هشیاری را شکل میبخشد به وسیله بهاواست که لحظات آگاهی و هشیاری به لحظات بعدی متصل میشود. از نظر فلسفه بودائیسم، علاوه بر حواس پنجگانه، حس ششمی نیز وجود دارد که آن تفکر است. همچنین کارما که از مفاهیم اساسی در بودائیسم میباشد یعنی انگیزه هر عمل انسان، یک حالت یا وضع روانی است که زیربنای آن عمل خاص قرار میگیرد. از این دیدگاه، رفتار انسان در اصل نه خوب است و نه بد؛ طبیعت خوب یا بد، به انگیزه یا نیت فکری بستگی دارد که براساس آن به وجود آمده است؛ به عبارت دیگر آنچه انسان انجام میدهد، محصول نحوه تفکّر خود اوست.
نظریه اسلام درباره شخصیت انسان:از دیدگاه اسلام، انسان مخلوقی است که از هنگام زاده شدن، بالقوه کمالاتی دارد که میتواند به آنها فعلیّت بخشد و همچنین فطرتی حیوانی دارد که بر اثر افراط و تفریط در آن، دشواریهایی برای خود و دیگران به بار میآورد. انسان از نظر ساختمان جسمی، تمایلات غریزی، شهوات و خواستههایش به سایر حیوانات شباهت داردولی از سه بعد با آنها تمایز عمیقی دارد که عبارتاند از:
- داشتن ادراک، کشف خود و جهان خود و داشتن جهان بینی
- وجود عوامل و جاذبههایی که بر انسان احاطه دارند
- آزادی انتخاب، تحت تأثیر محیط و جاذبههای آن قرار گرفتن و تسلّط بر آنها اسلام خیلی پیشتر از فروید و سایر روانشناسان قرن بیستم، طبیعت انسان را به سه قسمت تقسیم کرده که عبارتاند از: نفس امّاره، نفس مطمئنه، نفس لوّامه که به ترتیب معادل نهاد، خود و فراخود در نظریه فروید هستند.
منبع
کریمی،سپیده(1394)، مطالعه میزان شیوع اختلالات شخصیت در متقاضیان جراحی زیبایی بینی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید