نظریه­ های یادگیری خودتنظیم

دیدگاه­های نظری در زمینه یادگیری خودتنظیمی فراوانند. این نظریه­ها اکثراً در تلاش برای توصیف آن چه یادگیرنده موفق انجام می­دهد، پدید آمده­اند. اکثر این نظریه­ ها چند فرض مشترک درباره­ی یادگیری دارند.

  • اول این که یادگیرندگان در فرایند یادگیری خود فعالانه شرکت می­کنند.
  • دوم این که یادگیرندگان راهبردهای شناختی، فراشناختی و انگیزشی را کنترل و تنظیم می­کند.
  • سوم  این که یادگیرندگان معیارهای دارند که می­توانند عمل خود را برای تعیین این که فرایندهای خاص باید ادامه داشته باشد یا این که باید در آن­ها تغییراتی ایجاد شود ارزیابی می­کنند .

در دهه­ی 1980 سازه خودتنظیمی در زمینه یادگیری مطرح شد و مورد توجه مکاتب گوناگون روان­شناسی از جمله رفتارگرایی، شناخت گرایی و ساختار گرایی قرار گرفت. همه این نظریه­ها هسته­ی اصلی سازه خود تنظیمی را راهبردهای شناختی و فراشناختی معرفی کرده­اند.

نظریه کنشگر

به دنبال اصول محیط گرایی اسکینر و سازگار کردن دانش رفتاری و برای استفاده شخصی محقق کنشگر، بزرگ­ترین و موثرترین مجموعه­های محقق درباره خودتنظیمی را به وجود آورده­اند. نظریه­پردازان کنشگر، بیان می­کنند که پاسخ­های خودتنظیمی بایستی به محرک تقویت کننده بیرونی منتقل شود چرا که پاسخ­های خودتنظیمی در واقع حلقه­هایی هستند که برای بدست آوردن تقویت کننده بیرونی به یکدیگر متصل می­شوند.

بنابراین اگر خود تقویتی به شکل زنگ تفریح به دانش­آموزان در کسب موفقیت­شان در آزمون کمک کند زنگ تفریح ادامه می­یابد و اگر سبب بهبود عملکرد در آزمون نشود این خود تقویتی متوقف خواهد شد. بر طبق عقیده نظریه پردازان کنشگر، تصمیم برای خودتنظیمی بستگی به اندازه پاداش­های فوری و تعویق و فاصله زمانی بین آنها دارد وبر اهیمت خودنظارتی یا ثبت شخصی درخودتنظیم شدن یادگیرنده تاکید میکند.

رفتار خودتنظیم، مستلزم انتخاب از بین اعمال مختلفی است که فرد می­تواند داشته باشد. از این دیدگاه فرد خود تنظیم تصمیم می­گیرد که کدام رفتار را تنظیم کند، از محرک­های افتراقی برای انجام آن­ها استفاده کند، به ارزیابی عملکرد خود با توجه به معیارهای تعیین شده بپردازد و تقویت­ها را به کار گیرد. از دیدگاه کنشگر، خودتنظیمی شامل سه فرایند فرعی عمده: نظارت بر خود ،آموزش خود و تقویت خود نیز است.

روش­های آموزش  کلیدی که آن­ها در آموزش­شان به کار می­گیرند عبارتند از: الگودهی، آموزش کلامی و تقویت. بر طبق عقیده نظریه­پردازان کنشگر، عوامل کلیدی سوق دادن به یادگیری خودتنظیمی حضور موثر الگوها و وابستگی­های بیرونی برای پاسخ­های خودتنظیمی است.

نظریه پدیدار شناختی

پدیدار شناسان به طور تاریخی بر اهمیت خود ادراکی در عملکرد روان­شناختی بشر تاکید کرده­اند. فرض بر آن است که این ادراکات در یک هویت ممتاز یا مفهومی از خود که بر تمامی جنبه­های عملکرد رفتاری شامل پیشرفت و یادگیری تحصیلی اثر می­گذارد. سازمان می­یابند. تجربه به عنوان یک فیلتر که از طریق یک سیستم بازخوردی می­تواند اطلاعات رسیده را به صورت مثبت یا منفی مطابق با مفهوم خود تحریف کند در نظر گرفته می­شود. پدیدارشناسان عملکرد تحصیلی خودتنظیمی را در ابعادی از قبیل خودارزشی، برنامه­ریزی و هدف­گزینی تعریف می­کنند.

بر طبق نظر مک کامبز ، ساختارهای سیستم خود به حوزه­های تخصصی و حوزه کلی تقسیم می­شود مفهوم خود کلی به تصور یادگیرندگان از خودشان به عنوان یادگیرندگان خودتنظیم اشاره می­کند که به باور آن­ها درباره برخورداری از توانایی­ها، مهارت­ها و دانش مورد نیاز برمی­گردد. مفهوم خود در حوزه تخصصی به عنوان درک افراد از توانایی­هایشان برای هدایت و کنترل انگیزه، شناخت، عاطفه و رفتار در حوزه­ی خاص مثلاً یادگیری زبان­انگلیسی، علوم و ریاضیات تعریف می­­شود. این خود ادراکی، چگونگی خودتنظیمی دانش­آموزان را هنگام یادگیری در آن حوزه تعیین می­کند.

نظریه شناختی –  اجتماعی زیمرمن

زیمرمن ، خودتنظیمی را یک چرخه در طبیعت می­داند و خودتنظیمی را به عنوان افکار، احساسات و اعمال خودتولیدی تعریف می­کند و به صورت دوره­ای برای دست­یابی به اهداف شخصی برنامه­ریزی می­شود. خودتنظیمی یک فرایند خود هدایتی است که از طریق آن  یادگیرندگان توانایی­های ذهنی­شان را به مهارت­های علمی مرتبط به تکلیف، تبدیل می­کنند. این رویکرد، یادگیری را فعالیتی می­داند که در طی آن دانش­آموزان به صورت فعال درگیر یادگیری هستند.

در حالی که دیگر نگرش­ها، یادگیری را واقعه پنهان می­دانند که برای دانش­آموزان به صورت واکنشی و در نتیجه تجربیات آموزشی اتفاق می­افتد. تحقیق و تئوری یادگیری خودتنظیمی، نه تنها به اشکال غیراجتماعی آموزش و پرورش مثل یادگیری اکتشافی، خودآموزی از طریق خواندن، مطالعه کردن، آموزش برنامه­ای یا آموزش به کمک کامپیوتر می­پردازد بلکه اشکال اجتماعی یادگیری مثل سرمشق­گیری، راهنمایی و بازخورد از طریق همسالان، مربیان و معلمان را شامل می­شود.

به دانش­آموزان می­توان یاد داد که از راهبردهای خودتنظیمی استفاده کنند و می­توان به آن­ها متذکر شد که این کار در موقعیت­های گوناگون انجام دهند تا به خودتنظیمی عادت کنند. برای مثال می­توان از دانش­آموزان خواست که برای مقدار زمانی که انتظار دارند هر شب درس بخوانند هدف­هایی را تعیین نموده و میزان رسیدن خود به این هدف را یادداشت کنند. استفاده از این راهبردها به دانش­آموزان کمک می­کند تا هدف­های یادگیری خودشان را تحت کنترل درآورند و راهبردهای کلی را برای تعیین اهداف و ملاک­های شخصی رسیدن به آن­ها، به وجود آورند .

تعامل عوامل محیطی رفتاری و شخصی در طول خودتنظیمی یک فرایند درونی است. زیرا این عوامل نوعاً در طول یادگیری تغییر می­کند وباید نظارت شوند. این نظارت، فرد را به سمت ایجاد  تغییر در راهبردها، شناخت، عواطف و رفتارها سوق می­دهد.

نظریه بندورا

  •  مشاهده خود :برای مثال خودنظارتی
  • خودقضاوتی
  • خودواکنشی مشاهده خود یا خود مشاهده­گری، با توجه آگاهانه به جنبه­های از رفتارفرد اشاره دارد.

اگر افراد ندانند که چه انجام می­دهند. قادر به تنظیم عملکرد خود نخواهند بود. خود مشاهده­گری برای تعیین پیشرفت در یک فعالیت مهم است. غالباً باورهای ما درباره­ی، پی­آمدها، دقیقاً منعکس کننده پی­آمدهای واقعی نیست. گزارش ثبت رفتار خود، می­تواند نتایج شگفت­آوری به دنبال داشته باشد. عواملی که بر قضاوت فرد تاثیر می­گذارد عبارت است از:

  • معیارها، اهداف، اهمیت دست­یابی به اهداف و اسنادهای عملکرد است.
  • ویژگی­های هدف ؛خاص بودن، نزدیک، دشواری برخودتنظیمی وانگیزش تاثیر می­گذارد.

خودقضاوتی هم چنین اهمیت دست­یابی به هدف را منعکس می­کند. وقتی افراد توجه کمی به چگونگی عملکرد خود دادند، ممکن است عملکرد خود را ارزیابی نکنند یا تلاش خود را برای بهبود آن افزایش ندهند. اسنادها مهم هستند زیرا دانش­آموزانی که عقیده دارند پیشرفت خوبی به سمت هدف دارند، ممکن است عملکرد خود را به توانایی پایین نسبت دهند که این امربرخودکارآمدی و عملکرد تاثیر منفی دارد.

معیارها ممکن است مطلق (ثابت) یا هنجاری (نسبت به عملکرد دیگران) باشد. معیارها آگاهی­دهنده و برانگیزنده­اند. مقایسه­ی عملکرد با معیارها، پیشرفت هدف رانشان می­دهد  و این باور که فرد در حال پیشرفت است باعث افزایش خودکارآمدی و انگیزش می­شود. معیارها اغلب از مقایسه اجتماعی با الگوها بدست می­آید.خودواکنش­ها پاسخ­های رفتاری، شناختی عاطفی به خود قضاوتی است. بنابراین خودواکنشی، افراد را برمی­انگیزد تا تلاش لازم برای آن چه ارزشمند می­دانند از سربگیرند. خودواکنشی هم چنین بر نحوه­ای که افراد از پیشرفت خود احساس رضایت کنند تاثیر می­گذارد.

بندورا، معتقد است که خودنظم دهی واقعی متاثر از دو مکانیستم خودکارآمدی و انتخاب هدف است. خودکارآمدی زمانی بر عملکرد تاثیر می­گذارد که شخص مهارت­های مورد لزوم برای انجام یک تکلیف را دارا بوده و برای عمل برطبق عقاید خودکارآمدی خویش، به  اندازه کافی برانگیخته می­شود. یک حس قوی از خودکارآمدی برای ثابت قدم بودن در کار در موقع مواجهه باخواسته­های موقعیتی و شکست لازم است.

انتخاب هدف دومین مکانیسم میانجی­گری خودتنظیمی فرض شده به وسیله بندورا است. اهداف به تاثیرات خود واکنشی در طی خودتنظیمی نیرو می­بخشد، زیرا اهداف شرایط را برای خودارزیابی مثبت فراهم می­کند. بنابراین افراد خودتنظیم ابتدا رفتار خود را مورد بازبینی قرار داده و در طی بازبینی رفتارهای  خود را مورد قضاوت قرار می­دهند. به عبارت دیگر براساس معیارها و اهدافی که برای خود برگزیده­اند تعیین می­کنند که کدام یک از رفتارها با استانداردها و اهداف شخصی­شان توافق داشته و با کدام یک ناموافق است. سپس براساس این قضاوت­ها، نسبت به خودواکنش نشان می­دهند. به عبارت دیگر برای آن رفتارها خود را سرزنش می­کنند یا پاداش می­دهند.

نظریه ویگوتسکی

علاقه محققین بر دو عامل خاصی مورد تاکید در نظریه ویگوتسکی متمرکز است. زبان درونی به عنوان منبع دانش و خودکنترلی و گفتگوی تعاملی بین بزرگسالان و کودکان به عنوان ابزاری برای انتقال دادن و درونی ساختن مهارت­های زبانی .در نظریه ویگوتسکی، زبان هم وسیله مهمی برای تعامل اجتماعی و هم وسیله تفکر و خودتنظیمی است. منظور از خود تنظیمی در این نظریه توانایی اندیشیدن و حل کردن مسائل بدون کمک دیگران است.

ایجاد توانایی خودتنظیمی و تفکر مستقلانه شامل چند مرحله است: نخست کودک یاد می­­گیرد که اعمال و صداها دارای معنی­اند. برای مثال کودک می­آموزد که دست دراز کردن او به سوی یک شیء برای دیگران این گونه معنی می­دهد که او آن شیء را می­خواهد. در رابطه با یادگیری زبان کودک می­آموزد که صداها را با معانی آن­ها تداعی می­کند.

دومین مرحله برای رسیدن به خودتنظیمی انجام تمرین است کودک حرکاتی را که باعث جلب توجه دیگران می­شود تمرین می­کند. هم چنین برای تسلط بر زبان با دیگران به گفتگو می­پردازد. مرحله نهایی خودتنظیمی استفاده از علامت برای تفکر و حل مسئله، بدون کمک دیگران است. در این مرحله کودکان خودتنظیم می­شوند و نظام علامت درونی می­شود. به طور کلی خودتنظیمی به کنترل فرد بر فرایندهای شناختی­اش (تفکر، حافظه و غیره) گفته می­شود. هدف رشد یا تحول این است که فرد از کنترل بیرونی خارج شده و از دیگر سازمان­دهی به خود سازمان­دهی تغییر کند.

ویگوتسکی، فرایند رشد خودتنظیمی را به صورت درونی شدن، توصیف می­کند. از نظر او خودتنظیمی حاصل درونی سازی تعاملات افراد است که افراد را از دیگرتنظیمی به خود تنظیمی سوق می­دهد. خودتنظیمی در یک سطح میان­فردی از طریق ارتباط با بزرگسالان آغاز می­شود و به تدریج در کودکان درونی می­شود.

نظریه پردازش اطلاعات؛ ساختارگرایی

در چشم­انداز پردازش اطلاعات، خودتنظیمی شبیه آگاهی فراشناختی و شامل تکلیف و دانش فردی است. یادگیری خودتنظیمی مستلزم این است که فراگیران، خواسته­های تکلیف، ویژگی­های شخصی خود و راهبردهای لازم برای کامل کردن آن وظیفه بدانند.آگاهی فراشناختی، هم چنین شامل دانش رویه­ای یا راهبردی است که به فرد کمک می­کند تا با انتخاب راهبردی مناسب، یادگیری مطالب موردنظر خود را تنظیم کند، بر سطح یادگیری خود نظارت داشته باشد و تعیین کند که چه موقع از رویکردهای متفاوتی در انجام دادن تکلیف استفاده کند. بخش اصلی خودتنظیمی می­تواند یک نظام تولید حل مساله باشد. که در آن مساله، دست­یابی به هدف و نظارت بر هر مرحله از کار است تا اطمینان حاصل شود. که فراگیر در حال پیشرفت به سوی هدف موردنظر است. این نظام به مقایسه وضعیت موجود با یک معیار پرداخته و می­کوشد تا تفاوت­ها را کاهش دهد.

نظریه کارون و شیر

کارون و شیر ، مدل قابل تعمیم مناسبی از خود نظم­دهی تهیه کرده­اند. براساس این مدل هنگامی که شخصی هدفی را دنبال می­کند، اگر دچار مانع شود یک بازبینی از موقعیت به عمل می­آورد.درگیر شدن در این بازبینی یادگیرندگان را به ارزیابی این مساله سوق می­دهدکه :اگر آنها بیشتر تلاش کنند و طرح خود را تغییر داده و اصلاح کنند، تا چه اندازه می­توانند به هدف­شان نزدیک شوند؟

بدیهی است که اگر اطمینان ؛خودکارآمدی و امیدواری وجود نداشته باشد، فرد براساس طرح قبلی خود تلاش می­کند و کار را در جهت اولیه خود ادامه می­دهد.اهداف دانش­آموز با عقاید انگیزشی و واکنش­های عاطفی آن­ها برای شکل­دادن خود نظم بخشی، هم گام و هماهنگ است. واکنش عاطفی زمانی ایجاد می­شود که یادگیرنده میزان پیشرفت خود به سوی اهداف را نسبت به میزانی که انتظار دارد پیش برود، مقایسه و بازبینی می­کند.

وقتی اختلاف میان اهداف و پیامدهای مورد انتظار کاهش یابد، به عبارت دیگر وقتی طرح­های اصلاح شده، کاملاً به اندازه طرح­های مورد انتظار موفقیت­آمیز باشد، عاطفه خنثی است. یعنی فرد نسبت به موفقیت و پیشرفت به دست آمده نه احساس رضایت می­کند و نه از آن خشنود است. زیرا میزان مورد انتظار موفقیت با میزان واقعی آن برابر است اگر پیشرفت سریع­تر از حد انتظار باشد، نسبت به آن موفقیت، عاطفه مثبت یعنی احساس رضایت ایجاد می­شود. اما اگر میزان پیشرفت کمتر از حد مورد انتظار باشد، موفقیت به دست آمده با عاطفه منفی یعنی ناخشنودی توام خواهد بود.

زمانی که فرد پیشرفت خود را مورد نظارت قرار می­دهد و در مورد آن قضاوت می­کند، عواطف حاصل از این نظارت و قضاوت، بر درگیری بعدی تاثیر می­گذارد این قضاوت­ها نیز به نوبه خود براساس سطح اطمینان و امیدواری فرد شکل می­گیرد.

مدل کارون و شیر، سه استدلال مهم در بردارد:

  • اول اینکه وقتی اختلافی بین وضعیت فعلی و اهداف دیده می­شود، یادگیرنده بر پایه چیزهایی که پیش­بینی می­کند، می­تواند این اختلاف را کاهش دهد. یادگیرنده ممکن است برای افزایش میزان پیشرفت، یک طرح را به طرح دیگر تغییر دهد، سطوح اهداف قبلاً برگزیده شده  را اصلاح کند و تلاش کند تا ابزار، فنون و راهبردهای جدیدی را اختراع کند.

هم­چنین یادگیرنده، شاید تکلیف را رها کند و هدف کاملاً متفاوت دیگری را انتخاب کند. این رها سازی تکلیف معمولاً پس از شکست در تلاش رخ می­دهد.

  • دوم اینکه، پیشرفت در تکالیف تحصیلی به میزان کمتر از حد انتظار و بطور مکرر، ممکن است عاطفه منفی ایجاد کنند. این حالت ممکن است باعث شود زمانی که یادگیرنده، با مواقع برخورد می­کند، تکلیف را رها سازد.
  • سومین استدلال این است که بازخورد حاصل از درگیر شدن در تکلیف امری درونی است.

یعنی چنین بازخوردی را خود فرد به خویش داده و از بیرون و از ناحیه دیگران نیست.بطور کلی، کارون و شیر، این مدل خود نظم­دهی را به صورت یک فرایند کنترل بازخورد مطرح می­کنند که در آن افراد به طور دوره­ای کیفیات رفتار خود را مورد بررسی قرار داده، و رفتار خود را با ارزش­ها و اهداف مرجع مقایسه می­کنند.اختلاف مشاهده شده بین عملکرد و ارزش­های مرجع جوی برای قضاوت­های ممکن درجریان رفتار ایجاد می­کند.یادگیرندگان سعی میکنند براساس این قضاوت­ها اختلاف بین وضعیت فعلی وارزش مرجع را کاهش دهند.

انگیزش ضروری در این رویکرد، تقویت و تنبیه خود که در عملکرد انسان تاثیر می­گذارند، مورد توجه­اند رفتارهای آشکار و نهان برای بقا و دوام به پیامدهای مثبت نیاز دارند.انسان به کمک فعالیتهای شناختی خود می­تواند خود را تقویت یا تنبیه کند و رفتارش را نیز کنترل کند. این امر فرایندی است که خود نظم­دهی یا کنترل خود نام دارد.

وی فرایند خود  نظم­دهی را شامل سه مرحله: مشاهده رفتار خود، قضاوت عملکرد خود و تقویت­ پیامدهای رفتاری می­داند :

 مشاهده رفتار شخصی: نخستین فرایند خودتنظیمی، مشاهده رفتار شخصی است. در این مشاهده رفتار خود را با توجه به کمیت، کیفیت، اصالت، سرعت و جز این­ها بررسی می­کنیم. برای مثال اگر معلمی بخواهد نحوه سخنرانی خود را درکلاس تحت کنترل خویش درآورد نخستین قدم مشاهده وضع موجود عملکرد است، این مشاهده را می­توان از طریق تعیین مدت زمان انجام پاسخ یا تعداد دفعات وقوع پاسخ انجام داد.

 قضاوت درباره عملکرد: پس از مشاهده رفتار خود باید به قضاوت درباره آن بپردازیم، در این قضاوت نحوه عملکرد خود را نسبت به معیارهای شخصی ارزیابی می­کنیم. بخشی از معیارهای ما شخصی است وبسیار از این معیارها اجتماعی هستند. نکته­ای را که درباره معیار عملکرد باید مورد توجه قرار داد این است که آن معیارها نباید بسیار سطح بالا باشند که دست­یابی به آن­ها غیرممکن یا بسیار دشوار به نظر برسد.

گیج و برلاینز ، در این باره می­گویند: افرادی که آرزوهای بسیار سطح بالایی دارند و دست­آوردهای خود را دست کم می­گیرند، دائما در یک حالت اضطراب و افسردگی به سر می­برند.

پیامدهای شخصی رفتار: ما براساس قضاوت­های­مان از رفتار خود، در خود احساس رضایت شخصی، غرور، عدم رضایت و سرزنش شخصی ایجاد می­کنیم. این پاسخ­های شخصی پیامدهای مشخصاً تولید کرده بعد از رفتار هستند. یعنی ما خود را برای علمکردمان تقویت یا تنبیه می­کنیم. بندورا ، در این باره گفته است شواهد فراوان نشان داده­اند که افرادی که فعالیت­های خود را پاداش می­دهند از کسانی که همان فعالیت­ها را به دستور دیگران انجام می­دهند، اما تقویت دریافت نمی­کنند، یا تقویت می­شوند اما این تقویت وابسته به رفتار آنان نیست، و نیز از کسانی که رفتارها و هدف­های خود را مشخصاً هدایت می­کنند، اما موفقیت­های خود را پاداش نمی­دهند، عملکرد سطح بالاتری دارند.

گیج و برلاینر، معتقدند که افرادی که خود را برای رفتاری که نمی­خواهند انجام دهند (مثلاً رفتار وسواس) یا برای رفتاری که از سوی دیگران با تنبیه مواجه خواهند شد (مثل دزدی) تنبیه می­کنند، می­توانند از این طریق به تغییر دادن رفتار نامطلوب خود بپردازند. گاهی فرد از طریق فعالیت­های شناختی خود را تقویت یا تنبیه می­کند. برای مثال به خود می­گوید:«واقعاً آن کار را به طور احمقانه­ای انجام داد» و به این طریق خود را سرزنش نماید. علاوه بر این شخصی می­تواند از طریق ترتیب دادن شرایط محیطی عوامل تقویتی و تنبیهی برای رفتار خود فراهم آورد. مثلاً می­تواند بعد از انجام تکالیف درسی، به دیدن فیلم و دلخواهش برود.

ما می­توانیم از طریق مشاهده رفتارهای خود، قضاوت درباره آن­ها و تقویت رفتارهای مطلوب و سرزنش یا تنبیه رفتارهای نامطلوب خود به ترک عادت­های ناپسند و ایجاد رفتارهای پسندیده بپردازیم و اعمال خود را کنترل کنیم . بندورا معتقد است، خودانگیزشی انسان همان اندازه که به کاهش اختلاف بستگی دارد، به ایجاد اختلاف نیز بستگی دارد. به عبارت دیگر خودانگیزشی مستلزم هر دوی آن­ها، هم کنترل پیش گستر و هم کنترل بازخوردی است. ابتدا فرد خود را از طریق کنترل پیش گستر برمی­انگیزاند سپس خود را براساس برآورد انتظار این که چقدر تلاش برای موفقیت لازم است، به کار وا می­دارد. پس از این که به معیاری که اتخاذ کرده بود، دست یافت، معمولاً معیاری بالاتر را برای خود برمی­گزیند. اتخاذ معیارها و چالش­های سطح بالای بعدی اختلاف جدیدی بین عملکرد و معیار مرجع ایجاد می­کند که فرد را مجدداً برای عمل برمی­انگیزاند.

توانایی خودسامانی به فرد امکان می­دهد تا بر رفتارهایش کنترل و نظارت داشته باشد یعنی رفتارهایش را ارزشیابی کند، آن­ها را با معیارهای خویش بسنجد و در مورد شخص خود، تقویت و تنبیه اعمال کند. شخصی که نتیجه ارزشیابی از خودش مثبت است خود را کارآمد تشخیص می­دهد و با علاقه و پشتکار به انجام کارها می­پردازدو معتقد است که می­تواند پیشرفت بیشتری کسب نماید.همچنین کسی که از نتایج خود سنجی­اش خیلی راضی نیست، الزاماً سطح خودکارآمدی و انگیزشش را برای کوشش­های بیشتر کاهش نمی­دهد. به شرط آن که بر این باور باشد که توانایی موفق شدن را دارد، اما روشی که تاکنون بکار بسته نادرست بوده است. شانک ، می­­گوید:«در این گونه دانش­آموزان می­توانند فرایندهای خودسامانی و خود نظم­دهی را از راه سخت­کوشی، استقامت، انتخاب راهبرد دیگر و نیز کمک از معلمان و دوستان تغییر دهد» پس از اینکه دانش­آموز توانایی خود سامانی را کسب کرده هر چه بیشتر یادگیری­اش را خودش نظم بدهد، به همان نسبت در انجام کارهای مدرسه موفق­تر خواهد بود.

منبع

جلالی، فاطمه(1392)، راهبردهای یادگیری خودتنظیمی وباورهای انگیزشی با پیشرفت تحصیلی دانش­آموزان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی بندرعباس

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0