نظریههای کیفیت زندگی
نظریه پردازان بی هنجاری (آنومی) و کیفیت زندگی
نابهنجاری متضمن فقدان، گسست، شکست یا تعارض هنجارهای اجتماعی است. به طور ساده بیهنجاری مربوط به وضعیتی میشود که انجام امور فارغ از هرگونه هنجاری صورت میپذیرد و در آن حالت چیزی نمیماند، جز اشتهای فردی و کنترلناپذیری اشخاص که بیحد و حصر اشباعناپذیر است .
نظریههای بیسازمانی اجتماعی
از نیمه دوم قرن نوزدهم تا میانه قرن بیستم، توسعه نظری مفهومی آنومی و بیسازمانی اجتماعی به وسیله دورکیم، مرتن، پارک و برگس و مفهوم از خودبیگانگی بوسیله مارکس به مطالعات اصالت محیط اروپایی و امریکایی و جرمشناسی و بزهکاری کمک کرد. این مطالعات عمدتاً یک همستگی معنادار میان رفتار انحرافی و عواملی چون سن، جنس، تراکم جمعیت، مذهبی (دورکیم)، شرایط کار و فقر (مارکس)، رشد جمعیت و شهرنشینی (پارک و برگس) را پیدا کردند. این صاحبنظران انواع متفاوتی از نظریههای اجتماعی را ارائه دادند که این نظریهها بر توسعه نظریههای جامعهشناسی به طور عام و بر نظریههای جامعهشناسی انحرافات به طور خاص تاثیر گذاشتند. گرچه نظریه آنومی دورکیم، ازخودبیگانگی مارکس و بومشناختی پارک و برگس قدیمی هستند ولی به دلایل زیر این نظریهها هنوز قابلیت تبیین رفتار انحرافی را دارند.
در طول دهههای گذشته به دلیل توسعه شهرنشینی، تغییرات سریع در صنعتی شدن و افزایش مهاجرت در جوامع مدرن، به نظر میرسد که این جوامع با تغییرات زیر مواجه بوده که چنین تغییراتی میتواند موجب افزایش یا کاهش میزان کیفیت زندگی گردد:
- تضعیف تقیدهای خویشاوندی
- کاهش کارآیی نهادهای اجتماعی مانند خانواده به عنوان نیروهای غیررسمی کنترل اجتماعی
- ناپدید شدن همسایگی
- کاهش انسجام سنتی اجتماعی
نظریههای بیسازمانی اجتماعی را میتوان به دو شاخه زیر تقسیم نمود:
نخست، تولید تفکر جامعهشناختی اروپایی است که به وسیله دورکیم در اروپا خلق و توسط جامعهشناسانی نظیر پارک، برگش و شاو و مککی پایهگذاری شده است. از نگاه این دسته از متفکرین می توان کیفیت زندگی را برحسب فرایندهای بومشناختی تبیین نمودهاند.
دیگری بیسازمانی اجتماعی و آنومی است، که میتوان آنها را نظریههای کنترل اجتماعی تعریف نمود، که دارای مجموعه مشترک از پیشفرضهای زیر میباشند:
- ریشه اصلی کیفیت زندگی را باید در عوامل اجتماعی جستجو نمود.
- بیسازمانی اجتماعی و آنومی اغلب با رشد سریع صنعتی شدن، شهرنشینی و مهاجرت فزاینده به سوی حوزههای شهری، افزایش مییابد و این روند بر روی کیفیت زندگی تاثیرگذار خواهد بود.
- عوامل اجتماعی افراد را کنترل میکنند و وقتی که این عوامل بیثبات شوند، افراد توان کمتری برای کنترل رفتار خود دارند. فقدان ثابت در ساختار اجتماعی در میان طبقات پایین جامعه کیفیت زندگی پایینتر آشکارتر میشود یعنی در اینر شرایط طبقات پایین جامعه کیفیت زندگی پایینتری دارند.
نظریههای مکتب تضاد
مکتب تضاد، کیفیت زندگی را حاصل ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه طبقاتی میداند. این مکتب برخلاف کارکردگراها که اساس جامعه را بر توافق و تعادل اجتماعی میبینند، جامعه را به عنوان عرصه تضادها و مبارزات دانسته و در تحلیل خود از مسائل اساسی از قبیل روابط حاکمیت (قدرت، استثمار، کنترل) تقسیم کار، توزیع نامساوی امکان اقتصادی و تغییرات و دگرگونیهای اساسی بحث میکنند. صاحبنظران اصلی این مکتب اصل تضاد را در جامعه پذیرفته و معتقدند که جامعههای طبقاتی اصالتاً بر تضاد و رقابت استوار است و نظامهای اجتماعی و ارزشهای موجود توسط زور و قدرت بر افراد جامعه تحمیل شده است. از نظر آنان جامعههای متجانس، یگانه و متعادل نیستند و براساس این تفکر هر جامعهای بر پایه تضادی که بین عناصر و نهادهای آن برقرار است به حیات خود ادامه میدهد و این نابرابریها به صورت اجباری، غیرطبیعی و نهایتاً اجتنابناپذیر برای جامعه مطرح بوده و ناشی از رقابت بین طبقات اجتماعی، قدرتمندان و ضعفاء است. به طوری که صاحبان ابزار تولید، اراده، عقاید و ایدههای خود را بر دیگر طبقات مردم تحمیل نموده و آنان را به استثمار میکشانند.
رویکرد تضاد، هر چند به وضوح به کیفیت زندگی نمیپردازد، اما کیفیت زندگی را معلول ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع طبقاتی میداند. به طوری که در جوامع طبقاتی گروههای متنفذ و ذینفوذ به طور آمرانه منافع، اراده و عقاید خود را بر گروههای فرودست تحمیل میکنند که این خود نه تنها جامعه را به دو گروه بالادست و فرودست منقسم میکند بلکه ضمن ایجاد و تشدید نابرابریهای طبقاتی و … از خودبیگانگی طبقات فرودست، فقر اقتصادی-فرهنگی که منجر به عدم شکوفایی استعدادهای نهفته آدمی خصوصاً در طبقات پایین منجر گردیده جامعه را در معرض ستیز طبقاتی و نارضایتی و بروز نوع خاصی از کیفیت زندگی قرار میدهد .
مارکس، به بحث پیرامون حثوث، جنایت و مجازات پرداخته ،همبستگی کیفیت زندگی را با نظام سرمایهداری تشریح ومعتقدست که شرایط اقتصادی وبخصوص فقر مادی ازعوامل اساسی کیفیت زندگی بشمار میروند.
نظریه یادگیری اجتماعی
مبانی این تئوری بر این اصل استوار است که کیفیت زندگی، کنش اجتماعی است که از طریق فرآیندهای اجتماعی، تولید، بازتولید فرا گرفته میشود به بیان دیگر بر تاثیرات متقابل بین رفتار و محیط تاکید دارد و بر الگوهایی از رفتار متمرکز میشود که فرد آنها را برای کنار آمدن با محیط در خود پرورش میدهد. الگوهایی که از راه تجربه مستقیم پاسخهای محیط به فرد، یا مشاهده پاسخهای دیگران کسب میشود. بدین ترتیب که فرد ابتدا رفتار مواجه شده با پاسخ مطلوب یا پاداش را از رفتاری که نتایج نامطلوبی به بار آورده، جدا میکند و انگاه الگوی توأم با موفقیت را برگزیده و بقیه را کنار میگذارد. در جدیدترین نظریات روانشناسی از گرایش محض به عوامل درونی و صرفاً روانی در انجام رفتار پرهیز شده و بر روی عوامل اجتماعی نیز تاکید شده است. پیشینه این تئوری به دهههای 1940 و 1950 باز میگردد که ژولین روتر، شخصیتشناس برحسته به نقش متغیرهای شناختی و اجتماعی در شناخت شخصیت تاکید ورزید از حامیان اصلی این نظریه که با عنایت چنین بینشی تئوری یادگیری دروانشناسی را مطرح نموده است آلبرت باندورا میباشد. باندورا تاکید ویژهای بر نقش یادگیری مشاهدهای در آشنایی با رفتار میکند. وی مدعی است که غالب رفتارهای انسان از طریق مشاهده و در خلال فرایند الگوسازی فرا گرفته میشود. بدینگونه او فراگیری از طریق الگوسازی را کارآمدتر از یادگیری از طریق تقویت افتراقی میداند. استدلال وی در این خصوص آن است که رفتارهای پیشرفتهای مانند سخن گفتن و همچنین رفتارهای زنجیرهای مانند راندن یک خودرو، بیتردید به الگو نیاز دارد .
اميد به زندگي
اشنايدر، روانشناس مثبتنگري كه تلاش گستردهاي در اين موضوع نموده است، اميد را بهعنوان توانايي طراحي گذرگاههايي به سوي هدفهاي مطلوب بر خلاف موانع، و كارگزاري يا انگيزش براي استفاده از اين گذرگاهها تعريف ميكند ، اميد سائق هيجانها و عاملي است كه رفاه را در افراد بهكار مياندازد. از نظر اشنايدر، اميد يك هيجان انفعالي نيست كه تنها در لحظات تاريك زندگي پديدار ميشود، بلكه فرايندي شناختي است كه افراد بهوسيلة آن فعاليتهاي خود را دنبال ميكنند. از نظر وي، اميد فرايندي است كه طي آن افراد اهداف خود را تعيين ميكنند. و راهكارهايي براي رسيدن به آن اهداف خلق ميكنند و انگيزه لازم را براي به اجرا در آوردن اين راهكارها ايجاد كرده و در طول مسير حفظ ميكنند.
اين سه مؤلفه الگوي اميد، بهعنوان اهداف، تفكر گذرگاه و تفكر كارگزار شناخته ميشوند .
منبع
یکتایی،فرحدخت(1393)، اثربخشی آموزش تابآوری روانی بر کیفیت زندگی و امید به زندگی مادران کودکان ناشنوا،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی رشت
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید