نظريه هاي پرخاشگري
درباره علت وقوع پرخاشگري نظريه هاي گوناگوني مطرح است که در اينجا به برخي از آنها اشاره خواهيم کرد:
نظريه فرديت زدايي پرخاشگري زيمباردو
زيمباردو ، معتقد است که فرديتزدايي فرايندي پيچيده است که در آن برخي شرايط اجتماعي به وقوع دگرگونيهايي در ادراک خود و ديگران منجر ميشود. در طي فرايند فرديتزدايي، آگاهي افراد از خود کاهش يافته و بيشتر احتمال دارد که برانگيختگي شديد را به علل بيروني نسبت دهند. پيامد فرديتزدايي، افزايش برانگيختگي هيجاني و در نتيجه افزايش پرخاشگري است.
نظريه انسانيت زدايي- پرخاشگري فشباخ
طبق اين رويکرد وارد کردن درد و رنج عمدي به ديگران براي اغلب مردم مشکل است، مگر آنکه بتوانند راهي براي انسانيتزدايي از قرباني خود بيابند، در واقع طي اين فرايند، ارتکاب پرخاشگري سهلتر و محتملتر ميشود. فشباخ گزارش ميدهدهمبستگي بين توانايي همدلي وپرخاشگري درکودکان منفي است وهرچه همدلي بيشترباشد،اعمال پرخاشگري کمترميشود.
نظريه انتقال برانگيختگي
مدل دو مولفه اي زيلمن، تعامل هيجان ، برانگيختگي وشناخت را در شکل گيري رفتار پرخاشگرانه مورد توجه قرار مي دهد. افکار مي توانند ما را به ارزيابي وقايع هيجاني و برانگيزاننده هدايت کنند و بدين وسيله بر چگونگي عکس العمل ما در مورد آن وقايع تاثير بگذارند. نتايج مطالعات زيلمن و ساير محققين نشان مي دهند زماني که افراد شديدا برانگيخته هستند، توانايي آنان براي کسب اطلاعات پيچيده در مورد ديگران و درک علل و هدف کارهاي آنان کاهش يافته و در نتيجه با ديگران به صورت تکانشي برخورد مي کنند.
پرخاشگري شکلي از رفتارهاي ضد اجتماعي است که تحت تاثير فعل و انفعالات بين هيجان و شناخت قرار دارد. به عبارت ديگر تفکر بر روي احساس تاثير ميگذارد و آنچه که فرد احساس ميکند، بر روي طرز تفکر تاثير ميگذارد و اين الگوي پيچيده افکار و هيجانات است که درجه پرخاشگري عليه ديگران را مشخص ميکند.
نظريه درونگرايي- برونگرايي آيزنک
آيزنک، پيشنهاد ميکند که اکثر بزه کاران و مجرمان بطور ذاتي و سرشتي برونگرا هستند. برونگراها از درونگراها در مقابل شرطيشدن مقاومت ميکنند و بنابراين کمتر پذيراي موانع اجتماعي طبيعي هستند که براي رفتارهاي پرخاشگرانه وجود دارد. بنابراين ويژگيهاي رواني جنايتکاران، ترکيبي از ناپايداري احساسات و برونگرايي است.
مدل شرمساري- پرخاشگري تانگني
احساس شرمساري که معمولا به خودارزيابي منفي منجر ميشود، اغلب با تجاربي از خصومت و خشم تظاهر مييابد. چنين احساساتي معمولا به سوي ديگران،افرادي که مسبب شرمساري تلقي ميگردندجهتدهي ميشود. شرمساري به عنوان يک هيجان قدرتمند و شديد، موجب بروز عواطف منفي بسياري بويژه خشم و در نتيجه پرخاشگري ميشود. به عبارت ديگر، افرادي که در تعاملات اجتماعي خود با ديگران دچار احساس شديد شرمساري ميشوند، غالبا ميزان بالايي از گرايش به خشم را نيز گزارش ميکنند.ارتباط ميان شرمساري وپرخاشگري ممکن است ريشه دربرانگيختگي ناشي ازخودانگاره تحقيرآميزفرد باشد.
مدل پرخاشگري- پرخاشگري
بدرفتاري واهانت کلامي نسبت به ديگران، غالبا عامل عمده اي در آشکار ساختن اعمال پرخاشگرانه در طرف مقابل است. وقتي پرخاشگري شروع شد، معمولا سير و جريان پيشرونده و فزايندهاي شکل ميگيرد که ميتواند موجب بروز رفتارهاي تحريکي شديد شود.افرادي که به خاطر اعمال فيزيکي يا کلامي ديگران برانگيخته ميشوند، تمايلي قوي به اعمال تلافيجويانه از همان نوع دارند. اين يافتهها اين مسأله را تبيين ميکند که چرا پرخاشگري اغلب مسير مارپيچمانند بالا روندهاي از سرزنش خفيف تا اهانت شديد را طي ميکند. پرخاشگري اغلب با تحريک کلامي آغاز ميشوداز سرزنش تا اهانت شديد اما ممکن است به سرعت به خشونت فيزيکي منجر شود.
رفتار پرخاشگرانه در مراحل رشد کودکي و نوجواني
رفتار پرخاشگرانه معمولا در سنين اوليه زندگي آشکار ميشود. اگر چه نميتوانيم بگوييم کودکان احساس خشم را به همان صورت بزرگسالان تجربه ميکنند، اما پژوهشها نشان دادهاند که برخي از حالتهاي چهرهاي که همراه خشم هستند، در کودکان چهار ماهه نيز ديده ميشود. هنگامي که کودکان يک ساله ميشوند، قادر به انجام برخي اعمال تلافيجويانه هستند. زماني که دوساله ميشوند بسياري از آنها قشقرق به پا ميکنند به طوريکه، درگيري براي خودمختاري به موضوع اصلي زندگيشان تبديل ميشود. اين پرخاشگري معمولا پرخاشگري ابزاري است چرا که هدف اوليه آن به دست آوردن يا حفظ کردن اموال شخصي است تا آسيب زدن به ديگران.
زماني که کودکان وارد مدرسه ميشوند، پرخاشگري جسماني نسبت به سالهاي پيش دبستاني کمتر ديده مي شود، هر چند که پرخاشگري کلامي؛مثلا فرياد زدن و فحاشي به طور معمول افزايش مييابد. با رشد مهارتهاي کلامي و توانش زباني، پرخاشگري جسماني کاهش مييابد؛ چون کودکان از طريق ديگري مي توانند نيازهاي خود را برطرف کنند. در اين مرحله کودکان به جاي پرخاشگري بدني بيشتر از پرخاشگري کلامي استفاده ميکنند.
در خلال سالهاي اوليه مدرسه، پرخاشگري ابزاري کمتر و پرخاشگري خصمانه بيشتر ميبينيم. پرخاشگري عمدتا به صورت آسيبرساندن به ديگران ديده ميشود تا دستيابي به اموال شخصي. يکي از دلايل اين تغيير اين است که کودکان بزرگتر بهتر ميتوانند اهداف و انگيزه هاي ديگران را درک کنند، بنابراين ميتوانند بين موقعيت هاي بالقوه تهديدکننده و موقعيتهاي بيخطر تمايز قائل شوند. هنگامي که کودکان بر اين باورند که افراد ديگر سعي دارند به آنها آسيب برسانند، به احتمال زياد نسبت به آنها به صورت پرخاشگرانه رفتار ميکنند.
در طي دوره گذار از دوره کودکي به نوجواني تغييرات مهمي در رفتار پرخاشگرانه ايجاد ميشود. تغيير عمده و نگرانکننده اين است که پرخاشگري نوجوانان و جوانان معمولا به جراحت و در مواردي به مرگ منجر ميشود. اين تغيير تا حدي ناشي از افزايش قدرت جسماني در دوره نوجواني و بلوغ جنسي است. همچنين ممکن است به علت افزايش استفاده از انواع اسلحه در مواقع درگيري باشد. دومين تغيير اين است که نوجوانان به هنگام درگيري به گروههاي مخرب روي ميآورند. سومين تغيير مربوط به اين است که عدهاي از نوجوانان سرانجام با يک چهره صاحب قدرت مانند معلم، مدير مدرسه يا والدين درگير ميشوند و آن زمان ميزان درگيري والدين- کودک افزايش مييابد. چهارم اينکه دوره نوجواني با افزايش درگيري بين جنسي مشخص ميشود. اين درگيري بين جنسي در دوره کودکي ؛ زماني که کودکان آشنايي کمي با جنسيتشان دارند کمتر مشاهده ميشود.
اگرچه در جريان رشد، پرخاشگري تغيير مي يابد و از موقعيتي به موقعيت ديگر دگرگون مي شود، اما کودکان از لحاظ تداوم رفتارهاي پرخاشگرانه در طول زمان با همديگر تفاوت دارند. بسياري از کودکاني که مبتلا به اختلالات شديدي هستند در زندگي آينده خود نيز از آن خلاصي نمي يابند. برخي از ثبات پرخاشگري دخترها در طول زمان کمتر از پسران مي باشد، اما در عين حال ساير مطالعات چنين چيزي نشان نداده اند. تخمين زده مي شود 30 درصد کودکان و نوجوانان دائما درگير رفتارهاي پرخطر بوده و 35 درصد ديگر هر از گاهي درگير چنين مسائلي مي شوند.
عوامل خطر ساز پرخاشگري
بطور کلي عوامل بسياري را ميتوان در بروز پرخاشگري موثر دانست. عوامل زيستي و وراثتي، يادگيري محيطي و پردازش شناختي از يک سو و محرک هاي مربوط به فرد از سوي ديگر از جمله عوامل مهم بروز پرخاشگري هستند. اما به طور کلي مي توان عوامل خطرساز پرخاشگري را به سه دسته تقسيم کرد:
عوامل خطرساز موثر در پرخاشگري از جانب کودک
بسياري از پژوهشها به اين نتيجه رسيدهاند که عوامل مربوط به کودک موثرترين نقش را در تعيين و شکلدهي رفتار او ايفا ميکنند؛ از اين رو تلاش براي يافتن علتهاي ارثي يا زيستي ضرورت مييابد. عواملي مانند ناهنجاريهاي جسماني، اختلالات هورموني و ناهنجاريهاي قطعه پيشاني مغز به عنوان علتهاي احتمالي ذکر شدهاند. همچنين بررسي مزاج خردسالان نشان داده است که احتمال ابتلا به مشکلات رفتاري در کساني که مشکلات مزاجي دارند بيشتر است .
گروه ديگري از پژوهشگران دريافتهاند که رفتار کودکان با کيفيت يا امنيت دلبستگي آنها با مراقبان اوليه شان, مادر ارتباط دارد؛ به عبارت ديگر، کودکان نوپايي که در دوران دلبستگي احساس ناايمني ميکردهاند احتمال دارد از نظر پذيرش، نزديکي و راحتي با مادر يا مراقبانشان با مشکلاتي روبرو باشند. احتمالا آن گروه از کودکاني که در دوره رابطه دلبستگي براي تنظيم عواطف خودياري نشدهاند، مشکلات رفتاري بيشتري دارند، زيرا نتوانستهاند روشهاي موثر براي مهار محرکها و عواطف را فراگيرند. تحقيقات نشان داده است که کيفيت يا امنيت دلبستگي با کيفيت تعاملهاي اوليه کودک با مراقبش ,مادر، عدم حساسيت والدين و طرد کودک از سوي والدين ارتباط دارد.
کودکان پرخاشگروتسليمناپذير تمايل دارند دنيا و اطرافيان خود را غيرقابل اعتماد و حتي ترسناک تصور کنند. کودکان پرخاشگر به جاي همکاري با ديگران همواره تصور ميکنند که طرد شده اند و در نتيجه پرخاشگرانه عمل مي کنند. در طول زمان اينگونه ادراک ها در مقابل تغيير مقاومت مي کنند؛ زيرا کودکان پرخاشگر به اين قبيل ادراک ها آگاهي ندارند و تحت تاثير محتواي افکار و فرايندهاي اسنادي در دسترس قرار ميگيرند.
عوامل خطرساز موثر در پرخاشگري از جانب والدين
اسنادهاي نادرست والدين به عنوان عامل خطر ساز پرخاشگري
برداشت و ادراکي که والدين از فرزند خود دارند به طور معناداري بر تعامل هاي آنان با فرزندشان و در نتيجه، بر رفتار کودک تاثير مي گذارند؛ براي مثال، پژوهش ها نشان داده است که بين افسردگي مادر با ادراک مادر از مشکلات رفتاري کودک رابطه وجود دارد. بسياري از پژوهشگران بر اين باورند که اينگونه ادراک ها تحريف شده و تغيير شکل داده اند؛ براي نمونه مادران افسرده به احتمال زياد مشکلات رفتاري فرزند خود را به وراثت يا حوادث ديگري نسبت مي دهند که به احساس تسليم شدن و عدم توانايي در ايفاي نقش خود منجر مي شود.
اسنادهاي والدين بدرفتارنقش مهمي درتعيين شيوه فرزندپروري آنان دارد؛ براي مثال اين قبيل والدين به اشتباه انگيزه اعمال کودک را رفتاري مغرضانه ميدانند که از روي عمد طراحي شده است تا والدين را آزار دهد. همچنين ممکن است انتظارات نابجا و غيرواقعي از کودک به واکنش هاي شديد والدين و تنبيه هاي شديد کودک منجر شود.انتظارات والدين از فرزندشان نقش مهمي در برقراري رابطه با کودک دارد و در نتيجه در رفتار کودک و ادراک او از خود و ديگران موثر است. با اين وجود، از نظر تجربي توجه اندکي به تجربيات ذهني والدين از فرزندشان معطوف شده است. چگونگي ادراک والدين از فرزندشان و تفسير و تجربيات ذهني والدين به فرايند درمان مفهوم معناداري مي بخشد. بر اساس توصيف والدين از نشانه هاي رفتاري فرزندشان و برداشت آنها از اين نشانه ها، درمانگر خواهد توانست زمينه اصلي تعارض و اضطراب والدين را شناسايي کند.
منبع
افتخاری،فرزانه(1392)، اثر درمان فراشناختي در افزايش عزت نفس و کاهش پرخاشگري نوجوانان بزه کار،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشکاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید