مناطق مغزی مؤثر در هیجان
سیستم لیمبیک
گر چه تحقیقات زیادی در مورد نوروبیولوژی هیجان وجود دارد، مک لین، با مشخص نمودن سیستم لیمبیک بعنوان پایگاه مرکزی هیجان در مغز، کارهای قبلی را توسعه داد. اخیراَ این تناقض در مورد سودمند بودن این اصطلاح کلی وجود دارد و این که آیا قسمت ها و اجزاء تشکیل دهنده سیستم لیمبیک واقعاَ به صورت یک سیستم عمل می نمایند؟ برای مثال، در حالی که بادامه مغز، نقش اساسی و مرکزی دارد، ساخت های دیگر لمبیک از قبیل هیپوکامپ فقط به طور جانبی درگیر می باشند. علاوه برآن، جنبه های مهم پردازش هیجانی از قسمت های دیگر مغز، که خارج از سیستم لیمبیک می باشند استفاده می نماید. معهذا، واضح است که بسیاری از ساخت های تشکیل دهنده سیستم لیمبیک، نقش مهمی در تنظیم احساسات بازی می کنند. ساخت های سیستم لیمبیک در جنبه های متعدد هیجان ها نقش دارند که شامل، تشخیص حالت های هیجانی در چهره، تمایل به عمل و ذخیره سازی خاطرات هیجانی می گردد. همچنین سیستم لیمبیک از لحاظ گیرنده های پپتید که در رفتارهای مربوط به انگیزه های طبیعی مانند خوردن و رفتار جنسی بکار می رود، غنی می باشد و این حقیقت دیگری است که دلیل بر نقش این سیستم در هیجان ها می باشد . اغلب تعاریف سیستم لیمبیک شامل یک دسته ساخت های زیر کرتکس می باشند که ساقه مغز را احاطه نموده، بشرح ذیل می باشد: بادامه مغز، هیپو کامپ، تالاموس، هیپوتالاموس.
بادامه مغز یک ساخت نسبتاً کوچک بادامی شکل می باشد. بادامه اولین ساخت لیمبیک است که در نوروبیولوژی هیجان دخالت دارد و ارتباطات متعدد با سایر قسمت های مغز دارد. به نظر می رسد اولین عمل بادامه مغز تفسیر و تبیین اطلاعات حسی ورودی مربوط به احتیاجات حیاتی فرد و هیجان ها باشد. هیپوکامپ یکی دیگر از ساخت های سیستم لیمبیک می باشد که در حافظه دخالت دارد. هیپو کامپ و بادامه مانند یک گروه عمل می کنند. در حالی که هیپوکامپ حافظه متن و زمینه، یا جزئیات غیر هیجانی را فراهم می سازد و بادامه ی مغز نقش هیجانی را به حافظه اضافه می کند .
بخش های پیشانی
بخش های پیشانی، مناطق دیگر مغز هستند که اثر مهم و قطعی در تنظیم هیجان دارند. بخش های پیشانی یکی از مناطق مغز هستند که شامل کرتکس جدیدیا خارجی ترین و از لحاظ تکاملی جدید ترین لایه مغز می باشد. گلمن بخش پیشانی را به علت نقش بارز آن در کنترل هیجان و مسلط شدن به تکانش های هیجانی به عنوان مدیر هیجانی می نامد. بررسی های متعدد مواردی را نشان می دهد که ضایعات و زخمهای خاص بخش قدامی، همراه باتغییرات بارز در تنظیم هیجان و قابلیت های اجتماعی در بزرگسالان می باشد.
تاریخچه هوش هیجانی
امروزه ما از انواع مختلف هوش صحبت می کنیم . در هر موردی ، هوش به توانایی درک ، فهم و استفاده از سمبول ها یعنی پاسخگویی انتزاعی اشاره دارد. به عنوان مثال ، ما از هوش کلامی ، هوش فضایی ، هوش اجتماعی و انواع دیگر هوش وابسته به هم صحبت می کنیم . مشخص کننده ها – کلامی ، فضایی یا اجتماعی –هوش و آن چه به آن اشاره دارد را معین می کنند . بنابراین هوش کلامی بر ظرفیت درک و به کارگیری لغات اشاره دارد ، هوش فضایی بر ظرفیت درک و استفاده از اشیاءدر فضا و هوش اجتماعی بر ظرفیت درک و استفاده از اطلاعات اجتماعی دلالت دارد. در روانشناسی ، هوش اجتماعی به گروهی از هوش های وابسته به هم و بر ظرفیت درک و استفاده از اطلاعات هیجانی اشاره دارد. به علاوه هوش هیجانی به گونه ای موجز ظرفیت سیستم هیجانی را برای افزایش هوش منعکس می کند.
سال ها است نظریه پردازان هوشبهر تلاش کرده اند به جای آنکه عواطف و هوش را دو مفهوم متضاد در نظر بگیرند ،عوطف را به حیطه هوش وارد کنند. از این رو ای . ال . ثرندایک روانشناس برجسته ای که در همگانی کردن نظریه هوشبهر در دهه های 1920 و 1930 نقش موثری داشت عنوان کرد که هوش اجتماعی – یعنی توانایی درک دیگران و عمل کردن عاقلانه در ارتباط های بشری که جنبه ای از هوش هیجانی است- به خودی خود جنبه ای از هوشبهر را تشکیل می دهد . ثرندایک معتقد بود از آن جا که با هوش نمی توان توانایی های انسان را سنجید بنابراین هوش از یک مولفه تشکیل نشده است .
به همین دلیل او سه نوع هوش را مطرح می کند:
- هوش عینی؛ مهارت های ساختن و بکاربردن ابزار و وسایل
- هوش انتزاعی؛ توانایی کابرد کلمات ، اعداد و اصول علمی
- هوش اجتماعی؛ شناخت افراد و توانایی عمل خلاقانه در روابط انسانی است .
بنظر او هوش اجتماعی توانایی درک دیگران و برقراری رابطه مناسب با آن هاست .
سرآغاز مطالعه هوش هیجانی به دیدگاه دیوید وکسلر که بر ابعاد غیرعقلانی هوش عمومی تأکید کرده است به سال 1940 باز می گردد. عبارت زیر بیانگر تأکید وکسلر ،بر مفهوم هوش هیجانی است: «پرسش اصلی این است که آیا توانایی های غیرعقلانی، یعنی عاطفی و فطری عوامل قابل قبولی برای هوش عمومی هستند؟ این نکته قابل تأکید است که این عوامل نه تنها پذیرفتنی اند، بلکه ضروری نیز می باشند. من کوشیده ام نشان دهم که علاوه بر عوامل عقلانی، عوامل غیرعقلانی که تبیین کننده رفتار هوشمندانه هستند وجود دارد. چنان چه مشاهدات آتی تأکید کننده این فرض باشند، نمی توان فرض کرد که بتوان هوش کلی را بدون لحاظ کردن عوامل غیرعقلانی محاسبه کرد.در همین راستا، لیپر، در سال 1984 اظهار کرد که تفکر هیجانی قسمتی از تفکر منطقی و هوش کلی است و به آن ها کمک می کند. این فرضیات اولیه پس از نیم قرن در اندیشه هوارد گاردنر، متبلور شد. وی دیدگاه سنتی متخصصان مربوط به اوایل قرن بیستم از هوش شناختی را وسعت بخشید. او معتقد بود که هوش ابعاد متعددی دارد که ترکیبی از ابعاد شناختی و عناصر هیجانی یا به نقل از خود او هوش شخصی است. بعد هیجانی (یا شخصی) مفهوم هوش چند وجهی وی شامل دو جزء کلی است که تحت عنوان «قابلیت های درون روانی» هوش درون روانی و «مهارت های بین فردی» هوش بین فردی مطرح شده اند؛ هوش درون روانی، هوشی است که به ما کمک می کند تا به آن چه انجام می دهیم، به افکارمان و احساسات مان و روابطی که بین تمام این امور وجود دارد معنی بخشیم. با این هوش، می توانیم یاد بگیریم که خود و هیجانات مان را در خدمت بگیریم. هوش بین فردی، عنوان هوشی است که امکان تنظیم روابطمان با دیگران، همدلی با آن ها، برقراری ارتباطات شفاف با آنها، برانگیختن آن ها و فهم ارتباط بین آن ها را فراهم می سازد. با این هوش می توانیم به دیگران الهام ببخشیم و اعتمادشان را به خودمان خیلی سریع جلب کنیم. روانشناسان دیگری نیز دیدگاه متعارف هوش را مورد مناقشه قرار داده اند. جان مایر و پیتر سالووی ، اولین کسانی هستند که در سال 1990 مدل جامع هوش هیجانی را معرفی و پژوهش های خود را بر جنبه ی هیجانی هوش معطوف نمودند. آن ها رویکرد گاردنر را بسط داده و نظریه هوش هیجانی خود را بر پایه نظریات گاردنر درباره استعدادهای فردی بنا کردند و بر این فرض بودند که افراد در توانایی درک و شناسایی هیجان های خود و دیگران تفاوت دارند. با این وجود می توان گفت که واژه هوش هیجانی برای اولین بار توسط (واین پاین) در رساله دکترا استفاده شده است. ولی در سال 1990 مایر و سالووی معنای آن را توسعه داده اند.
یافته های مایر و سالووی ، همراه با بخش اعظم نظریه آن ها در زمینه هوش هیجانی، دستمایه ی تألیف کتاب معروف هوش هیجانی توسط دانیل گلمن در سال 1995 گردید. گلمن، در نوشته هایش بر این موضوع اشاره داشت که احتمالاً هوش هیجانی بهترین پیش بینی کننده موفقیت در زندگی است. نهایتاً دیدگاه چند عاملی ریون بار – آن در زمینه مطالعه هوش هیجانی افق تازه ای در پژوهش های مربوط به این حوزه پیش روی محققان گشود. نتایج پژوهش های بار – آن که ریشه در فعالیت های او به عنوان روانشناس بالینی داشت از سال 1980 آغاز و در سال 1997 با تهیه پرسش نامه بهر هیجانی بار – آن (EQ-I) معرفی گردید . علم به قدرت و نفوذ عواطف و هیجانات در حیات ذهنی انسان پی برده است و در حال کشف و تعیین جایگاه هیجانات و عواطف در فعالیت ها، رفتارها و حرکات و سکنات انسانی است. در حوزه ی مطالعات هوش، سیر مطالعات، از هوش منطقی بر پایه ی شناخت استوار است، به سمت هوش هیجانی حرکت کرده است. هوش هیجانی، موضوعیست که سعی درتشریح و تفسیر جایگاه هیجانات و عواطف در توانمندی های انسانی دارد.
یکی از مسائلی که در سال های اخیر از مهمترین حوزه های تحقیق در روانشناسی تربیتی بوده و هست، حوزه ی هوش هیجانی و نقش مهمی است که این نوع از هوش در چگونگی سازگاری و موفقیت افراد ایفا می کند. نظریه هوش هیجانی برحسب نظر سالووی و مایر، حوزه ی وسیعی از توانایی های مرتبط با شناخت و به کارگیری هیجانات را در بر می گیرد، اساساً در ارتباط با جوانب مختلف هوش و رفتار افراد مورد مطالعه قرار گرفته است. این سازه ی روانی، که بیش از همه توسط بار – آن، 1997 و گلمن، 1995 مطالعه شده است، از جهات انگیزشی، مناسبات درون فردی و مناسبات بین فردی مورد تحقیق قرار گرفته و برخی از روانشناسان از جمله بار – آن و پارکر، رابطه ی هوش هیجانی با پنج مؤلفه شخصیتی ؛ روان نژندی، برون گرایی، گشاده رویی، سازگاری و وظیفه شناسی را نیز بررسی کرده اند.
لوک ، این تعریف ها را به عنوان مسأله ای قابل توجه در فراوانی سازه ها تعبیر کرده اما پیشنهاد نکرده است که تأکید کلی درباره درون نگری زمانی مفید است که به افراد اجازه دهد هیجانات، احساس ها و فعالیت هایشان را نظارت کنند و این علت ها را به وقایع درونی نسبت دهند. لوک پیشنهاد می کند که هیجان ها تولیدات خودکار ذهن نیمه هوشیار هستند که عملکردشان ارتقاء فعالیت است. اما بحث های فلسفی در مورد رابطه ی بین تفکر و عاطفه در فرهنگ مغرب زمین به بیش از 2000 سال قبل بر می گردد که در این جا ما به فعالیت های روان شناسی از سال 1900 میلادی تاکنون اشاره می نماییم این سال ها را می توان به 5 دوره ی زیر تقسیم کرد :
- سال های 1969 – دوره ای که در آن مطالعات روان شناختی مربوط به هوش و عاطفه جدا و مستقل از یکدیگر صورت می گرفت. در حوزه ی هوش، اولین آزمون ها ساخته و توسعه پیدا کردند و هوش به عنوان عاملی در نظر گرفته می شد که در بر گیرنده ی توانایی انجام صحیح امور و استدلال کردن است. در این دوره همچنین اساس زیست شناختی هوش مورد مطالعه قرار گرفت. در بررسی های مربوط به عواطف، پژوهشگران درگیر موضوع مرغ و تخم مرغ بودند. بدین ترتیب که شخصی که با یک موقعیت استرس آور مواجه می شود (مثلاً دیدن یک خرس)، ابتدا پاسخ فیزیولوژیکی هیجان از خود نشان می دهد (مثلاً افزایش ضربان قلب) و سپس احساس هیجان می کند یا ابتدا احساس هیجان در او شکل می گیرد و سپس تغییرات فیزیولوژیکی در او بروز پیدا می کند؟ مسأله دوم در بررسی عواطف این بود که آیا عواطف مفهومی عام و جهان شمول است یا به وسیله عوامل فرهنگی تعیین و تفکیک می شود؟ داروین عقیده داشت که عواطف در بین همه ی حیوانات از جمله انسان مشترک است. این عقیده در تضاد با فلسفه ی شک گرایی روان شناسان اجتماعی بود که معتقد بودند عواطف در فرهنگ های مختلف به اشکال مختلف بروز پیدا می کنند.
- سال های 1989 – دوره ای که طی آن روان شناسان به بررسی چگونگی تأثیر عواطف و تفکر بر یکدیگر پرداختند. دوره ای بود که طی آن پیشرفت های چندی در زمینه هوش عاطفی، صورت گرفت. هوش و عاطفه که قبلاً حوزه های جداگانه ای بودند، در این دوره در یک حوزه ی جدید به یکدیگر نزدیک شدند و حوزه جدیدی را با عنوان شناخت و احساس (تفکر و عاطفه) تشکیل دادند. در این حوزه جدید، پژوهشگران به دنبال یافتن قوانین مناسبی در این مورد بودند که عواطف به چه چیزی اشاره دارد و چه زمانی بروز پیدا می کنند. برخی از پژوهشگران، نظر داروین مبنی بر این که عواطف در بین افراد یک گونه یکسان است و این که عواطف، تظاهرات بیرونی احساسات درونی در مورد روابط می باشند را تأیید کردند. در این دوره همچنین تأثیر عاطفه بر تفکر افراد افسرده و افرادی که قبلاً به اختلال دوقطبی (مانیک – دپرسیو) مبتلا بودند، مورد بررسی و آزمایش قرار گرفت.
- سال های 1993 – در سال 1990 دو نفر از روان شناسان دانشگاه های بیل و نیو همپشایر – دکتر جان مایر و دکتر پیتر سالووی – دو مقاله علمی راجع به هوش عاطفی نوشته و منتشر کردند و بدین ترتیب سازه ی هوش هیجانی را وارد ادبیات روان شناسی نمودند و در ابتدا آن را به عنوان توانایی تنظیم و تمایز قائل شدن عواطف و احساسات خود و دیگران و استفاده از اطلاعات حاصل برای کنترل اعمال و افکار خود تعریف نمودند. به این ترتیب نظریه رسمی هوش عاطفی را ارائه دادند. هم چنین مشابه شیوه های تحقیق پیرامون موضوع هایی چون هوش مصنوعی، زیباشناسی و روانشناسی بالینی، شواهد و مدارک حاصل از تحقیق بر روی عواطف و هوش را مورد بررسی قرار دادند. همچنین اصطلاح هوش هیجانی را برای توصیف ظرفیت و استعداد انسان به کار بردند. بنا به دلایل فوق، دوره سوم یعنی سال های 1993 – 1990 دوره ی توجه ویژه پژوهشگران به مطالعه و بررسی پیرامون هوش هیجانی محسوب می شود. در این دوره زیربناها و مفاهیم بنیادی هوش هیجانی به ویژه در زمینه علوم عصبی توسعه پیدا کرد.
- سال های 1997 – در چهارمین دوره یک سری رویدادهای غیرمنتظره رخ دادند که منجر به رواج و گسترش بیش از پیش حوزه ی هوش هیجانی شد. در این اصطلاح هوش هیجانی با چاپ کتاب پر فروش دانیل گلمن، رواج زیادی پیدا کرد. گلمن و سایرین این اصطلاح را دست مایه مطالعه های زیادی قرار دادند. در کتاب گلمن، هوش هیجانی به عنوان بهترین عامل پیش بینی کننده موفقیت در زندگی معرفی شده است که هر کسی می تواند به آن دست یابد و می توان آن را یک خصیصه شخصیتی به حساب آورد. وجود ادعاهای فراوان و برخی توصیف های بی پایه و اساس از هوش هیجانی در کتاب گلمن، موجب شکل گیری موجی از تلاش های همگانی در مورد هوش هیجانی شد و تا حد زیادی، تعریف هوش هیجانی را تحت الشعاع خود قرار داد.
آزمون های فراوانی تحت عنوان مقیاس های هوش هیجانی فروخته شدند که شاید ارتباط چندانی با هوش هیجانی نداشتند. مربیان و صاحبان مشاغل به آموزش و مشاوره در مورد هوش هیجانی پرداختند و کتاب های زیادی سعی کردند از موفقیت های به دست آمده در جریان رواج و گسترش مفهوم هوش هیجانی در سال 1995 بهره کافی ببرند.
از سال 1998 تا کنون, ما اکنون در دوره پنجم قرار داریم که از سال 1998 آغاز شده است. طی این دوره اصطلاحات و پالایش های متعددی در ابعاد نظری و پژوهشی حوزه ی هوش هیجانی به عمل آمده است و مقیاس های جدیدی برای اندازه گیری هوش هیجانی تهیه و پژوهش های بنیادی تری در این حوزه انجام گرفته و در حال انجام است.
منبع
کشاورز،بهنام(1393)، تابآوری بر اساس سبکهای فرزندپروری و هوش هیجانی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی ارسنجان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید