مفاهیم هویت
از سال 1970 یکی از سازههای مهم در روانشناسی، علوم اجتماعی و رفتاری مفهوم “خود” بوده است. اگرچه برای خود جنبههای متعددی چون خودپنداره، خودکارآمدی، عزت نفس و… بیان شده است، یکی از مهمترین جنبههای خود مفهوم هویت است که از دیرباز مورد توجه فیلسوفانی چون جیمز، کولی و مید بوده است و پس از آن به عنوان یک سازهی مهم در روانشناسی مطرح شدهاست.
ویلیام جیمز به عنوان پیشگام در بررسی و اندیشه دربارهی”خود” هویت شخصی را مفهومی میداند که فرد از خود به عنوان یک شخص دارد و معتقد است که این مفهوم ناشی از تجربهی تداوم و تمایز است. به این معنا که “خود” در حالیکه از دیگران متمایز است، در طول زمان یکسان باقی میماند. پس از جیمز، کولی از دیگر فیلسوفانی است که به مفهومپردازی در این زمینه پرداخته است. او معتقد است که “خود” در رابطهی متقابل فرد و جامعه شکل میگیرد و بدین ترتیب “خودآینهسان” را مطرح ساخت، بدین معنا که افراد خود را بر اساس دیگران ارزیابی میکنند و بر اساس تصوری که از ارزیابی آنها دارند، درباره خود احساس غرور و یا سرافکندگی میکنند .
بر پایهی دیدگاه کولی، برای اولین بار مید مفهوم “خود اجتماعی” را مطرح کرد. مید معتقد است که خود در نتیجهی تجربهی اجتماعی هر فرد در جامعه به وجود آمده و رشد میکند.علاقه به مفهوم خود و هویت تنها توجه فیلسوفان را جلب ننمود، بلکه به حوزهی روانشناسی نیز راه یافت و با اقبال و توجه روانشناسان روبرو شد. هویت در مفهوم روانشناختی خود و به عنوان تعریف افراد از خویشتن و پاسخگویی آنان به سئوال من کیستم؟ اساساً از کارهای اریکسون اقتباس شده و از او به عنوان روانشناس پیشگام در این زمینه نام برده میشود .
او برای رشد شخصیت انسان هشت مرحلهی روانی- اجتماعی را در نظر میگیرد و معتقد است که فرآیند رشد شخصیت تحت کنترل اصل اپیژنیک رسش قرار دارد. بدین معنا که شخصیت انسان، بر اساس مراحل از پیش تعیین شده (عوامل ارثی) و استعدادهای او رشد میکند. این استعداد رشد، در آمادگی انسان برای تحریک به طرف محرکها، بروز آگاهی و ارتباط متقابل با عوامل وسیع و مختلف اجتماعی ظاهر میشود و چنانچه توان بالقوهی افراد و شرایط اجتماعی هماهنگ باشد رشد افراد تسریع میشود. بنابراین اریکسون بر ادغام و یکپارچگی نیروهای زیستشناختی و روانی- اجتماعی تأکید میکند که در کار شخصیت نقش تعیین کنندهای دارند .
افزون بر این، او معتقد است که رشد انسان شامل یک رشته تعارض است و هر مرحلهی رشد، بحران یا نقطهی تحول خاص خود را دارد که طی آن شخص به یکی از دو سر بحران کشیده میشود. بحران مهمی که افراد در سنین نوجوانی و مرحلهی پنجم زندگی خویش با آن مواجهاند مسئلهی هویتیابی است که اریکسون این مرحله را تحت عنوان “هویتیابی در مقابل سردرگمی در نقش” نامگذاری میکند. او هویت را به عنوان سازمان پویای انگیزهها، تواناییها، اعتقادات و تاریخ در شکلدهی خود مستقل و یکپارچه تعریف میکند و تشکیل هویت را وحدت بین سه نظام زیستی، روانی و اجتماعی میداند. بدین معنا که نوجوان ضمن اینکه با تغییرات درونی و بدنی خود سازگار میشود، باید بین آن تصوری که از خود دارد و آن تصوری که از استنباط و انتظار دیگران از خود دارد نیز هماهنگی ایجاد کند .
چنانچه افراد بتوانند تصویری منسجم از خود تشکیل دهند و به تعریفی قطعی و منسجم از اینکه چه کسی هستند؟ و چه اهداف و جایگاهی دارند؟ دست یابند، هویتی منسجم و یکپارچه تشکیل خواهند داد. اما چنانچه در رسیدن به هویت منسجم ناکام بمانند دچار بحران هویت میشوند که اریکسون آن را سردرگمی نقش مینامد. این افراد نمیدانند که هستند، به کجا تعلق دارند و یا به کجا میخواهند بروند . حل و فصل موفقیت آمیز بحران نوجوانی به فضیلتی تحت عنوان “پایبندی” منجر میشود که اریکسون آن را دنبال کردن آزادانهی علائق به رغم تضییقات اجتنابناپذیر نظام ارزشی میداند. آنها به آینده چشم میدوزند و به سمت آن حرکت میکنند. اما نوجوانانی که تعارضات این مرحله را به طور رضایت بخشی حل و فصل نمیکنند، دارای هویت منفی میشوند و به گروهها، افراد و ایدئولوژیهایی که برای آنها و جامعه مخرب هستند، علاقمند میشوند .
علیرغم اینکه اریکسون از جمله اولین و برجستهترین نظریهپردازانی است که هویت را بررسی کردهاست، اما مفهومی که او از هویت ارائه میدهد مفهومی بسیار گسترده است، به گونهای که انجام تحقیقات تجربی را در این زمینه با مشکل مواجه میسازد. بنابراین به منظور بررسی و آزمون هویت، ابتدا لازم است که این سازه به صورت عملیاتی تعریف گردد. بدین منظور، مارسیا با مطرح ساختن رویکرد وضعیتهای هویت گامی در جهت عملیاتی کردن مفهوم هویت و آزمون آن برداشت.
رویکرد ساختارنگر به هویت
مارسیا اولین و برجستهترین نظریهپردازی است که نظریات اریکسون را به صورت تجربی گسترش داد و در جهت عملیاتی کردن مفهوم هویت اریکسون گام برداشت. از نظر او هویت عبارت است از سازمان دادن یک خود درونی که شامل ساخت خود، نظام باورها، آرزوها، عقاید، تواناییها و تاریخچهی فردی میباشد که در واقع نتیجهی یک بحران است. مارسیا نیز همچون اریکسون دورهی نوجوانی را به عنوان دورهی بحران هویت معرفی میکند و معتقد است که نوجوانان در این دوره باید انتخابهای بالقوهی زندگی خود را بررسی کنند و نهایتاً در یک زمینه خود را متعهد و پایبند سازند. بر این اساس او مدل خویش را بر پایهی دو بعد اکتشاف و تعهد بنیان کرد. اکتشاف که مارسیا از آن تحت عنوان بحران یاد میکند، به معنای پرسشگری فعال و بررسی گزینههای هویتی مختلف قبل از تصمیمگیری راجع به ارزشها، باورها و اهدافی است که فرد دنبال خواهد کرد. تعهد به معنای دستیافتن به یک انتخاب نسبتاً قطعی در رابطه با هویت و درگیر شدن در فعالیتهای مهمی است که فرد را برای انجام این انتخابها آماده میسازد . در مدل مارسیا تعهد نشان دهندهی ساختار هویت افراد است و در واقع ساختار تحت عنوان تعهد مفهومسازی شده است .
مارسیا بر اساس وجود یا عدم وجود این دو بعد در افراد چهار وضعیت هویت را معرفی کرد: 1- هویت کسب شده 2- هویت زودرس 3-هویت تعویقی 4- هویت گسیخته.
هویت کسب شده یا موفق زمانی محقق میشود که شخص از خلال تجربهی بحران در مورد این موضوع که کیست و چه کسی خواهد شد دست به انتخابی آشکار زند. بدین ترتیب افراد با هویت کسب شده، با پشت سر گذاشتن بحران و جستجوگری، به ارزشها و عقایدی که برگزیدهاند متعهد میشوند. این افراد در انتخاب مسیرهای زندگی خویش به طور مستقلانه عمل میکنند و علیرغم اینکه افرادی انعطافپذیرند، به راحتی تحت تأثیر فشارهای بیرونی قرار نمیگیرند و در مواجه با موانع برای دنبال کردن اهداف و مسیرهای انتخابی خویش پافشاری نشان میدهند. مارسیا هویت کسب شده را پیشرفتهترین و مرحله نهایی تشکیل هویت میداند.
در وضعیت هویت زودرس، فرد التزام شديدي به هويتي تعريف نشده در خود احساس ميكند، بدون آنكه احساس بحران كند يا اينكه خود راهحلي را كشف كرده باشد . این نوع هویت در واقع وقفهای است در فرآیند شکلگیری هویت و تثبیت زودرس تصور فرد از خودش است. این تصور معمولاً تحت تأثیر انتخاب و اولویتهای دیگران به ویژه والدین و یا سایر نهادها، سازمانها و انجمنها شکل میگیرد. افراد با هویت زودرس ارزشهای مراجع قدرت به ویژه والدین خود را بدون اینکه در آن چون و چرا کنند میپذیرند و از طریق دنبال کردن انتظارات دیگران از بحران جلوگیری میکنند. این وضعیت نوعی هویت کاذب را نشان میدهد که به قدری انعطافناپذیر و خشک است که نمیتواند مبنایی برای برطرف کردن بحرانهای زندگی آینده باشد .
وضعیت هویت تعویقی كه تقريباً از مهمترين حالات دوران نوجواني است، زماني رخ ميدهد كه فرد به گونهاي فعال در پي كشف خود است. در اين مسير فرد بحرانهاي بسياري را تجربه ميكند و گزينههاي متعددي در دسترس قرار دارند كه بايد از ميان آنها انتخاب صورت گيرد. افراد در این وضعیت مدام التزامهاي خود را تغيير ميدهند و اساساً تمايلي به چنين التزامهايي ندارند. اهمیت این بحران از آن جهت است که اگر تجربه نشود ممکن است فرد (مانند وضعیت هویت زودرس) به صورت ناپخته به برخی از ارزشها متعهد شود و یا اینکه همچون افراد با هویت گسیخته، هیچگاه احساس تعهد را تجربه نکند .
مشخصهی اصلی هویت گسیخته، بیتفاوتی همراه با فقدان جستجوگری و تعهد است . افراد با هویت گسیخته یک دورهی طولانی از سردرگمی هویت را میگذرانند و شاید هیچگاه احساس هویتی قوی و روشن در آنان ایجاد نشود. اینها افرادی هستند که نمیتوانند خود را بیابند، در دوران پیش از شکلگیری هویت باقی میمانند و به دشواری مسئولیت زندگی خود را به عهده میگیرند . این افراد در زندگی هدفی ندارند و به هیچ ارزش و هنجاری پایبند نیستند و یک حالت بلاتکلیفی و ناهماهنگی شخصیتی در آنها دیده میشود .
پس از مارسیا، برزونسکی بر اساس مطالعات خویش و با اتخاذ رویکردی اجتماعی- شناختی، تفاوت افراد در چهار وضعیت هویت مارسیا را ناشی از تفاوت آنها در نحوهای دانست که اطلاعات مربوط به هویت و “خود” را پردازش میکنند. این رویکرد در ادامه توضیح داده خواهد شد.
رویکرد فرآیندنگر به هویت
پس از مارسیا، برزونسکی هویت را به عنوان فرآیند و با رویکردی اجتماعی – شناختی مفهومسازی کرد. او هویت را ایجاد یک نظریهی روشن در رابطه با خود تعریف کرد که این نظریه چهارچوبی مفهومی برای رمزگردانی، سازماندهی و فهم تجارب و اطلاعات مرتبط با هویت فراهم میآورد . وی تفاوت موجود در وضعیت هویت افراد را بر اساس شیوهای که آنها اطلاعات مربوط به هویت را پردازش میکنند مفهومسازی کرد و در این راستا، بیان کرد که افراد نظریههای مربوط به “خود” را بر اساس سه جهتگیری پردازش شناختی بنا میکنند که از آنها تحت عنوان سبکهای پردازش هویت نام برد. سبکهای هویت بیانگر روشهایی است که افراد برای آزمون و تأیید اطلاعات مربوط به هویت به کار میبرند. سبکهای هویت شامل سه سبک اطلاعاتی، هنجاری و گسیته- اجتنابی میباشد .
افراد با سبک هویت اطلاعاتی، به طور فعال اطلاعات مربوط به هویت را جستجو، پردازش و ارزیابی میکنند. این افراد با دیدی انتقادی نسبت به خود مینگرند، نسبت به عقاید و گزینههای مختلف گشودهاند و از این طریق ساختار خود را ارزیابی و آزمون میکنند. آنها مانند دانشمندانی هستند که برای ایجاد نظریه دربارهی خود اطلاعات مختلفی را به کار میگیرند و برای انتخابها و اعمال خویش تبیین و دلایل منطقی ارائه میدهند. سبک هویت اطلاعاتی به ایجاد یک نظریهی متمایز و در عین حال منسجم دربارهی خود میانجامد . افرادی که طبق مدل مارسیا در وضعیت هویت کسب شده و تعویقی قرار دارند معمولاً از سبک اطلاعاتی برخوردارند .
افراد با سبک هویت هنجاری اهداف، باورها و ارزشهای افراد مهم را درونی و تأیید میکنند. این افراد تحمل ابهام ندارند و نیاز شدیدی به حفظ ساختار دارند. افراد با سبک هویت هنجاری، در تشکیل نظریه دربارهی خود متعصبانه عمل میکنند و هدف اولیهی آنان حفظ دیدگاه خود است و در برابر اطلاعاتی که ارزشهای آنان را تهدید میکند، جبهه میگیرند. آنها خود را با دستورات و ارزشهای افراد مهم منطبق میکنند و انتظارات آنان را تأیید میکنند. این سبک به شکلگیری هویتی متعصبانه منجر میشود که در برابر تغییر بسیار مقاوم است .سبک پردازش هنجاری معمولاً در افرادی دیده میشود که در مدل مارسیا در وضعیت هویت زودرس قرار دارند.
افراد با سبک هویت گسیخته- اجتنابی از برخورد با موضوعات و تعارضات مربوط به هویت اجتناب میکنند و یا رویارویی با موضوعات مربوط به هویتیابی را تا جایی که ممکن است به تأخیر میاندازند. این افراد در شکلدهی هویت خویش به رویکردی موقتی و وابسته به موقعیت متکیاند. بدین معنا که رفتار و انتخابهای افراد با این سبک هویت، توسط تقاضا و پیامدهای موقعیتی تعیین میشود و این حساسیت و انطباق نسبت به درخواستهای محیط به جای تجدید نظر ثابت و بلندمدت در هویت افراد به رفتارهای زودگذر و موقت میانجامد. این امر ممکن است به متلاشی شدن و عدم انسجام خود منجر شود .سبک هویت گسیخته – اجتنابی که در واقع رشد نایافتهترین سبک پردازش هویت است معمولاً در افرادی دیده میشود که در مدل مارسیا در وضعیت گسیخته قرار دارند.
نظریههایی که تا بدینجا مطرح شدند گرچه سالها الهام بخش محققان بودهاند و تحقیقات بسیاری را در زمینه هویت موجب شدهاند، اما هویت را به طور کلی و در قالب وضعیت و سبک هویت مفهومسازی کردهاند و به محتوای هویت افراد کمتر توجه داشتهاند. از این رو، گروهی از نظریهپردازان هویت با چشمانداز دیگری به بررسی هویت پرداختهاند که بیشتر بر محتوای هویت افراد متمرکز است. در ادامه این رویکرد توضیح داده خواهد شد.
رویکرد محتوانگر به هویت
رویکرد دیگر به هویت، رویکردی است که به جای توجه به وضعیت و یا سبک هویت افراد محتوای هویت افراد را حائز اهمیت میداند. در رویکرد محتوانگر که از مطرحترین رویکردها در سالهای اخیر بودهاست، تمرکز بر ماهیت نشانهها و اسنادهایی است که افراد بر اساس آن خودشان را تعریف میکنند. در این رویکرد، محتوای خودپنداره و تشکیل آن را به دلیل آنکه خود تعدیل کننده و تنظیم کنندهی گسترهی وسیعی از رفتارها و عمکردهای انسان است، مهم میدانند. در این دیدگاه، تأکید بر روابط بینفردی و تأثیرات فرهنگی بر “خود” است و به نقش دیگران در “خود تعریفی” اهمیت داده میشود. از این منظر خود در مسیر تعاملات اجتماعی شکل گرفته و به عنوان محصولی ویژه از محیطهای اجتماعی- فرهنگی در نظر گرفته میشود .
از جمله نظریههای برجسته در این زمینه نظریهی هویت اجتماعی، نظریهی بینفرهنگی خود و مدل ابعاد هویت چیک و همکاران میباشد که در ادامه توضیح داده خواهند شد.
نظریه هویت اجتماعی
توجه به هویت اجتماعی از آنجا نشأت گرفت که رویکرد فردگرایانهی حاکم بر روانشناسی اجتماعی جوامع آمریکایی، قادر به تبیین و توضیح تعدادی از پدیدههای بینگروهی جوامع اروپایی نبود . این امر تعدادی از نظریهپردازان اجتماعی چون تاجفل و ترنر را به تدوین نظریهی هویت اجتماعی و به منظور پی بردن به علل روانشناختی تبعیض بینگروهی برانگیخت.
در این رویکرد هویت از یک سو، با یک چهرهی اجتماعی که نشاندهندهی عضویت افراد در یک گروه و یا طبقه است توصیف میشود و از دیگر سو، با چهرهی منحصربه فرد شخصی توصیف میشود. بنابراین در این رویکرد هویت دارای دو وجه فردی و اجتماعی است. در هویت فردی افراد خود را بر اساس ارزشها، باورها و سایر ویژگیهای شخصی و منحصر به فرد خویش توصیف میکنند که باعث تمایز آنها از دیگران میشود و در هویت اجتماعی افراد خودشان را بر اساس عضویت در یک گروه و شباهت با اعضای گروه تعریف میکنند. تاجفل هویت فردی و اجتماعی را به عنوان دو قطب متضاد در انتهای یک پیوستار در نظر میگیرد. بدین ترتیب چنانچه فرد به سمت هویت اجتماعی سوق پیدا کند از گرایش او به هویت فردی کاسته میشود و برعکس.
یکی از مفاهیم اصلی در نظریهی هویت اجتماعی مفهوم مقولهبندی اجتماعی است. مقولهبندی اجتماعی فرآیندی شناختی است که محیط اجتماعی را به طبقهها و گروههایی تقسیم میکند و فرضیهی اصلی آن این است که هویت اجتماعی در بسیاری از موارد قادر است فرد را از سوگیری به هویت شخصی باز دارد. از این رو، افرد در بسیاری از مواقع خود را با مشخصههای اجتماعی مقولهبندی میکنند مقولهبندی باعث تأکید بر شباهت ادراک شدهی خود با اعضای درونگروه و برجسته ساختن تفاوت خود با اعضای خارج از گروه میشود. علاوه بر این، عضویت در یک مقوله و گروه سبب میشود افراد از طریق مقایسههای اجتماعی به مقایسهی گروه خود با سایر گروهها بپردازند.
در این مقایسهها افراد تمایل دارند به نفع گروه خود و به ضرر سایر گروهها عمل کنند. در واقع تشکیل هویت اجتماعی مبتنی بر مقایسههایی است که فرد میان گروهی که به آن تعلق دارد و گروههای دیگر انجام میدهد و زمانی فرد میتواند هویت اجتماعی مثبتی تشکیل دهد که ویژگیهای گروهی که به آن تعلق دارد با سایر گروهها قابل مقایسه باشد . آنچه باعث مقایسه و رقابت بینگروهی و تلاش برای ترجیح گروه خود بر سایر گروهها میشود در واقع، تمایل افراد به ایجاد یک خودپندارهی مثبت و ایمن است. این امر اعضای گروه را بر میانگیزد تا به گونهای فکر و عمل کنند که به یک تمایز مثبت بین گروه خود و سایر گروهها دست یابند .از این رو، تاجفل هویت اجتماعی را تنها عضویت افراد در یک گروه نمیداند و معتقد است این عضویت زمانی به هویت اجتماعی مثبت منجر میشود که فرد از تعلق خود به گروه احساس ارزشمندی کند. بر این اساس، هویت اجتمای را به عنوان “آگاهی فرد از تعلق و عضویت خود در یک گروه یا طبقهی اجتماعی و پیامدهای ارزشی، عاطفی و احساسی همراه با این عضویت” تعریف میکند.
بدین ترتیب، نظریه هویت اجتماعی بر مبنای دو پایهی شناختی و انگیزشی تدوین شدهاست. پایهی شناختی باعث میشود زمانیکه افراد در گروهها قرار میگیرند تفاوت درونگروهی را کمتر و تفاوت بینگروهی را بیشتر برآورد کنند. این امر منجر به تأکید شناختی بر شباهت درونگروهی و تفاوت بینگروهی میشود. در واقع، فرآیند شناختی اساسی در نظریهی هویت اجتماعی دگرسانبینی خود یا “خودزدایی” است، بدین صورت که، فرد با عضویت در یک گروه و قائل شدن شباهت هرچه بیشتر بین خود و سایر اعضای گروه تفاوت خود را نادیده میگیرد و مطابق با هنجارهای آن گروه عمل میکند.
پایهی انگیزشی این نظریه نیاز به عزت نفس و برخورداری از هویت اجتماعی مثبت است که فرد را بر میانگیزد تا گروه خود را به سایر گروهها ترجیح دهد و اگرچه این امر موجب رقابت بینگروهی میشود اما عزتنفس و ارزشمندی را نیز برای افراد فراهم میآورد. نژاد، مذهب، قومیت، جنسیت و شغل از جمله گروههایی هستند که افراد با عضویت در آنها میتوانند به هویت اجتماعی دست یابند.
علاوه بر نظریه هویت اجتماعی، مارکوس و کیتایاما نیز بر اساس رویکرد محتوانگر و با توجه به تفاوتهای افراد در فرهنگهای شرقی و غربی و نحوهای که خود، دیگران و ارتباط بین خود و دیگران را تفسیر میکنند، دو نوع ساختار خود تحت عنوان “خود مستقل” و “خود همبسته” را معرفی کردند. مهمترین وجه تمایز این دو ساختار اهمیت و نقش دیگران در خود تعریفی است. در ساختار خود مستقل افراد دارای تعریف مستقل از خود بوده و در تعریف خود کمتر دیگران را مد نظر قرار میدهند و بیشتر به دنبال تمایز یافتن از دیگران میباشند. در مقابل، ساختار همبستهی خود در واقع تبیین خود در قالب دیدگاه شرقی است. مبنای تعریف خود در ساختار همبستهی خود، ارتباطات اجتماعی و روابط اجتماعی فرد با دیگران (دیگران خاص) است. در این ساختار، گروه تنها یک بافت اجتماعی نیست که در ارزیابیها به آن رجوع شود بلکه بخشی از هویت فرد است .
تریاندیس نیز به تأثیر فرهنگ بر ساختار خود توجه داشته است و با توجه به نقش فرهنگ در تعریف خود به دو بافت فرهنگی “جمعگرا” و “فردگرا” اشاره میکند. در فرهنگهای جمعگرا یک دیدگاه کلگرایی نسبت به دنیا وجود دارد و خود عنصری جدا از بقیه اجزاء نیست. فاصله بین خود و دیگران و طبیعت کم است و مردم نسبت به هم احساس وابستگی زیادی دارند. در این فرهنگها ارتباطات نقش مهمی داشته و “خود” از طریق تعاملات اجتماعی شکل میگیرد. هویت افراد نیز برمبنای جایگاه و تعلقات گروهی تعریف میشود. در مقابل در فرهنگهای فردگرا هویت افراد مستقل از دیگران و طبیعت بوده و بر پایه مجموع خصوصیات فردی میباشد.
ابعاد سهگانهی هویت چیک و همکاران
چیک، تروپ، چن و آندروود با توجه به رویکرد محتوانگر و با اقتباس از نظریههای موجود در این زمینه ابزاری جهت سنجش ابعاد و جنبههای مختلف هویت تهیه نمودند. آنها بر اساس جهتگیری افراد در تعریف خویشتن و میزان توجهی که در این خود تعریفی برای خصوصیات درونی و یا محیط بیرونی قائلند، سه جنبه از هویت شامل هویت فردی، هویت اجتماعی و هویت جمعی را مطرح ساختند.در هویت شخصی افراد خود را بر اساس ویژگیهای درونی شامل احساسات، افکار، ایدهها، عقاید و اهداف شخصی خود توصیف میکنند. هویت شخصی معادل هویت شخصی در نظریهی هویت اجتماعی و ساختار خود مستقل در نظریهی مارکوس و کیتایاما میباشد.
در هویت اجتماعی افراد خود را بر اساس ویژگیهای بیرونی، تعامل با دیگران و واکنشهای آنان تعریف میکنند. افراد با چنین جهتگیری در تعریف خود بر این تمرکز میکنند که دیگران در مورد آنان چه میگویند و با آنها چگونه رفتار میکنند. بنابراین هویت اجتماعی بیشتر جنبهی عمومی احساس خود شخص را منعکس میکند و به حیطههای بینفردی مانند محبوبیت و شهرت فرد نزد دیگران و تأثیر رفتارهای فرد بر دیگران در تعامل با آنها مربوط می شود. لازم به ذکر است که هویت اجتماعی مطرح شده توسط چیک و همکاران با هویت اجتماعی در نظریهی تاجفل یکسان نیست و معادل ساختار خود همبسته در نظریهی مارکوس و کیتایاما میباشد.
هویت جمعی به احساس خودی در افراد مربوط میشود که بیشتر بر ویژگیهای اشتراکی و احساس تعلق به گروه اجتماعی بزرگتر تمرکز دارد. افراد با چنین هویتی هنگام توصیف خود بر میراث فرهنگی- قومی، وابستگیهای مذهبی، شغل، کشور و یا شهر خود تمرکز میکنند. هویت جمعی معادل هویت اجتماعی در نظریهی تاجفل است. لازم به ذکر است که این ابعاد سهگانه در تمام افراد وجود دارند اما برجستگی و اهمیت آنها در افراد مختلف، متفاوت است .این مقیاس توسط چیک، اسمیت و تروپ مورد بازنگری قرار گرفت و در ویرایش چهارم آن بعد دیگری تحت عنوان هویت ارتباطی به آن افزوده شد. در این بعد نقش ارتباط با افرادی چون دوستان، همسالان، همسر و … در شکلدهی شخصیت مورد تأکید است.
منبع
راه پیما، سمیرا (1392)، رابطه دلبستگی به والدین و همسالان و فاصله روانشناختی، پایان نامه ی کارشناسی ارشد ، روانشناسی تربیتی،دانشگاه شیراز
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید