مفاهیم مربوط به مهارت مدیریتی و بازده
مهمترين تصميمات مديران
مديران مالي بايد اهداف كلي شركت براي بيشينهسازي ثروت را در تدوين سياستهای مالي، ارزيابي فرصتهاى سرمايهگذارى و تعيين سياستهاي عملياتي بكار بندند. بدين منظور اهداف خاص مديريت مالي به شرح زير مطرح میشود:
- تعيين اندازه شركت و اينكه با چه سرعتي رشد كند.
- تعيين بهترين تركيب دارايیهاى شركت (مصارف مالى).
- تعيين بهترين تركيب بدهیها و حقوق صاحبان سهام (منابع مالى).
در واقع اهداف سه گانه فوق در واژههاي هنجاري بيان ميشوند و مدير تعيين مىكند كه اندازه و نرخ رشد شركت چقدر باشد، شركت در چه دارايیهايي سرمايهگذاري كند و چه تركيبي از سرمايه در راستاي دستيابي به بهترين نرخ بازدهي براي سهامداران استفاده شود.
نقش مدیران ارشد در شرکتها
از منظر جوامع پژوهشی و تجاری مدیران ارشد فوق ستاره محسوب میشوند. محبوبیت مدیران ارشد به ویژه زمانی بیشتر میشود که آنها شرکتی را با عملکرد ضعیف در دست بگیرند و با نوآوری خود باعث موفقیت شرکت شوند. ماهیت در حال رکورد اقتصادهای جهان و کم رونقی اکثر شرکتها، مدیران ارشد را برای ایجاد تحول در دوران بحران مالی تحت فشار قرار میدهد. امروزه مدیران ارشد دیگر نگران مسائلی همچون هزینه، استراتژی و بستن قراردادههای وسوسهانگیز نیستند. بحرانهای مالی نقشهای سنتی مدیران را تغییر دادهاند. از این رو مدیران ارشد زمان بیشتری را برای ساماندهی عملیاتها، طراحی خطوط تولید، بهبود روشهای بازیابی بدهی و انجام اموری که قبلا تصور آن را نداشتند صرف میکنند.
به گفته همبریک از دیدگاه منطقی نمیتوان شکست یا موفقیت یک شرکت را به تنهایی به مدیر ارشد نسبت داد. “این سخن برای ما کاملا قابل فهم است که شرکتها تنها کارهایی را که آنها (مدیران ارشد) میخواهند انجام میدهند و یا روش آنها را به کار میگیرند، پس باید درک ارزشها، گرایشها، آگاهی و شخصیت بالاترین مقام اجرایی شرکت مورد توجه قرار گیرد”. مدیر ارشد ممکن است در انتخاب ترکیب گروه مدیریتی یک شرکت دخالت کند، گاهی مدیر با سابقه عملکرد خود میتواند وفاداری اعضای تیم را جلب کند و بدین ترتیب روشی را که او خواستار انجام آن است اجرا شود. این شیوه در واقع تاثیر غیرمستقیم مدیر ارشد بر عملکرد شرکت از طریق فعالیتهای تیم هیات مدیره است .
سیترن نقش امروزی مدیران ارشد را این گونه معرفی میکند: “مدیران ارشد مانند خلبانانی هستند که هدایت هواپیما را در هوای طوفانی در دست دارند. آنها حتی اگر بدانند که سفر سختی را در پیش دارند و به خدمه اعتماد داشته باشد اما همانند مسافران در لبه صندلیشان منتظر صدای آرامش بخشی از بلندگو هستند”.
هالبلیان به واقعیتی در محیط اشاره میکند که جریان اطلاعات در آن کند است. نقش یک مدیر ارشد مقتدر در کاهش زمان تلف شده برای پردازش اطلاعات بسیار حیاتی باشد. در محیط نامطمئن که با چالشها و فرصتهای جدید همراه است برای بهبود عملکرد شرکت، اشتراکگذاری اطلاعات بین اعضای تیمها برای اتخاذ تصمیمهای استراتژیک ضروری است که در این موقعیت یک مدیر ارشد مقتدر حتی میتواند مانعی برای عملکرد شرکت باشد. کارپنتر و فردریکسن به جای استفاده از مشخصههای مدیریتی مدیر ارشد که همواره با سوگیری و تعریف ناقص عملکرد شرکت همراه است، تعریف بهتری با تمرکز بر مشخصههای مدیریتی تیمهای مدیریت عالی ارائه میدهد. روند تصمیمگیری در محیط نامطمئن با وجود چالشهای فراوان دشوار است. در این حالت، وجود تیمهای مدیریت عالی با همکاری دیگر اعضا در بهبود عملکرد شرکت سودمند هستند. زیرا مهارتهای یک تیم بزرگ ظرفیتهای تصمیمگیری را افزایش میدهد و توسعه استراتژیهایی که شرکت را با محیط تجاری هماهنگ میسازد تسهیل میکند. به گفته همبریک هماهنگی و رهبری یک شرکت فعالیتی جمعی است و مسئولیت تیمهای مدیریت در قالب آگاهیهای جمعی، تعامل نزدیک و تواناییها آنها شکل میگیرد. بدین ترتیب مسیر استراتژیک و آینده شرکت با موفقیت روبرو خواهد شد .
ارزیابی عملکرد مدیر ارشد
معمولا هدف اصلی ارزیابی عملکرد مدیر ارشد، یافتن ارتباط بین عملکرد مدیران ارشد و مجموعه پاداشهایی است که آنها دریافت میکنند. لانگنکر و همکاران با طرح ایدهای اصطلاح تناقض ارزیابی مدیر را برای آن بر میگزینند. به گفته آنها وقتی یک کارمند با نفوذ در رده مدیران، در مراتب بالای سازمانی قرار میگیرد شانس کمتری برای دریافت بازخورد از کیفیت عملکرد خود دارد. آنها برای اثبات این تناقض، عواملی را معرفی کردند مانند اینکه: مدیران ارشد به ارزیابی رسمی تمایلی ندارند، آنها ترجیح میدهند براساس نتایجی که ارائه میکنند مورد ارزیابی قرار گیرند و در نهایت مدیران ارشد در نبود بازخورد منظم از حس خودمختاری لذت میبرند .
عوامل مزبور ارزیابی عملکرد مدیران ارشد را پیش از اجرای هرگونه روندی در این زمینه دشوار میکند زیرا متغیرهای بسیاری باید در نظر گرفته شوند. نیومن و همکاران استدلال میکنند که سنجش عملکرد بنا به دلایلی حیاتی است. پیش از هر چیز با ارزیابی عملکرد، مدیر ارشد میتواند به نقاط قوت و ضعف خود پی ببرد و آنها را بهبود دهد. این ارزیابی، گردش جریان اطلاعات را تسهیل میکند و باعث ایجاد ارتباط بین هیات مدیره و مدیر ارشد در مواجهه با مشکلات در مراحل اولیه ظهور آن میشود. همچنین فضای کار گروهی را بین هیاتمدیره و مدیر ارشد شکل میدهد. ارزیابی عملکرد به طور یکنواخت میتواند تصویری روشن از عملکرد مدیر ارشد و آنچه را که او انجام داده فراهم کند. به اختصار آنها پیشنهاد میکنند که شیوهای نظامند براساس اهداف استراتژیک و اهداف کلان شرکت پایهگذاری شود. یکی از این اقدامات که مورد استقبال هم قرار گرفته است كارت امتيازدهي متعادل است. با این کار علاوه بر عملکرد مالی و عملکرد غیرمالی نیز ارزیابی میشود .
جنبههای نظری سابقه عملکرد مدیر ارشد
پژوهشهای پیشین درباره مدیریت عالی، مدیرعامل و عملکرد شرکت را از دو دیدگاه مجزا در نظر میگرفت. در اکثر این مدلها چارچوب نظری محققان با زمینه مدیریت، جامعهشناسی و جنبههای مالی رفتاری مطرح میشد. دیدگاه اول به بررسی مشخصههای مدیر ارشد و عملکرد شرکت به عنوان محصول عوامل سازمانی و محیطی میپرداخت. یکی از بزرگترین طرفداران این دیدگاه کانلا و لوباتکین بودند. این مکتب فکری در تحقیقات واسرمن و همکارانش مکتب محدودیتها خوانده شده است. مکتب فکری دیگر که توسط نویسندگان برجستهای همچون همبریک و فینکناشتاین همبریک و بنتل و همکارانش مطرح شده بر این اعتقاد است که عملکرد شرکت و بازده سازمانی محصول فعالیتهای مدیریتی و سابقه عملکرد مدیران است. این مکتب فکری را اغلب مکتب رهبری مینامند که معتقد است رهبران تاثیر قابل توجهای بر عملکرد شرکت دارد.
مفهوم مالی کنترل
در مدل پیشنهادی توسط فلکشتاین ادعا شده که شرکتها و تیمهای مدیریت عالی در دورهای به جای تمرکز بر مفهوم مالی کنترل توجه خود را معطوف به عملکرد بازار کردهاند و عملیات داخلی شرکت را نادیده گرفتند. شرکتی که فعالیتهای آن براساس مفهوم مالی کنترل هدایت شود مانند آن است که “مجموعهای از داراییهایی با نرخ بازدهی متفاوت دارد”. فلکشتاین با تاکید بر مفهوم مالی کنترل، بیان میکنند شرکتها و تیمهای مدیریت عالی که بر بازار تمرکز دارند شاخص اولیه اندازهگیری ارزش شرکت را قیمت سهام میدانند. این موقعیت شرکتها و مدیران ارشد را برای برآوردن انتظارات عوامل بازار تحت فشار قرار میدهد و به ویژه آنکه عوامل بازار چگونگی روند تصمیمگیری مدیران ارشد را دنبال میکنند .
علاوه بر آن، این نگرانی توسط آلیس و همکارانش نیز گزارش شده است. شرکتها به ویژه در هنگام عرضه نخستین سهام، مورد نظارت و کنترل بیشتری از جانب تحلیلگران سرمایهگذاری و ذینفعان عمده قرار میگیرند. در هنگام عرضه نخستین سهام، فعالیت مدیران ارشد بیشتر میشود. آنها همزمان با روند عرضه نخستین سهام و انتخاب مسیر استراتژیک برای موقعیت شرکت، باید مسیر تجاری بلندمدت شرکت را نیز مشخص کنند. این امر زمانی عملی است که ذینفعان مطمئن شوند اهداف بلندمدت مانند سودآوری شرکت حداکثر میشود.
اندرو و همکارانش این هدفهای دوگانه را برای مدیر ارشد مهم میشمارد زیرا در شرایط و استراتژیهای موجود در روند عرضه نخستین سهام، نقش ابزاری برای هدایت شرکت به مرحله رشد را ایفا میکنند. در مدل مفهوم مالی کنترل فلکشتاین که توسط آلیس و همکارانش تائید شده همچنین استدلال میشود، در جایی که به قیمتهای سهام و نسبتهای بازار مانند نسبت قیمت به درآمد بیشتر اهمیت داده میشود، مدیران ارشد باید انرژی و مهارتهای خود را برای استفاده از ترفندهای حسابداری در جهت افزایش بازده/ قیمت کوتاهمدت سهام به کار گیرند و به عملیات داخلی شرکت کمتر توجه کنند و یا حتی آن را نادیده بگیرند. این مدل همچنین بحث میکند که عملیات شرکت ممکن است بازده سهام شرکت را افزایش ندهد. از طرفی جنبههای بلندمدت مانند محیط کاری مناسب یا رفاه کارکنان که در نظر سرمایهگذاران فاقد جذابیت است برای تضمین قیمت بالای سهام بیاهمیت تلقی میشود. این نکته در روند عرضه نخستین سهام بسیار مشهود است .
نظریه مدیریت عالی
این مدل را تا حد زیادی به پژوهشهای همبریک و میسن نسبت دادهاند. بر طبق این نظریه، همبریک و میسن استدلال میکنند دیدگاه راهبری و مسیر سازمانی که مدیر ارشد شرکت دنبال میکند تحتتاثیر دریافت او از جهان است. در این نظریه بیان میشود که گرایش مدیر ارشد تابعی از تجربیات، پیشینه تحصیلی، سابقهکاری و ویژگیهای فردی-اجتماعی او است و نقش موثری در درک مسائل و گرایش ذهنی او در روند تصمیمگیری دارد. همچنین برای مدیریت عالی تحلیل تمامی مسائلی که در اطراف او رخ میدهد کاری دشوار است. در این موقعیت به گفته همبریک و میسن عواملی که ادراک مدیر ارشد را شکل دادهاند احتملا توسط سابقه تحصیلی، سن، تجربه و گرایشهای او به جهان جهتدهی شده باشند.
آنها همچنین ادعا میکنند اعمال مدیران ارشد بر پایه تفاسیر شخصی از موقعیت استراتژیکی است که با آن مواجهاند. این امر برخواسته از سابقه کاری و ارزشهای مدیر ارشد است. بر طبق این تفسیر، آنها استدلال میکنند که عملکرد شرکت توسط ویژگیهای مدیریتی مدیر ارشد تعریف میشود. نظریه مدیرت عالی بر پایه فرضیه عقلانیت محدود مارچ و سایرت مطرح شده است. طرفداران نظریه مدیریت عالی شامل چایلد ، لورنس و همکارانش همگی استدلال میکنند که مدیران ارشدی که در روند تصمیمگیری استراتژیک و انتخابها نقش دارند، تاثیر مستقیمی بر عملکرد شرکت میگذارند. مدیر ارشد ساختار سازمانی را شکل میدهد و با چالشهای محیطی و اقتصادی سازگار میکند. دراکر به عنوان یکی از حامیان این مکتب فکری بیان میکند که در اقتصاد رقابتی، بالاتر از هر چیزی، کیفیت و عملکرد مدیران است که موفقیت کسب و کار را مشخص میکند و در حقیقت بقای آن را تعیین میکند.
با انتشار نظریه مدیریت عالی، سوالهای زیادی از جانب پژوهشگران مطرح شده که آیا واقعا تیمهای مدیریت عالی و مدیر ارشد با عملکرد شرکت مرتبط هستند. هنان و فریمن با مخالفت با ایدهی ارتباط عملکرد شرکتها با سابقه تحصیلی و کاری مدیر ارشد، عملکرد شرکت را از دیدگاه بومشناسی جمعیت مطرح میکند. نظریه نهادی جدید دیماجیو و همکارانش با حمایت از مکتب فکری مزبور عملکرد شرکت را وابسته به مجموعهای از رویدادها، چارچوبهای تنظیمی و دیگر نیروهایی میداند که فراتر از نفوذ و تاثیر مدیر ارشد است. آنها استدلال میکنند که نقش مدیران ارشد در این روند کم اهمیت و ناچیز است. در این بین برای حل دیدگاههای متناقض درباره نقش مدیر ارشد و عملکرد شرکت دیدگاههای مدیریتی را با نظریه مدیریت عالی به عنوان عامل تعدیلکننده تلفیق کردند .
نظریه نهادی جدید
نهاد و نهادسازی مفهومی است که تاکنون از دیدگاههای مختلف بررسی و تعریف شده است. در رویکردهای که به این مفهوم پرداخته شده این اصطلاح اغلب به صورت خاص یا نامفهوم تعریف میشود. سلزنیک، اسکات سازمانها و واحدهای تجاری را وسایل نقلیه انعطافپذیری معرفی میکنند که با واکنشهایی که از سویی شخصیتها و شرکا و همچنین نفوذ و محدودیتهای محیط خارجی دریافت میکنند جهت میگیرد.
این روند نهادسازی ویژگیهای سازگاری با محیط را در شرکت برای کسب ارزش و پایداری آن افزایش میدهد. برخلاف این تعریف، لوکمن و برگر نهادسازی را این گونه تعریف میکند: نهادسازی روندی است که به وسیله آن فعالیتهایی که در یک دوره زمانی پیوسته تکرار میشوند معنی مییابند. علارغم این تعاریف مختلف، پژوهشگران نظریه نهادی با این دیدگاه که نهادسازی به عنوان یک واقعیت اجتماعی در سازمان و واحدهای تجاری از اهمیت زیادی برخوردار است هم عقیدهاند. واحدهای تجاری و موسساتی که در یک محیط نهادی هستند مرزهایی دارند که با واقعیت اجتماعی تعریف میشود. به عبارتی نادیده گرفتن تاثیر و نفوذ این واقعیت اجتماعی به عنوان عامل شکلدهنده عملکرد شرکت و ساختارهای سازمانی باعث گمراهی خواهد شد .
از دیدگاه کلی، تمرکز اولیه نظریه نهادی پرداختن به تاثیر چارچوب تنظیمی (هنجارهای اجتماعی-فرهنگی) بر گروههای مختلف، واحدهای تجاری و موقعیت شرکتها برای پیگیری اهداف بلندمدت سودآوری، پایداری و بقا در آنها است. به عبارتی، علاوه بر دسترسی به منابع، عملکرد شرکت تحتتاثیر عوامل خارجی و صنعتی خارج از کنترل مدیر ارشد قرار دارد. این ارتباط توسط بروتن و همکارانش نیز گزارش شده است. آنها با تاکید بر نظریه نهادی آن را همانند ذرهبینی میدانند که میتوان موفقیت کارآفرینان و عملکرد شرکت را با آن آزمایش کرد. در پژوهشی با عنوان “نهادها، تغییر نهادی و عملکرد اقتصادی” نورث در تائید نظر بروتن و همکارانش نهادها را مجموعهای از قوانین معرفی میکنند که سازمانها، شرکتها و تیمهای مدیریت عالی باید آن را دنبال کنند.
رووان و مییر علاوه بر تائید نظر مزبور، در گامی فراتر از آنها بیان میکنند که این قواعد به گونهای ناخودآگاه و پنهانی بر رفتار و فعالیتهای شرکت و مدیران اجرائی تاثیرگذار است. به این ترتیب آنها، تاثیر سابقه تحصیلی و کاری مدیر ارشد بر عملکرد شرکت را اندک میدانند. به ویژه اگر این فعالیتها به صورت جدا از نهادهای جامعهای که شرکت در آن فعالیت میکند مورد بررسی قرار گیرند. بروتن و همکارانش در تعریف عملکرد شرکت اهمیت فراوان نظریه نهادی را ناشی از ناخوشنودی پژوهشگران از نظریههایی میداند که در آنها فقط به اثربخشی فعالیتهای شرکت پرداخته شده و به نیروهای اجتماعی- فرهنگی اشارهای نشده است. با توجه به محدودیتهای بیشمار پیشروی مدیران ارشد، برای تاثیرگذاری بر عملکرد شرکت آنها مجبورند تصمیمهای سخت و جدی بگیرند. لذا عملکردهای متفاوت در شرکت را نباید به کارهای مدیر ارشد یا سابقه کاری او نسبت داد .
نظریه انتخاب عمومی نقطه تمرکز خود را انسان اقتصادی قرار داده و به طور کلی بر نفعطلبی انسان بنا نهاده شده است. این نظریه بیان میکند که سیاستمداران و کارگزاران بخش عمومی بیشتر در پی منافع خویشاند تا در پی منافع شهروندان، و در اساس، هیچ تضمین یا دلیل منطقی وجود ندارد که چنین افرادی تنها به علت این که در جایگاه خاصی قرار گرفتهاند، دچار دگرگونی شخصیتی شوند و منافع دیگران را مقدم بر منافع خود بدانند.
در این نظریه که برای نخستین بار توسط جنسن و مکلینگ در سال 1976 ارائه شد، ساختار سرمایه شرکت از طریق هزینههای نمایندگی ناشی از تضاد منافع بین ذینفعان مختلف شرکت تعیین میگردد. جنس و مکلینگ در چارچوب واحد اقتصادی دو نوع تضاد منافع شناسایی میکنند :
- تضاد بین مدیران و صاحبان سهام.
- تضاد منافع بین صاحبان سهام و دارندگان اوراق بدهی شرکت.
بدین ترتیب، به نظر جنسن و مکلینگ میتوان با ایجاد توازن بین مزایای حاصل از بدهی و هزینههای نمایندگی بدهی، به یک ساختار مطلوب (بهینه) سرمایه دست پیدا کرد. از جمله بازتابهای این نظریه میتوان به این موارد اشاره نمود: اول اینکه، انتظار میرود وامدهندگان در قراردادهای بدهی محدودیتهای خاصی را از قبیل حفظ سطح معینی از سرمایه در گردش، عدم تحصیل داراییهای جدید، عدم سرمایهگذاری در فعالیتهای تجاری جدید و غیرمرتبط با تجارتهای فعلی و عدم پرداخت سود سهام، برای وامگیرندگان قائل شوند. دوم اینکه، صنایعی که از فرصتهای رشد کمتری برخوردارند، برای تامین مالی مورد نیاز خود، بیشتر از استقراض استفاده خواهند کرد تا انتشار سهام.
سوم اینکه، شرکتهایی که با فرصتهای اندک یا منفی اما در عین حال از جریان نقدی آزاد بیشتر برخوردارند، انتظار میرود بدهی زیاد داشته باشند. دارا بودن جریان نقدی آزاد بدون برخورداری از فرصتهای سرمایهگذاری مطلوب سبب میگردد مدیران در استفاده از مزایای زیادهروی نموده، در راستای تامین اهداف شخصی برآمده و حتی به زیردستان خود حقوق و و مزایای بیش از اندازه پرداخت کنند. در نتیجه، افزایش سطح بدهی در ساختار سرمایه، میزان جریان نقدی آزاد را کاهش داده و مالکیت مدیران در حقوق مالکانه نهایی شرکت را افزایش میدهد.
مشکل نمایندگی بالقوه زمانی ایجاد میشود مدیر شرکت در جهت منافع سهامداران عمل نکند و به ویژه هنگامی که مالکیت شرکت را چندین نفر بر عهده دارند. این نظریه به این دلیل در این پژوهش مهم است که بدانیم چه عواملی در انگیزهها و اعمال مدیر ارشد موثر هستند. زیرا دسترسی به اطلاعات محرمانه ممکن است بر قضاوت مدیر اجرایی تاثیرگذارد و طی آن بتوان او را به استراتژی، اولویتبندی اهداف یا تصمیمگیری خاصی ترغیب نمود. این اقدامات استراتژیک مدیر ارشد به صورت مستقیم یا غیرمستقیم بر عملکرد شرکت تاثیر میگذارد. نظریه نمایندگی براساس این فرض اساسی که انسان یا نمایندهها خودبین و فرصتطلب هستند بنا شده است زیرا در نبود یک شیوه مناسب کنترل برای محافظت از منافع مالکان یا نمایندگان، آنها از دانشی که در مورد شرکت و بازار دارند برای سود بردن از مالکان شرکت در جهت منافع شخصی استفاده میکنند.
همچنین وقتی مدیر ارشد وظایف دوگانه ریاست هیات مدیره و مدیر عاملی را با هم نداشته باشد یا در یک ساختار با طراحی مناسب پاداشها، منافع مدیر ارشد با سهامداران همتراز در نظر گرفته شود منافع مالکان به گونهای بهتر تامین میشود.در این نظریه هدف اولیه نمایندگان فعالیت در جهت منافع مالکان عمده که همان سهامداران اصلی هستند فرض شده است. در شرایط عادی، به دلیل ارزیابی فعالیتها و نوآوریها نمایندگان شرکت آنها موظف هستند منافع مورد نظر مالک اصلی را تامین کنند. میلر و ساردیز بیان میکنند که نظریه نمایندگی، مالکان را به گونهای نشان میدهد که همیشه حق با آنها است در حالی که نمایندگان شرکت اگر فعالیتی در جهت تامین منافع مالکان نکنند در عمل اشتباهی انجام دادهاند.
آنها همچنین استدلال میکنند که مدیران اجرایی برای مثال مدیر ارشد، در مواقعی باید بیش از مالکان تشویق شوند. به گفته آنها، مالکان دچار خودبینی میشوند نه مدیران ارشد. آنها به موقعیتی اشاره میکنند که در آن یک شرکت بزرگ سرمایهگذاری کنترل و مالکیت قابل توجهای از یک شرکت سهامی را دست بگیرد. در این وضعیت، شرکت سرمایهگذاری برای بازگشت سریع بازده به شرکت خود، فشار بر مدیریت شرکت تابعه را جهت انجام اقداماتی مانند کوچکسازی افزایش میدهد بدون آنکه زیانهایی که در بلند مدت به شرکت تابعه وارد میشود در نظر بگیرد.
در حالی که نظریه انتخاب عمومی و نظریه نمایندگی ریشه در اقتصاد دارد، نظریه خادمیت از حوزههای روانشناسی و جامعهشناسی نشات گرفته است. هدف این نظریه آن است که نشان دهد چگونه برخلاف نظریههای پیشین که تنها بر محرکهای اقتصادی پا میفشردند، مدیران در موقعیتهایی برانگیخته میشوند تا بهطور کامل برای منافع صاحبان اصلی سازمان گام بردارند و خود را وقف سازمان و اهداف آن سازند . نظریه خادمیت تصریح میکند که اگر عواملی مانند اعتماد، اعتبار و شهرت، اهداف جمعی و ارزشهای مشترک مورد تاکید قرار بگیرند، رابطه صاحبان اصلی سازمان با مدیران از رابطه اصیل-کارگزار به رابطه اصیل-خادم تبدیل خواهد شد.
منبع
شکیب جو، محمد دخت(1394)، تاثیر اهرم و مهارت های مدیریتی بر بازده سهام، پایان نامه کارشناسی ارشد، مديريت بازرگاني، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید