مفاهیم شخصيت

كلمه شخصيت در انگليسي از واژه لاتين پرسونا اقتباس شده است و در اصل اشاره به نقاب­ هايي دارد كه توسط هنرپيشگان تئاتر در نمايش­هاي يونان باستان به صورت زده مي­شد و در عين حال دربردارنده نقش آنان نيز بود. گاه كلمه شخصيت به منظور توصيف بارزترين ويژگي شخص به كار مي رود مثلا گفته مي­شود فلان كس شخصيت پرخاشگر يا خجولي دارد؛ ولي روان شناسان در بحث از شخصيت بيش از هر چيز به تفاوت­هاي فردي توجه دارند يعني ويژگي­هايي كه يك فرد را از افراد ديگر متمايز مي­كند .

روانشناسان شخصيت را به گونه­اي متفاوت تعريف كرده­اند. براي مثال گوردون آلپورت شخصيت را مجموعه­اي از عوامل دروني­ كه چگونگي سازگاري اختصاصي فرد را با محيط جهت مي­دهد تلقي مي‌كند. زيگموند فرويد معتقد بود كه شخصيت از نهاد، خود و فراخود ساخته شده است. كارل راجرز شخصيت را به عنوان خويشتن سازمان يافته دائمي مي­داند كه محور تمام تجربه­هاي وجودي انسان است. جورج كلي شخصيت را به عنوان مسير خاص هر فرد در جستجو براي تفسير معاني زندگي تعريف مي­كند.كلي شخصيت را به عنوان مسير منحصر به فرد معنا سازي فرد،‏ خارج از تجربيات زندگي تعريف مي­كند.راجرز شخصيت را به عنوان خويشتن سازمان يافته دائمي و ماهيت ادراك شده از نظر ذهني در نظر مي­گيرد كه در مركز تمام تجربه­ هاي ما قرار دارد.

نظريه­هاي شخصيت

 نظريه پردازان شخصيت به طور مكرر موضوع­هاي مشخصي را مورد توجه قرار داده­اند. راه حل­هاي ارائه شده براي اين موضوع­ها نيز انعكاسي از تجارب زندگي آن­ها و از روند­هاي اجتماعي و عملي هم­ زمان است. مواضع نظري روانشناسان درباره شخصيت به اين بستگي دارد كه كدام جنبه از عملكرد انسان براي مطالعه انتخاب مي­شود و چگونه اين كاركردها مورد بررسي قرار مي­گيرند.

نظريه روانكاوي

نظريه شخصيت بيش از هر فرد ديگري، تحت تأثير زيگموند فرويد قرار داشته است. نظام روان­كاوي او اولين نظريه رسمي شخصيت بود و در حال حاضر مشهورترين آن است. در واقع نفوذ فرويد به قدري عميق بوده است كه به رغم ماهيت بحث ­برانگيز بودن آن،‏ كار وي براي بيش از يك قرن بعد گسترده‌ترين سبك پذيرفته شده براي بحث درباره شخصيت باقي خواهد ماند .به نظر فرويد، تعيين­كننده اصلي رفتارهاي بشر همين عوامل ناخودآگاه هستند و از سه قسمت عمده ساخته شده است كه عبارتند از نهاد، خود و فراخود. اين سه عنصر اساسي شخصيت به نحو مداوم و متقابلي بر يكديگر تأثير مي­گذارند و تأثير مي­پذيرند. در حالي كه علي­الاصول از لحاظ ساختاري و كنش و عناصر تشكيل دهنده و پويايي با يكديگر به طرز مشخصي متفاوتند. از نظر فرويد رفتار يا روان يا شخصيت انسان هميشه محصول ارتباط متقابل تعامل يا تمامي اين سه دسته از عوامل مي­باشد .

رويكرد نوروانكاوي

نظريه­پردازان نوروانكاوي‏‏ تصوير خوش­بينانه­تر و دلنشين­تر از ماهيت انسان ارائه مي­دهند. كار آن­ها نشان مي­دهد كه حوزه شخصيت با چه سرعتي در يك دهه پس از شروع رسمي آن متنوع شد. يونگ، تبيين جديد و مبسوطي را از ماهيت انسان به بار آورد كه كاملاً بي شباهت به تبيين­هاي ديگر بود و آن را روانشناسي تحليلي ناميد.يونگ، كل شخصيت يا روان را شامل مجموعه­اي از ساختارها يا نظام­هاي جداگانه­اي مي­دانست كه اگرچه كاملا˝ از يكديگر تفاوت دارند ولي با وجود اين مي­توانند بر هم تأثير بگذارند. اين نظام­هاي عمده عبارتند از خود، ناهشيار شخصي، ناهشيار جمعي. يونگ بعد از مدت كوتاهي كه مفاهيم درونگرايي و برونگرايي را گسترش داد دريافت كه اين دو نگرش متضاد بر خلاف تصور قبلي وي به طور كامل تمام تفاوت­هاي موجود ميان افراد را تبيين  نمي­كنند. او به تدريج متوجه شد كه انواع مختلفي از درونگراها و برونگراها وجود دارند و به همين دليل سطح ديگري از طبقه­بندي را در ارتباط با چيزي كه آن را كاركردهاي روانشناختي ناميد گسترش داد.

رويكرد پويايي رواني اجتماعي، رفتار انسان

از بين افرادي كه در نظريات فرويد تأثير بسزايي داشتند، آلفرد آدلر بود كه بر رويكرد روانشناسي فرد نگر تأكيد داشت. از نظر آدلر هر فرد در درجه اول موجودي اجتماعي است. شخصيت توسط محيط اجتماعي و تعامل­هاي بي­نظير ما شكل مي­گيرد و نه به وسيله تلاش­هايي براي ارضاي نيازهاي زيستي. براي آدلر هشيار و ناهشيار قسمت اصلي شخصيت است. به جاي اينكه توسط نيروهايي كه نمي­توانيم آن‌ها را ببينيم و كنترل كنيم تحريك شويم،  به طور فعال در آفريدن خود و هدايت كردن آينده مان درگير هستيم .

اساس نظريه آدلر بر اين است كه انسان در اصل، به وسيله عوامل اجتماعي برانگيخته مي­شود و نه عوامل بيولوژيك. آدلر معتقد شد كه انگيزه اساسي رفتار بشر جستجو براي قدرت است. او اعتقاد داشت كه ” در هر انساني حقارت وجود دارد. زيرا كه فرد انسان هنگام تولد موجودي كاملا ضعيف و بيچاره است و در تمام دوران طولاني كودكي متكي به ديگران است. يكي از طرق برگزيده براي جبران اين احساس ضعف رفتن به سوي كسب قدرت بوده و طريق ديگر انكار و عقب نشيني از واقعيت است. اين نوع برخورد­ها با احساس حقارت به نظر آدلر سبب مي­شود كه سبك زندگي فرد كه منحصر به خود اوست و تعيين­كننده الگوي رفتارهاي بعدي او در تمام عمر مي­باشد پديدار گردد و شكل گيرد .

رويكرد انسان­گرايي

اين رويكرد، تصويري زيبا و خوش­بينانه از ماهيت انسان به دست مي­دهد و مردم را به عنوان موجوداتي فعال و خلاق ترسيم مي­كند كه بر خود شكوفايي، رشد و پيشرفت توجه دارند.به طور خلاصه مي­توان گفت نظريه انسان­گرايي مزلو كه بر كل وجود و منحصر به فرد بودن شخصيت هر فرد، ارزش­ها و معيارهاي انساني و ظرفيت او براي خودكفائي، رشد، خلاقيت و خودشكوفايي و گرايش به سالم بودن تكيه مي­كند، نفوذ و تأثير زيادي بر نظريه­هاي مربوط به انسان در قرن معاصر داشته است .ديدگاه شخصيت مزلو، ديدگاهي انسان­گرا و خوش­بينانه است. اگرچه نيازهاي موجود در سلسله مراتب‌هاي مزلو فطري هستند، رفتارهايي كه با آن­ها اين نيازها را ارضا مي­كنيم آموخته مي­شوند. بنابراين، شخصيت به وسيله تعامل طبيعت و تربيت، وراثت و محيط، متغيرهاي شخصي و موقعيتي تعيين مي­شود.

رويكرد يادگيري اجتماعي

رويكرد يادگيري اجتماعي به شخصيت كه حاصل تلاش­هاي آلبرت بندورا و جولين راتر است پيامد رويكرد رفتارگراي اسكينر است .يكي از نظرياتي كه در سال­هاي اخير از لحاظ جامعيت در بين صاحب ­نظران رفتارگرا مورد توجه قرار گرفته است، ضمن اينكه از جنبه عيني و علمي نيز تحقيقات و پژوهش­هاي زيادي صحت آن را تأييد مي­نمايد نظريه يادگيري اجتماعي بندورا است .فرضيه اساسي در نظريه بندورا در مورد توجيه شخصيت انسان، مفهوم الگوپذيري و يادگيري از طريق مشاهده است. به نظر بندورا، الگوهاي مورد مشاهده و تقليد بر اساس اطلاعاتي كه به ما مي­دهند بر ما تأثير مي­گذارند. به علاوه يادگيري مشاهده­اي بر اساس چهار عامل مرتبط به ­هم و اصلي حاكم بر رفتار انسان صورت مي­گيرد كه شامل توجه، نگهداري، فعاليت حركتي و انگيزه مي­باشند .

رويكرد شناختي

رويكرد شناختي به شخصيت بر شيوه­هايي تمركز دارد كه مردم توسط آن­ها خود و محيطشان را مي‌شناسند، يعني اين­كه چگونه آن­ها درك مي­كنند، ارزيابي مي­كنند، ياد مي­گيرند، فكر مي­كنند، تصميم مي­گيرند و مشكلات را حل مي­كنند. اين واقعا˝ يك رويكرد روانشناختي به شخصيت است، زيرا منحصرا˝ بر فعاليت­هاي ذهني هوشيار تمركز مي­كند. اين نظريه توسط كلي پيشنهاد شده است. فرضيه محوري و مركزي و اساسي نظريه شناختي كلي عبارت است از استعداد عقلي انسان براي انتخاب راه­ هاي احتمالي در زندگي. اين را كلي «راه گشايي­هاي سازنده» مي­نامد و معتقد است كه انسان بر اساس احتمالاتي­كه در ذهن خود برا ي حل مسائل زندگي ايجاد مي­كند به دنيا مي­نگرد. او اعتقاد دارد كه ديدگاه­هاي بشر از جهان هستي دائما˝ در حال تغيير است و هيچ چيز اعم از فلسفه، اقتصاد، اجتماع، اخلاق، علم و مانند آن مطلق نيست. بلكه بستگي به تفسير و تعبير ذهني هر فرد دارد .

 رويكرد صفات

صفت، ويژگي يا كيفيت متمايز كننده شخصي است. در زندگي روزمره مان هر وقت شخصيت كسي را كه مي­شناسيم توصيف مي­كنيم، اغلب از رويكرد صفت پيروي مي­كنيم. ما به انتخاب كردن ويژگي­ها يا عوامل برجسته تمايل داريم .كارهاي آلپورت، كتل و آيزنك نمونه­هايي از رويكرد صفت به شخصيت است. متمايزترين ويژگي رويكرد آلپورت در شخصيت تأكيد او بر يگانگي شخصيت فرد بر مبناي صفت­هايي است كه مشخص كننده هر يك از ما هستند. به عقيده او، شخصيت از لحاظ ماهيت، جهان شمول و عمومي نيست، بلكه شديداً اختصاصي و منحصر به فرد است .

نظریه شخصیتی پنج بزرگ

چون در این پژوهش برای بررسی صفات شخصیتی از آزمونی استفاده می­شود که بر اساس نظریه پنج بزرگ ساخته شده است، در این قسمت به تفصیل بیشتری به این نظریه خواهیم پرداخت. مدل پنج عاملی یا FFM مدل مسلط در روانشناسی گرایشی است. منظور از گرایش، ویژگی­های پایدار و نسبتاً ثابتی است که افراد را از یکدیگر متمایز می­سازد و معمولاً مترادف با صفت به کار می­رود، هر چند که صفت اغلب در ترکیب با سایر اصطلاحات به کار می­رود تا به ماهیت پایدار یک ویژگی را که ممکن است در سایر مردم “حالتی” گذار به نظر برسد، اشاره شود.در سال­های اخیر روان­شناسان شخصیت، مدل پنج عاملی شخصیت را به منزله یک مدل جامع از صفات بهنجار شخصیتی مورد تصدیق قرار داده­اند .این مدل از طریق تحلیل عوامل روی صفات شخصیتی شکل گرفت و از حمایت­های تجربی قوی برخوردار است .

  • مدل پنج عاملی یا پنج بزرگ ابراز می­دارد که پنج حیطه عمده شخصیتی وجود دارد:
  • روانرنجورخویی در مقابل ثبات هیجانی (یا عواطف منفی­گرایی)
  • برونگرایی در مقابل درونگرایی ( یا عواطف مثبت­گرایی)
  • وجدانیبودن
  • توافق در مقابل مخالفت­گرایی
  • فراخ ذهنی در مقابل بسته بودن در برابر تجربه

هر کدام از این حیطه ­های گسترده به وجوه یا صفات پایین- مرتبه تر خاصی تقسیم می­شوند. به عنوان مثال، کاستا و مک کری برای هر کدام از این حیطه ­ها شش وجه یا صفت را توصیف کرده­اند.

جدول : حیطه ­ها و وجوه NEO- PI- R

روان نژندخوییاضطراب (Anxiety)

خشم و کینه(Angry Hostility)

افسردگی(Depression)

آگاهی به خود(Self- consciousness)

تکانشگری(Impulsiveness)

آسیب­پذیری(Vulnerability)

برونگراییصمیمیت (Warmth)

قاطعیت (Assertiveness)

فعالیت (Activity)

تحریک­جویی (Excitement seeking)

جمع­گرایی (Gregariousness)

عواطف مثبت (Positive Emotions)

فراخ ذهنیتخیل (Fantasy)

زیباشناسی (Aesthetics)

احساسات (Feelings)

اعمال (Actions)

نظرات (Ideas)

ارزشها (Values)

توافقاعتماد (Trust)

سادگی (Straightforwardness)

نوع دوستی0(Altruism)

تبعیت (Compliance)

تواضع (Modesty)

درک دیگران (Tender- Mindedness)

وجدانی بودنشایستگی (Competence)

نظم (Order)

وظیفه شناسی (Dutifulness)

پیشرفت­جویی        (AchievementStriving)

خودنظم­بخشی (Self- Discipline)

مشورت (Deliberation)

  1. رواننژندخویی

مک­کری و کاستا  روان نژند خویی را یک ابرصفت می­دانند که توافق زیادی در مورد آن وجود دارد. روان نژند خویی مکرراً در مطالعات تحلیل عواملی متعدد آشکار شده است. به نظر می­رسد فاکتور C کتل که “قدرت ایگو” نامیده می­شود، ارتباط نزدیکی با روان نژند خویی داشته باشد، البته در قدرت ایگو تأکید بر وجه غیر نوروتیک و با ثبات این بعد است. تمایل عام به تجربه عواطف منفی مانند ترس، غم، خشم، گناه و انزجار هسته اصلی حیطه روان نژندخویی است. اما روان نژندخویی فراتر از آسیب­پذیری به پریشانی روان شناختی است. افراد بالا در روان نژندخویی مستعد افکار غیرمنطقی، توانایی کمتر برای کنترل تکانه­های خود و تطابق ضعیف­تر با فشارروانی هستند که شاید به علت تداخل هیجانات مزاحم در انطباق فرد با فشارروانی است. در این افراد (بدون داشتن خلق افسرده) یادآوری خاطرات خوشایند اندک و یادآوری خاطرات منفی زیاد است. این تمایل به یادآوری خاطرات منفی به نظر می­رسد که نقشی کلیدی در آسیب­پذیری شخص در برابر افسردگی بالینی داشته باشد. وقتی افراد بالا در روان نژندخویی خلق افسرده دارند، تمایل­شان به یادآوری رویدادهای منفی بسیار چشمگیر است . در یک مطالعه روان نژند خویی با نوسان خلق و آسیب­پذیری نسبت به افسردگی، حتی در میان نمونه­های غیربالینی ارتباط نشان داد . به نظر می­سد روان نژند خویی بالا با اتکا به خود ضعیف چه در مردان و چه در زنان ارتباط دارد. همان طور که از نام این حیطه برمی­آید، کسانی که مبتلا به نوروز هستند عموماً در سنجه­های روان نژندخویی نمره بالا می­گیرند، اما مقیاس روان نژندخویی یک بعد بهنجار از شخصیت را اندازه می­گیرد. افراد دارای نمرۀ بالا در روان نژندخویی ممکن است در مخاطره بیشتری برای ابتلا به برخی مشکلات روان­پزشکی باشند، اما مقیاس روان نژندخویی را نباید جز آسیب روانی محسوب کرد. ممکن است کسی در روان نژندخویی نمره بالا داشته باشد بدون آن­که دچار یک اختلال روان­پزشکی قابل تشخیص باشد. از جهت دیگر همه طبقات بیمارهای روانی با روان نژندخویی بالا همراه نیستند، مانند افراد دارای اختلال شخصیت ضد اجتماعی. افرادی که در این مقیاس نمره کم می­گیرند از نظر هیجانی باثبات، معمولاً آرام، راحت و خلق­ و­خوی ملایمی دارند. این افراد بدون پریشانی یا عصبی شدن با موقعیت­های فشارزا روبرو می­شوند .

  1. برونگرایی

مک­کری و کاستا برونگرایی را مانند روان نژندخویی یک ابرصفت می­دانند. سازه برونگرایی و نقطه مقابل آن درونگرایی، تقریباً در تمام نظریه­های روان شناسان گرایشی نقشی عمده ایفا می کند. به نظر می­رسد در این که برونگرایی یک گرایش کاملاً تأیید شده است (یعنی یکی از ابرصفت­ها است) تردیدی وجود نداشته باشد. برونگراها، اجتماعی، مردم دوست، قاطع، فعال و پرحرف هستند. هیجان و تحریک را دوست دارند و ذاتاً بشاش هستند. آنان امیدوار، پرانرژی و خوش بین هستند. درونگراها بیشتر مستقل­اند تا پیرو، کارها را با سرعت مورد پسند خود انجام می دهند، نه آن که کند باشند. بیشتر خوددار هستند تا سرد و خشک، تنهایی را ترجیح می­دهند، اما بدبین و ناشاد نیستند. درونگرایی را باید فقدان برونگرایی دانست نه نقطه مقابل آن .

  1. فراخ ذهنی

افراد فراخ ذهن نسبت به دنیای درون و برون کنجکاو بوده و به دنبال اندیشه­های نو و ارزش­های غیرمعمول هستند. این افراد به خاطر خود تجربه به تجربه کردن علاقه­مندند، مشتاق تنوع هستند و ابهام را تحمل می­کنند، زندگی غنی­تر، پیچیده­تر و نامتعارف­تری دارند. برعکس، افراد بسته در تخیل ضعیف به نظر می­رسند، به هنر و زیبایی حساس نیستند، در عواطف محدودند، از لحاظ رفتاری خشک و انعطاف­ناپذیرند و اندیشیدن برایشان خسته­کننده است و از لحاظ ایدئولوژیک متعصب هستند.افراد فراخ ذهن نسبت به افراد دارای ذهن بسته، هیجان­های مثبت و هیجان­های منفی را با شدت بیشتری تجربه می­کنند. کسانی که در فراخ ذهنی نمره پایین می­آورند رفتارشان تابع عرف است و دیدگاهی محافظه­کار دارند. آشنا را به نو ترجیح می­دهند. پاسخ­های هیجانی آن­ها نسبتاً خفیف است، تنگ ­نظرترند و علائق­شان محدودتر. افراد فراخ ذهن تابع عرف نیستند، خودکامگی را به زیر سؤال می‌برند، پذیرای اندیشه­های اخلاقی، اجتماعی و سیاسی نو هستند، اما بدین معنی نیست که منضبط و پای­بند به اصول اخلاقی نیستند. یک فرد فراخ ذهن ممکن است به همان اندازه که آگاهانه سیستم ارزشی متحول خود را بکار می­گیرد، به ارزش­های سنتی نیز پای بند باشد. شاید از دید برخی از روانشناسان فرد فراخ ذهن سالم­تر و پخته­تر به نظر برسد، اما ارزش فراخ ذهنی یا بسته بودن ذهن به الزامات موقعیت بستگی دارد و هم افراد فراخ ذهن و هم بسته ذهن کارکردهای مفیدی در جامعه دارند.

  1. وجدانی بودن

بسیاری از نظریه­های شخصیت به ویژه نظریه روان­پویشی به کنترل تکانه­ها توجه دارند. بیشتر مردم در جریان رشد و تحول می­آموزند که چگونه تمایلات خود را اداره کنند. ناتوانایی بزرگسالان برای مقاومت در برابر تکانه­ها و وسوسه­ها عموماً نشانه هایی از روان نژندخویی بالا محسوب می­شود، اما کنترل خود را می­توان به فرآیند فعال برنامه­ریزی، سازمان­دهی و انجام وظایف نیز نسبت داد. تفاوت افراد در این نوع تمایلات اساس وجدانی بودن است. افراد باوجدان­تر هدفمند، با اراده و پرانرژي و مصمم هستند و کمتر کسی بدون داشتن مقدار مناسبی از این صفت می­تواند موسیقیدان یا ورزشکار شود. وجدانی بودن بالا از جنبه مثبت با پیشرفت تحصیلی و شغلی همراه است و از جنبه منفی با سخت­گیری آزارنده، آراستگی وسواسی یا اعتیاد به کار رابطه دارد. دانش­آموزان باوجدان  به کسب نمره­های بالاتر و انجام تکالیف فوق برنامه گرایش دارند . وجدانی بودن با سلامت و سرحالی جسمی رابطه دارد. قطب مخالف وجدانی بودن “بی­برنامه” است. مک­کری و کاستا  اظهار می­دارند که افراد پایین در وجدانی بودن نه آن­قدر کنترل نشده هستند که بی­برنامه باشند و نه آن­قدر تحت تأثیر تکانه­ها که تنبل نامیده شوند.

  1. توافق

توافق نیز مانند برونگرایی عمدتاً یک بعد از تمایلات بین فردی است. فرد موافق اساساً نوع دوست، دلسوز و مشتاق کمک به دیگران است و باور دارد که دیگران هم به همان اندازه به دردش می­خورند .قطب مخالف توافق، “تقابل” است، یعنی تمایل به این­که فرد خود را در تقابل با دیگران ببیند. افراد تقابلی به عدم اعتماد، شکاک بودن، هم­حس نبودن، اهل همکاری نبودن، کله شقی و گستاخی گرایش دارند. مک­کری و کاستا به شباهت میان تقابل و قطب روان پریش خویی آیزنگ اشاره می­کنند. خصومت مرتبط با برخی جنبه های خاص از رفتار تیپ A نیز شباهت در خور توجهی با تقابل دارد. تصور می­شود توافق نیز مانند “فراخ ذهنی” اساساً حاصل یادگیری و اجتماعی شدن باشد تا پایه زیست ­شناختی. افراد موافق در روابط بین فردی به هم­ حسی، همکاری، اعتماد کردن و حمایت­کنندگی تمایل دارند، اما توافق در حالت افراطی ناخوشایند است و به صورت رفتار وابسته و “فراموش کردن خود” در برخورد با دیگران آشکار می­شود.

شاید به راحتی بتوان گفت که این حیطه اجتماع پسندتر و از نظر روانی سالم­تر است. البته درست است که افراد موافق محبوب­ تر از افراد مخالف­ خوان هستند، اما آمادگی برای مبارزه در راه علائق خود نیز فوایدی دارد و توافق در جایی که مبارزه­ جویی مورد نیاز است، مزیت محسوب نمی­شود. به عنوان مثال، در حوزه علوم، تفکر نقادانه و شکاکانه برای تحلیل درست لازم است. بنابراین هیچ کدام از قطب­ های این بعد از منظر اجتماعی و از نظر سلامت روان ذاتاً بهتر از قطب دیگر نیستند.بررسي دوقلوها معلوم كرده است كه از پنج عامل، اين چهار مورد عنصر ارثي نيرومندتري دارند: روان نژندخويي، برونگرايي، گشودگي و وظيفه­شناسي و معلوم شده است كه خوشايندي عنصر محيطي نيرومندتري دارد.بنابراين آنچه اهميت افزونتري دارد اين احتمال است كه رابطه ميان ويژگي­هاي شخصيتي و محيط­هاي كاري، به ويژه مي­تواند بر عملكرد تأثير بگذارد . به طور كلي در تحقيقات، نسبت به سودمندي آزمون­هاي شخصيت در انتخاب كاركنان با هدف بهبود عملكرد شغلي با خوش بيني نگريسته شده است و در اين مورد كه شخصيت بويژه بعد وظيفه شناسي بخوبي عملكرد را پيش­بيني مي‌كند، توافق نظر وجود دارد .

ويژگي شخصيتي مديران

افراد زيادي در نوشته­ هاي خود يك سري توانايي­ها و ويژگي­هاي شخصيتي را براي شخص مدير و موفقيت او لازم و ضروري دانسته­اند كه در اينجا به اختصار توضيح داده مي­شود.كونتز خصوصيات لازم براي شغل مديريت را شامل، علاقه و اشتياق به مديريت، مهارت­هاي ايجاد ارتباط با ديگران، درستي و يكرنگي، تجربه شخصي (عملكرد گذشته در سمت مديريت) مي­داند.هنري فايول ويژگي­هاي زير را براي مديريت لازم مي­داند:

  • توانايي جسمي: يعني داشتن سلامت، نيرو يا انرژي و ظاهري مناسب.
  • توانايي فكري: يعني داشتن ثبات رواني، اشتياق به پذيرفتن مسئوليت، ابتكار و وفاداري.
  • معلومات عمومي: يعني آشنايي كامل با اموري كه ارتباط خاصي با وظايف سازمان دارد.
  • معلومات شخصي: يعني داشتن اطلاعات خاص در مورد وظايف شغلي و كار مورد تصدي كه ممكن است فني، مالي يا اداري باشد.
  • تجربه: يعني دارا بودن معلوماتي كه ضمن انجام كار عايد انسان مي­شود .

رضائيان ، عمده خصوصيات ويژه رهبران را شامل هوش، بيان رسا، رشد اجتماعي و انگيزش دروني مي­داند.

شخصيت و كار

بديهي است افراد داراي شخصيت­هاي متفاوت ­اند. مشاغل هم از همين ويژگي­ها برخوردارند. بر اساس اين شيوه استدلال، تلاش­هاي زيادي انجام گرفته است تا افراد در مشاغل مناسب گمارده شوند. بيشترين كاربرد تئوري شخصيت در محيط­هاي كاري از طريق شناسايي و مطالعه صفاتي بوده كه با محيط كار ارتباط مستقيم داشته­ اند. سه صفت مهم كه به طور وسيع مورد مطالعه قرار گرفته ­اند عبارتند از: مكان كنترل، اقتدارخواهي، خودتنظيمي.مكان كنترل عبارت است از باور فرد نسبت اين­كه رفتار او تا چه اندازه اثر مستقيم بر پيامد هاي همان رفتار دارد. اين ويژگي شخصيتي به الگوهاي رفتاري متفاوتي منجر مي­شود. افرادي كه به باور خود، وقايع و پيامدهاي مؤثر بر زندگي را در كنترل دارند، درون­كنترل ناميده مي­شوند و كانون كنترل دروني دارند. در مقابل، افراد برون كنترل بر اين عقيده­اند كه رفتار و عملكرد آن­ها نتيجه شرايطي است كه خارج از كنترل آن­هاست. درون كنترل­ها در سازمان مسئوليت كارشان را خود به عهده مي­گيرند و به محيط و ديگران نسبت نمي­دهند. برون كنترل­ها معتقدند كه زندگي كاريشان در كنترل مديران بالا­تر است.

تحقيقات نشان داده است كه افراد با كانون كنترل دروني و بيروني نسبت به عوامل سازماني، خصوصا˝ با توجه به مشاركت در تصميم­گيري واكنش­هاي متفاوتي نشان مي­دهند . مدير تربيت­ بدني يك دانشگاه، رئيس اداره تفریحات سالم يك شهر يا نمايندگي­هاي ورزشي اگر منبع كنترل دروني داشته باشند بهتر عمل خواهند كرد. از سوي ديگر افراد با كانون كنترل بيروني در موقعيت­هايي كه پايبندي زيادي به قوانين و مقررات و نظارت افراد مافوق را مي­طلبد به خوبي عمل مي­كنند . بليط فروشان يك رويداد بزرگ ورزشي نياز دارند از يك روش مشخصي در توزيع بليط­ها تبعيت كنند، بنابراين افراد با منبع كنترل بيروني احتمالا˝ در اين موقعيت اجراي بهتري خواهند داشت و با اين شغل سازگاري بيشتري دارند . پذيرش آمريت عبارت است از باور فرد به اينكه بايد تا اندازه­اي تفاوت­هاي قدرت و مقام در يك سيستم اجتماعي مانند سازمان وجود داشته باشد.متابعت عبارت از درجه تبعيت شخص از رفتار ديگران است. شخصي كه متابعت بالايي دارد تمايل دارد رفتارش شبيه رفتار ديگران و تقليدي از حركات آنان باشد. شخصي كه متابعت پائيني دارد، چندان توجهي به رفتار ديگران ندارد. چنين شخصي وظايف خودش را بدون توجه به روش كار ديگران انجام مي­دهد .

منبع

روستا، محمدعلی (1393)، رابطه ویژگی های شخصیتی و مدیریت تعارض مدیران در هیأتهای ورزشی، پایان نامه کارشناسی ارشد، مدیریت ورزشی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0