ماركس وبر : منزلت اجتماعي و کیفیت زندگی
وبر آخرين جامعه شناس كلاسيك است كه مي تواند درباره کیفیت زندگی اظهار نظرهاي صريح در آثار وي يافت. وبر بر نظم منزلت ها در جامعه معتقد است و براي توجيه اين نظم منزلتي اعتقاد دارد كه عموما قدرت اقتصادي و خصوصا پول عريان، مبنايي براي افتخار اجتماعي نيست . قدرت سياسي نيز چنين تواني را ندارد، غالبا چنين است كه افتخار اجتماعي يا پرستيژ، مبنايي براي رسيدن به قدرت اقتصادي است.اگرچه ملوين تامين معتقد است كه ماركس وبر واژه کیفیت زندگی را براي اشاره به شيوههاي رفتار ، لباس پوشيدن ، سخن گفتن ، انديشيدن ، نگرشهايي كه مشخص كننده گروههاي منزلتي متفاوت بودند و در ضمن الگويي بودند براي كساني كه ميخواستند جزئي از اين گروههاي منزلتي باشند ، بكار گرفت .اما برخي مدعي اند كه اصلي ترين انتقاد وارده بر وبر بر عدم تعريف دقيق و عملياتي مفاهيم کیفیت زندگی يا سبك مند شدن زندگي است .”وي براي اشاره به کیفیت زندگی و ارائه تحليلي چند بعدي از آن سه مفهوم را بكار ميگيرد :
-کیفیت زندگی يا سبك مند شدن زندگي( Stylization of life)
-تدبير زندگي Life conduct))
– بخت زندگي (Life chance)
تدبير زندگي بر انتخابهايي كه افراد صورت ميدهند دلالت دارد.
“بخت زندگي عبارت است از احتمال تحقق يافتن انتخاب ها . با اين همه( دارند ورف) و (وبر) تعريفي روشني از بخت زندگي ارائه نمي دهند ، ولي ميتوان بخت زندگي را ( احتمال ساختار ، تحقق يافتن منافع خواسته ها و نيازها و بنابراين احتمال اينكه رخداد ها بر وفق مراد باشند) تعريف كرد.”تا به اين جا ميتوان گفت كه وبر خصيصه اصلي کیفیت زندگی را انتخابي بودن دانسته است اما انتخابي كه در محدوده مضايق ساختاري است ، تنگناهايي كه احتمال تحقق يافتن انتخاب ها را محدود ميكنند .وي اين محدوديت را اقتصادي و اجتماعي ميداند .اشاره به محدوديتهاي اجتماعي نشان دهنده توجه وبر به مجموعه عوامل ذهني، سنتي، هنجاري ، حقوقي و مذهبي در محدود كردن سبكهاي زندگي است.در درجه اول وي معتقد است كه ميتوان مزيتهاي طبقاتي را به کیفیت زندگی تبديل كرد، همين سبكهاي زندگي ميتوانند منبع منزلتي باشند كه در بازار اقتصادي به مزيت تبديل شود . موضع دوم وبر اين است كه علي رغم تبديل پذير بودن منزلت و مزيت طبقات به يكديگر ، اين دو هرگز قابل تقليل به يكديگر نيستند : نئو ماركسيستهايي چون بورديو و كريچر درباره درستي اين موضوع وبر ترديددارند ، اين افراد گروه منزلت را منفك از طبقه اجتماعي قابل تحليل نمي دانند.دست آورد ديگر وبر تاكيد نهادن بر كاركرد سبكهاي زندگي در جهت انسجام بخشيدن به گروههاي اجتماعي است . در نظر وبر افرادي كه کیفیت زندگی مشابه دارند ، نوعي انسجام گروهي را كه ناشي از شباهت در رفتار و الگوي مصرف است ، تجربه ميكنند .اين انسجام گروهي ميتواند به سرمايه اجتماعي تبديل ميشود . همين ويژگي است كه ، کیفیت زندگی را به يكي از مفاهيم و قابل بررسي در نظريه و تحليل شبكههاي اجتماعي تبديل ميكند.مشابهت در الگوهاي رفتار و مصرف كه غالبا با گرد آمدن در اماكن خاص و تشابه الگوهاي ارزشي و ذهني نيز همراه است ، ميتوان نقطه آغاز آشناييهايي باشد كه در مقام پيوند ضعيف ( Weal Ties) به سرمايههاي اجتماعي تبديل ميشوند .وجه ديگر انسجام اجتماعي ناشي از کیفیت زندگی مشابه به ناظر بر تبديل شدن کیفیت زندگی به خرده فرهنگ سخن ميگويد .اين خرده فرهنگ قادر است انسجام اجتماعي و هويت مشتركي را كه هر خرده فرهنگيبدان اتكا دارد، پديد آورد.
منبع
عبدلی،فرانک(1393)،اثربخشی آموزش شادکامی به شیوه شناختی رفتاری فوردایس به میزان خوش بینی و کیفیت زندگی زنان مبتلا به سرطان،پایان نامه کارشناسی ارشد رشته روانشناسی،دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه
ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید