عوامل موثر در وقوع طلاق

صاحب نظران عوامل مختلفی را در افزایش طلاق موثر دانسته اند. نظیر: عدم تفاهم زوجین ، عدم آشنایی زوجین با مسئولیت های زندگی مشترک، عدم آگاهی زوجین با مهارتهای زندگی زناشویی ، افزایش مقبولیت اجتماعی طلاق، افزایش استثلال مالی زنان ، بیکاری، اعتیاد، افزایش انتظارات زوجین را ازدواج و غیره . برخی از  منابع، عوامل موثر بر طلاق زوجین را به چند دسته کلی تقسیم بندی کرده اند که در ادامه به اختصار در مورد هر یک از این عوامل توضیح کوتاهی خواهیم داد.

الف) عوامل اجتماعی

تغییراتی از قبیل تغییر در جایگاه نقش زن و شوهر، شاغل بودن زوجین، جزء عوامل اجتماعی هستند که تا حدودی بر نرخ طلاق تاثیر می گذارند در طول این دوره های تغییرات سریع است که ارزش ها ، باورها و آداب و رسوم مردم در جوامع گوناگون مورد تهدید قرار می گیرند دامنه این تهدیدها متاسفانه به حوزه مقدس ازدواج و روابط خانوادگی نیز کشانده می شود. نتایج یک پژوهش در دانشگاه آکسفورد نشان داده است که طلاق در محیط کار می­تواند واگیردار باشد. به­این ترتیب که اگر در محیط کار، تعداد زیادی از کارکنان طلاق گرفته باشندکه به­صورت عادی در آید. ممکن است تأثیرات منفی اجتماعی و روان شناختی آن نادیده گرفته شود و فضایی ایجاد شود که سایر افراد احساس کنند افراد مجرد و آن­هایی که طلاق گرفته اند راحت تر هستند و درگیر مسائل خانوادگی نیستند یا این که می­توانند بیش­تر اضافه کاری کرده و در مأموریت­های شغلی شرکت کنند.

از دهه شصت میلادی شاهد پیدایش شیوه های دیگری از زندگی بوده ایم برخی از ا ین شیوه ها عبارتند از زندگی مشرک بدون ازدواج، ازدواج با  هم جنس ، رابطه جنسی آزاد، ازدواج آزاد ، ازدواج گروهی یا اشتراکی و ازدواج مجدد. در واقع تمایل نداشتن به ازدواج سنتی به دلیل رضایت بخش نبودن آن نیست بلکه به علت جذابیت کمتر آن نسبت به شیوه هائی است که تا پیش از این وجود نداشته اند. همچنین در گذشته، طلاق گرفتن یک زوج مایه ننگ خانواده ها بود. در صورتی که امروزه قبح این مسئله در نزد بیشتر خانواده ها از بین رفته است.

ب) عوامل شخصی

ادارک نادرست و انتظارات غیر واقع بینانه نسبت به ازدواج از مهمترین نمونه‌های مربوط به عوامل فردی است. انتظارات و ادراکات نادرستی از قبیل اینکه : رابطه زناشویی‌، پیوسته سرشار از هیجان خواهد بود. اگر دو نفر واقعاً عاشق هم باشند می توانند افکار و احساسات و نیازهای یکدیگر را پیشگویی کنند. زن و شوهر موفق در همه چیز با یکدیگر توافق دارند و غیره. اینگونه باورهای نادرست و توقعات آرمانی جز دور کردن زن و شوهر از یکدیگر و در نهایت از هم پاشیدگی کانون خانواده نتیجه‌ای در بر‌نخواهد داشت. تا زمانی که جامعه به ترویج آرمانهای رمانتیک و انتظارهای بیهوده و خیالی ادامه دهد و افراد به پذیرش آنها تنها در دهند. بر سرخوردگی ودلسردی از زندگی زناشویی نیز افزوده خواهد شد از عوامل فردی دیگر موثر بر افزایش نرخ طلاق ،ارزشهاو هدف هائی است که افراد در رابطه زناشوئی خود دنبال می کنند.

ج) عوامل ارتباطی

ارتباط صحیح کلامی و غیر کلامی اساس یک زندگی زناشویی موفق است زن و شوهری که از داشتن یک ارتباط صحیح با یکدیگر و دیگر افراد خانواده محروم هستند دارای نشانه های رفتاری ویژه ای می باشند که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:

  •  یاس ، نومیدی و درماندگی زن یا شوهر
  •  وجود تعارض بین زن و شوهر
  •  داشتن انواع مشکلات در زمینه های مالی، جنسی ، رفتاری
  •  نرخ پایین پاداش و تقویت در رابطه بین زن و شوهر
  •  نبودن رضایت و خشنودی از زندگی زناشویی
  •  شکایت و انتقاد از یکدیگر و …

همگی این عوامل می توانند سلامت روانی افراد خانواده را مورد تهدید قرار دهند. با توجه به عوامل شخصی، هر چه نارضایتی زوجین از رابطه زناشوئی بیشتر باشد احتمال طلاق آنها نیز افزایش خواهد یافت.

تغییرات پس از طلاق

طنز تلخ جدائی اینجاست که درست زمانی که والدین کمترین آمادگی را دارند، نیازهای عاطفی شدیدی نیز همزمان در فرزندان بوجود می‌آید. کودکان به غیر از مواردی که از جانب پدر و مادر مورد خشونت یا بی توجهی قرار گرفته‌اند، بیش از پیش به هر دو والد نیاز دارند. اما در این زمان ممکن است یکی از والدین از نظر عاطفی و والد دیگر از نظر فیزیکی کمتر در دسترس او باشد. زمانی که زن و شوهری از هم جدا می شوند، این امر باعث چندین تغییر عمده در شیوه تربیتی فرزندشان می گردد:

والدی که در خانه می‌ماند معمولاً احساس می‌کند که از پا درآمده‌است. دست کم در ابتدا فشار اضافی ناشی از انجام کارهای والدی که در خانه نیست، بیش از حد است. او باید کارهائی را که قبلاً دو نفری انجام می شده‌است را حالا به تنهائی انجام دهد. بسیاری از پژوهش‌ها نشان می‌دهندکه یکی از پیامدهای جدائی و طلاق، کاهش مدت زمان بودن با کودک است.

والدی که با فرزند زندگی نمی‌کند، ممکن است دچار احساس جداماندگی از فرزندان شود. والدی که جدا از فرزندش زندگی می کند، به این دلیل که دیگر مانند گذشته از جزئیات زندگی روزانه آنها اطلاع ندارد، ممکن است احساس کند که تنها مانده، به او نیازی نیست و طرد شده است. والدی که با فرزند زندگی می کند، چه از نظر قانونی موظف باشد یا نباشد مسئول است که والد دیگر را از جزئیات زندگی کودک مطلع سازد.

 ممکن است قوانین تغییر کنند. در بیشتر خانواده ها مادران نفوذ بیشتری در مواردی نظیر ساعات خواب، آداب غذا‌خوردن، و کارهای خانه دارند. بسیاری از زوج‌ها صرفاً فرض می کنند که در این موارد با هم اتفاق نظر دارند، در حالی که در واقع به احتمال زیاد یک والد اختیار را به والد دیگری داده‌است، یا یک همسر که همیشه درباره یک مورد خاص مخالف بوده، برای حفظ هماهنگی کوتاه می‌آمده‌است. اکنون که به جای یک قلمرو، دو قلمرو نفوذ والدین وجود دارد، هر دو والد قوانینی را وضع می کنند که مناسب می‌دانند و در نتیجه اختلاف در می‌گیرد. الگوی معمول بعد از جدائی این است که کنترل مادر بر فرزندان کاهش یافته در مقابل، کنترل پدر افزایش می یابد.

هنگامی که والدین ناچار به بازسازی زندگی خود می شوند، کودکان‌شان باز هم احساس می‌کنند به حاشیه رانده شده‌اند. وقتی والدین دوباره ازدواج می‌کنند کودکان ممکن است از محبت آنها محروم شوند. کودکان والدین جدا شده غالباً بیش از یک بار نقل مکان به خانه ها، محله ها و جوامع مختلف
را تجربه می‌کنند. آنها دوستان، مدارس، جوامع مورد پسند، پارک‌ها و دیگر مکان‌های مورد علاقه خودرا از دست می‌دهند. برخی از آنان زمان کمتری را با خانواده گسترده و دوستان خانوادگی به سر می برند. وقتی یکی از والدین پس از طلاق از زندگی کودک خارج می شود، کودک کاملاً گیج می شود.

هر روز از خود می پرسد اگر مادر یا پدر او را دوست دارد، چرا مرتباً به او تلفن نمی زند یا به دیدنش نمی آید. به جز در مواردی که رفتار پدر یا مادر بالقوه برای کودک مضر است، کودکان پس از طلاق نیازمند حضور فعال هر دو والدین در زندگی خود هستند. در حقیقت براساس تحقیقات انجام شده، اگر والدین پس از طلاق به مسئولیت پدری و مادری خود پایبند باشند، کودکان از محبت و راهنمائی آنها بهره مند می شوند.

مک کی،در کتاب خود تحت عنوان طلاق  به برخی از مشکلاتی که اکثر والدین بعد از طلاق با آن مواجه هستند اشاره می‌کند:

کودک خشمگین: اکثر بچه ها، به خصوص بچه های سنین 9 تا 12 سال بعد از طلاق، به شدت خشمگین و پرخاشگر می شوند و خشم خود را نسبت به والدی که با او زندگی می کنند ابرازمی نمایند. در نتیجه، والد احساس می کند ناعادلانه، قربانی خصومت و خشم فرزندش شده است؛

بدتر شدن وضعیت روحی والد اصلی. والدی که حضانت بچه ها را بر عهده دارد، بعد از طلاق، فشار و استرس بسیاری را تحمل می کند. او علاوه بر آنکه احساسات پیچیده نامطلوبی را تحمل می کند، مجبور است کارهای خانه را نیز انجام دهد، غذای مناسبی برای بچه ها درست کندو به کارهای تک تک بچه ها رسیدگی کند. ناراحتی و آزردگی های او آنقدر روی هم انباشته می شوند که ناگهان به بچه ها پرخاش می کند و بعد از آنکه خشم و عصبانیتش فروکش می کند، وحشت می کند و از خود می پرسد: آیا من به بچه ها آسیب زدم و احساس ندامت می کند. این چرخه آزردگی خشم و پشیمانی او ماهها بعد از طلاق ادامه دارد تا سرانجام با وضعیت فعل خود کنار بیاید؛

والدی که بیش از حد کار می کنند. زمانی که فردی در کنار همسرش زندگی می کند رسیدگی به امور منزل و بچه ها با تقسیم کار می تواند راحت تر صورت گیرد اما وقتی تنها می شود تمامی این فرایندها خسته کننده و طاقت فرسا می گردند؛

بچه هائی که درست رفتار نمی کنند. از آنجائی که اغلب، این پدرها هستند که مقررات را در خانه وضع می کنند، مادرها برای کنترل اوضاع غالباً با مشکلات زیادی مواجه می شوند؛

 اضطراب ملاقات ها. پدرهائی که با فرزندان شان در یک خانه زندگی نمی کنند، بعد از ملاقات با آنان به شدت افسرده می شوند. آنان دیگر حامی و تکیه گاه بچه ها نیستند. دیگر نمی توانند نقش پدر خوب و محبوب را ایفا کنند.

کاهش منابع مالی خانواده: کاهش منابع مالی خانواده در نتیجه طلاق اجتناب ناپذیر است و تأثیر آن بر روی فرزندان زمانی بیشتر می شود که آنها مجبور باشند تغییراتی را در محل زندگی، مدرسه
و گروه همسالان تجربه کند .

خانواده جدید. ازدواج مجدد در آغاز پر از فشارهائی است که در ازدواج اول وجود نداشت. بویژه هنگامی که زن و شوهر فرزندانی از ازدواج قبلی خود داشته باشند فشار بسیار زیادی بر همه وارد می شود تا همه با هم بسازند. ازدواج دوم فقط یک رابطه بین دو نفر نیست بلکه به دهها رابطه بین
دو یا چند نفر تبدیل می شود که همه این افراد بزرگسال نیستند و توان گفتگو ندارند. به عنوان نمونه، اگر هر کدام فقط یک فرزند به زندگی مشترک بیاورند، هر عضو خانواده جدید باید با سه نفر دیگر رابطه ای را آغاز و حفظ کند و این فقط در خانواده اصلی است، در حالیکه خانواده زن و شوهر هم جای خود را دارند. ازدواج مجدد سریع، مشکلات روابط بین اعضای خانواده جدید را پیچیده تر می کند. فرزندان هنوز فرصت کافی برای انطباق با تغییرات جدید را نیافته اند و هنوز نمی توانند خانواده قبلی را پایان یافته بدانند که ناگهان به خانواده جدیدی پرتاب می شوند .

زمانی که زن و شوهر، اقدام به ازدواج مجدد با فرد جدید می کنند، یکی از مشکل ترین چیزهائی که کودکان باید با آن کنار آیند این حقیقت است که خانواده جدیدی که وارد آن می شوند، ممکن است تفاوت زیادی با خانواده سابق آنها داشته باشد. در چنین مواقعی معمولاً ارتباط آنها به اجبار با اعضای خانواده قبلی قطع می شود. کنار گذاشتن خانواده دیگر کودک به معنای نادیده گرفتن هویت واقعی کودک است و می تواند به آسیب دیدن کودک منجر شود.

طلاق والدین و در پی آن ازدواج مجدد آنها فرزندان را وادار می کند تا کل زندگی و پایه اصلی وجودشان یعنی خانواده را دوباره تعریف کنند. با توجه به اینکه فرزندان طلاق، از آمدن فرد جدید به زندگی پدر یا مادر به شدت احساس تهدید می کنند معمولاً خشم خود را معطوف به محبوب جدید والد می نمایند. گذار به یک خانواده جدید برای همه دشوار است، اما برای فرزندان از همه دشوارتر. زیرا در اینجا هم همان شرایطی که طلاق را برای فرزند دشوار می کند وجود دارد، یعنی تسلط نداشتن بر وضعیت جدیدی که زندگی اش را شکل می دهد، تردید درباره آینده و از دست دادن آنچه در گذشته داشته است.

منبع

عاصمی،زهرا(1394)، اثربخشی برنامه مداخله‌ای کودکان طلاق بر بهبود راهبردهای خودکنترلی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه پیام نور

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0