طرحواره های ناسازگار اولیه
مفهوم طرحواره
در بافت روانشناسی و روان درمانی، طرحواره به طور کلی به عنوان هر اصل سازمان بخش کلی درنظر گرفته می شود که برای درک تجارب زندگی فرد ضروری است. بسیاری از طرحواره ها در اوایل زندگی شکل می گیرند و به دلیل نیاز انسان به ، هماهنگی شناختی یعنی حفظ دیدگاهی با ثبات درباره خود و دیگران، خودشان را به تجارب بعدی زندگی تحمیل می کنند. با این تعریف کلی طرحواره ها می توانند مثبت، منفی، سازگار یا ناسازگار باشند و همچنین می توانند در اوایل زندگی یا در سیر بعدی زندگی شکل بگیرند. به نظر می رسد اولین بار پیاژه بود که این مفهوم را وارد روانشناسی کرد. او معتقد بود طرحواره به صورت قالبی است که بر اساس واقعیت و تجربه شکل می گیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند. او دو مفهوم درون سازی و برون سازی را مطرح کرد که توسط آن ها طرحواره ها به وجود می آیند و پیچیده تر می شوند، طرحواره ها همانند نقشه ای شناختی در نظر گرفته می شوند که راهنمای تفسیر اطلاعات و حل مساله هستند. اطلاعات وارد سیستم شناختی فرد می شود گاهی ممکن است فرد برای هماهنگ شدن با واقعیت های محیطی طرحواره هایش را تغییر دهد و طرحواره های پیچیده تر و جدیدتری پرورش دهد ،برون سازی یا انطباق و گاهی ممکن است دست به تغییر طرحواره هایش نزند و به جای آن محیط را با خودش هماهنگ کند یا داده های محیطی را تحریف کند، درون سازی یا جذب .
اهمیت طرحواره در این است که واکنش ما را در یک موقعیت خاص از نظر شناختی، رفتاری و هیجانی از طرق زیر تعیین می کند:
انتظارات: طرحواره های شکل گرفته در موقعیت های نسبتا یک شکل به ما قابلیت تعمیم حوادث گذشته به آینده را می دهد و باعث می شوند انتظارات ما شکل بگیرند. این طرحواره می تواند خیلی ساده باشد، مثلا تنها از روی وجود یا عدم وجود ابر در آسمان، باریدن و نباریدن باران پیش بینی شود که در این صورت احتمال خطا بالاست. اما اگر فردی طرحواره پیچیده ای در مورد وضعیت هوا پرورش داده باشد و هر بار طرحواره اش را با تجارب جدید هماهنگ کند این طرحواره دقیق و کارآمد خواهد بود و احتمال خطایش پایین است .
چگونگی درک رویدادها: طرحواره ها همچون فیلتری برای داده هایی که از محیط وارد سیستم شناختی ما می شود عمل می کند و خیلی از اوقات ما داده هایی که با سیستم طرحواره ای ما هماهنگ نیست ادراک نمی کنیم مثل اینکه هرگز آنها را ندیده ایم .
چگونگی واکنش به رویدادها: سیستم شناختی انسان توسط طرحواره ها عمل می کند و اعمال ما نتیجه پردازش اطلاعات در سیستم شناختی است. طرحواره ها واکنش به رویدادهای زندگی را از نظر شناختی، رفتاری و هیجانی تحت تاثیر قرار می دهد. تحریفات شناختی ناکارآمدی که فرد را نسبت به خود، تجارب و آینده اش بدبین و بی انگیزه می کند، می توانند واکنش هایی رفتاری را کند کرده خلق را پایین آورده و توانایی لذت بردن از زندگی را مختل سازد. بنابراین طرحواره ها می توانند کارآمد یا ناکارآمد باشند.
طرحواره های کارآمد از طریق زیر نقش مفید خود را ایفا می کنند :
- دانش موجود را نظم و سازمان می بخشد: طرحواره ها عامل طبقه بندی و نظم بخشیدن به اطلاعات هستند. ما برای بالا بردن سرعت پردازش اطلاعات و دسترسی سریع تر به اطلاعات ناچاریم سیستمی را پرورش دهیم که داده ها را طبقه بندی کند. ذهن ما توسط طرحواره ها به دقت دسته بندی می شوند و بخش های مختلف آن با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند .
- چارچوبی برای فهم آینده مهیا می سازد: همانطور که قبلا هم اشاره شد یکی از کارکردهای مهم طرحواره ها فهم و پیش بینی آینده و شکل دهی انتظارات ماست .
- سرعت بخشیدن به ادراکات ما از جهان: وقتی کارکرد طبقه بندی و شکل دهی طرحواره ها وجود دارد سرعت درک و دریافت شما از رویدادهای محیطی بسیار افزایش می یابد .
طرحواره های شناختی و ناخودآگاه در روان تحلیل گری:
ریزو و مک براید، می گویند طرحواره ها همانند ناخودآگاه قدرت پردازش را بر روی تفکر، عاطفه و رفتار نشان می دهد. اما بر خلاف ناخودآگاه روان تحلیلی طرحواره ها تاثیرشان را به جای اینکه از طریق انگیزش ها و کشاننده های ذاتی اعمال کنند بر روی پردازش ناهشیار اثر می گذارند. علاوه بر این هر دو سیستم بر دوران حساس کودکی بسیار تاکید دارند. هم طرحواره ها و کارکرد شناختی فرد در آینده و هم تثبیت های روانی و معضلات عاطفی که روان تحلیل گری بر آنها تاکید دارد به دوران کودکی باز می گردد. در روان تحلیل گری مفهومی به نام لیبیدو مطرح می شود که به نوعی پول رایج سیستم روانی انسان به حساب می آید، هرقدر سرمایه گذاری لیبیدو روی بخشی بیشتر باشد فرد بیشتر به طور ناخودآگاه طالب برآورده کردن نیازهای آن بخش است اما در سیستم شناختی، فرد از کودکی طرحواره های پایه را شکل می دهد و آنها اطلاعات را به شیوه خاص خود پردازش می کنند که ممکن است بر همین اساس دچار تحریفات و پردازش های ناکارآمد شوند. این طرحواره ها قدیمی ترین مولفه های شناختی محسوب می شوند و نفوذ خود را بر سیستم پردازش اطلاعات در زیر آستانه ی هوشیاری اعمال می کنند. این طرحواره ها که اصولا بازنمایی تجارب ناخوشایند دوران کودکی هستند، تلاش می کنند که ماندگار شوند و ادامه پیدا کنند. این کشش طرحواره ها نتیجه سائق بیمار برای ثبات و استحکام است .
طرحواره ها در سیستم شناختی
کلارک و بک، معتقدند که سیستم شناختی را می توان به سه بخش از نظر میزان عمیق و اساسی بودنشان تقسیم کرد. در عمیق ترین بخش طرحواره ها هستند که پایه و اساس سیستم شناختی هستند و در برابر تغییر بسیار مقاومند. تاثیر قدرتمندی در شناخت دارند علاوه بر این طرحواره ها اساسا از دسترس هوشیاری خارجند و به سختی می توان آنها را به هوشیاری آورد. در سطح دوم عقاید میانجی قرار دارند. این عقاید واسطه بین طرحواره های شناختی عمیق و افکار خودکار هستند. به آنها فرض های مشروط می گویند یعنی قواعد ،اگر … آنگاه اگر به دیگران اعتماد کنم آنگاه صدمه خواهم دید؛ یا اگر علاقه ام را ابراز کنم آنگاه طرد خواهم شد. در سطحی ترین لایه افکار خودکار قرار دارند. این افراد معمولا به طور منفی فرد را تحریک می کنند. آنها معمولا ناهشیار هستند اما با کمی دقت و تمرکز می توانند به سطح هوشیاری بیایند. فردی که رویداد بدی را تجربه می کند وقتی در موقعیت مشابه قرار می گیرند دچار حس درونی منفی می شوند. اگر این فرد در همان لحظات کمی به سیر پر شتاب افکارش دقت کند می تواند افکار تکرار شونده خودکار و منفی را شناسایی کند. مثلا این جمله تکرار شونده که این بار هم خراب می کنم. من از پس این کار بر نمی آیم .
اهمیت افکار خودکار منفی از این جهت است که آنها مستقیما به پاسخ رفتاری متصل هستند، در واقع آنها آخرین مرحله از پردازش های شناختی هستند . بر اساس توصیف اولیه بک از آسیب شناسی روانی، هر یک از اختلالات روانی با طرحواره ها و الگوهای تفکر عادتی بسیار عمومی و فراگیری همراه هستند که نوع آسیب پذیری مربوط به آن اختلالات را مشخص می کنند. طرحواره های افسردگی، بازتاب اشتغال فکری با فقدان، شکست، طرد و خلا هستند. طرحواره های اضطراب، بازتاب تهدید و آسیب هستند و طرحواره های خشم نشان دهنده حقارت و قدرت طلبی اند . نظریه طرحواره های بک، بر این اصل بنا شده است که اختلالات روانشناختی با اختلال در نحوه تفکر مشخص می شود. به خصوص در اضطراب و افسردگی که با افکار اتوماتیک منفی و تحریفایی در نحوه تعبیر و تفسیر حوادث مشخص می شود. افکار منفی یا تعبیر و تفسیرها از فعال شدن باورهای منفی تحریف شده در حافظه ی بلند مدت ناشی می شود.
فرضیه های بنیادین بک شرطی هستند ولی طرحواره های یانگ اغلب غیر شرطی اند که نشان می دهد آن ها به مراتب بیشتر فعال می شوند. ولی هر دو مدل، طرحواره ها را ثابت، بیش تعمیم داده شده و ساختارهای اعتقادی می دانند که بر انتخاب و تفسیر اطلاعات اثر می گذارند و سطوح مختلف فعال شدگی دارند و با شناخت ها و احساسات انباشته شده ای همراه هستند. رده بندی طرحواره ای یانگ، تمایز خشن اولیه بک که دو طرحواره ی درمانده و دوست نداشتنی را معرفی کرده بود را اصلاح می کند. علاوه بر آن یانگ برای سنجش طرحواره ها مقیاس خود گزارش دهی درست کرد که ابزاری ارزشمند برای کار بالینی در کشف طرحواره هاست که توسط سنجش های رفتاری, درمانی کلاسیک نادیده گرفته می شد . جفری یانگ ، مدل جامع طرحواره درمانی خود را طرح ریزی کرد. وی به معرفی طرحواره های ناسازگار اولیه پرداخت که در مدل وی به عنوان الگوهای هیجانی و شناختی خود آسیب رسان تعریف می شوند که در سال های ابتدای رشد شکل گرفته در سیر زندگی تکرار می شوند و دارای این خصوصیات هستند :
- الگوهای عمیق و فراگیر
- تشکیل شده از خاطرات، هیجان ها، شناخت ها، احساسات بدنی
- در کودکی یا نوجوانی شکل گرفته اند
- در سیر زندگی تداوم دارند و درباره خود و دیگران هستند
- به شدت ناکارآمدند.
منبع
حبیبی،محمدعلی(1394)، مقایسه باورهای غیرمنطقی اساسی، طرحواره های ناسازگار اولیه و بهزیستی روانی دانشجویان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه خوارزمی پردیس تهران
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید