طبقه بندی هویت سازمانی

 در طی سال های اخیر، پژوهشگران سازمانی با تمرکز بیشتری به شناسایی عوامل مؤثر بر ادراک و رفتار کارکنان برای تحقق بهتر اهداف سازمان ها پرداخته اند که می توان گفت از جمله ی آن ها، بررسی هویت در سازمان است . یکی از طبقه بندی های کلی کلاسیک درباره  هویت، تمایز بین هویت فردی و اجتماعی است. وجود رابطه نزدیک بین هویت سازمانی و مسائل و موضوع های سازمانی باعث می شود که افراد احساس وحدت و انسجام  پیوستگی نسبت به سازمان داشته باشند و خود را جزئی از مسائل و مشکلات سازمان بدانند. به همین سبب هویت سازمانی یکی از متغیرهای مهم سازمانی است که باید در میان اولویت های مطالعاتی سازمانی قرار بگیرد. این موضوع به منزله شكل خاصی از مفهوم گسترده تر هویت اجتماعی شناخته می شود . لذا باید ابتدا به بررسی مفهوم هویت اجتماعی پرداخته شود. نظریۀ هویت اجتماعی، به هویت یافتن افراد با گروه اجتماعی خاص اشاره می کند که این امر تمایل آنان برای رفتار بر حسب عضویت در گروه را تعیین می کند.  هویت اجتماعی به عنوان ادراك فرد از تعلق به برخی گروه های اجتماعی تعریف می گردد. مفروضات اساسی نظریۀ هویت اجتماعی عبارتند از این كه

  • افراد در راستای کسب اعتماد به نفس مثبت تلاش می کنند..
  • تعریف فرد از خویشتن برخاسته از عضویتش در یك گروه اجتماعی خاص است که این خود به معنای هویت اجتماعی قلمداد می شود .
  • هویت اجتماعی مثبت می تواند از طریق مقایسه با گروه ها بیرونی مرتبط افزایش یافته و حفظ شود.

مفهوم هویت اجتماعی، از هویت فرد ، که شامل ویژگی ها و خصوصیات منحصر به فرد یك شخص است، مجزا می گردد. افراد هنگامی که با یك جمع هویت می یابند، خود را از نظر روانی وابسته به سرنوشت آن جمع دانسته، در تقدیر آنها سهیم می گردند و موفقیت ها و شكست های آن را از آن خود می پندارند. هر اندازه یك فرد بیشتر نسبت به گروه خاصی احساس هویت نماید، نگرش ها و رفتارهای او به میزان بیشتری از گروه  تأثیر خواهد پذیرفت. اخیرا روانشناسان اجتماعی در جهت به کارگیری ایده هویت اجتماعی در بسترهای سازمانی تلاش کرده اند . از نظر آنان، عضویت در یك سازمان، کار از عضویت در هر گروه دیگری مهمتر است. در واقع ، هویت سازمانی شكل خاصی از هویت اجتماعی است.پژوهشگران بیان می کنند که هویت سازمانی بر اساس درونی کردن ویژگی ها، اهداف و موفقیت های سازمان توسط کارکنان مشخص می گردد، به نحوی که فرد نسبت به سازمان احساس یگانگی و تعلق می کند و به میزان پذیرش کارکنان از اهداف، ارزش ها و مقاصد سازمانی اشاره می کند. این سازه به عنوان همسویی الگوی شناختی فرد با سازمان تعریف می گردد. افراد از خود تصویر درونی می سازند که بر اساس ارزش ها، احساسات، افكار یا ایده های شخصی شان ایجاد می شود. این تصاویر، شكل دهنده نقشه شناختی فرد است که چگونگی رفتار وی را نشان می دهد. در واقع کارکنانی که با سازمانشان هویت می یابند، دارای  تصویری از خویشتن هستند که منطق بر تصویر و ارزش های سازمانی است. آنان مایلند که هنگام تعامل با افراد که عضو سازمان نیستند، خود را نماینده سازمان بدانند، در تصمیمات استراتژیكی که اتخاذ می کنند منافع سازمان را به عنوان اصول اساسی، مد  نظر قرار داده و خود را از سایر افراد که ارزش ها و اهدافشان با سازمان متناقض است مجزا کنند.

روان‌شناسان اجتماعی بر این واقعیت تأکید می‌کردند که احساس هویت (فردی) به واسطة دیالکتیک میان فرد و جامعه شکل می‌گیرد. بدین معنی که بینش و بصیرت فرد از خودش ناشی از تصوراتی بود که از جامعه در ذهن خود می‌پروارند. جورج هربرت مید پرچمدار نظریة هویت اجتماعی است. او فرایند دست‌یابی فرد به احساس و برداشتی کامل از خویشتن را بررسی می‌کند. از دیدگاه مید هر فرد هویت یا «خویشتن» خود را از طریق سازماندهی نگرش های فردی دیگران در قالب نگرش‏ها ی سازمان یافتة اجتماعی و یا گروهی شکل می‌دهد. به بیانی دیگر، تصویری که فرد از خود می‌سازد و احساسی که نسبت به خود پیدا می‌کند، بازتاب نگرشی است که دیگران از او دارند. افراد بشر سعی دارند که خود را مطابق عرف و هنجارهای جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، تعریف کنند. کنش متقابل از این حیث بر جایگاه فرد در جامعه تأکید دارد. به عبارتی دیگر آنها به نوعی هویت شخصی اعتقاد دارند که برخاسته از جامعه می‌باشد. آنتونی گیدنز هم هویت شخصی را چیزی در نتیجة تداوم کنش‏های اجتماعی فرد، که به او تفویض شده باشد، نمی‌داند بلکه آن‏را چیزی می‌داند که به طور مداوم و روزمره ایجاد می‌شود و در فعالیتهای بازتابی خویش مورد حفاظت و پشتیبانی قرار می‌گیرد. از این گفتة گیدنز برمی‌آید که هویت هر شخصی لزوماً ذاتی آن شخص نیست، هویت نقشی نیست که از طرف جامعه به شخص تفویض شود. بلکه هویت فرایند معناسازی است که در طی زندگی روزمره و مکانیسم‌های آن ساخته می‌شود. هویت هرگز ثابت نیست، بلکه متطور و متحول یا «دینامیک» است. تحولات دنیای جدید و تقسیم کار بین‌المللی، پایان جنگ سرد، گسترش مهاجرتها و … باعث توجه به هویت‏های گروهی شد و بررسی هویت‏های گروهی و اجتماعی یکی از نگرانی‌های علوم اجتماعی در دوران اخیر بوده است. مخصوصاً می‌توان به نگرانی پست مدرنیستها نسبت به زوال فرهنگی افراد مهاجر اشاره کرد. بخش عمدة تحقیقات در این زمینه، متوجه بررسی هویت فرهنگی در فرایند جهان شدن بوده است. جاناتان فریدمن، انسان‌شناس، هویت فرهنگی را در فرایند جهانی شدن مطالعه می‌کند.

مباحث مربوط به طرح هویت، هرچند در آغاز متوجه موضوع بحران هویت بود، ولی مسیر بعدی آن به سمت بازسازی هویت در جوامع گوناگون کشیده شد. هویت اجتماعی نه تنها ارتباط اجتماعی را امکان‌پذیر می‌کند بلکه به زندگی افراد هم معنا می‌بخشد. در ضمن فرایندی برای خودشناسی کنشگران اجتماعی است که معناسازی نیز به واسطة آن صورت می‌گیرد. هویت‏ها معانی کلیدی هستند که ذهنیت افراد را شکل می‌دهند، مردم به دیگران می‌گویند که چه کسی هستند و مهم تر این که به خودشان نیز می‌گویند که چه کسی هستند. متفکران چندی متأثر از کارهای کنش متقابل‌گرایان هستند از جملة آنها: ریچارد جنکینز و هنری تاجفل.

 هویت اجتماعی خصلت یا خصیصة همة انسان ها به عنوان موجوداتی اجتماعی است، و از این لحاظ سرچشمه معنا و تجربه برای مردم است و می‌توان بر این امر صحه گذاشت که هویت بر ساخته می‌شود. از نظر جنکینز هویت اجتماعی یک بازی است که در آن «رو در رو بازی می‌شود»، هویت اجتماعی درک ما از این مطلب است که چه کسی هستیم و دیگران کیستند و از آن طرف، درک دیگران از خودشان و افراد دیگر چیست. از این رو هویت اجتماعی نیز همانند معنا ذاتی نیست، و محصول توافق و عدم توافق است، و می‌توان در باب آن نیز به چون و چرا پرداخت.

آنچه یک گروه انسانی را هویت می‌بخشد شباهتی است که باعث تفاوت آنها از گروه های دیگر می‌شود. شباهت و تفاوت معناهایی هستند که افراد آنها را می‌سازند. فرهنگ جوامع بشری فرایند تفاوت و شباهت را عینیت می‌بخشد. ابزارهای فرهنگی هویت‌ساز، باعث شکل‌گیری مقوله‌های هویتی در بین جوامع بشری می‌شوند. زبان، مذهب، پوشاک، علایق زیباشناختی، تفریحات و سرگرمی، ورزش، تغذیه و … مورادی فرهنگی هستند که برای زندگی هر گروهی ایجاد معنا می‌کنند و باعث شباهت درون گروهی و تفاوت از برون گروه می‌شود. براین اساس، یک گروه و یا حتی یک فرد می‌تواند در موقعیت‏های گوناگون هویت‏های متعددی برای خود بسازد و خود را بدان‏ها متعلق بداند. «اصولاً زندگی اجتماعی بدون وجود راهی برای دانستن این‏که دیگران کیستند و بدون نوعی درک از این‏که خود ما کیستیم غیرقابل تصور است».

آگاهی به وجود «خود» و پی بردن به کیستی و هویت خود از خلال ارتباط با دیگر جوامع و مردمان دیگر بوجود می‌آید. بنابراین خودآگاهی دربارة هویت اجتماعی یعنی این‏که معنای انسان بودن چیست، معنای انسان از نوع خاصی بودن چیست، فرد بودن به چه معنا است، و این‏که آیا آدمیان همان هستند که جلوه می‌کنند. معنای هویت‏های اجتماعی در شرایط جهانی و به قول فریدمن در پروسة جهانی دارای شباهت در عین تفاوت هستند. همه ما، تا اندازه‌ای، تحت یک نظام شکوفای جهانی اطلاعات تجارت و حمل و نقل سریع, زندگی می‌کنیم که در آن شباهت های جهانی به همان اندازة تفاوت‏های محلی واضح است.

 مید به عنوان پیش قراول ریچارد جنکینز میان «من فاعلی» یا هویت فردی و «من مفعولی» یا هویت اجتماعی تفاوت قایل می‌شد. هردوی این «من»ها در جریان تجارب و فعالیتهای اجتماعی شکل می‌گیرند. «من فاعلی» نمایانگر حساسیت اندام به وجهه نظر دیگران است و «من مفعولی» مجموعه‌ای سازمان یافته از نظرات متظاهر دیگران است. آنچه که در اینجا بر آن تأکید می‌شود «من مفعولی یا اجتماعی» است که حاصل مجموعه‌ای از رفتارهای شکل گرفته است که فرد آن را آموخته است. و بر این اساس «منِ اجتماعی» تبلور ارزش‏ها، هنجارها و اخلاقیات جامعه می‌باشد که مورد پذیرش قرار گرفته است. علاوه بر تعاریف درون و برون، جنکینز معنای تجسم یافتگی را هم از مید اخذ کرده است. دیالکتیک درونی – برونی شناسایی به عنوان فرایندی که از همة هویت ها اعم از فردی و جمعی ترکیب می‌یابد، مطرح است. هویت اجتماعی در قالب عمل اجتماعی تجسم می‌یابد. چون افراد به طور آگاهانه‌ای اهداف خود را دنبال می‌کند و درصدد هستند چیزی یا کسی باشند و یا به نظر آیند تا بتوانند با موفقیت هویت های اجتماعی خاصی را بدست آورند. الگوی دیالکتیک درونی – برونی، ما را به این نتیجه‌گیری می‌رساند که آنچه مردم دربارة ما می‌اندیشند از آنچه ما دربارة خودمان می‌اندیشیم اهمیت کمتری ندارد. بی‌گمان، ما نه فقط خود را می‌شناسیم، بلکه با دیالکتیک درونی – برونی میان خودانگاره و تصویر عمومی، دیگران را نیز می‌شناسیم و توسط آنها شناخته می‌شویم.فردریک بارث نیز بر این باور صحه می‌گذارد که فرستادن پیام راجع به هویت کافی نیست، و این‏که پیام باید توسط دیگران صاحب اهمیت پذیرفته شود تا بتوان گفت هویتی کسب شده است.

 بنابراین هویت هر فرد آن چیزی است که او را شبیه خودش و متفاوت با دیگران می‌کند، آن چیزی که فرد توسط آن خودش را می‌شناسد و تعریف می‌کند و آن چیزی که توسط آن خودش را پذیرفته شده و شناخته شده از طرف دیگران احساس می‌کند. و لذا می‌توان گفت که هویت اجتماعی دستاوردی عملی، یعنی یک فرایند, است و همچنین فهم هویت‏های اجتماعیِ فردی و جمعی از طریق به کار گرفتن کنش متقابل دیالکتیکی درونی و برونی امکان‌پذیر می‌گردد.

علاوه بر درونی و برونی بودن هویت، زمان و مکان هم از منابع ساخته شدن هویت در اجتماع هستند. «شناسایی یک چیز به معنای این است که آن‏را در زمان و مکان جای دهیم». هویت یک پروسه و فرایند مستمر است که در طی زمان تولید و بازتولید می‌شود. هویت‏های اجتماعی پایه‌هایی هستند که بر آنها نظم و پیش‌بینی‌پذیری در سپهر اجتماعی استوار می‌شود. هم چنان که گفته شد معنا بر اثر تجارب و فعالیت‌ها ساخته می‌شود. تجارب پدیده‌های زمان مندی هستند. عمل‌های آینده شخص ملهم از تجارب گذشته می‌تواند باشد. رفتارهای گروهی یک جامعه به حافظه تاریخی آن جامعه ارجاع داده می‌شوند. جنکینز معتقد است که برخی از هویت‏ها، چون خویشاوندی و جنسیت ممکن است هویت‏های اولیه و در نتیجه کمتر انعطاف‌پذیر باشند. او همچنین قومیت را «یک هویت اجتماعی اولیه» می‌داند. قومیت هویتی جمعی است که ممکن است حضور عمده‌ای در تجربه افراد داشته باشد. هویت قومی اغلب وجه مهم و ابتدایی خود شناسایی است. هنگامی که قومیت در نظر آدمیان مهم می‌شود، به راستی اهمیت می‌یابد. «قومیت به شباهت و تفاوت «ما» و «آنها» متکی است» . اما مفهوم قومیت احتمالاً همیشه این صلابت را نداشته باشد و در بعضی موارد مورد چون و چرا واقع شود. چرا که قومیت امری ازلی نیست و تا حدودی ساخته می‌شود. قومیت مستلزم درونی کردن شباهت‏های درون گروهی است. شباهت از خلال تفاوت‌گذاری به دیگران حاصل می‌شود. یکی از وجوه مشترک آدمیان تفاوتی است که با دیگران داریم. تعریف «ما» مستلزم دادن تعریفی از «آنها» است.

به هرحال، به طور کلی هویت جمعی – اجتماعی – ترکیب یافتن مضمونهای درهم آمیخته و جدایی‌ناپذیر شباهت و تفاوت انسانی در خلال عمل اجتماعی است. آن دائماً ساخته می‌شود و عملی فرایندی است و از طریق دیالکتیک درونی و برونی شناسایی حاصل می‌شود. شکل‌گیری هویت هر فرد از طریق سازماندهی نگرش‏ها ی فردی دیگران در قالب نگرش‏ها ی سازمان یافته اجتماعی گروهی شکل می‌گیرد به عبارت دیگر تصویری که فرد از خود می‌سازد و احساسی که نسبت به خود پیدا می‌کند بازتاب نگرشی است که دیگران نسبت به او دارند.

هویت در این نظریۀ هنری تاجفل براساس احساس تعلق تعریف می‌شود. بدین معنی که فرد آنهایی را که به آن تعلق دارد به عنوان درون گروه و مقولة مثبت و آنهایی را که به آنها متعلق نیست، تحت عنوان برون گروه می‌شناسد. نظریۀ هویت اجتماعی را تاجفل به همراه ترنر در سال 1979 توسعه داده است. این نظریۀ به طور عمده به منظور درک پایه‌های روان‌شناختی تمایز بین گروه ها به کار رفته است. تاجفل و همکاران (1971) تلاش کرده‌اند شرایط حداقلی را تعیین کنند که براساس آن اعضای یک گروه، درون گروهی را که به آن متعلق هستند و در مقابل برون گروه قرار می‌گیرد، متمایز کنند.

 در تئوری هویت اجتماعی تاجفل و ترنر یک شخص تنها یک «خودشخص» ندارد، بلکه دارای چندین خود است که با چرخه‌های عضویت گروهی هم خوانی دارد. زمینه‌های متفاوت اجتماعی ممکن است یک شخص را به فکر کردن، احساس کردن و عمل کردن بر مبنای «ردة خود» شخصی، خانوادگی یا ملی‌اش برانگیزاند.طبق تعریف این محققان, هویت اجتماعی برداشت افراد از خود است که از عضویت ادراک شده، در گروه های اجتماعی ناشی می‌شود. تئوری هویت اجتماعی در این راستا است که عضویت گروهی به خودی خود، مقوله‌بندی درون گروهی را ایجاد می‌کند. تاجفل بین هویت اجتماعی و عضویت گروهی ارتباط برقرار می‌کند، او عضویت گروهی را شامل سه عنصر می‌داند: الف) عنصر معرفتی یا شناختی که به میزان آگاهی شخص به متعلق بودن در یک گروه برمی‌گردد ب) عنصر ارزشی که شامل محاسباتی می‌شود که فرد دربارة پیامدهای مثبت و یا منفی عضویت گروهی دارد. ت) عنصر عاطفی و احساسی که به میزان احساسات نسبت به یک گروه و نیز افراد دیگری که رابطه ویژه‌ای با آن گروه دارند, اشاره دارد. برهمین مبنا هویت اجتماعی عبارت است از: برداشت یک فرد از خود به نسبت شناخت و آگاهی از عضویت در یک گروه به همراه بعد ارزشی و احساسی مرتبط با آن عضویت.

 مجموع این عناصر منجر به شکل‌گیری یک مقوله‌بندی از عضویت گروهی می‌شود. مقوله‌بندی افزایش شیوه‌هایی را موجب می‌شود که در درون گروه مطلوب و در بیرون گروه هزینه‌بردار هستند. مثال های تاجفل و ترنر (1986) (مطالعات گروه اقلیت) نشان داد که کنش صرف افراد، در مقوله‌بندی خودشان به عنوان اعضای گروه کافی بود تا آنها را به سمت نمایش جانبداری درون گروهی رهنمون شوند. بعد از این‏که عضویت در یک گروه مقوله‌بندی شد، افراد از طریق تفاوت‌گذاری قاطعانه، درون گروه شان در مقایسه با بیرون گروه نسبت به یک سری ابعاد ارزشی درصدد دستیابی به اعتماد به نفس مثبت هستند. این تلاش برای تمایزگذاری مثبت بدین معنی است که احساس مردم در خصوص این‏که «چه کسی هستند» با کلمة «ما» تعریف می‌شود تا با کلمه «من» . فرضیة اصلی تئوری مقوله‌بندی این است که هویت اجتماعی در بسیاری موارد قادر است فرد را از سوگیری به هویت شخصی بازدارد، بنابراین بر این قضیه تأکید دارد که افراد در بسیاری مواقع سعی می‌کنند خود را با مشخصه‌های اجتماعی مقوله‌بندی کنند و نه شخصی، و این امر – مقوله‌بندی فرد با مشخصه‌های اجتماعی – باعث ایجاد درون گروه مشابه و برون گروه متفاوت می‌شود. تاجفل و ترنر (1979) متغیرهای مهم سه‌گانه ای که به ظهور جانبداری درون گروه کمک می‌کردند را تعیین کرده‌اند: 1) میزان درونی کردن عضویت گروهی توسط افراد به عنوان جنبه‌ای از برداشت از خودشان 2) میزانی که بافت معمول زمینه را برای مقایسة بین گروه ها فراهم می‌کند 3) روابط ادراک شده از مقایسة گروه، که بخودی خود به وسیلة موقعیت های نسبی و مطلق درون گروه شکل داده می‌شود.

منبع

تعجبی، محمود(1395)، الگوی علّی احساس عدالت سازمانی با درگیری شغلی؛ آزمون نقش میانجی هویت سازمانی و خوش بینی، پایان نامه دکتری مدیریت آموزشی، دانشگاه ارومیه.

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0