شیوه های ابراز خشم
برخی افراد وقتی خشمگین می شوند، احساس خشم و عصبانیت خود را به درستی ابراز می کنند و بعضی نیز آن را سرکوب می کنند و به عبارتی آن را قورت می دهند. در واقع انسان ها در چهار طبقه و دسته متفاوت در برخورد با خشم ؛ به شیوه ناسالم مواجه می شوند :
جسمانی کننده ها
این افراد با خشم برخورد انفعالی دارند و آن را به بدن خود منتقل می کنند. آن ها احساس خشم خود را آشکارا نشان نمی دهند و از بیم آنکه مبادا مورد تأیید و تصدیق دیگران واقع نشوند، بروز نداده و آن را پنهان می کنند. این افراد خشم شان را به شکل میگرن، سردرد، کولیت، ورم مفاصل بروز می دهند.
خود مجازات گرها
این افراد خشم خود را به احساس گناه تبدیل می کنند. آن ها به دلیل اینکه خشمگین شده اند، بر خود خشم می گیرند. در نتیجه خشم خود را بروز نمی دهند و به جای آن با کنترل ابراز خشم، از میزان عزت نفس خود می کاهند. مثلاً پرخوری یا گرسنگی کشیدن عمدی، افراط در می گساری، افراط در خرید کردن و خوابیدن که می توانند از میزان عزت نفس بکاهند .
منفجر شونده ها
این افراد پرخاشگری مدیریت نشده دارند و خشم خود را به شکل خصمانه، به صورت کلامی یا جسمانی بروز می دهند. مانند یک آتشفشان منفجر می شوند و به هرکس که پیرامونشان قرار گیرد، هجوم می برند. آنان خشم را در خود نگه می دارند و بعد ناگهان با هر دلیلی آن را بر سر هر کسی که قرعه به نامش بیفتد، تخلیه می کنند. به عبارتی دیگر، به جای ابراز عصبانیت، آن را سرکوب می کنند و بعد بر سر اشخاصی که گناهی ندارند، خالی می کنند. در بسیاری موارد از خشم انفجاری به منظور ایجاد رعب و سلطه جویی استفاده می شود. این همان رفتاری است که آن را نشانه تیپ الف یا سنخ A می دانند و با بیماری قلب و عروق در ارتباط است .
مخفی کننده ها
این افراد مثل منفجر شونده ها، خشم مدیریت و کنترل نشده دارند. با این تفاوت که مخفی کننده ها معمولاً خشم خود را متوجه کسی که سبب ساز خشم آنها شده می کنند اما به طور غیرمستقیم، آن طور که به لحاظ اجتماعی مشکلی حاصل نشود. مخفی کننده ها به خاطر بی اعتدالی هایی که در حق آنها روا شده، مترصد تلافی هستند اما به شکلی اجتماعی و در ابعاد ملایم بروز می دهند مثل دیر رفتن سر جلسه، طعنه زدن. آنان خود را قربانیان زندگی ارزیابی می کنند.برخی از روانشناسان معتقدند افکار انسان می تواند باعث راه اندازی و ایجاد احساسات شود یعنی افکار و بایدهای مثبت، احساسات مثبت و افکار منفی، احساسات منفی من جمله خشم و عصبانیت را ایجاد می کند. به اعتقاد اپیکتوس، عواطف انسان زاده افکار اوست. افکار و بایدهای مخرب و منفی همانند ویروس های کامپیوتر می مانند. همانطور که اگر از سیستم کامپیوتر به خوبی محافظت نشود، ویروس ها به آن راه می یابند و آن را از کار می اندازند. اگر از ذهن انسان مراقبت کافی به عمل نیاید، افکار و باورهای منفی مثل ویروس آن را از کار می اندازند و فرد از نظر احساسی آشفته شده و به هم می ریزد. بنابراین آنچه که مهم است این است که با این افکار مسموم و منفی آشنا شویم و ببینیم که آیا این افکار جایگاهی در باورهای ذهنی ما دارند یا نه .اگر این افکار از باورهای ذهنی شما بودند، آن ها را با باورهای مثبت در ذهنتان جایگزین کنید و شاهد نتایج مثبت و آرامش درونی تان باشید. به اعتقاد شاعر بزرگ: ای برادر تو همه اندیشه ای. پس مسئولیت کنترل افکارتان را بپذیرید.
در زیر به هفده مورد از این باورهای منفی ؛ خطاهای شناختی،اشاره می کنیم :
- ذهن خوانی: بدون بررسی شواهد و مدارک کافی می گویید که می دانید دیگران به چه چیز فکر می کنند و چه در سر دارند. برای مثال، شخصی معتقد است که من می دانم او فکر می کند که من احمقم! طبیعتاً یک چنین ذهنیتی فرد را عصبانی می کند.
- پیش گویی: پیش بینی می کنید که حوادث آینده بد از آب در خواهند آمد. فرد به جای تجربه کردن آینده، آن را پیش گویی و پیش بینی می کند. برای مثال، شخصی می گوید من مطمئنم که او از من بدش خواهد آمد. من که می دانم در این کار موفق نخواهم شد. هرگز حالم خوب نخواهد شد.
- فاجعه سازی: معتقدید که هر چه تا به حال اتفاق افتاده و یا خواهد افتاد، بسیار افتضاح و غیرقابل تحمل است. برای مثال، وحشتناک و غیرقابل تصور است اگر در این کار شکست بخورم. چه افتضاحی به بار آمد که غذایم روی میز ریخت.
- برچسب زدن: به خودتان یا دیگران صفاتی منفی نسبت می دهید. برای مثال، من آدم عصبی ای هستم. او آدم آشغالی است. همکارم بی لیاقت است. همسرم آدم بی ارزشی است.
- بی توجهی به جنبه های مثبت: در این حالت، کارهای خوب و مثبت خود و یا دیگران را بی اهمیت و ناچیز می شمارید و می گویید که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد، این که چیز مهمی نیست. بی توجهی به امر مثبت، شادی زندگی را می گیرد و انسان را بی رمق و انرژی می کند.
- فیلتر منفی: تحت تأثیر یک رویداد منفی، همه واقعیت را تار می بینند. به جزیی از یک رخداد منفی توجه می کنید و بقیه را فراموش می کنید یا نادیده می انگارید. این فکر و باور منفی شبیه چکیدن یک قطره جوهر است که بشکه آبی را کدر می کند. برای مثال، به خاطر طرز برخوردتان با همکاران اداره تشویق می شوید اما در این میان کسی از جمع همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد از شما می گوید. روزهای مدید در حالی که همه گفته های مثبت را فراموش می کنید، به آن کلمه انتقادی می اندیشید و حال خود را خراب می کنید.
- تصمیم مبالغه آمیز یا افراطی: هر اتفاق منفی یا حادثه ای را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کنید و آن را با کلماتی مثل هرگز و همیشه توصیف می کنید. برای مثال، من همیشه عصبانی می شوم، من هیچ وقت در زندگی آرام نبوده ام! این اتفاق برای من همیشه رخ می دهد.
- بایدها: به جای اینکه حوادث را بر پایه چیزی که هستند ارزیابی کنید، بیشتر حول و حوش اینکه چگونه باید باشد، آنها را ارزیابی و تفسیر می کنید. برای مثال، من باید کارم را درست انجام بدهم. من نباید عصبانی شوم. البته گفتنی است که بعضی از آدم ها می خواهند با بایدها و نبایدها به خود انگیزه بدهند اما اغلب بی تأثیر است، چرا که بایدها و نبایدها تولید تمرد می کند و فرد را وامی دارد که درست برعکس آن کار را انجام دهد.
- شخص سازی: علت بروز حادثه ای منفی را به خودتان نسبت می دهید و سهم و نقش دیگران را در بروز آن رخداد نادیده می گیرید. برای مثال، اگر همسرم از زندگی ناراضی است، حتماً من مقصرم. اگر فرزندم نمره خوبی در مدرسه به دست نیاورده، پس حتماً من مادر بدی بوده ام.
- تفکر دوقطبی : به وقایع پیرامون و انسان های دور و برتان با دید همه یا هیچ نگاه می کنید. برای مثال، همه مرا طرد می کنند. هیچ کس مرا دوست ندارد. همه تلاش و زحماتم به باد رفت.
- سرزنش کردن : دیگران را علت مشکلات و احساسات منفی خود می دانید و هیچ مسئولیت و سهمی را در قبال رفتار و یا اتفاقات منفی افتاده نمی پذیرید. برای مثال، والدینم مسبب تمام مشکلات زندگی من هستند. اگر من عصبانی شدم و میز را شکستم، تو مقصری که مرا به هم ریختی.
- مقایسه ناعادلانه : حوادث را با معیارهای ناعادلانه ای تفسیر می کنید. به این معنا که خودتان و یا رفتارتان را با کسانی مقایسه می کنید که از شما برترند و به این نتیجه می رسید که آدم حقیر و بی ارزشی هستید. برای مثال، آن روان شناس از من بسیار موفق تر است. خواهر بزرگترم خیلی بهتر از من عمل می کند.
- تأسف گرایی یا کشکول ای کاش ها : به جای اینکه در حال حاضر به کاری که از دستتان برمی آید فکر کنید، بیشتر بر روی این مسأله تمرکز می کنید که در گذشته بهتر از این می توانستید عمل کنید، چرا نکردید. برای مثال، اگر داد نمی زدم، همسرم قهر نمی کرد. من نباید به همسرم این حرف را می زدم! اگر بیشتر درس می خواندم، رشته بهتری قبول می شدم.
- چی می شد اگر : دائم از خودتان می پرسید که: چی می شد اگر چنین اتفاقی بیفتد و با هیچ جوابی راضی نمی شوید. برای مثال، این که گفتی درست! اما چه می شود اگر عصبانی شوم؟ چه می شود اگر نفسم را در سینه حبس کنم؟
- استدلال هیجانی : از احساسات خود برای تفسیر واقعیت استفاده می کنید و فرض را بر این می گذارید که احساسات منفی شما لزوماً منعکس کننده واقعیت هستند. برای مثال، احساس گناه می کنم، پس حتماً باید آدم بدی باشم. من عصبانی هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است. احساس حقارت می کنم، معنایش این است که آدم بی ارزشی هستم.
- ناتوانی برای عدم تأیید : شواهد و مدارکی را که مخالف تفکر شماست، رد می کنید و در نتیجه فکر شما همیشه تأیید می شود. برای مثال، اگر معتقدید یک فرد دوست داشتنی نیستید، هر گونه شواهدی را که مبنی بر این باشد که دیگران شما را دوست دارند، رد می کنید. مثلاً می گویید .اگر او فلان کار را برای من کرده، به خاطر این نبوده که مرا دوست داشته بلکه به این دلیل بوده که توی رودربایستی قرار گرفته و ….
- قضاوت گرایی : به جای این که خودتان و دیگران را بپذیرید، بیشتر آنها را در قالب ارزیابی های سیاه و سفید مثل خوب- بد، می بینید و دائم خودتان و یا دیگران را طبق یکسری معیارهای دلبخواهی ارزیابی می کنید و متوجه می شوید خودتان و یا دیگران پایین تر از حدی هستند که فرض می کرده اید.
می توان گفت که شکسپیر چه زیبا گفته که: هیچ چیزی وجود ندارد که خوب یا بد باشد، این تفکر ماست که آن را خوب یا بد می کند.دکتر جری دیفن باخر، رفتارشناس مشهور آمریکایی که در زمینه مهار خشم های انسانی از شهرتی بسزا برخوردار است، عقیده دارد که: شماری با خلق و خویی تند و آتشین به دنیا می آیند و این را می توان از همان بدو تولد در این قبیل کودکان تشخیص داد که ژنتیکی خشمگین و عصبی هستند و این حالت از رفتارشان معلوم می شود. جالب آنکه مادران این نوزادان هستند که به سرعت متوجه هنجارهای غیرطبیعی فرزندان خود می شوند. مورد دیگر به فرهنگ اجتماعی افراد بر می گردد. شماری از روانشناسان، هنوز هم خشم را معمولاً جزو هنجارهای بد و منفی شمرده اند که بایستی به هر ترتیب سرکوب شود و حتی درباره آن بحث و گفتگو نشود.
اینان عقیده دارند که می توان درباره سایر هیجانات و همچنین افسردگی ها، استرس ها، اضطراب ها و جز این ها داد سخن داد ولی بهتر است که مبحث خشم را از این مقوله مستثنی کرد و طبعاً از مهار آن نیز سخنی به میان نیاورد که البته این نظریه هم مخالفان خاص خود را دارد .عامل دیگر به محیط خانواده هایی ارتباط پیدا می کند که زود خشم ها در آن رشد می کنند و بزرگ می شوند. طبیعی است که کانون خانواده ای که در آن دعوا، مرافعه، بی نظمی و بی انضباطی حاکم باشد، کودکی که در آنجا به سن بلوغ می رسد چگونه تربیتی پیدا می کند و آیا می تواند با هیجانات آتشین و منفی خود کنار بیاید و به موقع قادر می شود زمام نفس را به دست گیرد و بر آن خود مسلط شود؟
شناخت و هيجان
وقتي كه شاهد رويداد يا عملي ميشويم موقعيت را بر حسب هدف و بهزيستي خود تفسير ميكنيم واضح است كه ارزيابي ما از موقعيت ميتواند بر شدت تجربهي هيجاني ما تأثير بگذارد اگر دوستي به ما بگويد كه تحمل ديدن ما را ندارد دچار خشم يا دلخوري شديد ميشويم. اما اگر با بيماري رواني ناشناسي مواجه شويم، ممكن است اصلاً ناراحت نشويم. در اين قبيل موارد، ارزيابي شناختي ما از موقعيت است كه شدت تجربهي هيجاني ما را تعيين ميكند . ارزيابي شناختي ميتواند نقش عمدهيي نيز در تمايز هيجانها داشته باشد. برخلاف برانگيختگي خودمختار، ارزيابيهاي ما چندان متنوعند كه ميتوانند مبناي تمايز ميان انواع گوناگون احساسها باشند، و علاوه بر آن، سرعت فرآيند ارزيابي احتمالاً در حدي است كه ميتواند با سرعت بروز برخي هيجانها برابري كند.نكتهي ديگر اين كه در توصيف كيفيت هر هيجان نيز ما غالباً بر ارزيابي شناختي خود تكيه ميكنيم. ميگوييم ؛عصباني شدم چون بيانصافي كرد» باوري هست و حاصل فرآيند شناختي ما .
منبع
محمد زاده،زینب،(1393)، رابطه شیوه های فرزندپروری با پرخاشگری و اضطراب کودکان پيش دبستاني،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید