شیوه فرزندپروری و تعاریف آن
اصطلاح فرزندپروری از ریشه پریو (pario) به معنی “زندگی بخش” گرفته شده است. منظور از شیوههای فرزند پروری، روش هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود به کار میگیرند و بیانگرنگرشهایی است که آنها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل قواعدیاست که برای فرزندان خویش وضع میکنند. ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزند پروری به واسطه فرهنگ، نژاد و گروه های اقتصادی تغییر میکند.
بامریند،فرزندپروری، شیوه تربیتی اعمال شده از سوی والدین است، که شامل مجموعه رفتارهای متعدد و گوناگون طبیعی و بهنجار می باشد که والدین به منظور کنترل کردن و اجتماعی نمودن کودک از آن استفاده می کنند، دو نکته مهم در این تعریف وجود دارد، اول این که شیوه تربیتی به معنی توصیف وتبیین رفتارهای متعدد و گوناگون، اما بهنجار وطبیعی والدین است، به عبارت دیگر رفتارهای نامناسب و نادرست والدین که می توان نمونههای آن را در خانوادههای آشفته و پریشان یا بیمار یافت، شامل نمی گردد. دوم این که، شیوه ی تربیتی بهنجار و طبیعی حول محور مسأله کنترل متمرکز است. واضح است که والدین در زمینه کنترل اجتماعی ساختن کودک و گسترۀ عملکرد خود با یکدیگر تفاوت دارند. اما با وجود همه تفاوتها نقش اصلی همه والدین، تأثیرگذاری و آموزش و کنترل کودک است .
مک کوبی و مارتین ، شیوه فرزندپروری را دارای دو مؤلفه مهم دانستند: 1- پاسخ دهی والدین 2- توقع والدین
پاسخ دهی والدین: به موضوعی اشاره می کند که والدین تا چه اندازه خود را با رفتارهای کودکان خود وفق می دهند و به ارضای نیازها و تقاضا وجود را در کودک پرورش می دهند، چنین فرایندی از طریق شناخت والدین از کودک و خصوصیات وی انجام می پذیرد.
توقع والدین: اشاره می کند به درجه ای که والدین انتظارات و درخواستهای از فرزندان خود دارند ، و به رفتار مسئولانه اشاره می کند. این والدین معیارهای زیادی برای فرزندان تعیین می کنند و انتظار دارند فرزندان به آن ها دست یابند.
هلر و میلر، فرزندپروری خوب کاری دشوار، اما رضایت بخش است. والدین همیشه مقتدر، سهلگیر و استبدادی نیستند. اما والدین تمایل دارند، بیشتر از یک شیوه استفاده کنند. الگوی تعامل با تک تک فرزندان و جوی که به وسیله شیوههای فرزندپروری در خانه ایجاد میشود، میتواند ویژگیهای ذاتی کودکان را تضعیف یا تقویت کند. همچنین، آن چه که والدین به وسیله الگوههای خود در مورد ارزش های اخلاقی و مذهبی به فرزندان آموزش می دهند، کمک میکند تا آنها حتی در برابر تمایلات زیستی یا تأثیرات همسالان انتخاب عاقلانه داشته باشند.در نهایت، والدین می توانند با فراهم آوردن فرصتهایی که محاسن فردی کودکان را تقویت می کند در شخصیت کودک تفاوت ایجاد کند. شیوه فرزندپروری، روشهای که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال می کنند و در شکل گیری رشد و تکامل کودک در دوران کودکی و خصایص بعدی شخصیت و رفتار تأثیر فراوان و عمیقی دارد. مثلاً طرد کودک با فقدان ارتباط معنادار بین کودک و مادر سبب پیدایش و اختلال شخصیت می شود.
تاریخچه شیوه های فرزندپروری
در مورد شیوه فرزندپروری و تاریخچه آن باید گفت که در هر دوره با توجه به نگرشهای اجتماعی رایج نسبت به کودکان، شیوه تربیت و پرورش گزینش در مورد کودکان اعمال شده است. مثلا در سه دهه نخست قرن گذشته روشهای خشک وخشن بودند ودر آن زمان، به والدین توصیه می شد با بغل کردن کودک به هنگام گریه کردن او را لوس نکنند، طبق برنامه ثابتی به او غذا بدهند و آداب توالت رفتن را در همان سال اول زندگی به او آموزش بدهند، جای تردید است که پدران و مادران زیادی این شیوه خشک را به کار بسته باشند. اما در هر حال توصیه متخصصان آن زمان چنین بوده است. شیوههای قدیمی فرزندپروری، روشهای کنترل و تنبیه بدنی را برای جلوگیری از لوس کردن بچهها تجویز میکردند، اما در نظریههای جدید تعلیم و تربیت تأکید بیشتر بر جنبههای روان شناختی ملایم همراه با استدلال و نصیحت است.
در طی سال های 1900تا 1930 که اوج رفتارگرایی در آمریکا به رهبری جان بی.واتسون بود متخصصان، تربیت کودکان نوزاد را شیئی فرض می گردد که آن را به شکل نظاممندی میتوان شکل داد و شرطی کرد.آن زمان به والدین توصیه میشد با بغل کردن کودک را لوس نکنند و طی برنامه خاصی به او غذا بدهند (اعم از اینکه گرسنه باشد یا نباشد)، آداب توالت رفتن را در همان سال اول زندگی به او آموزش دهند. این روش کاملاً خشک تا حدودی زیر نفوذ مکتب رفتارگرائی بود.
در دههی 1940 روند شیوههای فرزندپروری در جهت سهلگیری و انعطاف پذیری بیشتری دگرگون شده در این دهه نظریههای فرزندپروری بر نفوذ مکتب روانکاوی قرار گرفت، مکتبی که در آن به امنیت عاطفی کودک و زیانهای ناشی از کنترل شدید تکانههای طبیعی او تأکید می کرد. در دوره بنیامین اسباک به والدین توصیه می کرد که از شم طبیعی خود پیروی کنند و از برنامههای انعطاف پذیری که هم با نیازهای خود آنها و هم با نیازهای کودک سازگاری دارد، استفاده کنند. در حال حاضر با پیشرفت جوامع و رشد منفی آن ها و فراهم نشدن امکانات بحث فرزند محوری مطرح است، که مطابق خواست و میل کودک رفتار کنند، و هر آن چه که خواست برای او فراهم کنند،که بحث با نظریات کانت که شیوه تربیت سخت را توصیه می کرد تا حدود ی در تضاد است.
طبقه بندي انواع شيوههاي فرزندپروري
طبقهبندي كه در اين پژوهش به كار رفته، براساس مطالعهی بامريند است. مطالعهی بامريند از شيوههاي تربيتي رويكردي التقاطي است كه به آساني نميتوان آن را با نظرﻳﮥ خاصي مرتبط دانست. لازم به ذكر است كه او شخصيت والدين را جداي از عقايد و رفتارهايآنها نمي داند و به طور مجزا به بررسي آن ها نمي پردازند.
طبقه بندي بامريند از تحليل عميق و چند روش تعامل والد- كودك حاصل آمد. او مادران و پدران را در هنگامي كه با كودكان سه، چهار ساله خود در یک تكاليف ساختمند شركت مي جستند مشاهده کرد و ارزيابي كه در اين دادهها در خانه و محيط هاي آزمايشگاهي جمع آوري شدند وي هم چنين مصاحبههاي با والدين ترتیب داد كه ابعاد مورد سنجش عبارت بودند از: كنترل والدين، معقول بودن در خواستها والدين، ارتباط والد- كودك و مهرورزي والدين.كنترل والدين به صورت آن دسته از رفتارهایي تعريف شد كه در خدمت جامعه پذيري كودك قرار دارند. اين امر به صورت توانايي والدين در اعمال رهنمود، ثبات، توانايي تحمل رفتارهاي نامطلوب و استفاده از مشوقها مورد اندازه گيري قرار مي گرفت. متغيرهاي معقول بودن درخواست شامل درجات توانايي والدين در آموزش مهارت هاي لازم به كودك براي استقلال عقلاني، اجتماعي، هيجاني او و اجازه به كودك براي تصميم گيري مستقل بود. بامريند با مطالعه الگوههاي استقلالي، رهنمودي، مشاركت در بحث و گسترش آن در زمينه مسائل مورد اختلاف و مشخص كردن منابع قدرت، به تفكيك رفتارهاي ارتباطي مبادرت ورزيد. سهولت كلام، خودانگيختگي و وضوح رهنمودها نيز مورد اندازه قرار گرفتند. آخرينبُعد مورد مطالعه مهرورزي بود. اين امر به عنوان كاركرد مراقبت تعريف شد بامريند در دو محيط خانه و آزمايشگاه به مطالعهي متغيرهایي پرداخت كه كودك را خشنود میسازد، از او حمايت مي كنند؛ و از تشويق و تقويت مثبت استفاده ميكنند. او همچنين به بررسي درجات مراقبت از كودك، محبت به شكل دلگرمي، اطمينان دهي و مهرورزي، فقدان رفتارهاي خصمانه والدين و دلواپسي به شكل گذران وقت با كودك و شركت در فعاليتهاي و تفريحات او پرداخت .
بامریند ، تحليل رفتار كودك و والدين سه شيوه تعاملي متمايز را آشكار ساخت: مقتدرانه، سهلگير و استبدادي.
الف) شيوه مقتدرانه: والدين در الگوي اول نسبت به ساير والدين واقعيتها و بينشهاي شناختي را به كودكان خود منتقل ميسازند و تمايل بيشتري براي پذيرش دلايل كودك در رد يك رهنمود از خود نشان مي دهند. اين والدين سخنوران خوبي هستند و اغلب براي مطيع سازي از استدلال و منطق بهره مي گيرند و نيز به منظور توافق با كودك از ارتباط كلامي استفاده ميكنند. آنها ظاهراً تحمل مقاومت در برابر قهر و غضب كودك را دارند. والدين مقتدر به آغاز تعامل كودك، به گونه و درجه اي پاسخ مي گويند كه معمولاً براي كودك خشنود كننده است. والدين مقتدر به تلاشهاي كودكان در جهت حمايت و توجه پاسخ مي دادند و از تقويتهاي مثبت بيشتري استفاده مي كنند. علاوه براين والدين مقتدر در ابراز محبت و تفاهم والد- كودك به طور چشمگيري نمرات بالاتري مي گيرند و در تمام متغيرهاي در برگيرنده بُعد محبت هست رتبه هاي بالاتري احراز مي كنند. والدين كودكان مقتدر با بيان آشكار آن چه از كودك انتظار مي رود. به ايجاد توازن بين مهرورزي شديد، كنترل شديد، خواسته هاي فزاينده مي پردازند. براساس تعريف ساختاري، والدين مقتدر همواره در تلاش اند خواستههاي كودك رابه شيوه عقلاني و موضوع مدار هدايت كنند، روابط كلامي را تشويق كنند و كودك را در جريان علت و منطق نهفته در روش خود قرار دهند و به ويژگيهاي بياني و ابرازي و نيز استقلال رأي و ثبات قاعده مند ارزش دهند. بدين ترتيب اين والدين در نقاط اختلاف والد- كودك كنترل شديدي را اعمال مي دارند، اما كودك را در اين باره محدود نمي سازند. اين والدين حقوق ويژه خود را به عنوان يك بزرگسال شناخته اند اما علايق فردي و ويژگيهاي خاص كودك را نيز مي شناسند. والد مقتدر كيفيات كنوني را مي پذيرد اما براي اعمال آني، معيارهايي را نيز معين مي كند، والدین براي كسب اهدافش علاوه بر زور بر استدلال نيز تكيه مي كند. او تصميمهاي خود را بر پايه توافق گروه يا اميال فردي كودك بنا نمي كند. و در عين حال خودش را نيز از خطا و اشتباه مصون نمي داند و اعتقاد ندارند كه تصميمات او وحي منزلند. بامريند ، كودكان والدين مقتدر در مقياس هاي همچون فعال بودن، اعتماد به خود، استقلال رأي يا خودداري رتبه هاي بالايي را به خود اختصاص مي دهند. اين كودكان واقع گرا، با كفايت و خشنود توصيف شده اند.
ب) شيوهی سهلگير: والدين سهلگير در ابعاد كنترل و خواستهاي خود معتدل و پائين از اين سطح هستند و در مهر ورزي حد وسط سه الگوي موجود را به خود اختصاص ميدهند. خانواده والدين سهلگير، نسبتاً آشفته است. فعاليتهاي خانواده نامرتب و اعمال مقررات اهمال كارانه است. براساس گزارشهاي موجود، هر دو والد كنترل اندكي را بر كودكانشان را دارند. اين والدين همچنين در خصوص انضباط كودك از نگرش هاي متعارض برخورد دارند. والدين سهل گير در عين حال كه به ظاهر نسبت به كودكان خود حساس هستند، اما توقع چنداني از آن ها ندارند. فقدان خواسته هاي معقول همراه با خودداري از ارائه و درگيري با كودك، همواره از ويژگيهاي اين شيوه به شمار مي رود. اين والدين به ندرت به فرزندان خود اطلاعات صحيح را با توضيحات ارائه مي دهند. در عين حال والدين سهلگير در توانائيهاي كنترل، والدي زورگو و سركوبگر هستند. آنها از روشهاي احساس گناه و انحراف استفاده مي كنند، اين والدين همچنين، در بيشتر موارد در مواجهه با بهانه جويي و شكايت كودك سر تسليم فرو مي آورند. والدين سهل انگار در نشان دادن محبت با والدين مقتدر تفاوت فاحشي ندارند، مادران سهلگير به عنوان تنبيه، كودك را از محبت خود محروم مي كنند و به تمسخر او مي پردازند و يك والد سهلگير در تلاش است تا به شيوه اي موافق و همسو با تكانه ها، اميال و اعمال كودك رفتار كند. او درباره خط مشي خود با كودك مشورت ميكند و قواعد خانواده را براي توضيح مي دهد. این والدینها توقع چنداني براي انجام كارهاي منزل و رفتار صحيح از كودك خود ندارد. او خود را به كودك همچون منجي معرفي مي كند كه هر گاه بخواهد، مي تواند از آن استفاده كند و نه به عنوان عاملي فعال كه مسئوول شكل دهي يا تغير رفتار كنوني يا آني كودك است او به كودك اجازه ميدهد كه تا حد امكان خود به تنظيم فعاليتهايش بپردازد. از اعمال كنترل اجتنابمي ورزد وپيروي از معيارهاي مشخص نشده بروني را تشويق نميكند .
ج) شيوه ی استبدادي: نمايش قدرت والدين اولين عاملي است كه اين شيوه را از دو شيوه ديگر متمايز ميسازد. اين والدين بسيار پرتوقع بوده و پذيراي نيازها و اميال كودكان نيستند. پيامدهاي كلامي والدين يك جانبه و فاقد همنوايي عاطفي است. والدين مستبد غالباً هنگام اعمال رهنمودها، دليلي ارائه نميكنند و به تشويق پاسخ هاي كلامي مي پردازند و همچنين تا آنجا كه ممكن است در برابر استدلال كودكان خود به تعابير موضوع نمي پردازند. والدين مستبد نسبت به ساير والدين در ميزان مرغوب شدن در برابر رفتارهاي نامطلوب در حد متوسط قرار دارند.
در ميان اين سه الگوه، الگوي استبدادي كم ترين مهرورزي را اعمال ميكند به ويژه اين والدين به ندرت در تعاملي كه منجر به خشنودي كودك شود، شركت مي جويند. والدين مستبد عموماً نسبت به تلاشهاي كودكان براي حمايت و توجه بي تفاوت اند و به ندرت از تقويت مثبت استفاده مي كنند. ابراز محبت در اين الگوه در پائين ترين سطح خود قرار دارد. اين مادران تائيد همدلي و همدردي اندكي را نسبت به فرزندان خود ابراز مي كنند و شواهد اندكي مبتني بر روابط عاطفي قوي بين مادر و فرزند وجود دارد. براساس گزارشهاي موجود اين مادران براي كنترل كودكان خود از شيوه ایجاد ترس استفاده ميكنند. و نكته جالب توجه آن است بین والدین مستبد و فرزندانشان هیچ گونه تفاهمی وجود ندارد بر اساس شیوه تعریف استبدادی نشانگر والدی است که می کوشند رفتارها و نگرشهای کودک را بر اساس یک دسته معیارهای رفتاری شکل داده و کنترل و ارزیابی کنند. معیارهایی که معمولاً مطلق بوده و قدرتی بالاتر آن ها را تعیین کرده است. او اطاعت کودک را یک حسن تلقی می کند و در مواقعیکه اعمال رفتار کودک در تعارض با معیارهای رفتاری قرار میگیرد، از تنبیه و اعمال زور برای مهار خواسته کودک استفاده می کند. او به القاء ارزش هایی هم چون احترام به قدرت و احترام به کار، احترام به حفظ نظم و ساختار نسبی باور دارد. بر اساس مشاهدات بامریند کودکان والدین مستبد نسبت به کودکان والدین مقتدر در برقراری رابطه با همتاها و احراز موضع فعال و نیز استقلال رأی در رتبه های پایین تر قرار می گیرند و این کودکان هم چنین به صورت افرادی با خصومت نافعال، منزوی و غم زده، آسیب پذیر نسبت به فشار و محتاط توصیف شدند.
دارلین و استنبرگ ، مدلی را مطرح کردند که در آن چهار شیوه فرزندپروری روی شکلی نمایش داده شده است. این شکل از چهار بُعد کنترل، پذیرش، بی توقع بودن و طرد کردن تشکیل شده است. زمانی که ابعاد در کنار یکدیگر قرار می گیرند، شیوههای مختلف فرزندپروری به وجود می آید که هر شیوه ویژگیهای خاص خودش را دارد که به صورت مفصل در مورد آنها مطالبی مطرح شد. زمانیکه بُعد کنترل و بُعد پذیرش با هم تلفیق شوند، شیوه فرزندپروری حاصل از تلفیق این دو بُعد شیوه ی مقتدرانه خواهد بود. زمانی که بُعد پذیرش با بُعد بی توقع بودن با هم تلفیق شوند، شیوه فرزند پروری حاصل از تلفیق این دو شیوه فرزندپروری سهلگیر خواهد بود، زمانی که بُعد بی توقع بودن و بُعد طرد کردن با هم تلفیق شوند، شیوه فرزندپروری حاصل از تلفیق این دو شیوه اغفال کننده یا مسامحه کار خواهد بود و زمانی که بُعد طرد کردن و بُعد کنترل با هم تلفیق شوند شیوه فرزندپروری حاصل از تلفیق این دو شیوه استبدادی خواهد بود .
بامریند ،هفت نوع از سبکهای والدینی را مشخص کرد، که به ترتیب زیر ذکر می شوند:
- اقتدار منطقی: والدینی که در محیط خانوادگی آنها فشار روانی، مشکلات رفتاری، استفاده از مواد و الکل دیده نمیشود، و دارای نظام تربیتی ثابت و محیطی گرم و حمایتی هستند. در این خانواده ها سازگاری با کودکان و تصویب عقاید آنها و مشورت کردن در امور خانواده در سطح بالایی است.
- مردم سالار: والدین در این خانواده، ثبات خیلی کم و نامتعارفی را نشان می دهند. مصرف زیاد مواد و اعمال قدرت و دستور دادن خیلی کم است. حمایت و مراقبت زیاد و مشکلات رفتاری کمتر دیده میشود.
- دستوردهنده: این خانوادهها محدود کننده و درخواست کنندگی بالایی دارند و پاسخ گویی در آن ها دیده می شود آن ها به اطاعت و همنوایی با قدرت ارزش می گذارند، یک محیط منضبط و مجموعه ای روشن از قواعد ایجاد می کنند و بر فعالیت های فرزندان شان نظارت دارند، و نیز طردکنندگی و فقدان مسئولیت اجتماعی در آن ها وجود دارد.
- استبدادی-آمرانه: این نوعی از خرده تیپ دستور دهنده است که والدین، دخالت کنندگی بالایی دارند.
- غیراستبدادی -آمرانه: خرده تیپ دیگری از والدین دستور دهنده است که والدین، حالت دخالت کنندگی کم تری دارند.
- غیرمتعهد: این نوع والدین نه پاسخگو هستند و نه حالت درخواست کنندگی دارند. آن ها هیچ نظارتی بر فرزندان شان ندارند، و حالت طردکنندگی و غفلت در این خانواده ها زیاد دیده می شود. مادران غیرمتعهد ارتباطات ضعیفی دارند و مشکلات رفتاری در پدران دیده می شود.
- محبت کافی: مشکلات و نابسامانی های رفتاری در این خانواده وجود ندارد و والدین همۀ ابعاد شیوههای فرزندپروری را تا حدودی رعایت می کنند .
بامريند به سه دسته از شبكههاي والدين اشاره دارد كه به شرح زير توصيف ميشود.
الف) والدين مقتدر
اين گونه والدين هم از توقع و هم از پذيرندگي سطح بالا برخوردار هستند. هم انعطاف پذير و هم محكم و استوار هستند. فرزندان اينگونه والدين هم احساس شايستگي بالا و هم نمرات بالاي پيشرفت تحصيلي را دارا ميباشند.
اين والدين كوشش ميكند تا فعاليتهاي فرزندانشان را در يك روش منطقي و مطلوب جهت دهند. آنها كودكانشان را به استقلال تشويق ميكنند. اما براي فعاليتشان كنترل و محدوديتهايي قرار ميدهند. روش كلامي آنها حالت((بده- بستان)) دارد و والدين به اين صورت با آنها گرم بوده و حالتي مهربان دارند. آنها از فرزندانشان حمايت ميكنند و به آنها مسووليتهاي اجتماعي ميدهند. آنها از فرزندانشان رفتار پخته را انتظار دارند. اما در عين حال حقوق آنها را به رسميت ميشناسند. همچنين به آنها در بعضي موارد استقلال ميدهند و در مورد خواستها و قوانين براي آنها دليل ميآورند. آنها در مورد عقايد فرزندانشان پاسخگو بوده و در تصميمگيريهاي خانوادگي آنها شركت ميدهند.
توقع والدين مقتدر با توانايي فرزندان در پذيرفتن رفتارهاي خويش متناسب است. از اين رو اينگونه والدين كودكان را متقاعد ميكنند كه افراد شايسته و با كفايتي هستند و ميتوانند در كارها موفق شوند و اين برخورد موجب پرورش رفتار پخته و مستقل و افزايش سطح حرمت خود ميشود.
بامريند والدين داراي اقتدار را اينگونه توصيف ميكنند:
«همواره در تلاش هستند تا فعاليتهاي كودكانشان را به شيوهي عقلاني هدايت كنند، روابط كلامي را تشويق ميكنند و كودك را در جريان علت و منطق روش خود قرار ميدهند و به ويژگيهاي بياني و ابزاري و نيز استقلال رأي، ثبات و قانونمندي ارزش ميدهند. در نقاط اختلاف والد و كودك كنترل شديدي را اعمال ميدارند. اينگونه والد كنترل ويژهي خود را بهعنوان يك بزرگسال شناختهاند اما علايق فردي و ويژگيهاي خاص كودك را نيز مشاهده ميكنند. والد مقتدر اعمال كنوني كودك را ميپذيرد اما براي اعمال آتي معيار هايي را نيز تعيين ميكند. او براي كسب اهدافش علاوه بر زور بر استقلال نيز تكيه ميكند. او تصميمات خود را بر پايه توافق گروه يا اميال فردي كودك بنا نميكند و در عين حال خودش را نيز از خطا و اشتباه نيز مصون نميداند».
ب) والدين استبدادي
اينگونه والدين از توقع سطح بالا و پذيرندگي سطح پايين برخوردار هستند. آنان ميكوشند رفتار و نگرشهاي فرزندانشان را بر اساس مجموعهاي از معيارها كه به وسيلهي يك حالت سلطه مدار هدايت ميشود شكل داده، كنترل و ارزيابي كنند. آنها شيوهي تنبيهي و محدوده كنندهاي را پيش ميگيرند و كودك را مجبور به پيروي از دستورات و احترام به كار و اعمال خود ميكنند. والدين استبدادي محدوديتها و كنترلهاي ثابتي بر روي كودك با بيانات كلامي خيلي كم اعمال ميكنند فرزندان آنها كارآيي اجتماعي خيلي كمي دارند و در شروع كردن فعاليتها سست هستند. آنها خواستههاي بالايي را براي شكل دهي رفتار فرزندانشان دارند كه اغلب شديد بوده و با اعمال قدرت همراه است. اين والدين تمايل دارند كه به فرزندانشان كنترل بيشتري داشته باشند تا اينكه بخواهند بر آموزش و تربيت آنها نظارت كنند. آنها فرزندانشان را به مستقل بودن تشويق نميكنند. همانند والدين مقتدر در تأكيد بر قوانين ثابت قدم هستند ولي نميخواهند كه در مورد قوانين با فرزندانشان بحث كنند و بر اين عقيدهاند كه فرزندانشان بايد آنچه را كه ميگويند بودن چون و چرا انجام دهند. به علاوه آنها در گرم بودن و پاسخگو بودن در سطح پاييني قرار دارند اين والدين به نظارت فرزندانشان علاقهي زيادي ندارند و در عوض از آنها ميخواهند تا به نظارت به قوانين آنها احترام بگذارند.
بامريند ويژگيهاي والدين استبدادي را اينگونه توصيف ميكند: “شيوه استبدادي نشان دهندهي والدي است كه ميكوشد رفتارها و نگرشهاي كودك را بر اساس يك دسته معيارهاي رفتاري شكل داده، كنترل و ارزيابي كنند، معيارهايي كه معمولاً مطلق بوده و قدرتي بالاتر آنها را تعيين كرده است. او اطاعت كردن يك دوست را تلقي ميكند و در مواقعي كه اعمال و رفتار كودك در تعارض با معيارهاي وي قرار ميگيرد. از تنبيه و اعمال زور براي مهار خواستهي كودك استفاده ميكند. او به القا ارزشهايي همچون احترام به قدرت، احترام به كار، احترام به حفظ و نظم و ساختار سنتي باور دارند. او روابط كلامي را تشويق نميكند و معتقد است كه كودك بايد هر آنچه را كه از نظر والدين درست است بپذيرد.”
ج) والدين آسانگير(آزاد گذار)
والدين با اين سبك از سطح بالاي پذيرندگي و از سطح پايين توقع برخوردار هستند. اين والدين با فرزندان خود گرم و با محبت هستند و تنبيه كمي را براي آنها اعمال ميكنند و خواستههاي كمي از فرزندان خود دارند. آنها فرزندان خود را رها ميكنند تا رفتار خود را تنظيم كنند. فرزندان اين والدين خود اعتمادي و كنترل تكانشگري كمي دارند و فاقد استقلال و مسووليت پذيري اجتماعي هستند. رفتار اين والدين بيشتر پذيرندهي مثبت و غير تنبيهي است. آنها با فرزندانشان دربارهي تصميمگيري مشورت ميكنند و در مورد قوانين خانوادگي به آنها توضيح ميدهند آنها خودشان را در حد امكان فعاليتهاي خود را تنظيم كنند و از اعمال قدرت پرهيز ميكنند و آنها را به اطاعت از معيارهاي تعيين شده تشويق نميكنند. بامريند دريافت فرزندان والدين آسانگير افراد پرتوقعي هستند و به والدين(بزرگسالان) وابستگي دارند و نسبت به كودكاني كه والدينشان كنترل بيشتري روي آنها دارند تأكيد كمتري روي انجام تكاليف مدرسه دارند و پيشرفت تحصيلي كمتري دارند.
بامريند والدين آسانگير را اينگونه توصيف ميكند: “يك والد آسانگير تلاش ميكند تا با شيوههاي موافق و همسو با تكانهها، اميال و اعمال كودك رفتار كند. او درباهي خط مشي خود با كودك مشورت ميكند و قواعد خانواده را براي او توضيح ميدهد. او توقع چنداني براي انجام كارهاي منزل و رفتار صحيح از كودك خود ندارد. او خود را با كودك همچون منبعي معرفي ميكند كه هرگاه بخواهد ميتواند از آن استفاده كند و نه بهعنوان عاملي فعال كه مسوول شكلدهي يا تغيير رفتار كنوني يا آتي كودك است. او به كودك اجازه ميدهد تا حد امكان خود به تنظيم فعاليتهايش بپردازد. از اعمال كنترل اجتناب ميورزد و پيروي از معيارهاي مشخص شده بيروني را تشويق نميكند. او در تلاش است از استدلال استفاده كند و در دستيابي به اهدافش آشكارا از زور استفاده نميكند.”
مقایسه والدين افراطي (زياد رو) و والدين مسامحه كار (سهلانگار)
تيپ شناسي بامريند در مورد والدين آسانگير بهوسيلهي مك كوبي و مارتين در سال1983 گسترش يافت. تا بين دو سطح پذيرنده بودن(گرم بودن، پذيرش، پاسخگو) و متوقع بودن(كنترل، نظارت، نيازهاي بلوغ) تمايز قائل شوند. والديني كه از توقع پايين و پذيرندگي بالا برخوردار هستند، به عنوان سبك افراطي مشخص ميشوند. اين والدين نسبت به فرزندانشان صبور، گرم و پذيرنده هستند. اما اعمال قدرت زيادي نميكنند و محدوديتهاي كمي براي رشد و توسعه رفتار فرزندانشان دارند. آنها از فرزندانشان مراقبت ميكنند و محدوديتهاي كمي بر آنان اعمال ميكنند و بر اين عقيدهاند كه اعتماد و آزادگذاري كامل در ارتباط بين نوجوانان و والدين سودمند است. فرزندان اين افراد كارآمدي اجتماعي خوبي ندارند و فاقد خود كنترلي هستند.
در مقابل آنها والدين مسامحه كار هستند. اين والدين هم از پذيرندگي و هم از توقع سطح پايين برخوردار هستند. فرزندان اينگونه والدين كمترين ميزان احساس شايستگي را در بين چهار سبك برخوردار هستند. آنها هيچ تلاشي در جهت تعيين روش و مسير خاصي براي كودكانشان نميكنند و به علايق آنها وجهي ندارند. آنها اغلب با مسايل و مشكلات شخصي خود مشغول هستند و هيچ گونه نگراني در مورد والدين بودن ندارند و احساس مسووليت نميكنند آنها كنترل كمي بر نوجوانان و فرزندان خود اعمال كرده و مراقب آنها نيستند و آنها را به حال خود ميگذارند.
توقع داشتن
بعضي از والدين استانداردهاي بالايي را براي فرزندان خود تعيين ميكنند و تأكيد دارند كه فرزندانشان به آن استانداردها دست يابند.
توقع موثر والدين به سه جزء تشكيل دهندهي اصلي نياز دارد.
- والدين نياز دارند يك مجموعهي بزرگ و واقعي از اهداف براي فرزندانشان تعيين كنند. اين مستلزم فهم چيزهايي است كه بهطور معقول انتظار ميرود بچهها ميتوانند يا نميتوانند انجام دهند.
- والدين نياز دارند كه حمايتهاي فردي را براي كمك به بهدست آوردن اين اهداف براي فرزندان خود فراهم كنند.
- والدين نياز دارند نظارت كنند كه آيا بچهها(فرزندانشان) با نظارت آنها كنار ميآيند يا نه .
پذيرندگي
بعضي از والدين از فرزندان خود توقع كمتري دارند و به ندرت سعي ميكنند كه در رفتار فرزندان خود نفوذ داشته باشند.پذيرندگي عبارت است از فراهم آوردن پرورش و حمايت، ايجاد يك اساس گرمي و باليدگي مثبت براي ارتقاء تعامل، رشد شعور و ثبات اخلاقي در كودكان.
پذيرندگي عبارت است از كيفيتي از روابط والد- فرزند كه در آن آغازگري آشكارا به كودك انتقال داده ميشود. بزرگسالان(والد) به طور قاطع و مصمم، حركات و رفتار فرزندان را مورد توجه قرار ميهد همچنين والد پذيرنده سعي نميكند هيچگونه هدايت و پيشنهادي به فرزند خود بدهد و زياد او را مورد سوال قرار نميدهد. بلكه بزرگسالان برنامهي كاري خودشان را طوري تنظيم ميكنند كه پيگيري فرزندان خود را كاهش دهد.
پژوهشهايي كه همبستگيهاي فرزند پرروي اقتداري را مورد آزمون قرار ميدهند، گزارش دادهاند كه بين اين شيوه(سبك) و بسياري از جنبههاي شايستگي رابطه وجود دارد. اين شايستگيها شامل سطح بالاي خود رشد يافتگي اخلاق و اجتماعي در مدرسه، نسبت يادگيري در مدرسه، پيشرفت علمي و در دبيرستان پيشرفت تحصيلي(دستيابي آموزشي) است.
ابعاد شیوه های فرزندپروری
برنت ابعاد شیوه های فرزندپروری را به شرح ذیل طبقه بندی نموده است:
– بُعد گرم بودن:والدین که نسبت به کودکان خود با محبت و پذیرنده اند.
– بُعد پاسخگو بودن: والدین پاسخگوی نیازهای کودکان هستند.
– بُعد تحسین: والدین رفتار خوب در کودکان را تحسین می کنند.
– جلوه ای از عواطف مثبت: والدین غالباً عشق و محبت خود را هم به شکل فیزیکی و هم کلامی ابرازمی دارند.
– بُعد کنترل: والدین در تلاش هستند تا با کنترل بر کودکان آن ها را از آسیب مصون دارند.
– بُعدآمیزش: مقدار تلاش و زمانی که والدین در رشد و پرورش کودک صرف می کنند.
بیشتر محققان ویژگی های کلی را برای تعاملات بین والد-کودک برحسب ابعاد والدینی تعریف کرده اند. والدین در این که چگونه رفتار می کنند یا ابعاد والدینی خاصی را کجا به کار می برند، وابسته به رفتار متفاوت فرزندانشان هستند. شیوههای والدین، غالبا برحسب تعامل دو بُعد رفتاری بررسیمی شود.
بُعد اول: به بررسی رابطه عاطفی «گرم بودن» با کودکان می پردازد و حدود آن از رفتاری پاسخ دهنده ، پذیرا و کودک محور آغاز می شود و به رفتاری بی توجه و طردکننده که مرکز آن بر نیازها و امیال والدین گذاشته شده است، ختم میشود.
بُعد دوم: «کنترل» والدین بر کودک را بررسی می کند و از رفتاری محدودکننده و بازخواستکننده تا روشی آسانگیر و بی ادعا، متغیر است و در آن برای رفتار کودک، محدودیتهای مختصری منظور شده است .
بُعد «گرم» بودن والدین
بلسکی، بیان می کند که گرم بودن مؤثرترین بعد والدینی در دوران نوزادی است؛ آن نه تنها کنش روانشناختی سالم را در طول دوره ی رشد پرورش می دهد، بلکه شالوده ی اساسی تجربیات آینده در آن قرار می گیرد .
شیفر، والدین گرم، کسانی هستند که اغلب با نوزادان شان سخن می گویند و کوشش می کنند، کنجکاوی آنها را برانگیزاند و به آنها کمک می کنند تا راه حل مثبتی را برای ایجاد دلبستگی عاطفی امن بوجود آورند.والدین گرم، والدین پاسخگو و تحسین کننده هستند، آن ها نسبت به نیازهای فرزندانشان، حساس هستند حامی صمیمی تلاش ها و کوششهایشان هستند و به طور گستردهای به تفکرات، احساسات و اعمال فرزندانشان علاقه مندند.
والدین پاسخگو و گرم، افرادی هستند که اغلب به کودکانشان لبخند می زنند، جایزه می دهند و آن ها را تشویق می کنند و صمیمیت زیادی با آن ها دارند، و در عین حال آن ها وقتی که کودک رفتار بدی انجام می دهد، از او انتقاد می کنند. بورای ، بیان میکنند که والدین گرم، مهربان هستند وارزیابیهای مثبتی از فرزندان خود می کنند، آنها از فرزندانشان حمایت عاطفی می کنند که باعث می شود،آن ها احساس ارزشی بکنند که پاﻳﺔ خودپنداره است . والدین گرم به نیازها و خواسته های فرزندانشان پاسخ می دهند به آن ها پاداش می دهند و آن ها را تشویق و تحسین می کنند. مسئوولیت پذیرند و عواطف مثبت به کودکانشان ابراز می کنند. آنها هنگامیکه فرزندانشان تکلیف سختی را با موفقیت انجام می دهند به آن ها پاداش می دهند و محیط خانه را محیطی دلپذیر و شاد می کنند. افرادی که در چنین محیطی رشد می یابند، نسبت به نیازهای دیگران حساس و مسئول هستند همان گونه که والدین شان در برابر نیازهای آن ها مسئول هستند.
بُعد «کنترل»
دومین بُعد مهم والدین، کنترل است هیچ یک از والدین نمی خواهند تا فرزندش خارج از کنترل او باشد.این بُعد از فرزندپروری نسبت به بُعد «گرم بودن » بودن پیچیده تر است، زیرا هیچ یک از نقاط انتهای این بُعد پسندیده ومطلوب نیست. برای هدایت کودکان به سوی رشد مثبت اجتماعی، عشق و علاقه والدین به تنهایی کافی نیست. برای این که کودکان بتوانند افراد با کفایتی در اجتماع باشند و صلاحیت فکری پیدا کنند، مقداری کنترل از جانب والدین ضروری است .
مهارتهای فرزندپروری
مهارتهای فرزندپروری اعمال یا روشهایی است که والدین براساس آنها فرزندان خود را تربیت می کنند مانند پذیرش و طرد، آزادگذاری یا محدود سازی و نظایر آنها. دیدگاهی که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال میکنند در شکل گیری رشد و تکامل کودک در سنین اولیه زندگی و خصایص بعدی شخصیت و رفتار تأثیر فراوان و عمیقی دارد، مثلاً طرد کودک یا فقدان رابطه عاطفی بین مادر و کودک، در پیدایش اختلالات رفتاری کودک نقش مهمی دارد .
دیانا بامریند ، در یک رشته از مطالعات برجسته مشاهده تعاملات والدین و فرزندان پیش دبستانی در خانه و آزمایشگاه دریافت که شیوه های مختلف فرزندپروری در دو بُعد با هم تفاوت دارند. این دو بُعد عبارتند از: 1). بُعد پذیرندگی- پاسخ دهندگی، 2)،بُعد توقع داشتن و کنترل.
- بُعد پذیرندگی- پاسخ دهندگی: پاسخ دهندگی اشاره دارد به درجه ای که والدین به نیازهای فرزندان پاسخ دهند و آن ها را مورد پذیرش و حمایت قرار می دهند. مکوبی و مارتین ، این بُعد به والدینی اشاره می کند که حمایت کننده هستند و به نیازهای فرزندان حساس هستند و محبت و تحسین و تمجید را هنگامی فرزندان نیاز دارند برای آن ها فراهم می کنند. والدین پذیرنده- پاسخ دهنده، خون گرم و مهربان هستند و همواره لبخند می زنند، و بچههایشان را تشویق می کنندو در صورت لزوم وقتی که فرزندانشان بد رفتاری می کنند، با آن ها به طور انتقادی رفتار می کنند، اما والدینی که که کمتر پذیرنده و پاسخ دهنده هستند، نسبت به کودکانشان رابطه ای سرد یا طردکننده و محبت کم تری نسبت به آنها اعمال می کند. اغلب به سرعت انتقاد می کنند، و فرزندانشان را تنبیه و تحقیر کرده و ارتباط کمتری با آن ها دارند و به طور کلی آنها را نادیده می گیرند .
- بُعد توقع داشتن و کنترل: توقع داشتن اشاره می کند به درجه ای که والدین انتظارات و درخواست های از فرزندان خود دارند، و به رفتارهای مسئولانه اشاره می کند. مکوبی و مارتین، این والدینها معیارهای زیادی برای فرزندان تعیین می کنند وانتظار دارند فرزندان به آن ها دست یابندباور بر آن است که، علاقه والدین، به تنهایی برای هدایت رشد اجتماعی مثبت فرزندان کافی نیست و اگر قرار باشد فرزندان از نظر اجتماعی و ذهنی، افراد با صلاحیتی شوند و درجه ای از کنترل توسط والدین ضروری است. اغب تحقیقاتی که در زمینه فرزندپروری انجام شده است، والدین را تشویق می کنند تا کنترل ثابتی ولی در عین حال انعطاف پذیر داشته باشند. والدینی که از فرزندان کمتر توقع دارند و کمتر کنترل کننده اند، والدین سهلگیر هستند که خواستهی آن ها از فرزندانشان کم میباشد و به آنها اجازه میدهند تا عقاید و هیجانشان را بروز دهند .
برنت ، چهار شکل از جنبههای مثبت کنترل والدین عبارتند از: 1- تنظیم مجموعه ای از انتظارات والدین برای کنترل فرزندان شان، که این انتظارات باید با آموزش همراه بوده و واقعی و مناسب با سن فرزندان شان باشد. 2- وضع کردن معیارهای و قوانین توسط والدین برای فرزندان شان و نظارت و تاکید مداوم والدین بر قوانین. 3- برقراری ارتباطات بازبین والدین و فرزندان، والدینی که به ارتباطات باز ارج می نهند، دلایل وضع قوانین را تشریح می کنند و به فرزندان شان اجازه می دهند در مورد قوانین بحث کنند و عقایدشان را در مورد آن ها بیان کنند آن ها علاقمندند تا بدانند، چگونه فرزندان شان آن ها را درک و احساس می کنند و آماده هستند تا دلایل آنها را بپذیرند.4- موقعیتهای را که در آن کنترل کردن فرزندان شان مشکل است را تشخیص داده و به نحوی آن را شکل دهند که رفتار فرزندان شان به طور مناسبی بروز کند، منفیترین شکل کنترل والدین اعمال قدرت است که شامل استفاده از تنبیه بدنی، زور یا محرومیت از امتیازات برای کنترل کردن رفتار و تنبیه رفتار بد است.
تأثیر شیوه های فرزندپروری
وقتی بامریند سه شیوه فرزندپروری را به شخصیتهای کودکان پیش دبستانی که در معرض هر سه سبک قرار داشتند مرتبط ساخت، و طی مطالعاتی دریافت که کودکان والدین قاطع و اطمینان بخش ، رشد نسبتاً خوبی دارند، بشاش اند، از نظر اجتماعی مسئول، متکی به خود، رو به پیشرفت بوده و با بزرگسالان و همسالان همکاری می کنند؛ برعکس والدین مستبد و قدرت طلب مایل بودند که دمدمی یا ظاهراً بیشتر اوقات ناراحت باشند ، به سادگی آزرده می شدند، غیر دوستانه و نسبتاً بی هدف بودند. بالاخره کودکان والدین سهل گیر اغلب تکانشی و پرخاشگرند، به ویژه اگر پسر باشند آنها گرایش داشتند که ارباب منش، خودمحور و فاقد خویشتنداری بوده و در پیشرفت و مستقل بودن در سطح پائینی قرار داشتند .
بامریند مجدداً در سال 1997 آزمودنی هایی را هنگامی که در سن 9-8 سالگی بودند و هم چنین والدین شان را مورد مشاهده قرار داد کودکان والدین قاطع و اطمینان بخش هنوز هم در مهارت های شناختی (جامعه پذیری) در سطح بالایی و در فعالیت های گروهی در سطح نسبتاً بالای مشارکت داشتند.در همان زمان کودکان والدین مستبد، به طور کلی در مهارتهای شناختی و اجتماعی ، متوسط الی زیر متوسط بودند. کودکان والدین سهل گیر در هر دو حیطه شناختی و اجتماعی مهارتی نداشتند. در واقع توانایی کودکان که به شیوه قاطع و اطمینان بخش بزرگ شده بودند، در نوجوانی مطمئن، روبه ترقی و از نظر اجتماعی با کفایت بودند و از مصرف مواد مخدر و سایر مشکلات رفتاری مبرا بودند.
ری و همکاران،کیفیت فرزندپروری را در والدین نوجوانان مبتلا به اختلال مقابله ای و اختلال سلوک، مورد مطالعه قرار دادند. در این تحقیق یک مقیاس فرزندپروری توسط سه گروه از نوجوانان بهنجار، نوجوانان مبتلا به اختلال سلوکی و نوجوانان مبتلا به اختلال مقابله ای تشکیل شد نتیجه تحقیق نشان داد که بین این سه گروه از نوجوانان تفاوت معنی داری وجود دارد، نوجوانان بهنجار در مقایسه با دو گروه دیگر والدین خود را ایده آل توصیف نمودند. در حالی که افراد مبتلا به اختلالات سلوکی و مقابله ای والدین خود را کنترل کننده و بی احساس توصیف نمودند.به نظر می رسد در تمام گروههای قومی و نژادی ، مورد مطالعه در ایالت متحده تا اکنون بین شیوه های فرزند پروری قاطع و اطمینان بخش و پیامدهای رشدی مثبت کودکان رابطه وجود داشته است.
عوامل مؤثر بر شیوههای فرزندپروری
- شخصیت والدین، تربیت تولد، پایگاه اقتصادی، اجتماعی خانواده.
- جنسیت کودک، اندازه خانواده.
- کیفیت زناشویی، تحصیلات والدین، سن والدین، ویژگی های ذاتی کودک، محیط و منابع استرس.
- حمایت، ارزش های فرهنگی .
پيامدهاي شيوههاي فرزندپروري
هر كدام از شيوههاي فرزندپروري پيامدهاي خاص خودش را دارد، شيوه فرزند پروري اقتداري در دوران كودكي باعث مي شود كودكان سرزنده، شاداب و داراي عزت نفسي بالا، خودكنترلي بالا، رفتار نقش جنسي اندك باشند و همين شيوه فرزندپروري باعث مي شود كه در نوجواني، نوجوان از سطح بالاي جرأت خود، بلوغ اجتماعي و اخلاقي، پيشرفت علمي و موفقيت آموزشي برخوردار شود. شيوه فرزند پروري استبدادي در دوران كودكي باعث مي شود كودك مضطرب، ناشاد و ناسازگار بار بيايد و در صورت ناكام شدن، خصومت از خود نشان دهد و در نوجواني باعث مي شود كه نوجوان سازگاري كمتري نسبت به همسالان از خود نشان دهد.
شيوه فرزندپروري سهلگير دركودكي باعث مي شود كودك تكانشي، نافرمان، سركش و متوقع و وابسته بار بيايد، نسبت به تكليف پافشاري كمتري از خود نشان دهد و در نوجواني باعث خودمداري نوجوان مي شود و عملكرد ضعيفي در مدرسه از خود نشان مي دهد. شيوه اقتداري موجب پايداري شايستگي كودك مي شود كه به اعتقاد بامريند همين امر باعث رشد فوق العاده است. اما مانند ساير نتايج همبستگي اين رابطه همبستگي نيز مي تواند تفسير هاي گوناگون داشته باشند. والدين كودكان رشديافته از تاكتيكهاي مطلوبي استفاده ميكنند. به اين دليل كه نوجوانان آن ها داراي هماهنگي و خود فرمانبرداري هستند نه به اين دليل كه كنترل شديد لازمه فرزندپروري مؤثر است. باز هم بامريند به اين مطلب اشاره مي كند كه در خانههاي اقتداري اغلب كودكان در مقابل راهنمايي كردن بزرگسالان مقاومت ميكنند اما والدين با آن ها صبورانه و منطقي برخورد ميكنند، به اين صورت كه نه تسليم خواستههاي نامعقول فرزندان ميشدند و نه پاسخ تند و مستبدانه به آنها مي دهند. بامريند تأكيد كرد فقط مهار شديد چندان مؤثر نيست بلكه استفاده منطقي و معتدل از كنترل شديد باعث تسهيل تحول مي شود .
به هر حال خصوصيت خود كودك نيز در تسهيل كاربرد شيوه اقتداري مؤثر است. بدين معني كه كودكان ذاتاً مشكل دار با احتمال بيشتري نظم اجباري را نمي پذيرند بعضي از والدين به هنگام مقاومت كودك در برابر آن ها واكنشهاي متناقض نشان مي دهند. اول با تندي كردن و بعد با تسليم شدن، در نتيجه باعث تقويت رفتار سركشي در كودك مي شود. والديني كه هر دو شيوه كنارهگيري و استبدادي حتي گاهگاهي به كار مي برند، فرزندانشان پرخاشگر و مسئووليت ناپذير مي شوند و در مدرسه عملكرد ضعيفي دارند و به تدريج روابط بين شيوههاي فرزندپروري والدين و ويژگيهاي كودكان دو جانبه ميشود كودك تكانشي و بدخو، باثبات بودن، منطقي بودن و صبوري را براي والدين سخت مي سازد، اما فعاليت فرزندپروري ميتواند رفتار مشكل را تقويت كند يا كاهش دهد.حال ببينيم چرا يك شيوه فرزندپروري اقتداري موجب حمايت از شايستگي فرزندان مي شود و مي تواند رفتار سركشي و غير اجتماعي او را مهار كند؟ در پاسخ بايد گفت چندين دليل وجود دارد: اول، اگر يك كنترل منصفانه و با استدلال صورت گيرد و نه كنترل بي رويه و دلخواه احتمال خيلي بيشتري دارد كه اين كنترل دروني شود. دوم، شيوه تربيت والديني كه در حفظ استانداردها در مورد فرزندان ثابت قدم هستند الگوههايي از رفتارهاي ابراز وجود و اعتماد را به آنها ارائه مي دهند، همچنين، تقويت كنندگي آن ها مؤثر است و كودكان را براي دستيابي به انتظاراتشان تقويت مي كنند و عدم موافقت با بعضي از كارهاي آن ها چون توأم با مهرباني و دلسوزي است تأثير بهتري خواهد داشت.توقع والدين مقتدر با توانايي فرزندان در پذيرفتن رفتارهاي خويش متناسب است. از اين رو اين گونه والدين را متقاعد ميكنند كه افرادي با كفايتي هستند و ميتوانند در كارها موفق شوند و اين برخورد موجب پرورش رفتار پخته و مستقل و افزايش سطح حرمت خود مي شود .
رابطه سبك فرزندپروری و عملکرد تحصيلي
نتايج تحقيقاتنشان داد، نوجواني كه والدين آنها متوقع، پاسخگو و دخيل در امور تحصيلي آنها بودند در صدد قابل توجهي از واريانس پيشرفت تحصيلي را پيشبيني و تبين ميكردند.
وايس وشوارتز در تحقيقي به رابطهي سبك والدين با شخصيت، پيشرفت تحصيلي و سازگاري نوجوانان پرداختند و نتايج تحقيقات آنها نشان داد كه دانشآموزاني كه والدين آنها داراي سبك اقتداري بودند از دانشآموزاني كه والدين آنها سبك استبدادي داشتند، پيشرفت تحصيلي بالاتري را بهدست ميآوردند. نتايج تحقيقات هين و ليوكو، پالسون نيز نشان داد كه دانشآموزاني كه تحت تأثير سبك والدين اقتداري پرورش يافته بودند در مقايسه با دانشآموزاني كه تحت تأثير سبكهاي غير اقتداري و استبدادي و سهلانگار قرار داشتند، نمرات بالايي را در مقياسهاي شايستگي روانشناختي و پيشرفت تحصيلي در مدرسه كسب كردند.
تحقيق ديگري در زمينهي الگوهاي شايستگي و سازگاري در بين نوجونان خانوادههاي استبدادي، اقتدار منطقي، مسامحه كار و افراطي در بين 4100 نوجوان 18- 14 ساله در ارتباط با چهار مجموعه از پيامدهاي رفتاري شامل رشد روانشناختي، پيشرفت تحصيلي، اضطراب دروني و مشكلات رفتاري توسط صورت پذيرفت.
نتايج تحقيق نشان داد نوجواناني از خانوادههاي اقتداري بودند از شايستگي تحصيلي بالايي برخوردار بودند، در حالي كه نوجواني كه والدين خود را بهعنوان اقتداري مشخص كرده بودند، از نظر پيشرفت تحصيلي خيلي زياد با نوجواني كه والدينشان را استبدادي توصيف كرده بودند تفاوت نداشتند. همچنين اين دانشآموزان از نظر پيشرفت تحصيلي تفاوت قابل ملاحضهاي با گروهي كه والدينشان را افراطي توصيف كرده بودند نيز نداشتند.
نوجواناني كه والدين خود را بهعنوان استبدادي يا افراطي توصيف كرده بودند در تمام مقياسها نمراتشان گرايش به حد متوسط بين نمرات گروههاي اقتداري و مسامحه كار داشت.
بهطور كلي بيشترين اندازهي تفاوت بين خانوادههاي اقتداري و مسامحه كار از نظر پيشرفت تحصيلي و ساير موارد بهدست آمده يعني نوجواناني كه از خانوادههاي اقتداري بودند در تمامي مقياسهاي ذكر شده نمرات بالاتري بهدست آوردند و نوجواناني كه از خانوادههاي افراطي بودند كمترين نمرات را بهدست آوردند. نوجواناني كه از خانوادههاي استبدادي و مسامحه كار بودند آميزهاي از صفات و ويژگيهاي مثبت و منفي را در خود داشتند.
منبع
شکاری گیسی، ایوب (1392) ، رابطه بین شیوه های فرزندپروری و درگیری والدین در امور تحصیلی با عملکرد تحصیلی، پاياننامهی كارشناسي ارشد ، روانشناسی تربیتی ، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید