سیر مطالعه هوش هیجانی

از لحاظ تاریخی پیدایش هوش هیجانی را می توان در چند دوره مورد بررسی قرار داد:

سالهای 1969 1900: در این دوره قلمرو آزمونهای هوش گسترش یافته و موضوعات هوش و هیجان به طور مجزا و تفکیک شده مورد توجه قرار گرفته بودند. در این مقطع داروین درباره ی توارث و تکامل به بحث پرداخت. همزمان با گستردگی آزمونهای هوش، روانشناسان به تحقیق در زمینه ی هوش کلامی اقدام نمودند.

سالهای 1989 – 1970: در این دوره حوزه ی مطالعاتی شناخت و تأثیر متقابل احساسات و هیجانات در تفکر مورد توجه قرار گرفت. در این دوره قلمرو پژوهش در زمینه ی ارتباط غیرکلامی، بر حول محور درک اطلاعات موجود در ارتباطات غیرکلامی مانند حالات منعکس در چهره ی افراد متمرکز گردید.

در سال 1983 هووارد گاردنر، شروع به نوشتن کتابی تحت عنوان ؛ قالب های ذهن کرد. گاردنر، در این کتاب عنوان می نماید که فقط یک نوع هوش وجود ندارد. او در کتاب خود به قابلیت های هفت گانه ای اشاره می کند. این قابلیت ها عبارت اند: مهارت زبانی، توانایی منطقی – ریاضی، قدرت تجسم، نبوغ در تحرک و جنبش، استعداد موسیقی، مهارتهای بین فردی و ظرفیت درون فردی.

الگویی که گاردنر، برای سنجش هوش افراد ارائه می دهد حالتی چندگانه دارد. گاردنر و همکارانش این فهرست هفت تایی را به بیست نوع مهارت مختلف گسترش داده اند. بر اساس این دیدگاه، هوش درون فردی توانایی به هم پیوسته ای است که به طرف درون باز می گردد و در واقغ ظرفیت فرد برای خلق الگویی صادقانه و دقیق از خود است. الگویی که از آن بتواند به طرز مؤثری در زندگی استفاده کند. هسته ی هوش بین فردی شامل این ویژگی است که بتوانیم خلق و خو، روحیه، تمایلات و عوامل برانگیختگی را در افراد دیگر تشخیص داده و بطور مناسب به آنها پاسخ گوئیم. طبق نظر گاردنر درهوش بین فردی کلید خودشناسی عبارتست از : آگاهی داشتن از احساسات شخصی خود و توانایی متمایز کردن و استفاده از آنها برای هدایت رفتار خویش.

سالهای 1993 1990: دو پرفسور آمریکایی به نامهای جان مایر و پیتر سالوی اقدام به انتشار مقالاتی در خصوص هوش هیجانی و اندازه گیری آن نمودند. آنها متوجه شدند که بعضی از مردم بهتر از دیگران قادر به شناخت و تشخیص احساسات خود و دیگران بوده و در زمینه ی حل مشکلات هیجانی بهتر عمل می کنند.

هوش هیجانی از نظر آنان شامل توانایی درک معنای عواطف و احساسات و نیز توانایی استدلال و حل مسأله بر مبنای آنها می باشد. از نظر آنان پردازش اطلاعات هیجانی به درک عواطف، فهم احساسات مشابه و ارتباط آنها با یکدیگر و مدیریت هیجان اطلاق می گردد. آنان زیر بنای توصیف خود از هوش هیجانی را که مشتمل بر پنج حیطه ی اصلی شناخت عواطف شخصی، به کار بردن درست هیجانات، برانگیختن خود، شناخت عواطف دیگران و حفظ ارتباط های اجتماعی است، براساس نظریات گاردنر قرار داده اند .

سالهای 1997 1994: در سال 1994 و اوایل سال 1995 یک نویسنده ی آمریکایی در حال طراحی جهت نوشتن کتابی درباره ی هوش هیجانی بود. او برای این کار از مدارس و برنامه هایی که جهت رشد عاطفی به کار می رود بازدید نمود. در همین راستا او مطالعاتی در زمینه ی هیجانات عمومی در انسان انجام داد. گلمن در جریان مطالعات خود با کارهای مایر و سالوی آشنا گردید و کتابی تحت عنوان هوش هیجانی منتشر کرد .

 گلمن ، در این کتاب اطلاعات جالبی درباره ی مغز، هیجانات و رفتار جمع آوری کرد و بر مجموعه ای از ویژگیها مانند توانایی تهییج و برانگیختن خود، استقامت و پایداری در مقابل شکست، از دست ندادن روحیه، پس راندن افسردگی و یأس در هنگام تفکر، همدلی و صمیمیت و امید داشتن متمرکز گردیده است.

پس از سال 1998: در این مقطع کارهای پژوهشی و نظری در زمینه ی هوش هیجانی انجام پذیرفته است. در این راستا پژوهش هایی در زمینه ی بازنگری مفهوم هوش هیجانی صورت گرفته و مقالاتی در این باره منتشر گردیده است.

منبع

کشاورز،بهنام(1393)، تاب‌آوری بر اساس سبک‌های فرزندپروری و هوش هیجانی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی ارسنجان

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0