سبب شناسي افسردگي
عوامل زيست شناختي
پيش فرض نظريه هاي زيستشناختي اين است که علت افسردگي ها در ژنها نهفته است که از طريق توارث از والدين به فرزندان منتقل ميشود يا نارسايي عوامل فيزيولوژيائي که ممکن است پايه ارثي يا غيرارثي داشته باشد. يافته هاي مربوط به همزادان از 1930 به بعد بيانگر اين است که عوامل ارثي موجب بروز نوعي افسردگي ميشوند. بسياري از پژوهشگران، عوامل ارثي همراه با آنچه در زندگي شخصي به وقوع ميپيوند، يعني ترکيب آمادگيهاي ارثي و فشارهاي رواني- محيطي را علت احتمالي افسردگي و رفتارهاي ناشي از آن ميدانند.يک زمينه عمده پژوهش درباره علل زيست شناختي افسردگي به نقش انتقال دهندگان عصبي مربوط است. سالهاست که نظريه کاتکولامين در مورد افسردگي حاکم بوده است . اين نظريه بيانگر آن است که افسردگي مربوط است به کمبود کاتکولآمين ها به خصوص نوراپينفرين درمحل گيرندههاي مخصوص در مغز. از طرف ديگر اين تصور وجود دارد که علت ماني، فزوني نوراپينفرين در مراکز گيرنده عصبي است. نتايج پژوهشها بيانگر آن است که نوراپينفرين بر تغيير خلق و خو، احساسات شادي بخش و احساسات افسردگي موثر است.براي بسياري از افراد، پايين بودن ميزان دفع اپينفرين، در دورههايي از افسردگي ملاحظه شده است در حاليکه بالا بودن سطوح آن، خصوصيات دوره مانييا هيپوماني را تشکيل ميدهد.ارتباط کاتکولامين ديگري به نام دوپامين نيز با افسردگي شناخته شده است. دوپامين با گروه نورونهاي مربوط به هماهنگي، تنظيم غذا و مايعات، اثرات هيپوتالاموس بر غده هيپوفيز، ظهورهيجان ارتباط دارد. ساير پژوهشگران نيز افسردگي را به انتقال دهنده عصبي ديگري به نام سروتونين مربوط دانسته اند.
ساير عوامل نورو شيميايي
هر چند در حال حاضر قرائن قطعي در دست نيست ولي ناقل هاي عصبي اسيد آمينه (بخصوص گاما آمينو بوتيريک اسيد) و پپتيدهاي موثر بر اعصاب (بخصوص وازوپرسين و مواد افيوني درونزا) در فيزيوياتولوژي برخي اختلال هاي خلقي دخيل دانسته شدهاند. بعضي از پژوهشگران اشاره نمودهاند که سيستمهاي پيامبرنده رديف دوم نظير آدنيلات سيکلاز،فسفاتيديل اينوزيتول يا تنظيم کلسيم نيز ممکن است از نظر عصبي حائز اهميت باشند. دو اسيد آمينه گلوتاميت و گليسين به نظر ميرسد که نوروترانسميترهاي عمده در سلسله اعصاب مرکزي باشند. گلوتامين و گليسين به مکانهاي وابسته به گيرنده ان. متيلدي. اسپارتيت وابستگي پيدا کرده و زيادي آنها ميتواند اثرات مهمي روي اعصاب داشته باشد. هيپوکامپ تراکم بالايي از اين گيرنده ها را دارد بنابراين احتمال اين وجود دارد که گلوتاميت در کنار کورتيزول بالاي خون، واسطه اثرات عصبي- شناختي استرس مزمن باشد. تدريجاً شواهدي بدست ميآيد که داروهاي آنتاگونوسيت گيرنده ان. متيلدي. اسپارتيت نيز اثرات ضد افسردگي دارند.کوچک بودن قطعات گيجگاهي، بينظمي محورهاي عصبي- غددي در هيپوتالاموس، ترشح بيش از حد کورتيزول، بينظمي محور تيروئيد، بينظمي در آزاد شدن هومون رشد، پايين بودن سطح سوماتوستاتين، نابهنجاري درالکتروآنسفالوگرافي، نظم نابهنجار ريتمهاي شبانه روزي، فروزش در قطعات گيجگاهي و نابهنجاريهاي ايمني شناختي از عوامل زيست شناختي ديگر دخيل در اختلال افسردگي اساسي ميباشند.
عوامل روان پويشي
فهم روان پويشي افسردگي که توسط زيگموند فرويد آغاز و توسط کارال آبراهام گسترش يافت، ديدگاه کلاسيک افسردگي شناخته ميشود. اين نظريه چهار نکته کليدي دارد:
- اختلال در روابط مادر– کودک در مرحله دهاني رشد (18- 10 ماه اول زندگي) موجب آسيب پذيري درمقابل افسردگي ميگردد.
- افسردگي ميتواند مربوط به فقدان واقعييا خيالي شيء محبوب باشد.
- درون فکني شيء از دست رفته يک مکانسيم دفاعي درگير در مقابله با ناراحتي مربوط به فقدان شئ است.
- چون شئ از دست رفته تركيبي از احساس عشق و نفرت در بازمانده ايجاد ميكند، احساس خشم ممكن است به درون شخص معطوف گردد.
ملاني كلاين افسردگي را تظاهر پرخاشگري نسبت به افراد مورد علاقه تعبير كرد چيزي كه عمدتاً برداشت فرويد بود. ادوارز بيبرينگ ، افسردگي را تنش ناشي از خود ايگو، تلقي ميكرد تا بين ايگو و سوپرايگو. او افسردگي را پديدهاي ميدانست كه وقتي شخص از تضاد بين آرمانهاي بالاي خود و واقعيت موقعيت خود آگاه ميگردد، ظاهر ميشود. اديت ياكوسون حالت افسردگي را به حالت كودكي درمانده و فاقد نيرو كه مقهور پدر و مادر دستور دهنده است، تشبيه كرد. سيلوانو آريتي مشاهده كرد كه افراد افسرده زندگي خود را براي فردي ديگر گذراندهاند تا براي خود. او فردي را كه بيماران افسرده براي او زيسته اند، ديگري غالب ناميد كه ممكن است يك اصل، آرمان، موسسه يا يك فرد باشد. وقتي بيمار درمييابد كه شخص با آرمان مزبور، هرگز به گونه اي كه انتظارات بيمار برآورد شود پاسخ نخواهد داد، افسردگي ظاهر ميشود. تصور هينزكاهوت از افسردگي كه از نظريه افسردگي خود ريشه گرفته است بر اين فرض متكي است كه خود در حال رشد، نيازهايي دارد كه بايد توسط والدين برآورده شده و احساس مثبت احترام به نفس و منسجم بودن به كودك بدهد. اين نيازها مشتملند بر تحسين، اعتماد بخشيدن، تصديق و آرمانيكردن. وقتي ديگران اين اعمال را انجام نميدهند، فقدان شديد احترام به نفس ظاهر شده و به صورت افسردگي خودنمائي ميكند. جان بالبي متعقد است كه آسيب ديدگي اوليه و جدائي تروماتيك در كودكي زمينه ساز افسردگي است. گفته ميشود كه فقدانهاي بزرگسالي، تجربه فقدان در كودكي را احيا كرده و زمينه دورههاي افسردگي را فراهم ميكند.
عوامل يادگيري
پيش فرض نظريه هاي يادگيري اين است كه افسردگي و فقدان تقويت به هم مربوطند. نبود تقويت ممكن است چند علت داشته باشد و پاسخها ممكن است به اين علت تضعيف شوند كه هيچ تقويتي دريافت نداشته يا حالتي ناخوشايند يا تنبيه كننده به دنبال داشته باشند.
لوين سوهن و همكارانش از پيشوايان تحقيق درزمينه افسردگي از ديدگاه يادگيري هستند. آنها به طور كلي چنين تاكيد ميكنند كه پايين بودن مقدار واكنشهاي رفتاري (برون شد رفتار) و احساسات غمگيني يا بدبختي كه با افسردگي همراه ميشود به كمي تقويت مثبت و يا زيادي تجربههاي ناخوشايند مربوط است. اين وضع به يكي از چند دليل مختلف پديد مي آيد :
- محيط خود به خود، ممكن است مسئلهاي باشد. امكان دارد كه در محيط، عوامل تقويت كننده كم يا تنبيه كننده زياد باشد.
- شخص ممكن است فاقد مهارتهاي اجتماعي براي جذب تقويت مثبت يا براي تطبيق موثر با حوادث تنفر انگيز و ناخوشايند باشد.
- به دلايلي در افرادي كه مستعد افسردگي هستند، موارد تقويت كننده كمتر مثبت و موارد تنبيه كننده، بيشتر منفي به نظرشان ميرسد تا افرادي عادي.
منبع
ایل بیگی قلعه نی ،رضا(1391) ،مقایسه طرحواره های ناسازگاراولیه و اختلال شخصیت خودشیفته در بیماران مبتلا به اختلال افسردگی اساسی ،اضطراب فراگیر و افراد بهنجار ،پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی ،دانشگاه محقق اردبیلی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید