رویکردهای مربوط به سازگاری اجتماعی

رویکرد روانکاوی :

فروید، بعنوان سردمدار نظریه های روانکاوی معتقد بود که بین نیاز سازمان یافته ی جامعه وعمل به مقررات ونیاز فرد به ارضا فوری امیال اساسی بدون ملاحظه ی نیاز های دیگران ،تعارض اساسی وحل نشدنی وجوددارد. این تعارض درواقع ،جدال بین فراخود دربرابر نهاد یعنی تعارض بین دواصل واقعیت  اجتماع دربرابر اصل لذت است .دراین حالت است که ناسازگاری درفرد بروز می کند وفرد ،سازگاری خودرا از دست می دهد که ازعوامل اصلی بروز این تعارض که منجر به ناسازگاری فردی می شود ،ریشه دردوران کودکی فرد می باشد. دردیدگاه فروید ،چنانچه کودک درهریک از مراحل رشدی تثبیت شود، راههایي که کودک با استفاده از آنها خودرا از تثبیت می رهاند تاثیر عمیقی برشخصیت وسازگاری وی دردوران بزرگسالی خواهد داشت وروابطش با اطرافیان مختل خواهدشد یا به عبارتی دچار ناسازگاری اجتماعی می شود که ارتباط فرد با دیگران قطع خواهد شد. همچنین دراین دیدگاه، فردی سازگار است که دارای منِ قوی وسالم باشد تا بتواند میان دو پایگاه دیگر شخصیت یعنی نهاد وفرامن تعادل وهماهنگی ایجاد کند .

اریکسون، درنظریه روان پویایی خود مطرح می کند که درگذر از مراحل رشد ودرجریان تعامل با اطرافیان ،شخص یا شخصیت خودرا ساخت می بخشد ،یادرساختارهای شخصیتی نامناسب وناسازگارانه با سن وموقعیت درجا می زند .اریکسون اعتقاد دارد که افراددربرخورد با دیگران ومتناسب با نحوه تعامل،روش های سازگارانه یا ناسازگارانه ای برای زندگی خود کسب می کنند واین سیر کسب رفتار سازگار انه یا ناسازگارانه تاآخر عمر بافرد است وبه اشکال متفاوتی نمود می یابد .همین رفتارهاست که فرد را انسانی خلاق ومفید برای جامعه، یا اورا منزوی ومضر برای جامعه به بار می آورد، به باور کارن هورنای، که اونیز از روانکاوان می باشد ، رفتار سازگار وناسازگار، درروابط دوران کودکی فرد با والدین ریشه دارد .تجربه ی عشق واحساس امنیت ،احساس آرامش درونی را درپی دارد .دردیدگاه هورنای ناسازگاری محصول تعارض بین گرایش های روان رنجوری وحرکت به سوی دیگران ؛اطاعت،علیه دیگران ؛ پرخاشگری ویا دوری از دیگران ؛ انزوا تعریف شده است .

نظریه اریکسون، به نظریه نوپدید آیی معروف شده است. نظریه روانی – اجتماعی وی تاکید بر تناسب متقابل بین فرد ومحیط دارد ؛یعنی از یک سو ظرفیت ارتباط پیوسته فرد با محیط زندگی که متشکل از آدمیان ونهادهاست ،واز سوی دیگر آمادگی این مردم و نهادها، برای آن که وی را به صورت بخشی از فرهنگ موجود درآورد .

بنا به نظریه وی ،تشکل وتحول شخصیت درهشت مرحله ازکودکی تا پیری تحقق می پذیرد. فرد درجریان تعامل باواقعیت بیرونی ،دیدخودرا نسبت به جهان توسعه می بخشد .هرمرحله با یک موقعیت تعارضی که باید آن را حل کرد مطابقت دارد .تعارض همواره درطول زندگی فعال باقی می ماند وفرد به اشکال مختلف باآن مواجه می شود. چنانچه انسان دراین وظیفه با شکست مواجه گرددممکن است اغتشاشات روانشناختی دروی پدیدار گردد. یکی از موضوعات اصلی نظریه ی اریکسون، هویت من ورشدآن است. هویت من، احساسی است که هشیارانه تجربه می شود .احساسی که از تبادل فرد با واقعیت اجتماعی ناشی می شود. هویت منِ یک فرد پیوسته درحال تبدیل وتغییردرپاسخ به تغییرات درمحیط اجتماعی است. درنظراریکسون ،تشکیل وحفظ احساسی قوی ازهویت من اهمیت فراوانی دارد ،اوعدم وجود هویت من قوی را یکی از نخستین عوامل تعیین کننده آسیب روانی وناسازگاری می داند.

زمانی طفل احساس هویت را درخود به وجود می آورد که با یک مادر خوب درارتباط باشد؛ به نظر او بسیاری از کودکان ناسازگارمحروم اجتماع هیچگاه نتوانسته اند این حس هویت را درخود توسعه دهند. به نظر اریکسون اغلب کودکان ناسازگار از داشتن والدین خوب محروم بوده اند. به این معنی که این کودکان ،توسط یک سری آزادی ها ونهی کردن ها رهبری می شوند که درطی آن والدین باید قادر به توضیح معانی ودلایل این محرومیت ها برای فرزندان خود باشند. برای اغلب کودکان این گونه ناامیدی ها ،هیچ معنی خاصی به آنها اختصاص داده نشده ومادر نتوانسته ارتباط این محرومیت ها رابا رشد عاطفی واجتماعی به کودک خود بفهماند .

دومین موضوع عمده درنظریه اریکسون به مفهوم شایستگی وکفایت شخصی مربوط می شود. اگرمرحله ای از رشد با موفقیت پشت سرگذاشته شود ،فرد با احساس بالایی از شایستگی به مرحله ی بعدی راه می یابد اگر درآن مرحله موفق نشود، احساس حقارت دراو به وجود خواهد آمد.

اریکسون ، معتقد است که افراد تنها درصورتی که از قبل دارای احساس قوی ازهویت باشند قادر به انس گرفتن هستند. اگر افراد احساس روشن ومطمئن از این که چه کسی هستند، نداشته باشندبرای آنها غیر ممکن است که به طریقی صمیمانه با دیگران ارتباط متقابل پیدا کنند. موانست واقعی مستلزم آن است که انسان به طریقی مشتاقانه وصریح وبا میل به سهیم شدنِ حتی شخصی ترین جنبه های وجود خود با دیگران به این روابط نزدیک شود. درواقع اریکسون از نیاز به موانست به منزله ی جست وجویی دوجانبه برای هویتی مشترک سخن می گوید .براساس نظریه دلبستگی بالبی ،همه ی کودکان ،دلبستگی به مراقبت کننده راتشکیل می دهند ،اما کیفیت این دلبستگی کاملا متفاوت از یکدیگراست. کودکانی که مراقبت کننده راحساس ،پاسخ ده وقابل دسترس می یابند ،به دلیل برخورداری از عواطف دیگران ،خودراارزشمند دانسته واین توقع را به مشارکت کنندگان اجتماعی دیگر گسترش می دهند .درمقابل کودکی که مراقبت کننده راغیر قابل دسترس ،غیرقابل پیش بینی وغیر پاسخ ده درمی یابد ،این انتظار راشکل می دهد که دیگران نیز قابل اعتماد وقابل دسترس نیستند.

توقعات شخص درباره خود ودیگران براساس آنچه که بالبی به الگوهای شخص ودیگران ارجاع می دهد برروی سراسر دوره ی نوزادی ،کودکی ونوجوانی ساخته می شود. کودکانی که پیوسته مراقبت کنندگان خودراپاسخ ده وقابل دسترس می یابند،خودشان رابرای انجام کنش برروی محیط موفق دانسته وبرای ارتباط با همسالان پیشقدم می شوند .

نظریه بالبی، پیش بینی می کند که دلبستگی به مراقبت کننده ،کیفیت روابط دیگر وکنش متقابل اجتماعی را زیر نفوذ قرار خواهد دادیک دلیل منطقی برای این ارتباط این است که وابستگی والدین ممکن است مجموعه ای از توقعات و انتظارات را درباره ی چگونگی برقراری ارتباط بادیگران وچگونگی تفسیر فعالیت دیگران فراهم کند.به عبارت دیگر کودکانی که ارتباطی باز وپاسخ ده به نیازهای عاطفی رابه وسیله والدین شکل داده اند ،ممکن است این ویژگی هارادرارتباطات دیگر نیز اتخاذ کنند.

به نظر بالبی ،ناسازگاری نتیجه محرومیت های مادرانه است .به عقیده او این کودکان احتیاج زیادی بعلاقه وتوجه دارند، احساس انتقام بخاطر کمبودهایی که از آنها مطلع هستند کاملا این کمبودها را نمی فهمند درآنها وجود داشته وقادر برقراری رابطه رضایت بخش با دیگران نمی باشند؛واکنش آنها نسبت به فشارهای محیطی بصورت رفتارهای ضد اجتماعی بروز کرده ودچار رشد نامناسب فیزیکی واجتماعی می گردند.

منبع

فردوسی،فرزانه(1393)، پیش بینی سازگاری اجتماعی دانشجویان مجرد،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی ومشاوره،دانشگاه علوم بهزیستی وتوانبخشی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0