رویکردهای توانمند سازی
کوین و اسپریتزر ،به نقل از عبدالهی، با مطالعه میدانی در سطح مدیران میانی شرکتهای پیشتاز، دو رویکرد متفاوت برای توانمند سازی تشخیص دادهاند: رویکرد مکانیکی و رویکرد ارگانیکی
رویکرد مکانیکی
بر اساس این دیدگاه، توانمند سازی به معنی تفویض اختیار و قدرت به کارکنان رده پایین میباشد. توانمند سازی فرایندی است که طی آن مدیریت ارشد یک بینش روشن را تدوین کرده و برنامهها و وظایف معین برای نیل به آن را در سازمان ترسیم مینماید. او اطلاعات و منابع مورد نیاز برای انجام وظایف را برای کارکنان فراهم مینماید و اجازه میدهد تا آنان در صورت نیاز تغییرات رویهای و اصلاح فرایندها را انجام دهند. در این رویکرد، نتایج کار و فعالیت بیشتر تحت کنترل مدیریت میباشد و ساده سازی و روشن سازی کار و وظایف مورد تأکید است. به طور خلاصه، توانمند سازی یعنی تصمیم گیری در یک محدوده معین. راهبردهای ضمنی توانمند سازی از این دیدگاه عبارتند از :
- از مدیریت عالی شروع میشود.
- مأموریتها، چشماندازها و ارزشهای سازمانی به روشنی تعریف میشوند.
- وظایف، نقشها و پاداشهای کارکنان به وضوح روشن میشوند.
- مسئولیتها تفویض میشوند.
- کارکنان در قبال نتایج پاسخگو هستند.
اکثر دست اندر کاران و نویسندگان مدیریت نسبت به توانمند سازی دیدگاه مکانیکی دارند. برای مثال، بلانچارد و همکاران ، برای اجرای توانمند سازی سه گام لازم را تشخیص دادهاند: الف سهیم شدن کارکنان در اطلاعات، ب جانشینی گروهها به جای سلسله مراتب سنتی، ج طراحی ساختار سازمانی مناسب. باون و لاولر ، بر سهیم شدن کارکنان در اطلاعات، تشکیل تیمها، آموزش و پاداش تأکید دارند. اول اینکه باید کارکنان آموزش لازم را ببینند و دانش و آگاهی لازم در مورد چگونگی توانمند شدن را داشته باشند. آنها باید یاد بگیرند که چگونه به صورت مشارکتی و گروهی کار کنند. باید ابزارهای لازم برای حل مسئله را داشته باشند و باید عملکرد سازمانی را بدانند. دوم اینکه آنان بر اهمیت پاداش، تأکید میکنند کارکنان توانا باید برای افزایش مسئولیت پذیری و پاسخگویی پاداش بگیرند.
کانگر و کاننگو ، مینویسند که اکثر نظریههای مدیریت، به توانمند سازی به عنوان مجموعهای از فنون مدیریت مینگرند و توجه کافی به ماهیت یا فرایندهای آن ندارند. این موضوع ممکن است منعکس کننده جهت گیری عملی نظریه پرد ازان باشد و نتیجه آن ممکن است درک نا کافی از اندیشه توانمند سازی و اساس نظریهای آن باشد. مفهوم توانمند سازی همانند مفهوم قدرت از سوی پژوهشگران مدیریتی مورد توافق قرار نگرفته است.محققان فرض کردهاند که توانمند سازی همان تفویض قدرت یا شرکت کارکنان در قدرت میباشد.نویسندگان فوق، اینگونه نگریستن به توانمند سازی را رویکرد ارتباطی می نامند.
بر اساس این دیدگاه توانمند سازی فرایندی است که طی آن رهبر یا مدیر قدرتش را با زیر دستان تقسیم میکند. به طور کلی بیشتر صاحبنظران مدیریت، توانمند سازی را با فنون مدیریت مشارکتی، مانند: مدیریت مبتنی بر هدف، حلقههای کیفیت و هدف گذاری توسط زیر دستان مترادف میدانند. به دلیل آنکه این رویکرد ماهیت توانمند سازی را آن طور که توسط کارکنان تجربه شده است مورد نظر قرار نداده. سؤالات مهمی از آن ناشی میشود. برای مثال، آیا تفویض اختیار و تهیه منابع برای زیر دستان به طور خودکار آنان را توانمند میسازد؟ فنون مشارکت و سهیم شدن در منابع به واسطه چه مکانیزمهای روان شناختی تجربه توانمندی را در میان کارکنان ایجاد میکنند؟ آیا مشارکت و سهیم کردن کارکنان در منابع سازمانی تنها فنون توانمندسازی هستند؟ و نهایتاً آیا نتایج و اثرات توانمند سازی همان اثرات تفویض اختیار، مشارکت و سهیم شدن در منابع میباشند؟
بر اساس این رویکرد، هنگامی مدیران میتوانند کارکنان را توانمند سازند که آنها را در اطلاعات سهیم کرده، ساختار سازمانی مناسب را فراهم نمایند، بجای سلسله مراتب سنتی، گروه گرایی را جانشین سازند، فرصتهای آموزشی را فراهم نمایند وبرای ریسکها، ابداعات و ابتکارات به آنها پاداش بدهند. تمام اقدامات فوق بخشی از فرایند توانمند سازی میباشد. در عین حال که اقدامات فوق ناقص هستند، غالب برنامههای توانمندسازی بر عناصر فوق تأکید داشتهاند.
رویکرد ارگانیکی
طبق این رویکرد، توانمند سازی به معنی ریسک پذیری، رشد و تغییر و همچنین اعتماد به کارکنان و تحمل اشتباهات آنها میباشد.به زعم کوین واسپریتز، ساختار های سازمانی موجود مانع انجام کار درست میشوند. آنان فرض میکنند که کارکنان توانا اشتباهاتی را دارند ولی برای این اشتباهات نباید تنبیه شوند. کارکنان توانمند باید خواستار عفو و بخشش باشند تا آسان گیری . آنان باید کار آفرین و ریسک پذیر باشند و همچنین حس مالکیت نسبت به سازمان داشته باشند. آنان باید در تضاد خلاق بطورپیوسته با یکدیگر در چالش بایشند. آنها باید برای ایجاد هم افزایی، تفاوتها را آشکار و حل نمایند. به طور خلاصه، از این دیدگاه، توانمند سازی به عنوان فرایند ریسک پذیری و رشد شخصی تعریف شده است. راهبردهای ضمنی این رویکرد عبارتند از :
- توانمند سازی را از رده پایین سازمان با درک نیاز های آنان شروع کنیم.
- رفتار توانمند را برای کارکنان الگو سازیم.
- تیمها را برای تشویق رفتار مشارکتی تشکیل دهیم.
- ریسک پذیری را تعریف نماییم.
- به کارکنان برای انجام وظیفه اعتماد کنیم.
بر اساس این رویکرد، توانمند سازی برحسب باورهای شخصی افراد تعریف میشود. روی هم رفته مطابق این دیدگاه افراد توانا دارای ویژگیهای مشترکی هستند که تحت عنوان ابعاد توانمند سازی در همین فصل بحث خواهد شد. این ابعاد، اقدامات خاص مدیریتی نیستند، بلکه منعکس کننده تجربیات یا باورهای کارکنان در مورد نقش آنها در سازمان میباشد، توانمند سازی چیزی نیست که مدیران برای کارکنان انجام دهند، بلکه طرز فکر ؛طرز تلقی کارکنان در مورد نقش آنها در سازمان میباشد.
در عین حال مدیریت سازمان میتواند بستر لازم را برای توانمندتر شدن کارکنان فراهم نماید، اما باید کارکنان توانمند را گزینش و به کار گمارد. آنان باید خودشان احساس کنند که دارای آزادی عمل و قدرت تصمیم گیری هستند، آنها باید شخصاً احساس تعلق به سازمان کرده، احساس شایستگی و تبحر در مورد تواناییهای خود بکنند و شایسته تأثیر گذاری بر سیستمی باشند که در آن کار میکنند افراد توانا خود را توانمند میکنند. ویژگیهای سازمانی میتواند به توانمند شدن آنان کمک نماید.
کانگرو کاننگو، این دیدگاه را رویکرد انگیزشی می نامند. در ادبیات روان شناسی، از قدرت به عنوان حالت انگیزشی یا انتظار درونی استفاده شده است. برای مثال، افراد نیاز قدرت دارند. قدرت برانگیزش درونی برای تأثیر گذاری و نفوذ بر سایرین اشاره دارد. هنگامی که افراد بپذیرند که قدرت دارند یا هنگامی که باور کنند که میتوانند وقایع، موقعیتها و یا سایر افراد را کنترل کنند، نیاز قدرت قابل دستیابی است. ولی اگر افراد احساس ناتوانی کنند و یا باور داشته باشند که قادر نیستند تقاضاهای اجتماعی و روانی محیطی را اداره و کنترل کنند، نیاز قدرت آنان از بین میرود.
قدرت در رویکرد انگیزشی فرد، به نیاز درونی به خود مختاری و یا باور درونی به خود کارآمدی شخص اشاره دارد. تحت این شرایط، اساس قدرت در گرایش انگیزشی فرد میباشد. هر راهبرد یا فن مدیریتی که نیاز خود مختاری یا باور خود کارآمدی را در کارکنان تقویت نماید، موجب افزایش احساس توانمندی در آنان خواهد شد، بالعکس هر راهبرد یا فن مدیریتی که آن دو نیاز را تضعیف نماید، احساس ناتوانی را افزایش خواهد داد. براساس دیدگاه انگیزشی، توانمند سازی به معنی قادر بودن است. قادر بودن به برانگیختن از طریق افزایش کارآمدی شخصی اشاره دارد.توانمند سازی عبارت است از فرایند افزایش احساس خود کارآمدی در کارکنان از طریق شناسایی و حذف شرایطی که موجب ناتوانی آنان شده است.
توماس و ولتهوس، توانمند سازی را بر اساس متغیرهای شناختی که تعیین کننده انگیزش در کارکنان میباشد، تعریف کردهاند و معتقدند که توانمند سازی موضوعی چند بعدی است و آن را به عنوان فرایند افزایش انگیزش درونی شغل میدانند که شامل مؤثر بودن، شایستگی، معنی دار بودن و حق انتخاب میشود.
اسپریترز، با توجه به الگوی توماس و ولتهوس ، توانمند سازی روان شناختی را به عنوان یک مفهوم انگیزشی متشکل از چهار بعد شایستگی، خودمختاری ؛حق انتخاب، معنی دار بودن و مؤثر بودن تعریف میکند که این ابعاد جمعاً منعکس کننده یک جهت گیری شخصی به نقش کار در سازمان میباشد. وتن و کمرون ضمن تأکید بر چند وجهی بودن توانمند سازی و تأیید چهار بعد فوق، بعد اعتماد را نیز به آنان اضافه کردند.
ابعاد توانمند سازی روان شناختی
محققان و صاحب نظران فراتر از اقدامات و راهبردهای مدیریتی و سازمانی از قبیل : تفویض قدرت تصمیم گیری وسهیم شدن کارکنان در اطلاعات به توانمند سازی مینگرند. پژوهشگران برای افراد توانا ویژگیهایی قائل اند که براساس ویژگیها یا شاخصها میتوان در مورد توانمندی یا ناتوانی فرد اظهارنظر کرد.
باید ماهیت توانا سازی، درست همان طور که توسط کارمند تجربه شده است، مورد نظر گیرد. کانگر و کاننگو،احساس خود کارآمدی شخصی را شاخص توانمندی فردی میدانند. تو ماس و ولتهوس، توانمند سازی روان شناختی را یک عامل انگیزش درونی میدانند که منعکس کننده نقش فعال کارکنان در سازمان میباشد و بین راهبردهای مدیریتی و عوامل سازمانی و ادراکات کارکنان در مورد توانمندی تفاوت قائل شدهاند. آنان با تأکید بر چند وجهی بودن توانمند سازی، برای آن چهار بعد شناختی : احساس معنی دار بودن، احساس شایستگی ، احساس داشتن حق انتخاب و احساس مؤثر بودن را ذکر میکنند.
اسپریتزر و عبدالهی، در مطالعات پژوهشی خود چهار بعد را اندازه گیری و اعتبار یابی کردهاند. وتن و کمرون، بر اساس تحقیق میشرا، بعد اعتماد را به ابعاد فوق اضافه کردند. بنابراین توانمند سازی روان شناختی کارکنان بر اساس تحقیقات گذشته میتوان در پنج بعد: احساس شایستگی، احساس مؤثر بودن، احساس معنی دار بودن،ارزشمند بودن، احساس خودمختاری،حق انتخابو احساس اعتماد خلاصه نمود.
منبع
فاضل مقدم،آرزو(1393)، رابطه توانمندي روان شناختي وكيفيت زندگي كاري با رضايت شغلي اساتید،پایان نامه کارشناسی ارشد،مدیریت آموزشی،دانشگاه آزاداسلامی هرمزگان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید