رويكردهاي شناختي به اختلال وسواس فكري – عملی
اختلال وسواس فكري – عملي اختلالی در پردازش شناختي است كه در آن شخص افكار، تصاوير و تكانههايي را تجربه ميكند كه مزاحم و رخنهگر بوده و در وي ناراحتي ايجاد ميكنند و فرد آنها را بيمعنا و بيگانه با خود مييابد. در اين راستا، شناخت آن دسته از فرآيندهاي پردازش اطلاعات كه در پديدآيي و تداوم اختلال وسواس دخيلند، اهميت دارند زيرا از يك سو سبب شناخت بهتر اختلال وسواس و ترسيم تصوير دقيقتر و مبتني بر واقعيت از اين اختلال ميشود، و از سوي ديگر گامي اساسي در خلق فنون مداخلهاي موثر در درمان شناختي OCD به شمار ميآيند.
بسياري از نظريههاي نويدبخش در زمينه اختلال OCD، بر پايه نظريه شناختي بك درباره اضطراب بنا شدهاند. اين نظريه عنوان ميكند كه افراد مبتلا به اضطراب، موقعيتها را خطرناكتر از آنچه هستند تعبير كرده و نيز درك نادرستي از تواناييهاي خود و نيز منابع حمايتي محيط براي مقابله با موقعيتهاي چالشزا دارند. بنا به اين نظريه، علت را بايد در باورها و فرضياتي يافت كه افراد در دورههاي پيشين زندگي خود فرا گرفتهاند. اين باورها ممكن است در آن مرحله بهخصوص از زندگي مفيد بوده باشند، اما در موقعيتهاي جديد كه برداشت متفاوتي را ميطلبند،نه تنها كارآمد نبوده، بلكه مشكلساز و بيماريزا ميشوند. برخي از اين عقايد عموميتر بوده و به اختلال خاصي منحصر نيستند بعنوان مثال :مهم است كه من در همه مواقع كاملا آرام و خونسرد باشم . برخي ديگر از باورها منحصرا در برخي اختلالات اضطرابي وجود دارند، مثلا هراس اجتماعي که با عقايدي درباره طرد يا مسخره شدن توسط ديگران ارتباط دارد، يا اختلال هراس با باورهايي درباره مرگ قريبالوقوع، ديوانه شدن يا از دست دادن كنترل همراه است.
تاكنون نظريات مختلفي در زمينه اختلال وسواس فكري – عملي ارائه گرديدهاند كه همگي در اينكه اين اختلال از انواع خاصي از باورهاي ناكارآمد ناشي ميشوند، متفقالقول هستند. با اين حال، هر يك از اين ديدگاهها بر باورهاي ناكارآمد متفاوتي تكيه ميكنند. از پيشرفتهترين و مطرحترين آنها ميتوان به ديدگاه شناختي – رفتاري سالكووسكيس و ديدگاه راچمن، اشاره كرد .
ديدگاه شناختي – رفتاري سالكووسكيس
مانند همه نظريههاي شناختي، ديدگاه شناختي – رفتاري سالكووسكيس ، بيان ميدارد كه ويژگي اصلي OCD، افكار،تصاوير و تكانههاي مزاحم و رخنهگر است كه براي فرد قابل پذيرش نيستند. محتواي اين افكار معمولا درباره،صدمه احتمالي به خود يا ديگران است. اين نظريه معتقد است كه افكار مزاحم منحصر به افراد مبتلا به OCD نيست و همه افراد كم و بيش آنها را تجربه ميكنند، اما آنچه كه افكار مزاحم وسواسگونه را از افكار مزاحم عادي متمايز ميكند، معنايي است كه افراد مبتلا به OCD براي افكار رخنهگر خود قائلند. هنگام بروز افكار مزاحم درباره صدمه و آسيب، افراد غير مبتلا، آنها را بيمعنا فرض كرده و به فراموشي ميسپارند، در حالي كه افراد مبتلا به OCD آنها را حاكي از خطري واقعي براي خود يا ديگران دانسته و خود را براي پيامدهاي احتمالي آن صدمه و آسيب به خود يا ديگران مسئول به حساب ميآورند.
سالكووسكيس ،عنوان ميكند كه علاوه بر ارزيابيهاي ياد شده، برخي باورهاي كلي درباره محتواي افكار مزاحم و تلويحات آنها را نيز ميتوان در پديداري و نگهداري وسواسها دخيل دانست. به عنوان مثال، فردي كه به آموزه مسيحي مبني بر همسنگ بودن افكار گناهآلود با اعمال گناهآلود گناه از طريق تفكر، باور دارد، ممكن است داشتن افكار مزاحم ناخواسته را به عنوان گناه تلقي كند. باورهاي مربوط به آسيب ،اگر فرد روي پيامد موضوعي تاثير گذارد، پس نسبت به آن مسئول است و يا افكار مربوط به آسيب ،اگر فرد بتواند خطري را پيشبيني كند اما براي آن كاري انجام ندهد، پس براي هرچه پيش آيد مقصر است مثالهايي ديگر از اين دست هستند. اين باورها و مفروضات يا در جريان تجربيات اوليه زندگي فرا گرفته شده و در زمان خود سازگارانه بودهاند، يا اينكه از شيوههاي سختگيرانه در خصوص تربيت اخلاقي و مذهبي ناشي ميشوند .
ادراك خطر و آسيب نسبت به افكار مزاحم و ارزيابي مسئوليت درباره آن، موجب ميگردد كه افراد آسيبپذير به منظور رفع خطر فرضي و پيشگيري از عواقب مربوط به آن، به اعمال خنثي كننده دست بزند. اعمال خنثي كننده در حقيقت همان رفتارهاي اجباري هستند و گسترهاي از رفتارهاي آشكار مانند : شستشو و اعمال آييني و ذهني و پنهان مانند : فرونشاني فكر، وارسي ذهني، خنثي كردن فكر با فكر خوب را دربرميگيرند. اين اعمال در كوتاهمدت اضطراب و ناراحتي را كاهش ميدهد اما در درازمدت موجب تقويت افكار مزاحم و ادراك خطر و آسيب و ارزيابي مسئوليت گشته و به صورت چرخهاي سبب عود و ماندگاري اعمال خنثيكننده رفتارهاي اجباري و ارزيابيهاي وسواسي ميشوند .
سالكووسكيس ، چند دليل عمده براي ماندگاري و عود رفتارهاي اجباري برميشمرد: اول آنكه اين رفتارها با حذف موقتي افكار ناخواسته،سبب كاهش فوري ناراحتي و اضطراب ميشوند (تقويت منفي). دوم آنكه آنها از درك غير واقعبينانه بودن ارزيابيها در فرد آسيبپذير ممانعت ميكنند بعنوان مثال: فهم اين موضوع كه افكار ناخواسته مرتبط با آسيب به اعمال آسيبزننده نميانجامد، براي فرد حاصل نميشود. سوم آنكه اعمال اجباري ممكن است با يادآوري محتواي افكار مزاحم، سبب افزايش بروز آنها شوند بعنوان مثال: شستشوي اجباري ممكن است فرد را به ياد آلودگي خود بيندازد. و آخر آنكه اجراي اعمال اجباري با حذف پيامدهاي ناخواسته كه فرد را به وحشت مياندازد موجب تقويت اين باور ميشود كه فرد مسئول پيشگيري از تهديد و آسيب است.
عوامل ديگري نيز وجود دارند كه در بروز افكار مزاحم موثرند. مثلا يادآوري وابسته به خلق موجب برانگيختن افكار مزاحم و ارزيابيهاي تهديد و آسيب ميشود. چنيني فرض ميشود كه خلق مضطرب احتمال بروز افكار مزاحم را افزايش ميدهد، در حالي كه خلق افسرده بيشتر با ارزيابي تهديد و آسيب مرتبط است. در عين حال، افكار مزاحم و ارزيابي به خودي خود ميتوانند سبب خلق نامناسب ؛ اضطراب و افسردگي و برانگيختگي شوند كه این امر خود به صورت تناوبي افكار وسواسي، رفتارهاي اجباري و خلق نامناسب را افزايش ميدهند.
مطالعات انجام شده نقش علّی باورهاي مسئوليتپذيري در OCD را تاييد ميكنند. لادوكور و همكاران ، در يك بررسي آزمايشي افراد شركتكننده را در دو گروه مسئوليتپذيري بالا و مسئوليتپذيري پايين قرار دادند و با ارائه اهداف متفاوت براي پژوهش در دست انجام، به دستكاري باورهاي مسئوليتپذيري پرداختند. نتايج حاكي از آن بود كه بين دو گروه به لحاظ شدت OCD تفاوت وجود دارد. در بررسي ديگري،لوپاتكا و راچمن ، 30 نفر مبتلا به وسواس وارسي و 10 نفر مبتلا به وسواس شستشو را مورد آزمايش قرار داده و دريافتند كه كاهش در باور مسئوليتپذيري، كاهش ناراحتي و افت ميل به انجام اعمال وارسي را به دنبال دارد. شافران ،نشان داد كه اين تاثيرات تنها به وسواس وارسي محدود نيست بلكه در انواع نشانههاي OCD قابل رويت است. يافتههاي فوق توسط بررسيهاي آزمايشي ديگر نيز تاييد شدهاند .
ديدگاه شناختي راچمن ، درباره OCD
راچمن ، ديدگاه شناختي خود درباره OCD را بر پايه ديدگاه شناختي – رفتاري سالكووسكيس و الگوهاي شناختي كلارك، درباره اختلال هراس ارائه كرده است. به عقيده راچمن ، OCD حاصل سوء تعبير فاجعهآميز فرد از اهميت افكار (تصاوير، تكانهها) مزاحم خود است. در نتيجه:
- OCD تا زماني كه سوء تعبيرها ادامه دارند، به قوت خويش باقي خواهد ماند
- در صورت تضعيف/ حذف سوء تعبيرها، OCD نيز كاهش يافته يا از بين خواهد رفت
بنابراين افرادي كه براي وسواس معناي شخصي و با اهميت قائل ميشوند و برداشتي فاجعهآميز از آنها دارند، ناراحتي بيشتري نيز تجربه كرده و نياز خواهند داشت تا آن را خنثي كنند. راچمن ، معتقد بود كه همه انسانها هر از گاهي دچار افكار مزاحم ميشوند اما اهميت و معنابخشي به اين افكار آنها را بيش از پيش ناراحتكننده و عذابآور كرده و از تغييرات جزئي، يك طوفان ميسازد.
وي مشاهده كرد كه افراد مبتلا به OCD اغلب افكارشان را به مثابه آشكاركننده خود “واقعي” يا “مخفي” شان تعبير ميكنند بعنوان مثال، شخصي كه افكار ناخواسته جنسي درباره كودكان دارد ممكن است معتقد باشد كه وي در عمق وجود خويش، يك كودكآزار است. در تلاش براي حفظ “خلوص ذهن”، فرد شرايطي ميآفريند كه به موجب آن افكار مزاحم، ناخواسته و ناراحتكننده بيشتري به ذهن ميآيند. جالب آن است كه باورها و ايدهآلهايي كه براي شخص مهم و عزيز هستند زمينهساز OCD ميگردند.بر اساس نظريه راچمن ، چهار حوزه اصلي آسيبپذيري به وسواس باليني وجود دارد كه ممكن است در غياب يكديگر يا به طور همزمان نمود داشته باشند:
- معيارهاي اخلاقي بالا،
- سوگيريهاي شناختي خاص،
- افسردگي،
- آمادگي براي اضطراب.
راچمن، از معيارهاي اخلاقي بالا تحت عنوان “كمالگرايي اخلاقي” ياد كرده است، افرادي كه چنين آموختهاند كه همه افكار ارزشي آنها، مانند برخي باورها و دستورالعملهاي مذهبي خاص، داراي اهميت است آسيبپذيري بيشتري نسبت به OCD خواهند داشت .سوگيريهاي شناختي خاص، مانند ادغام فكر و عمل و مسئوليتپذيري افراطي باعث ميشود كه افراد، افكار مزاحم مزاحم “عادي” خود را با اهميت و مرتبط با خود تلقي كنند. به كار بردن برخي سوگيريهاي شناختي خاص فرد را در معرض برداشت فاجعهآميز از افكار وسواسگونه قرار ميدهد. اينگونه برداشتها در فرد ناراحتي/ اضطراب زيادي برميانگيزند كه موجب ميگردد تا فرد براي كاهش دادن آن دست به اعمال وسواسگونه بزند.
افسردگي سبب افزايش OCD ميشود . امكان دارد كه افراد افسرده به دليل وجود طرحوارههاي افسردهگون، نسبت به تغييرات منفي و يا فاجعهوار از افكار وسواسگونه آسيبپذيري بيشتري داشته باشند . آمادگي براي اضطراب بدانگونه كه راچمن ،بعنوان عامل مستعد كننده براي وسواس در نظر گرفت، بسيار به مفهومي كه كلارك، از آمادگي براي اضطراب در اختلال هراس ارائه داد نزديك است.همانگونه كه فرد مبتلا به اختلال هراس حسهاي فيزيولوژيك خود را به عنوان نشانههايي از فاجعه تعبير ميكند بعنوان مثال؛ من در قفسه سينهام احساس تنگي ميكنم پس من خواهم مرد!، شخص مبتلا به OCD نیز ممکن است وجود افکار وسواسگونه را به عنوان نشانهای از شکست و محکومیت اخلاقی تلقی کند بعنوان مثال، اکنون فکر تنبیه فرزندم از ذهنم گذشت پس من در عمق وجود خود شخصی خشن و غیر اخلاقی هستم!
به عقیده راچمن ، تعبیرات فاجعهوار موجب تفسیر دوباره و معنادهی مجدد به محرکهایی میشود که سابقاً خنثی بودهاند ؛موقعیتها، افراد، عقاید و غیره، که این مساله خود به برانگیخته شدن افکار وسواسگونه بیشتر میانجامد. بعنوان مثال، در ابتدا فرد ممکن است تنها هنگام حضور در کلیسا افکار کفرآمیز مزاحم را تجربه کند، اما نهایتاً کار بدانجا برسد که در حین بسیاری از اعمال مذهبی چه داخل و چه خارج از کلیسا، دچار اینگونه افکار گردد. با تعمیم یافتن برانگیختگیهای وسواسگونه، اشخاص ممکن است از اجتناب به عنوان راهی برای جلوگیری از برانگیخته شدن OCD استفاده کرده و تلاش نمایند تا OCD خود را از دیگران پنهان کنند . متاسفانه، پنهانکاری و رفتار اجتنابی تنها موجب تقویت باورهای فاجعهوار میگردد که در نهایت احتمال بروز افکار وسواسگونه بیشتر خواهد شد.
منبع
کاویانی،سارا(1389)، رابطه وسواس مذهبی ـ اخلاقی با نشانههاي وسواس فکری ـ عملی و سبکهای شناختی مرتبط با وسواس فکری ـ عملی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،مركز آموزشهاي نيمهحضوري و تخصصي آزاد دانشگاه علامه طباطبايي
ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید