روان شناسي رشد اخلاقي درنوجواني و جواني

ژان پياژه  براي اولين بار به تفصيل درباره تفكر كودكان و نوجوانان در قضاوت هاي اخلاقي آنان تحقيق كرده و تئوري رشد تفكر اخلاقي خود را به جهان عرضه كرده است. او ضمن مشاهده رفتارهاي كودكان در جريان بازي هايشان و با سؤالاتي كه درباره امور اخلاقي (عدالت، مكافات يا تنبيه، دزدي، دروغگويي و امثال اين ها) از كودكان و نوجوانان پرسيد به اين نتيجه رسيد كه آنان به دو طريق متمايز، برحسب اين كه در چه مرحله از رشد تفكر هستند، درباره مسائل اخلاقي استدلال مي كنند. به نظر پياژه استدلال اخلاقي داراي دو مرحله اساسي است: مرحله اخلاق نشات گرفته از خارج (كه در فاصله سالهاي 4 تا 7 سالگي بروز مي كند و كودك در اين مرحله فكر  مي كند كه عدات و قوانين جامعه اموري غير قابل تغيير و خارج ا ز كنترل انسان است) و مرحله اخلاق كنترل شده از درون (كه از ده سالگي به بعد بروز مي كند و فرد مي فهمد كه قوانين توسط مردم ايجاد شده و قضاوت درباره عمل اشخاص بايد هم نيت و هم نتيجه كارشان را مورد توجه قرار دهد). پياژه فاصله سني 7 تا 10 سالگي را دوره انتقال از قضاوت اخلاقي مرحله اول به مرحله دوم ميداند. در مرحله قضاوت اخلاقي نشات گرفته از خارج، داوري درباره درستي يا نادرستي كارها برحسب نتيجه آن ها صورت مي گيرد. مثلا وقتي از يك كودك 5ساله درباره رفتار دونفر (كه اولي عمدا و در جريان دزديدن يك شيريني يك فنجان را شكسته و دومي بدون قصد، و درجريان پذيرايي از مهمان ها، داوزده فنجان را شكسته است) سوال مي شود پاسخ وي اين است كه فردي كه دوازده فنجان را شكسته كار بسيار بدتري كرده است. نوع قضاوت اخلاقي افراد بالاتر از 10 سال به كلي برعكس است چون آنان نيت رفتار را در درجه اول اهميت قرار مي دهند. مرحله اخلاق نشات گرفته از بيرون با اين تصور همراه است كه خطا و تنبيه (جرم و مكافات) به يكديكر مرتبط اند و به محض آن كه خطايي از فرد سر زد بايد مورد تنبيه قرار گيرد. به همين جهت وقتي كودكان خردسال خطايي مرتكب مي شوند فورا و با نگراني به اطراف خويش نگاه مي كنند و در انتظار تنبيه هستند. از اين ديدگاه وقتي كسي خطايي مي كند به صورت خود به خوري مورد مكافات قرار خواهد گرفت و اجراي عدالت امري است ذاتي. اما تفكر نوجوانان و جوانان در اين باره متفاوت است و آنان فكر مي كنند وقتي فردي جرمي مرتكب شود فقط در صورتي كه آن جرم كشف شود و دلايل و شواهد كافي براي اثبات آن وجود داشته باشد ممكن است به مكافات عمل خود برسد.توانايي تفكر صوري در نوجوانان و جوانان باعث مي شود كه آنان آرمان ها را با واقعيت ها مقايسه كنند، قضاياي متضاد با واقعيت را بفهند، تفاوت ها وتضادهاي قوانين و معناي عدالت در جوامع گوناگون و در برهه هاي تاريخي مختلف را كشف كنند و احتمالا يك مفهوم كما بيش واحد از عدالت در معناي جهاني آن را در ذهن خود ايجاد نمايند. يكي از حاميان پياژه، مارتين هوفمن  نظريه رشد اخلاقي او را گسترش داده و آن را تئوري عدم تعادل شناختي ناميده است. مطابق اين تئوري، دوره نوجواني و جواني در شكل گيري اخلاقي فرد بيشترين اهميت را دارد، زيرا در اين سال هاست كه نوجوانان و جوانان با واقعيت هاي گسترده و پيچيده اجتماعي و فرهنگي و با تضادهاي گوناگون در زندگي مواجه مي شوند و از مقايسه تعارضات ميان مفاهيم اخلاقي كه قبلا در خانواده و مدرسه آموخته اند با آن چه در محيط هاي وسيع تر اجتماعي مشاهده و تجربه مي كنند به اين نتيجه مي رسند كه بايد تعادلي در شناخت هاي اخلاقي خود ايجاد نمايند. آنان مي فهمند كه مجوعه باورهاي اخلاقي آن ها فقط يكي در ميان هزاران باور و انديشه و رفتار اخلاقي است و لازم است كه در نگرش خود درباره درستي و نادرستي امور مختلف تجديد نظر كنند. به اين طريق، آنان ناچارند باورهاي پيشين خود را مورد سوال قرارد هند و مجموعه تازه اي ز داوري هاي اخلاقي را براي خود ايجاد نمايند.يكي ديگر از نظريه هاي بحث انگيز در رشد قضاوت اخلاقي از آن لارنس كلبرگ) است كه او نيز، مانند پياژه معتقد است رشد اخلاقي اساسا نشات گرفته از استدلال اخلاق  است كه در طي مراحل مختلف (از كودكي تا نوجواني) شكل مي گيرد. او  در طي سال ها تحقيق و آزمون و مصاحبه و طراحي يازده داستان كه حاوي معماهاي اخلاقي است و ارائه آن ها به كودكان و نوجوانان و طرح چند سوال درباره هريك از داستان ها به اين نتيجه رسيد كه رشد قضاوت اخلاقي در سه سطح (كه هر سطح داراي دو مرحله است ) صورت مي گيرد. داستان هاي اخلاقي كه در آزمون هاي كلبرگ به آزمون شونده ارائه  مي شود نمونه هاي جالبي از چگونگي مطالعه در رشد قضاوت  اخلاقي نوجوانان است. كلبرگ در واقع ادامه دهنده و تكميل كننده تئوري رشد اخلاقي پياژه است. او دريافت كه يك فرد معمولا از جهاتي در مرحله پايين تر قضاوت اخلاقي و از جهات ديگري در مرحله بالاتر قرار مي گيرد و ممكن است برخي افراد، عليرغم افزايش سن خود به مرحله پايين تري تنزل كنند. او هم چنين به اين نتيجه رسيد كه با رشد فرد از دروره كودكي به دوره نوجواني استدلال اخلاقي وي از حالت كنترل بيروني به حالت كنترل دروني شده تغيير پيدا مي كند.كلبرگ از تحقيقات خود نتيجه گرفت كه رشد قضاوت اخلاقي به تدريج و به ترتيب در سه سطح (كه هر سطح نيز داراي دو مرحله است) صورت مي گيرد. اين سطوح سه گانه اخلاقي عبارتند از:

استدلال پيش قراردادي: در اين سطح از رشد اخلاقي، فرد هنوز هيچ يك از ارزش هاي اخلاقي را در خود دروني نكرده است و استدلال اخلاقي او تابع پاداش و تنبيهي است كه از بيرون موجب كنترل رفتار وي مي شود.

استدلال قراردادي: در اين سطح از رشد قضاوت اخلاقي، فرد تابع هنجارهاي دروني شده اي است كه اساسا از جانب ديگران (خاصه والدين) و از محيط اجتماعي (مثلا قوانين اجتماعي) به او تحميل مي شود.

استدلال فوق قراردادي: اين بالاترين سطح رشد است كه در آن استدلال اخلاقي به طور كامل در فرد دروني شده است و بر هنجارهاي ديگران مبتني نيست. فرد شخصا مي تواند جريان هاي مختلف اخلاقي را تشخيص دهد، راه هاي گوناگون اخلاقي را كشف كند، و بر اين اساس برخورد اخلاقي مخصوص به خود را اتخاذ كند.هر يك از سه سطح اخلاقي مذكور داراي دو مرحله است كه در مباني نظري به آن پرداخته شده است: كلبرگ بر اين باور است كه دوستان و والدين نوجوان مي توانند تفكر وي در برخورد با مسائل اخلاقي را بهبود بخشند، اما فرض اصلي او اين است كه نوع استدلال فرد در برخورد با يك مساله اخلاقي كه ناشي از سطح رشد تفكر او است، نقش اساسي را در عملكرد وي ايفا مي كند. او معتقد است كه قضاوت و رفتار اخلاقي كودكان و نوجوانان به جاي آن كه تابع مقتضيات زندگي اجتماعي و فرهنگي باشد ناشي از مرحله تفكري است كه در آن قرار دارند.يكي از همكاران كلبرگ به نام كارول گيليگان بر اين باور است كه تاكيد نظر پياژه و كلبرگ در رشد اخلاقي كه بر اصول عقلاني و انتزاعي درباره عدالت مبتني است بيشتر مناسب حال مردان است، ولي نگرش زنان به مساله اخلاق عمدتا بر امور شخصي و ابراز عواطف و مراقبت از خود وديگران (به خصوص افراد محبوب آنان) استوار است. به  همين دليل، به نظر گيليگان، وقتي رشد اخلاقي آنان با آزمون هاي اخلاقي عدالت محور كلبرگ ستجيده مي شود، در سطح پايين تري از مردان قرار مي گيرند. اين نظر گيليگان را روان شناسان ديگر مورد تحقيق قرار داده و غالبا به اين نتيجه رسيده اند كه تفاوت بزرگي در مراحل رشد اخلاقي پسران و دختران نوجوان و جوان مشاهده نمي شود؛ اما دختران در آزمون كلبرگ عموما يك مرحله پايين تر از پسران هم سن و سال خود قرار مي گيرند .گيليگان مباحث ديگري چون برتري زنان بر مردان در احساس مسئوليت نسبت به نوع انسان و حساسيت نسبت به ديگران و حقوق آنان را نيز مطرح كرده است. ولي اين نظريات اومورد تاييد تحقيقات ديگر قرار نگرفته است.مبناي رشد اخلاقي را نبايد صرفا در قضاوت راجع به قانون و عدالت محدود كرد، بلكه بايد مباني ديگري چون باور به جاودانگي، خير، رعايت حرمت و شان انساني، مراقبت و عشق و ابراز عواطف انساني به ديگران، احساس مسئوليت و وظيفه شناسي و شجاعت و آزادمنشي را نيز به عنوان بنياد هاي رشد اخلاقي در نظر گرفت.

رشد احساس اخلاقي در نوجواني و جواني

رشد احساس اخلاقي اساسا در خانواده و در فرايند ارتباطي عاطفي والدين با فرزندان شكل مي گيرد. روش ها و فنون تربيت فرزند، ميزان همدلي والدين با فرزندان و نقش عواطف و رشد وجدان اخلاقي را مي توان در شمار مهمترين عوامل شكل دهنده فراخود و احساس اخلاقي به حساب آورد، فراخود، كه بخش اخلاقي شخصيت فرد است، از سنين پيش دبستاني در او شكل مي گيرد، يعني آن زمان كه كودك براي حفظ و افزايش محبت والدين نسبت به خود و از ترس و اضطراب از دست دادن عشق و علاقه والدين به او و براي اجتناب از تنبيه شدن توسط آنان سعي مي كند خود را با والدين و به خصوص با والد همجنس خود همانند سازد. در فرايند شكل گيري وجدان و همانند سازي با والدين (و بعدا با مربيان و همسالان) است كه احساس مثبت و منفي درباره هنجارهاي اخلاقي خير و شر نيز در وجود فرد ريشه مي گيرد و فراخود او را مي سازد. انتظارات و فرمان ها و چارچوب هاي مجاز و غير مجاز اخلاقي فراخود فرد است كه احاس معيني را نسبت به تفكر و رفتار مثبت اخلاقي (احساسا صواب يا پاداش وجداني )و نسبت به تفكر و رفتار غير اخلاقي (احساس گناه ياتنبيه وجدانيني) در فرد به وجود مي آورد.برانگيختن فرزند از جانب والدين براي يادگيري هنجارها و رفتار اخاقي معمولا به سه روش انضباطي يعني محروميت از عشق، نمايش قدرت و گفت و گو و استدلال صورت مي گيرد. گذشت كردن از خطاهاي نوجوانان و جوانان و احساس همدردي كردن با آنان نيز روش تربيتي مناسبي براي رشد احساس اخلاقي در آنان است. در روش محروم كردن از عشق و علاقه، پدر يا مادر توجه و علاقه خود را از كودك باز مي دارد، و با سردي و بي اعتنايي با او رفتار مي كند. مثلا هنگام بروز خطايي از كودك ممكن است به او گفته شود “اگر يك بار ديگر اين كار را بكني به كلي تو را رها مي كنم.” يا “وقتي كه اين كار را  ميكني اصلا تورا دوست ندارم.”  در روش نمايش قدرت، والدين سعي  مي كنندكنترل خود را  روي فرزند يا امور مورد علاقه او اعمال كنند. مثالا تنبيه كردن، تهديد كردن و كاهش دادن امتيازات وي نوعي نمايش قدرت به حساب مي آيد. در روش گفت و گو و استدلال، با آگاه كردن فرزند از عواقب كاري كه انجام مي دهد و با توضيح دلايل عمل او براي ديگران سعي مي شود رفتار اخلاقي در وي دروني شود. مثلا وقتي والدين به معلم توضيح مي دهند كه علت رفتار نادرست فرزندشان خود آنان بوده و با كم اهميت شمردن انجام تكاليف مدرسه باعث شده اند كه او به معلم دروغ بگويد، از اين روش استفاده مي كنند. هر يك از اين روش ها تحريكات خاصي را در كودك يا نوجوان ايجاد مي كند. به نظر مي رسد كه ميزان تحريك كنندگي دو روش اول (يعني محروم كردن از عشق و علاقه و نمايش قدرت) خيلي شديدتر است به گونه اي كه محروم كردن از عشق باعث ايجاد اضطراب و نمايش قدرت باعث تنفر و كينه توزي مي شود. روش گفت و گو و استدلال تحريك كمتري در نوجوانان ايجاد مي كند و باعث مي شود كه آنان بتوانند حرف عاقلانه والدين را بفهمند و احساس اخلاقي مثبت و مؤثري پيدا كنند. آن دسته از والدين كه هر دو روش محروم كردن از عشق و نمايش قدرت را به كار مي گيرند، لطمه بيشتري به نوجوان مي زنند و شرايطي فراهم مي كنندكه او قادر به فهميدن استدلال ها و حرف هاي حساب آنها هم نيست. والديني كه از روش نمايش قدرت استفاده مي كنند نشان مي دهند كه قادر  به كنترل احساسات خودشان نيستند. فرزندان نوجوان اين والدين نيز كه با آنها همانند سازي مي كنند دچار همين مشكل خواهند شد و نمي توانند در برخورد با مشكلات، احساسات و خشم خود را كنترل كنند.

روش استفاده از گفت و گو و استدال نيز نبايد به گونه اي باشد كه به ملامت كردن نوجوا ن بينجامد. اين گفت و گو ها بايد باعث رشد احساس اخلاقي نوجوان شود نه احساس ناتواني و گناه. تحقيقات نشان مي دهد كه روش استدلال استقرايي و توضيح رفتار اخلاقي و تبيين عواقب رفتار نادرست، اگر مستقيما نوجوان را مورد حمله قرار ندهد، نتايج مثبت و مؤثري در رشد احساس اخلاقي وي به جاي مي گذارد. گذشت كردن و احساس همدردي با نوجوانان و جوانان نيز تاثير مثبتي بر رشد اخلاقي آنان مي گذارد. گذشت كردن يك تمايل غير خودخواهانه و از سر انسان دوستي نسبت به ديگران است. در شرايطي كه نوجوان عموما خود مركز بين و تا اندازه اي خود خواه هستند وقتي كه رفتار بزرگسالان همراه با فداكاري باشد زمينه بسيار خوبي براي ايجاد احساس اخلاقي مثبت در آنان فراهم مي كند. به بيان ديگر، فداكاري و گذشت بزرگسالان زمينه فداكاري  متقابل نوجوانان و جوانان را فراهم مي آورد. بي جهت نيست كه همه اديان الهي و تمام عرفا و حكما و مربيان بزرگ، همگان را به چنين رفتاري توصيه  كرده اند. اين رفتار باعث مي شود كه نوجوانان و جوانان ياد بگيرند با ديگران به همان گونه رفتار كنندكه با آنان رفتار مي شود يا انتظار دارند كه ديگران با آنان رفتار كنند.تحقيقات جديد  نيز نشان مي دهند كه وقتي پدر و مادر و مربي رفتار فداكارانه اي با نوجوانان دارند او نيز همين رفتار را با دوستان نوجوان خود نشان مي دهد. بخشيدن خطاهاي نوجوانان و جوانان، يعني ناديده گرفتن (به جاي تلافي كردن صدمه اي كه از جانب آنان به ما وارد شده است، نيز يكي از جنبه هاي برخورد بزرگوارانه با آنان است. مرحله اخلاقي بالاتر اين است كه نه تنها خطاي آنان ناديده گرفته شود بلكه به آنان كمك شود تا مشكل خود را از بين ببرند. آنان به اين ترتيب ياد خواهند گرفت كه در مقابل خطاهاي ديگران چه رفتاري از خود نشان دهند. آنان خواهند آموخت كه معناي خوبي و بدي اساسا اين است كه به ديگران كمك كنيد يا به آنان زيان برسانيد.

احساس همدردي كردن با نوجوانان و جوانان نيز از يك سو باعث ايجاد احساس اخلاقي مثبت در آنان مي شود و از سوي ديگر به آنان مي آموزد كه نسبت به ديگران با همنوايي و همدردي و انگيزش مثبت و كمك كننده برخورد كنند. همنوايي و همدردي با ديگران، اگر چه يك حالت عاطفي است، اما داراي يك بخش شناختي نيز هست، يعني استعداد تشخيص وضعيت رواني و دروني طرف مقابل كه آن را برداشت درست از وضع ديگران مي نامند.

معمولا افراد در سنين 10 تا 12 سالگي و در آستانه نوجواني است كه نسبت به ديگران خاصه افراد بيمار ومعلول و محروم و نيازمند، احساس همدردي پيدا مي كنند و مايلند به آنان كمك كنند. اين احساس، اگر توسط ديگران مورد تقويت قرارا گيرد، در اواخر نوجواني و در جواني كاملا تشديد مي شود و زمينه ساز انديشه هاي انسان دوستانه اجتماعي و اقتصادي در آنان مي گردد.

رفتار همدردي شكل هاي گوناگون به خود مي گيرد و در مراحل مختلف نوجواني به صورت هاي گوناگوني بروز مي كند. مثلا در اوائل نوجواني اين رفتار كمتر مشاهده مي شود ولي در اواسط اين دوره همدردي نوجوانان با همسالان خود به جايي مي رسد كه حتي ممكن است او را در مسيرهاي ضد اجتماعي نيز سوق دهد. در اواخر اين دوره و در جواني است كه فرد قادر است رفتار همدلانه با ديگران داشته باشد و احساس همدلي را در دوستان خود نيز به وجود آورد.

اهميت احساس همنوايي و همدردي در رشد اخلاقي به قدري است كه برخي از تئوري هاي جديد روان شناسي اين احساس را مركز عواطف آدمي و پايه طبيعي يادگيري هنجارهاي اخلاقي مي دانند. از اين ديدگاه عواطف اخلاقي به صورتي نزديك با جنبه هاي شناختي و اجتماعي رشد نوجواني نيز مرتبط است.

منبع

جوکار ، جواد (1394) ،رابطه رشد قاوت اخلاقی باخلاقیت و عملکرد تحصیلی دانش آموزان دوره متوسطه اول ارسنجان ،پایان نامه کارشناسی ارشد برنامه ریزی درسی ،دانشگاه آزاداسلامی واحد ارسنجان

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0