راههای بهبود روابط والدین بافرزندان
تاکنون تحقیقات زیادی در زمینه ارزیابی راهبردهای مختلف بهبود روابط خانواده و بخصوص روابط بین والدین و نوجوانان انجام شده است که میتوان به چند مورد از آنها اشاره نمود. حقیقت جو با استفاده از مشاور گروهی ولی – فرزندی، درک همدلانه بین اولیاء و نوجوانان را افزایش داده و بدین طریق توانست تعارضات والد-فرزندی را کنترل کند. زابلی، ثنایی و حمیدی ، در یک طرح آزمایشی برای بهبود روابط دختران و مادران دبیرستانی تهران از رویکرد روان نمایشگری استفاده نمودند. داداش، ثنایی ذاکر و حمیدی، نیز برنامهی آموزش بازسازی خانواده براساس رویکرد خانواده درمانی ویرجینیا ستیر، را برای بهبود کیفیت رابطهی مادر– دختری به کار گرفتند. گیتی پسند، آرین و کرمی، درمان راه حل مدار رابه عنوان راهبرد مقابله با تعارضات والد- فرزندی به کار بردند و نتایج نشان داد که این مداخله میتواند باعث کاهش تعارضات بین والدین و نوجوانان دختر شود. سلامی، حسین پور و عطاری، نیز به بررسی اثر بخشی آموزش مهارتهای حل مسئله به شیوهی دزوریلا و گلدفرید، بر تعارضات والد- فرزند در بین دانش آموزان دختر دبیرستانی شهر بهبهان پرداختهاند. بیانی و اسمعیلی، برای کاهش تعارضات مادر – پسر، خانواده درمانی گروهی با رویکرد راهبردی کوتاه مدت را به خانوادهها آموزش دادند. اسماعیلی نسب، علیزاده، احدی، دلاور و اسکندری، نیز در یک طرح نیمه آزمایشی اثر بخشی دو الگوی آموزش والدین بر اساس اصول آدلری و رفتاری را بر کنترل اختلالات رفتاری کودکان مورد مقایسه قرار دادند. لطفی، نیز طی پژوهش خود تأثیر آموزش مهارتهای هوش هیجانی را بر کاهش تعارضات والد –فرزندی نوجوانان مورد ارزیابی قرار داد. همچنین قدرتی، نیز طی پژوهش خود تأثیر آموزش نظریه گستردن و ساختن و نیز ترکیب آن با شعر درمانی را مورد استفاده قرار داد نتایج نشان داد که این مداخله میتواند باعث کاهش تعارضات ارزشی والد-فرزند، افزایش قدرت استدلال، و کاهش پرخاشگری کلامی و فیزیکی در دختران نوجوان شود.
آنچه در دید اول در تمام این مداخلات صورت گرفته مشترک بنظر میرسد؛ اهمیت خانواده و نقش آموزش والدین در کنترل این تعارضات است. میتوان گفت که خانواده اولین پنجرهی ارتباطی فرزند به جهان خارج است؛ معمولاً اولین تجارب اجتماعی فرزندان در خانواده اتفاق میافتد لذا ایجاد ارتباط بین اعضای خانواده به صورت تعاملات عاطفی بر گفت و گو و سعی در افزایش آن میتواند محیطی هماهنگ و آرام بخش را برای نوجوانان به وجود آورده و در نهایت به سلامت روان و آرامش خاطر آنان منجر شود به همین خاطر مشاهده میشود که تقریباً وجهه اشتراک تمامی این برنامهها، تلاش در بهبود روابط خانواده است. شروع این تغییرات از سوی والدین آغاز میشود. والدین به شیوههای مختلف و با فراهم نمودن شرایط میتوانند نوجوانان را برای گفت و گو آماده نماید و از طریق شیوهای مشارکتی در صحبت با فرزندانشان مصالحه نماید. با دقت و نزدیکی به او گوش دهند و به آنها بیاموزند زمانی که مخالفتهایی وجود دارد، نباید هیچیک از آنها از برقراری رابطه اجتناب نمایند. بجای آن درکنار هم بمانند،موضوع را موردبحث قراردهند، مذاکره کنند و گاهی مصالحه نمایند.
مید، اعتقاد دارد که با دادن آزادی بیشتر در انتخاب و ادارهی زندگی به نوجوانان، و کاهش توقع همنوایی و وابستگی از آنان و تحمل تفاوتهای فردی در درون خانواده میتوان تعارض و تنش والد-نوجوان را به حداقل رساند. علاوه بر این، مید معتقد بود که جوانان را زودتر میتوان در جامعهی بزرگسالان پذیرفت. در زندگی اجتماعی باید به نوجوانان مسئولیت بیشتری داد. این روش با حذف گسستگیهای موجود در فرآیند رشد، گذار آسانتر و نرمتر را امکانپذیر میکند.
با توجه به شواهد و پیشینههای اشاره شده به نظر میرسد الگوهای فرزندپروری اقتداری میتوان در کاهش و جلوگیری از به وجود آمدن تعارضات والد-فرزندی موثر و سازنده باشد. همچنین میدانیم که یکی از ابعاد فرزند پروری اقتداری در کنار نظم (کنترل) و خودمختاری (مشارکت آزادانه) بعد حمایت و پذیرش والدین است. ویژگی ارتباطی و حمایتی شامل حمایت هیجانی، ارتباط دوسویه، محیط منعطف و همراه با پاسخ دهی والدین است. یکی از روشهای مداخلهای و درمانی رویکرد آدلر-درایکورس است که برای آموزش نظام فرزند پروری کارآمد میتوان از آن استفاده نمود. برخی اصول مداخلهای که برای درمان اختلالات رفتاری و سازگاری مطرح میکنند عبارتند از: اجتناب از تنبیه، توجه به نتایج منطقی و طبیعی رفتار، تمایز بین انضباط و تنبیه، انتخاب روشهای فرزندپروری برای کودکان و کاربرد دلگرمی .
درمان آدلری ، نوعی رویکرد روانی- آموزشی، حال- آینده نگر و کوتاه مدت است که به طور نظری سازگار، یکپارچه و به نوعی ترکیبی است و آشکارا ادراکهای شناختی و سیستمی را یکپارچه میکند. همچنین ویژگیها و مفروضههای روان شناختی آن با ارزشهای فرهنگی بسیاری از گروههای قومی و نژادی همخوان است و برای استفاده در جمعیتهای گوناگون فرهنگی قابلیتهای بالایی دارد .
یکی از مفاهیم اساسی روانشناسی آدلری مفهوم دلگرمی است. آدلر و پیروان او دلگرمی را به عنوان جنبهی مهمی از زندگی و نیز به عنوان بخش مهمی از فرایند مشاوره در نظر داشتند و برای دهههای متمادی اصول و شیوههای دلگرمی را تشریح و از آن استفاده کردند . درمانگر آدلری مراجع را به عنوان فردی دلسرد و نه به عنوان بیمار میبیند . به همین دلیل آدلرگرایان به دنبال درمان چیزی نیستند، بلکه به بیان دقیقتر، درمان را نوعی فرایند دلگرمی میدانند. دلگرمی دادن به مراتب از سایر ابعاد روابط مهمتر است. دلگرمی دادن تا آنجا اهمیت دارد که فقدان آن دلیل اصلی بد رفتاری در نظر گرفته میشود. فردی که بد رفتاری میکند در اصل شخصی نا امید است .
دلگرمی
دلگرمی را به فرایند توجه به منابع شخصی و حمایتهای مثبت به منظور بالا بردن عزت نفس، خودانگاره و احساس ارزشمندی تعریف کردهاند . دلگرمی دادن فرایندی مستمر است که هدف آن القای حس احترام به خود و حس موفقیت به دیگران است. نیمی از دلگرمی دادن در اجتناب از دلسرد کردن با تحقیر یا حمایت بیش از حد است. هرکاری که ما برای تقویت فقدان ایمان فرد به خودش انجام دهیم دلسردی به بار میآورد. نیم دیگر دلگرمی دادن در شناختن روشهای دلگرم کردن است. هرگاه ما برای حمایت از خودپنداره فرد، جرأتمندانه و با اعتماد به نفس اقدام کنیم او را دلگرم کردهایم. دلگرمی موفق یک تجربهی عاطفی است که با تصمیمات شهودی تغییر میکند. دلگرم کردن عبارت است از فهم این امر که اگر چه احساسات منفی و مثبت وجود دارد، در نهایت درک و دریافت خود فرد است که تفاوتی برجسته در دیدگاه فرد به زندگی و رویکرد وی به آن ایجاد میکند. دلگرمی یکی از عناصرسازندهی عملی است که میتواند به پر کردن فاصلهی میان تواناییهای خود و محدودیتهای خود تحمیلی مان کمک کند. به عبارت دیگر دلگرمی واقعاً انکار یا سرکوبی چیزهای منفی در زندگی نیست دلگرمی توجه به نقاط مثبت و منفی و انتخاب تعمدی برای توجه به مسائل مثبت و آگاهی از آنچه که انجام میدهیم، میباشد به طوری که بتوانیم زندگی سودمندی داشته باشیم.دلگرمی یکروش گام به گام یا یک مجموعه از فنون خاص برای مجبور کردن افراد به درست رفتار کردن نیست،دلگرمی بر یک نگرش اساسی تأکید دارد،نگرش دلگرمی دید بیجهت بدبینانه به افراد و کودکان و انگیزههایشان را رد میکند.
رفتار فرد گواه بر خود ارزیابی اوست؛ فردی که به توانایی و ارزش خودش شک دارد این شک را از طریق رفتارش نشان میدهد. او دیگر به دنبال تعلق از طریق مفید بودن، مشارکت و همکاری نخواهد بود. بلکه از روی دلسردی به طرف رفتار مخرب و تحریک کننده میرود. وقتی فرد قانع شده باشد که ناکارآمد است و نمیتواند کمک کننده باشد تصمیم میگیرد که حد اقل به شکلی مورد توجه قرار گیرد. این اصول بیشتر در ارتباط با کودکان صدق میکند. از نظر درایکورس، مهمترین عنصر در فرآیند رشد کودک، دلگرم سازی است. کودکی که دلگرم نیست در حقیقت نتوانسته از راههای مفید به احساس تعلق دست یابد، اما این نیاز در او وجود دارد. به همین دلیل وی از همان کودکی سبکی را برای زندگی برای خود برمی گزیندکه متناسب با آن ممکن است راههای مفیدی برای رسیدن به احساس برتری و تعلق را در پیش نگیرد. در نظریهی آدلر برای توضیح این شیوههای غلط، اصطلاح اهداف نادرست را به کار میبرند ،چهار هدف نادرست عمده در کودکان ناسازگار را کسب توجه مداوم، کشمکش قدرت، انتقام طلبی و ابراز ضعف و ناتوانی تشخیص داده است. تشخیص این اهداف بدرفتاری و نحوهی مقابلهی مؤثر با آنها، اساس آموزش والدین در رویکرد آدلری است .
بر اساس اصول رویکرد آدلری، یکی از مهمترین عوامل در توسعهی روابط بین والدین و فرزندان، دلگرم کردن فرزندان و والدین است. با این کار بر نقاط قوت و محاسن فرد تأکید میشود و اعتماد به نفس در او رشد میکند. دلگرمی به افراد کمک میکند تا بخود و تواناییهایشان اعتماد پیدا کنند؛دلگرمی،میتواند راهکار مناسبی درجهت تأمین خواسته فرزندان بوده،در نتیجه درجلوگیری ازمشکلات رفتاری فرزندان ووالدین مؤثر باشد .
منبع
وازپور، شبنم(1392)، اثربخشی آموزش خوددلگرم سازی مادران برتعارض والد-فرزند، پایان نامه کارشناسی ارشد،علوم تربیتی مشاوره تحصیلی،دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی علامه طباطبایی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید