رابطه بین ارزشهای فرهنگی و گرایشهای تفکر انتقادی
فرهنگ عبارت است از ارزشهایی که اعضـای یک گروه معین دارند، هنجارهایـی که از آن پیـروی میکنند و کالاهایی مادی که تولید میکنند . ارزشها آرمانهای انتـزاعی هستند، حال آنکه هنجارها اصول، عقاید معین و بایدها و نبایدهایی هستند که از مردم انتظار میرود آنها را رعایت کنند . بنا به نظر متخصصان، فرهنگ یک کشور رشد شناختی اعضای جامعه را از طریق تجارب اجتماعی شدن آنها تحت تأثیر قرار میدهد . این موضوع ریشه در نظرات روانشناسان از جمله لو ویگوتسکی دارد. ویگوتسکی ، در توضیح فرایند درونیسازیای که روان اجتماعی را با روان فردی ارتباط میدهد، بیان میکند:
هر عملکردی در رشد فرهنگی کودک دو بار در دو سطح ظاهر میشود. ابتدا، در سطح اجتماعی و سپس در سطح روانشناختی. ابتدا در بین افراد , بین روانشناختی و سپس درون کودک ,درون روانشناختی
بررسـی چگونگـی تأثیـرپذیـری رشـد شنـاختـی از فرهنگ به تحقیقـات اوایل دهه 1970
برمیگردد. مایکل کل و همکارانش، اولین تحقیقات را در این زمینه انجام دادند. تحقیقات آنها نشان داد که بافت فرهنگی جامعه بر نحوه پرداختن اعضای آن به فعالیتهای شناختی تأثیر زیادی دارد. از آن زمان، بررسی این موضوع توسط روانشناسان فرهنگی که رویکرد فرهنگی- اجتماعی را به روانشناسی اتخاذ کردهاند، ادامه یافته است. از دید محققان فرهنگی- اجتماعی تمام فرایندهای روانشناختی وابسته به بافت و زمینه هستند و از طریق تعاملات پیچیده بین افراد و محیط اجتماعی آنها ایجاد و درونی میشوند. به همین دلیل، فرایندهای شناختی را نمیتوان بدون در نظر گرفتن بافت فرهنگی و اجتماعی درک کرد. بر این مبنا، به نظر میرسد عوامل فرهنگی در حیطه تفکر انتقادی به خصوص مؤلفه گرایشی یا نگرشی آن نیز دلالتهایی داشته باشند. از آنجا که متغیرهای فرهنگی فردگرایی – جمعگرایی و روابط عمودی و افقی دو متغیر اساسی مورد مطالعه در مطالعات فرهنگی بودهاند، مدل مورد آزمون پژوهش حاضر درصدد بررسی تأثیر تعاملی این دو متغیر بر رشد گرایشهای تفکر انتقادی دانشجویان بر آمده است.
فردگرایی- جمعگرایی. به نظر میرسد در تحقیقات بین فرهنگی متغیری که بیش از همه مورد مطالعه قرار گرفته است، فردگرایی- جمعگرایی است. فرهنگهاي فردگرا بر عقايد، نيازها و اهداف فرد تأكيد دارند. در حالي كه در فرهنگهاي جمعگرا بر نظرات، نيازها و عقايد گروه تأكيد ميشود . فرهنگهای فردگرا بر استقلال و ناوابستگی و هویت شخصی تأکید دارند، در حالی که در فرهنگهای جمعگرا بر وابستگی متقابل و هماهنگی گروهی تأکید میشود . در فرهنگهای فردگرا به شهامت، خلاقیت، اتکا به خود، تنهــایی و مقتصد بودن بهـا داده میشود، در حالـی که در فرهنگهای جمعگرا، به رابطه متقابل، وظیفه، امنیت کاری، رسم و رسوم، وابستگی، هماهنگی، اطاعت از مراجع قدرت، موازنه و عمل مقتضی بها داده میشود.
تحقیقات مربوط به بررسی فردگرایی- جمعگرایی نشان دادهاند که این متغیر تأثیر زیادی بر دامنه وسیعی از رفتارها دارد. برای مثال، نتایج مطالعهای که به وسیله هوی و ویلاریل، انجام شده است نشان میدهد که افراد دارای زمینه فرهنگی فردگرا و جمعگرا در نیازهای روانشناختی خود با هم تفاوت دارند. افراد در فرهنگهای فردگرا برای اتکا به خود و خودپیروی ارزش زیادی قایل هستند، در حالی که در فرهنگهای جمعگرا به دلبستگی، وابستگی، کمک، تواضع و پروراندن ارزش زیادی داده میشود. تینگ- تومی و کورگی، با بررسی و مقایسه موقعیتهای تعارضی در فرهنگهای فردگرا و جمعگرا دریافتند که در این دو فرهنگ سبکهای مدیریت تعارض با هم متفاوت است. در فرهنگهای فردگرا افراد از راهبردهای مستقیمی که آبروی افراد را تهدید میکنند استفاده میکنند، در حالی که در فرهنگهای جمعگرا از راهبردهای غیرمستقیمی که آبروی افراد را حفظ میکند، استفاده میشود.
اگرچه اغلب فردگرایی و جمعگرایی به عنوان دو مقوله مستقـل مورد بحث قرار میگیرند، اکثر محققـان استدلال میکنند که فردگرایی و جمعگرایی قطبهـای مخالف یک پیوستار هستند.
یعنی، فرهنگها در میزان فردگرایی یا جمعگرایی خود با یکدیگر تفاوت دارند، نه در تعلق داشتن به یکی از این دو مقوله . بر همین اساس، به منظور سنجش میزان فردگرایی و جمعگرایی فرهنگ کشورها از مقیاس ارزشهای شاخص فردگرایی کشور استفاده میشود که نمره زیاد در آن حاکی از فردگرایی فرهنگ کشور و نمره کم در آن حاکی از جمعگرایی فرهنگ کشور است. برای مثال، بنا به نظر هافستد ، آمریکا یک کشور فردگرا است. این کشور در مقیاس ارزشهای شاخص فردگرایی کشور در بین 39 کشور بیشترین نمره (91) را به خود اختصاص میدهد. در حالی که ونزوئلا یک فرهنگ جمعگراست. این کشور در بین کشورهای مورد بـررسی کمتـرین نمـره (12) را به خود اختصاص داده است. به طور کلی، کشورهای غربی تمایل دارند فردگراتر باشند؛ در حالی که کشورهای امریکای جنوبی و آسیایی تمایل دارند جمعگراتر باشند.
فردگـرایی- جمعگـرایی برای تبیین تفاوتهای موجود بین فرهنگها به تنهایی کافی نیست. تریاندیس ،بیان میکند بین فرهنگهای به شدت فردگرا و همچنین بین فرهنگهای به شدت جمعگرا تفاوتهای زیادی وجود دارد. برای مثال، فرهنگ سوئد بسیار متفاوت از فرهنگ آمریکا است، گرچه هر دو بسیار فردگرا هستند. بر اساس چنین مشاهداتی تریاندیس و همکارانش ، استدلال میکنند که یک متغیر مهم دیگر وجود دارد که فرهنگها را از هم متمایز میکند و آن ترتیب خطی روابط بین افراد به صورت عمودی و یا افقی است.
روابط عمودی- افقی. ترتیب خطی روابط بین افراد به صورت عمودی و یا افقی، فرهنگهای دارای روابط افقی را از فرهنگهای دارای روابط عمودی متمایز میکند. فرهنگهایی که بر روابط عمـودی تأکید دارند، اشخاص را بر اسـاس مرتبـه آنهـا نسبت به هم از یکدیگر متمایز میکنند و سلسلهمراتب اجتماعی روشنی را خلق میکنند. در مقابل، فرهنگهایی که بر روابط افقی تأکید دارند، بر مساوات و برابری همه افراد تأکید دارند و سلسلهمراتب اجتماعی مبهم و غیرروشنی را ایجاد میکنند. گرچه تریاندیس و همکارانش اولین کسانی هستند که از عناوین افقی و عمودی به منظور توصیف این متغیر فرهنگی استفاده کردهاند، متخصصان دیگر نیز متغیرهای بسیار مشابهی را مورد بحث قرار دادهاند. مفهوم روابط عمودی- افقی با مفهوم فاصله قدرت ، یکی از ابعاد فرهنگی شناسایی شده توسط هافستد، متناظر است. فاصله قدرت همچون فردگرایی- جمعگرایی در امتداد پیوستاری از کم تا زیاد مفهومسازی میشود. بر اساس شاخص فاصله قدرت در بین 39 کشور مورد مطالعه هافستد،کشورهای آسیایی و آمریکای جنوبی همچون فیلیپین (94) و مکزیک (81) بیشترین فاصله قدرت را دارند، در حالی که کشورهای اروپایی همچون اتریش (11) و دانمارک (18) کمترین فاصله قدرت را دارند.
مشابه با متغیر روابط عمودی- افقی، شوارتز ، ارزش فرهنگی سلسلهمراتبی- مساواتطلب را شناسایی کرده است. فرهنگهای سلسلهمراتبی برای قدرت اجتماعی، مراجع قدرت، افراد صاحبنظر، خشوع و خضوع و دارایی افراد ارزش زیادی قایل هستند؛ در حالی که در فرهنگهای مساوات طلب به برابری، عدالت اجتماعی، آزادی، مسؤولیت و صداقت ارزش زیادی داده میشود .اینجا در بخش ارزشهـای فـرهنگـی مدل پیشنهــادی خود درصدد بررسـی این موضوع است که ادراک دانشجویان از فردگرا- جمعگرا بودن فرهنگ جامعه و حاکم بودن روابط عمودی و یا افقی در آن چه تأثیری بر گرایش آنها به تفکر انتقادی دارد. در این راستا، در این پژوهش تأثیر ترکیب تعاملی دو ویژگی فرهنگی فردگرایی- جمعگرایی و روابط عمودی – افقی بر گرایشهای تفکر انتقادی در قالب چهار مفهوم جمعگرایی افقی، جمعگرایی عمودی، فردگرایی افقی و فردگرایی عمودی که توسط تریاندیس و تریاندیس و گلفند ، مفهومسازی شدهاند، مد نظر قرار گرفته است. در ادامه، تعریف این مفاهیم فرهنگی بیان میشود.
در فرهنگهـای جمعگرای عمودی افـراد که به روابط سلسلهمراتبی موجود در گروه اهمیت زیادی میدهند، برای اطاعت از مراجع قدرت در گروه و وظیفهشناس بودن نسبت آنها ارزش زیادی قایل هستند. آنها به گونهای مطیع هنجارهای گروه خود هستند که تمایل دارند هویت شخصی خود را فدای هویت گروه کنند. در مقابل، در فرهنگهای جمعگرای افقی افراد در عین حال که برای نیازها، هنجارها و اهداف گروه خود اهمیت زیادی قایل هستند، جایگاه خود و افراد دیگر را در گروه در سطحی برابر میبینند. به همین دلیل در گروه خود احساس مطیع بودن ندارند. آنها با تأکید بر اهداف مشترک اعضای گروه، برای تعاون و مشارکت و نه اطاعت از دیگری ارزش قایل هستند.
در فرهنگهای دارای ارزش فردگرایی عمودی افراد برای پیشرفت شخصی خود نسبت به دیگران و ممتاز بودن نسبت به آنها و رقابت با دیگران ارزش زیادی قایل هستند. آنها میخواهند در مقایسه با دیگران بهترین باشند و جایگاه اجتماعی برتری نسبت به آنها داشته باشند. این در حالیست که در فرهنگهای فردگرای افقی افراد به جای ممتاز بودن نسبت به دیگران برای فردیت و منحصر بفردی خود ارزش زیادی قایلند. آنها خود را با دیگران مقایسه نمیکنند و بدنبــال رقـابـت با دیگــران وداشتـن جایگاه اجتمـاعی بـرترنسبت به آنها نیستند .
تریاندیس ، معتقد است همه جهتگیریهایی کـه چهـار فرهنگ جمعگرایی افقی، جمعگرایی عمودی، فردگرایی افقی و فردگرایی عمودی را از هم متمایز میکند، در همه انسانها وجود دارد. اما انسانها آنها را بسته به شرایط با احتمالی متفاوت در رفتار خود نشان میدهند. در ادامه، نتایج تحقیقاتی که به مطالعه رابطه بین ارزشهای فرهنگی و گرایشهای تفکر انتقادی پرداختهاند، مرور میشوند.
تحقیقاتی که اثرات باورها و ارزشهای فرهنگی را بر گرایش به تفکر انتقادی مورد بررسی قرار داده باشند، محدود هستند. در مطالعهای گیانکارلو ، به بررسی رابطه دو متغیر فرهنگی احترام به بزرگترها ؛که یکی از ویژگیهای اصلی فرهنگهای دارای روابط عمودی است و جهتگیری جمعگرایی با گرایشهای تفکر انتقادی پرداخته است. گیانکارلو برای اندازهگیری متغیرهای فرهنگی احترام به بزرگترها و جهتگیری جمعگرایی از آزمونی محقق ساخته و برای اندازهگیری گرایشهای مربوط به تفکر انتقادی از سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا استفاده کرده است. نتایج این مطالعه در مورد 393 دانش آموز دبیرستانی آمریکایی که قومیت 358 نفر (%91) از آنها امریکای لاتین بوده، نشان داده است که احترام به بزرگترها با نمره کل سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا یعنی با گرایش کلی به تفکر انتقادی رابطه منفی دارد. این در حالی است که بین احترام به بزرگترها و هیچکدام از خردهمقیاسهای این سیاهه رابطه معناداری گزارش نشده است. جهتگیری جمعگرا تنها با خردهمقیاس پختگی شناختی سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا رابطه دارد و بین آن و خردهمقیاسهای دیگر و یا نمره کل سیاهه رابطهای وجود ندارد. لازم به ذکر است این نتایج در حالی به دست آمدهاند که گیانکارلو، برای ابزارهای مورد استفاده خود ویژگیهای روانسنجی مطلوبی را گزارش نکرده است. رابطه مثبت جهتگیری جمعگرا با خردهمقیاس پختگی شناختی دراین تحقیق میتواند ناشی از این باشد که افراد دارای جهتگیری جمعگرا به دلیل تجربیات بیشتر خود با دیگران و بیشتر در نظر داشتن افراد تحتتأثیر تصمیمات خود در قضاوتهای خود پختگی بیشتری نشان میدهند.
در مطالعه دیگری، کاکای، در بخش کمّی تحقیق کمّی– کیفی خود به بررسی قدرت پیشبینیکنندگی دو متغیر تلقي از خود مستقل [از ديگران] و تلقي از خود وابسته [به ديگران] در مورد گرایشهای تفکر انتقادی پرداخته است. طبق نظـر گوديكـانست ، تینگ- تومی، نیشیدا ، کیم و هیمن؛ فردگرايي- جمعگرايي بر رفتارهاي ارتباطاتي از طريق تلقي و برداشتی كه فرد از خود دارد اثر ميگذارد. بطور کلی، تلقي از خود شيوهاي است كه فرد به وسيلة آن در مورد خود ميانديشد و به برداشتی كه فرد از افكار، احساسات و اعمال خود در ارتباط با ديگران دارد، برميگردد. این تلقي و تعبير و تفسير فرد از خود از طريق فرايند اجتماعي شدن ايجاد ميشود و چهارچوب فرهنگ جامعهاي كه فرد در آن زندگي ميكند، آن را به وجود ميآورد . بعبارت ديگر، بسته به فرهنگ جامعهاي كه فرد در آن زندگي ميكند، فرد ميتواند تلقي یا برداشتی مستقل يا وابسته از خود داشته باشد. تلقي از خود مستقل شامل اين عقيده است كه خويشتن، موجوديتي منحصر به فرد، متمايز و خودمختار دارد. در فردي كه چنين برداشتی از خود دارد، رفتار بيشتر به وسيلة افكار، احساسات و نگرشهاي دروني خود فرد برانيگخته ميشود تا افكار، احساسات و نگرشهاي دروني ديگران. در مقابل، تلقي از خود وابسته شامل اين نظر است كه رفتار فرد در اكثر موارد به وسيلة حفظ هماهنگي و همسازي با ديگران برانگيخته ميشود . در نتيجه، رفتارها نتيجة تمركز بر احساسات، نيازها و خواستههاي ديگران هستند. اعضاي تمام فرهنگها كمابيش هر دو تلقي از خود مستقل يا وابسته را دارند، امـا يكي از ايـن دو تمايل گرايش دارد غالب باشد. مطالعات دريافتهاند تلقـي از خود مستقـل [از ديگـران] با فـردگـرايـي و تلقـي از خود وابستـه [به ديگران] با جمعگرايي ارتباط دارد.
نتایـج مطالعه کاکای ، در بررسـی قدرت پیشبینیکنندگی دو متغیـر تلقي از خود مستقل و تلقي از خود وابسته در مورد گرایشهای تفکر انتقـادی نشـان دادکه تلقی از خودمستقل تمام گرایشهای سیاهه گرایش بتفکر انتقادی کالیفرنیا را بطور مثبت و تلقی ازخودوابسته بجزدر مورد گرایش به تحلیلگری بقیه گرایشها را بطور منفی پیشبینی میکند.
در مطالعهای بیـن فرهنگـی تیـواری، اوری و لای، گرایـشهای تفکـر انتقـادی دانشجویان چینی- هنککنگی و استرالیایی را با یکدیگر مقایسه کردهاند. نتایج این مطالعه، با توجه به میانگین نمرات کل دانشجویان چینی- هنککنگی و دانشجویان استرالیایی در سیاهه گرایش به تفکر انتقادی کالیفرنیا، حاکی از آن است که به طور کلی دانشجویان چینی- هنککنگی گرایشی به تفکر انتقادی از خود نشان نمیدهند در حالی که دانشجویان استرالیایی به این تفکر گرایش دارند. علاوه بر این، این دانشجویان در میانگین نمرات خردهمقیاسها شباهتها و تفاوتهایی با هم دارند. دانشجویان چینی- هنککنگی گرایش به کنجکاوی، تحلیلگری و اعتماد به نفس در تفکر انتقادی دارند اما به طور مشخص وجود یا عدم وجود گرایش به حقیقتجویی، گشودهذهنی، قاعدهمندی و پختگی شناختی را در خود گزارش نمیکنند. دانشجویان استرالیایی به کنجکاوی، تحلیلگری، اعتماد به نفس در تفکر انتقادی، گشودهذهنی و پختگی شناختی گرایش نشان میدهند اما تأیید یا عدم تأیید وجود گرایش به حقیقتجویی و قاعدهمندی را در خود گزارش نمیکنند.
مطالعـات محدودی به بررسـی رابطه بین متغیرهـای فرهنگی و گرایـشهای تفکر انتقادی اقدام کردهاند که این امر نشاندهنده لزوم صورت گرفتن مطالعات بیشتر در این زمینه است. در ادامه، به منظور فراهم شدن امکان پیشبینیهای منطقی و مستدل در مورد رابطه بین بافت فرهنگی و گرایشهای تفکر انتقادی و ارائه فرضیههای پژوهش، مطالعات دیگری مرور خواهند شد که رابطه بین بافت فرهنگـی و فرایندهای شناختی دیگـر اما مرتبط با گرایشهای تفکر انتقادی را مورد مطالعه قرار دادهاند.
یکی از زمینـههای مطالعاتی که میتـواند در ارتبـاط با تفکـر انتقـادی در نظر گرفته شود، اعتقاد داشتن به قطعی بودن یا قطعی نبودن دانش است. بعضی افراد تمایل به این اعتقاد دارند که دانش چیزی مسلم و قطعی است، درحالیکه بعضی دیگراعتقاد دارنددانش غیرقطعی است . تاساکی، در مطالعهای به بررسی اثرات تلقی از خودهای مستقل و وابسته بر اعتقاد به قطعی بودن یا نبودن دانش از نظر گروهی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی و غیرتحصیلات تکمیلی در هاوایی و امریکا پرداخته است. نتایج این مطالعه نشان میدهد در حالی که تلقی از خود مستقل منجر به این عقیده میشود که دانش غیرقطعی است، تلقی از خود وابسته به شدت با این باور که دانش امری قطعی است، رابطه دارد. چرا که بنا به نظر هافستد ، اجتناب از عدم قطعیت یکی از ویژگیهای فرهنگهای جمعگرا است که تلقی از خود وابسته را در افراد شکل میدهند. در حالی تلقی از خود وابسته منجر به باور به قطعی بودن دانش میشود که چنین باوری به نوبه خود باعث احساس لزوم کمتر برای جست و جوی اطلاعات بیشتر و معتبرتر میشود؛ آنچه که ویژگی گرایش به حقیقتجویی از جمله گرایشهای تفکر انتقادی است. فرد دارای این گرایش به دنبال بهترین اطلاعات است تا به حقیقت امور پی ببرد ،در نتیجه، میتوان فرض نمود که گرایش به حقیقتجویی از جهتگیری جمعگرا که تلقی از خود وابسته را ترغیب میکند به صورت منفی تأثیر میپذیرد، در حالی که جهتگیری فردگرا که تلقی از خود مستقل را تشویق میکند بر این گرایش تأثیر مثبت دارد. نتایج مطالعه تاساکی ، نشان میدهد که تلقی از خود وابسته به شدت منجر به این باور میشود که دانش چیزی است که توسط افراد صاحبنظر فراهم آورده میشود. در حالی که تلقی از خود مستقل منجر به باوری برعکس این باور میشود. این در حالی است که بنا به نظر شوارتز ، پیروی از افراد صاحبنظر از ویژگیهای فرهنگهای سلسلهمراتبی که متناظر با فرهنگهای دارای روابط عمودی هستند، میباشد. در همین ارتباط، یافتههای بلنکی و همکاران و کیچنر و کینگ ، نشان میدهد افرادی که در یادگیری عملکرد نسبتاً ضعیفی دارند روابط سلسلهمراتبی شدیدی را نسبت به افراد متخصص احساس میکنند. آنها تصور میکنند که دانش توسط فردی صاحب نظر که در آن زمینه همه چیز را میداند، به آنها ارائه میشود. به همین دلیل، به صورت دریافتکنندگان منفعل دانش عمل میکنند. این در حالی است که یادگیرندگان قویتر خود را با افراد متخصص در آن زمینه در یک سطح میبینند و به همین دلیل، قادرند با آنها ارتباط لازم را برقرار کنند. آنها بر این باورند که دانش از طریق بدست آوردن دلیل و مدرک تجربی حاصل میشود و این فعالیتی است که خود آنها قادر به انجام آن هستند. از این رو، میتوان انتظار داشت تأکید فرهنگ بر روابط عمودی و سلسلهمراتبی بر گرایش به حقیقتجویی تأثیر منفی و تأکید فرهنگ بر روابط افقی بر این گرایش تأثیر مثبت داشته باشد.
اعتقاد به قطعی بودن دانش که بنا به یافتههای تاساکی ، در افراد دارای تلقی از خود وابسته و در فرهنگهای جمعگرا بیشتر مشاهده میشود، میتواند گرایش به پختگی شناختی را نیز تحت تأثیر قرار دهد. فردی که از لحاظ شناختی پخته است گرایش دارد با مسایل با این درک برخورد کند که بعضی مسایل به دلیل ساختار پیچیدهای که دارند، بیش از یک راه حل موجه و قانع کننده دارند و گاهی در مورد آنها باید بر اساس شواهد و مدارکی که مانع از قطعیت و یقین میشوند، قضاوت کرد .این در حالی است که اعتقاد به قطعی بودن دانش مانع از چنین درکی نسبت به مسایل میشود. از این رو، میتوان گفت که تلقی از خود وابسته که بیشتر در جوامع جمعگرا مشاهده میشود، منجر به اعتقاد به قطعی بودن دانش میشود که این باور و اعتقاد نیز به نوبه خود مانع از رشد گرایش به پختگی شناختی میگـردد؛گـرایــش به پختگـی شناختی ازجهتگیـری فرهنگـی جمعگرایی تأثیر منفی واز جهتگیری فرهنگی فردگرایی تأثیرمثبت میپذیرد.
زمینه مطالعاتی دیگری که در ارتباط با تفکر انتقادی است، استقلال فکری و نقطه مقابل آن، همنوایی است. استقلال فکری یا آزادانه فکر کردن یکی از مؤلفههای اصلی تفکر انتقادی است که به نظر میرسد با گرایش به گشودهذهنی نسبت به عقاید نو یا مخالف ارتباط نزدیکی داشته باشد. زیرا فردی که آزادانه فکر میکند، به حق دیگران نیز برای آزادانه فکر کردن و داشتن افکار و عقاید متفاوت و یا تازه احترام میگذارد . فراتحلیلی که توسط بوند و اسمیت ، انجام گرفته حاکی از آن است که بین جهتگیری فرهنگی جمعگرایی و همنوایی نقطه مقابل آزادانه فکر کردن رابطه مثبت وجود دارد. از این رو، میتوان انتظار داشت که جهتگیری فرهنگی جمعگرایی با آزادانه فکر کردن که نقطه مقابل همنوایی است، رابطه منفی و به واسطه آن با گرایش به گشودهذهنی نیز رابطه منفی داشته باشد. در فرهنگهای جمعگرا که به نظرات و عقايد گروه و همنوایی با آنها تأكيد ميشود ، افراد به ارزیابی نظرات و عقاید دیگر و گشودهذهنی نسبت به آنها نیازی نمیبینند. به خصوص، در شرایطی که گروه اجتماعی بر پایبندی به هنجارها، ارزشها و عقاید خاص خود و منحرف نشدن از آنها تأکید دارد، افراد به احتمال زیاد برای محافظت از خود در مقابل طرد شدن از سوی گروه به گشودهذهنی نسبت به عقاید متفاوت و یا جدید گرایش زیادی نشان نخواهند داد. معمولاً چنین زمینه فرهنگیای که دیدگاههای متعارض و نقد خود را نمیپذیرد، برای افراد فرصتی برای تمرین تحمل دیدگاههای متفاوت از دیدگاههای خود را فراهم نمیآورد.
بنظـر میرسد ویـژگی فرهنگـی روابط عمودی و سلسلهمراتبی نیـز که در آن به در نظر گرفتـن نظـرات مراجع قدرت و افـراد صاحبنظر و خشوع و خضوع در برابر آنها ارزش زیادی داده میشود، منجر به آزادانه فکر نکردن یا همنوایی با دیگـران میشود و از این طریق گرایش به گشودهذهنی را تحت تأثیر منفی خود قرار میدهد. در اینجا لازم به ذکر است که پیش از این در مدل پیشنهادی پژوهش حاضر وساطت عامل همنوایی در تأثیر ارزشهای فرهنگی جمعگرایی و روابط عمودی بر گرایش به تفکر انتقادی مد نظر قرار گرفته است.
زمینه مطالعاتی دیگری که در ارتباط با تفکر انتقادی است، استدلال میباشد. آنچه که ویژگی اصلی گرایش به تحلیلگری ؛از جمله گرایشهای تفکر انتقادی است. فرد دارای این گرایش برای به کارگیری استدلال و استفاده از شواهد و مدارک به منظور درک صحیح مسایل و حل آنها ارزش زیادی قایل است ؛ این در حالی است که تحقیقات قبلی شواهد و مدارکی را فراهم آوردهاند مبنی بر اینکه فرهنگهای شرقی و غربی انواع متفاوتی از استدلال بطور مثال، تحلیلینگر در مقابل کلینگر و انتزاعی در مقابل وابسته به زمینه را ترجیح میدهند. برخلاف فرهنگ غرب که برای انواع تفکر انتزاعی نابسته به زمینه مثل استقرا و قیاس به عنوان انواع مورد ترجیح تفکر ارزش زیادی قایل است، فرهنگ شرق از دیر باز به سبک استدلالی احتجاجی بررسی عقاید از راه استدلال و منطق و از طریق پرسش و پاسخ بها داده است؛ سبکی که افراد را تشویق به استفاده از سبک استدلالی کلینگر میکند و سبکی وابسته به زمینه یا وابسته به روابط بین افراد است. همچنین، نسبت به فرهنگهای غربی در بعضی از فرهنگهای آسیایی مثل چین و ژاپن به تفکر شهودی توجه زیادی نشان داده میشود . بنا به عقیده ناکامورا ، در ایجاد سبکهای مورد ترجیح تفکر در یک فرهنگ، زبان نیز نقشی مهم را ایفا میکند. وی استدلال میکند که گرایش ژاپنیها به تفکر،به شیوهای غیر از شیوه عقلانی به شدت با زبان ژاپنی ارتباط دارد. انواع اولیه زبان ژاپنی که در ادبیات کلاسیک مشاهده میشود، سرشار از کلماتی هستند که حالت زیباییشناختی یا احساسی دارند و کلماتی که با فرایندهای عقلانی ارتباط داشته باشند، در آنها کمتر به چشم میخورد. چنین شواهدی که حاکی از تأثیر فرهنگ بر سبکهای تفکر و استدلال افراد هستند، پژوهشگر را به این فرض هدایت میکند که استدلال که ویژگی اصلی گرایش به «تحلیلگری» است، احتمالاً از بافت فرهنگی جامعه تأثیر میپذیرد.
یکی از زمینههای مطالعاتی که با یکی دیگـر از گرایشهای تفکر انتقادی یعنی، گرایش به «کنجکاوی» ارتباط دارد، توانایی تفکر مستقل و بدون اتکا به دیگران است. فرد دارای کنجکاوی ذهنی برای اطلاع داشتن از چیزها ارزش زیادی قایل است و همواره تمایل به دانستن دارد، حتی زمانی که نمیتواند از آن دانستهها بلافاصله استفاده کند .لازمه چنین گرایشی توانایی فرد در داشتن عقاید، انتخابها و قضاوتهای شخصی است. آنچه که به نظر میرسد در زمینه فرهنگی فردگرا که در آن به اتکای افراد به خود و خودپیروی آنها ارزش بیشتری داده میشود ، امکان تحقق بیشتری دارد. برخلاف زمینه فرهنگی جمعگرا که در آن به رابطه داشتن با دیگران، کمک دادن و کمک گرفتن و وابسته بودن به دیگران ارزش داده میشود . تقابل موجود بین این ارزشها پیامد منطقی تکالیف اجتماعی متفاوتی است که این دو جهتگیری فرهنگی برای افراد تعیین میکنند. معمولاًً از افراد متعلق به زمینه فرهنگی فردگرا انتظار میرود، با اتکا به خود انتخابها و قضاوتهای شخصی خود را داشته باشند. در حالی که افراد متعلق به زمینه فرهنگی جمعگرا به در نظر گرفتن پند و اندرز و عقاید دیگران در تصمیمگیریهای خود تشویق میشوند . این یافتهها منجر به این نتیجهگیری میشـود که احتمالاً بافت فرهنگی توانایی تفکـر مستقل و به واسطه آن گرایش به کنجکاوی ذهنی را تحت تأثیر خود قرار میدهد.
به طور مشابهی، به نظر میرسد گرایش به قاعدهمندی نیز در ارتباط با توانایی تفکر مستقل و به واسطه آن تحت تأثیر جهتگیری فرهنگی جامعه باشد. فرد دارای گرایش به قاعدهمندی هر چقدر هم که متبحر باشد، تلاش میکند در مورد موضوعات، سؤالات یا مشکلات بصورت سازماندهی شده فکر کند. در نتیجه، سریع و بیدقت تصمیمگیری نمیکند.در برخورد با مسایل از خود پشتکار نشان میدهد . بنظر میرسد جهتگیری فرهنگی فردگرا بوسیله تشویق و ترغیب اتکا به خود با مساعد کردن زمینه بروز ویژگیهای مرتبط با تفکر مستقل میتواند منجر به اتخاذ رویکرد قاعدهمند به تفکر شود. در مقابل، میتوان انتظـار داشت زمینه فرهنگی جمعگرا که بیشتـر اتکا به دیگران را تشویق میکند، بطور منفی با قاعدهمندی که درآن اتکا به خود و نه به دیگران نقش اساسی دارد، ارتباط داشته باشد.
گرایش اعتماد به نفس در تفکر انتقادی از دیگـر گرایشهای تفکر انتقــادی است. این گرایش به میزان اعتمادی که فرد به قدرت استدلال و قضاوت خود دارد، برمیگردد . افرادی که معتقدند کیفیت فکر کردن دیگران از کیفیت فکر کردن آنها بهتر است، به استفاده از تفکر انتقادی نیازی احساس نمیکنند. چنین افرادی به هنگام تصمیمگیریها یا قضاوتهای مهم یا اعتقاد پیدا کردن به چیزی به جای اعتماد کردن به فرایندهای تفکر خود به احتمال زیاد خود را تسلیم نظرات دیگران میکنند. به نظر میرسد در این مورد نیز تسلیم نظر دیگران شدن در زمینههای فرهنگی جمعگرا و دارای روابط عمودی که بر اطاعت از مراجع قدرت و افراد صاحب نظر تأکید دارند ، احتمال وقوع بیشتری داشته باشد تا در زمینههای فرهنگی فردگرا و دارای روابط افقی
که بر شهامت، اتکا به خود و مسؤولیت افراد تأکید دارند.
در مجمـوع، مرور تحقیقـات پیشیـن در ایـن بخش حاکـی از آن است که بیـن ارزشهـای فرهنگی فردگرا و جمعگرا و روابط عمودی و افقی و گرایشهای تفکر انتقادی رابطه وجود دارد.
منبع
کورش نیا،مریم(1390)، ارایه مدلی علّی برای گرایش به تفکر انتقادی دانشجویان،پایان نامه دکترا،روانشناسی تربیتی، دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي شیراز
ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید