دیدگاه های نظری در مورد نوجوانی

در حال حاظر نظریه ای واحد و جامع که فرآیند رشد را در دوره نوجوانی تبین کند وجود ندارد. در مقابل نظریه های زیادی وجود دارد که نوجوانی را از زوایای مختلفی بررسی کرده و هر کدام بر جنبه یا جنبه های خاصی از رشد آنها (فیزیولوژیکی، شناختی، شخصیتی و اجتماعی ) توجه دارند. بسیاری از این نظریه ها به طور کامل مورد آزمون واقع نشده اند. به گونه ای که ما هنوز نمی دانیم تا چه میزان معتبر هستند.

نظریه های زیستی

جی استانلی هال :

جی – استانلی هال (1924-1844) بخاطر استفاده از روش علمی در مطالعه نوجوانی مشهور شده است. او هم چنین نخستین آمریکایی است که در رشته روان شناسی در ایالات متحده مدرک دکتری گرفت و بنیان گذار انجمن روان شناسی آمریکاست کتاب دو جلدی وی با نام نوجوانی در سال 1904 چاپ شد. اساس نظریه هال به بازگویی مفاهیم داروین و مرتبط ساختن مفاهیم بیولوژیک با واژه های روان شناختی می پردازد. او در نظریه ی خود خاطر نشان ساخت که :

  • 1-تجارب تاریخی گونه های انسانی در ساخت ژنیتکی هر فردی پی ریزی شده است :
  • 2-رشد(تحول) هر فردی منعکس کننده مراحلی است که نوع انسان در طی تکامل خود از مراحل زیستی پایین تر داشته است. برای مثال، از آنجا که زمانی موجودات انسانی در مرحله ی وحشی بوده اند، در اوائل رشد هر فردی یک دوره مشابه وجود دارد که با دزدی و غارتگری و جنگجویی مشخص می شود. جالب آن که وی در سن 25 سالگی یا بالاتر افرادی را می بیند که به مرحله متمدن رسیده اند.

طبق نظریه هال مرحله رشدی که نوجوانان را در بر می گیرد «بلوغ» نامیده می شود و تقریباٌ از 12 تا 24 سالگی ادامه دارد. بسیاری از روان شناسان معاصر، نظریه هال را به خاطر تاکید بیش از اندازه بر تعیین کننده های زیستی رشد و غفلت از نقش عوامل فرهنگی مورد انتقاد قرار داده اند. در واقع او معتقد بود که تاثیرات فرهنگی نقش بارزتری در نوجوانی دارند تا کودکی.

از جمله نظریات هال که نمونه هایی نادر در تحقیق و تجربه آن را تایید می کنند این است که به اعتقاد او نوجوانی زمان «طوفان و فشار » است. وی خاطر نشان می سازد که دوره نوجوانی به علت تعارضهای بین تغییرات جسمانی ناشی از بلوغ و فشار جامعه بر نوجوان ( به خاطر رشد اجتماعی و عاطفی )، دوره آشوب و تغییرات ناگهانی هیجانی است. هال همچنین به خاطر این اعتقادکه رشد در نوجوانی به صورت جهشی و ناگهانی صورت می گیرد، مورد انتفاد قرار گرفته است.

آرنولد گزل

آرنولد گزل (1980-1961) بیشتر به خاطر مطالعاتش در مورد فرآیند رشد انسان، از تولد تا16 سالگی، شناخته شده است. او به عنوان راهنمای کلینیک رشد کودک دانشگاه ییل1، همراه با دستیارانش، هزاران کودک را در طی سالهای متمادی با استفاده از مشاهده، مصاحبه و آزمون مورد مطالعه قرار داد. آنها الگوهای رفتاری کودکان را به صورت درجات رشد2 طولی تدوین کرد تا توالی رشد را که کودکان تا هنگام بالغ شدن سپری می کنند، نشان دهند.

علاوه بر این، آنها ویژگیهای شاخصی هرسن را شرح دادند. برای مثال،افراد 16 ساله را چنین توصیف می کنند. «به طور کلی تحمل بیشتری دارند د…. تقاضای دوستان را به طور معمول بر تقاضای خانواده ترجیح می دهند…. روابط با خانواده بهبود می یابد : بحث و مجادله کمتر می شود…. احساس خونسردی و استقلال آنها بیشتر می شود ( مقتدری، 1372).

همان طور که ملاحظه می کنید توصیفات مبهم است. در عین حال که تمایز های روشتی بینسنین مختلف مطرح می کند، در واقعیت این طور نیست.(این انتقاد به طور مشترک بین نظریه پردازش که معتقد به مرحله در رشد هستند، به ویژه آنهایی که از سن برای تقسیم توالی رشدی استفاده می کنند، صادق است. با این وجود، در کتابهای گزل برای سنین مختلف کودکی و نوجوانی از هنجارهای رشد نام برده شده که مورد توجه والدین و معلمان است. عقاید گزل در دهه 1940 و 1950 از نفوذ زیادی برخوردار بود.مطالعات گزل در مورد رشد بر یک نظریه زیستی مبتنی بود. طبق این نظر رشد جسمانی و روان شناختی، از طریق وراثت تعیین می شود و از طریق محیط غیر قابل تغییر است.او تفاوت های فردی را در جریان رشد، از طریق این نکته که هر شخصی یا ترکیب ویژه و زنچیره معینی از رشد متولد می شود توجیه می کرد. او اقرار داشت که عوامل محیطی (بطور عمده خانه و مدرسه)، در تعیین تفاوت های فردی مهم هستند، و این جنبه از رشد را فرهنگ پذیری می دانست.

با این حال معتقد بود که اثرات فرهنگ پذیری بر رشد هرگز نمی تواند بیشتر از پختگی (رسش) باشد.گزل به خاطر تاکید بر تمایز بین گروه های سنی مورد انتقاد قرار گرفته است. او رشد را به عنوان یک فرآیند پیوسته ترسیم نمی کند. همچنین آزمودنیهای او از طبقات بالای اقتصادی و اجتماعی و نیز از نظر هوشی بالاتر از متوسط بوده اند. امروزه روان شناسان با مفروضات وی موافق نیستند( مقتدری، 1372)..

نظریه های روان کاوی:

زیگموند فروید(1939-1856) نخستین روان شناسی بود که نظریه ای جامع در مورد شخصیت مطرح ساخت. او معتقد بود که رفتار انسان از طریق نیروهای ناخودآگاه و غیر منطقی، و نه خودآگاه و منطقی، شکل می گیرد. علاوه بر این، فروید معتقد بود که دو انگیزه مهم در انسان انگیزه جنسی و پرخاشگری است. ناگفته پیداست که عقاید او از سوی جامعه ویکتوریا، همچون یک اهانت تلقی شد و مورد اعتنا واقع نشد. گرچه امروزه تمام نظریات فروید مورد پذیرش نیست، اما از نظر تاریخی تاثیر بسزایی بر افکار ما از رشد نوجوانی داشته است.فروید اهمیت عوامل محیطی را در رشد شخصیت رد نکرد، اما همانند هال بیشتر برنقش نیروهای بیولوژیک و غریزی تاکید داشت. به همین دلیل او معتقد بود که ماهیت و توالی رشد شخصیت جهانی است.طبق نظریه فروید، رشد روانی،جنسی در هر شخصی از یک سری مراحل مشخص می گذرد که در آنها انرژی های غریزی یا لیبدو در ناحیه ی شهوت زانیخاصی از بدن (دهان، معتمد، احلیل) متمرکز می شود. هر مرحله با حساسیت شدید ناحیه مخصوص شهوت زا، که وسیله ای برای کسب رضایت در یک دوره معین زمانی است، مشخص می شود. طبق نظریه فروید، آخرین مرحله ی رشد که با نوجوانی همراه است مرحله تناسلی نام دارد.

فروید تاکید زیادی روی نوجوانی به عنوان یک دوره رشد نداشته است، زیرا او معتقد بود پنج تا شش سال اول زندگی سالهای مهم تری در رشد شخصیت هستند.

مرحله تحلیلی، در مرحله تناسلی نیز لیبیدو در ناحیه تناسلی متمرکز است. با وجود این، در حالی که لذت جنسی کودک عمدتاٌ به طریق خود ارضایی است، لذت جنسی در نوجوان ارضاء از طریق دیگری است.یعنی لذت جنسی در خدمت تولید نسل قرار می گیرد. اکنون ما شاهد نوعی تلاش برای ایجاد یک نوع رابطه جنسی کامل هستیم.

واقعه دیگری که به اعتقاد فروید در طی نوجوانمی روی می دهد بیداری مجدد تعارض ادیبی است. تعارض معمولاٌ به علت میل جنسی ناخودآگاه کودک نسبت به والد ناهمجنس است(میل ادیبی پسر نسبت به مادر و میل الکترایی دختر نسبت به پدر ).حل موفقیت آمیز این تعارض در نتیجه همانند سازی مناسب نقش جنسی حاصل شده و دوره نهفتگی شروع می شود.

با شروع بلوغ احساسات جنسی دوباره فعال می شوند. در این حال یک تابو و ممنوعیت درونی وجود دارد، به گونه ای که نوجوان به طور معمول نسبت به این احساسات ناهشیار است و براساس آنها عمل نمی کند. برای مثال،فروید مطرح می کند که پیامد این واقعه این است که اولین تجربه عشق جدی نوجوانان اغلب فردی بزرگتر از خود و از جنس مخالف و به طور معمول تداعی کنند.پدر یا مادر می باشد.

پدیده دیگری که با ظهور مجدد تعارض اادیبی مرتبط است شورش نوجوان در مقابل والدین و دیگر نمادهای قدرت است. تبین فروید برای این پدیده این بود که شورش، با نیازهای نوجوانان برای رهایی از وابستگی عاطفی به والدین خود در رابطه است. این گسستگی عاطفی، انتخاب هدف عشقی مناسب را تسهیل می کند. در عین حال، نوجوان کشش ناخودآگاهی را نیز به سوی والدین تجربه می کند.

آنافروید(1982-1895):

نقش مهم  آنافروید توسعه تجربه راوانکاوانه با کودکان و نیز تعلیم و تربیت است. علاوه بر این، او در ارائه نظریه های روانکاوی برای تبین سالهای نوجوانی سهم اساسی داشت. او خاطرنشان ساخت که تغییرات هورمونی و فیزیولژیکی و نیز افزایش انژی لیبیدو سبب بلوغ می شوند. این افزایش در انرژی لیبیدو، تعارضات دهانی، ممتعدی و احلیلی گذشته را که از زمان پایان رحله احلیلی تا به حال نهفته بود بیدار می کند. این تعارضات، علت اصلی ناسازگاری نوجوانان است که در روان کاو ی به آن پرداخته شده است. باشروع بلوغ غرایز جنسی فعال می شوند.آنافروید خاطرنشان ساخته است که با توجه به رشد شخصیت، چندین تفاوت مهم بین کودکان و نوجوانان وجود دارد. یکی آنکه «فراخود» جانشین امرونهی های والدین به عنوان کنترل کننده اصلی غرایز می شود. در واقع همان طور که«خود» تلاش می کند تا بین «نهاد» و«فراخود» هماهنگی ایجاد کند. کشمکش های درونی (بویژه بین غرایز و احساس گناه) به وجود می آید. این مسئله علت اساسی تشویش و اضطراب در نوجوان محسوب می شود. ویژگی متمایز کننده دیگر نوجوانان از کودکان، استفاده از مکانیسم های دفاعی «خود» توسط نوجوانان است.(مکانیسمهای دفاعی خود، واکنشهای ناخودآگاهی هستند که توسط «خود» برای محافظت فرد در مقابل هیجانات و محرکهای تهدید کننده اعمال می شود.

آنافروید معتقد بود که دو مکانیسم های دفاعی که خاص دوره نوجوانی هستند عبارتند از ریاضت کشی و عقلانی کردن. ریاضت کشی با انکار خود همراه است. یعنی نوجوان از اشتغال به هر نوع فعالیتی که به طور ناخودآگاه با امیال فریزی، به ویژه امیال جنسی، همراه است. از این رو، بعضی نوجوانان ممکن است حتی از خواب یا تغذیه چشم پوشی کنند.عقلانی کردن به مجادله ذهنی شدید راجع به موضوعات فلسفی، اخلاقی و سیاسی اشاره دارد. آنچه که به ظاهر یک بحث عقلانی است، در واقع اغلب حاوی انگیزه های دفاعی است.

یعنی، نوجوانان آن چنان با حرارت وحدت بحث می کنند که فقط آن موضوعات هستند که به صورت  تعارضات شخصی تجربه می شوند. بحث عقلانی درباره چنین موضوعاتی به نوجوانان این امکان را می دهد تا از احساسات شدیدی که معمولاٌ با چنین تکانه هایی است فاصله بگیرند.آنافروید بیشتر به رشد نابهنجار اهممیت می داد تا بهنجار. او در مورد دو پیامد منفی احتمالی ناشی از افزایش لیبرو در نوجوانی بحث می کند. اگر «خود» آن قدر قوی نباشد که این فشاراضافی را از انرژی لیبدو تحمل کند، نوجوان ممکن است بزرگسالی شود که نمی تواند ناکامی را تحمل کند. یا نیز ممکن است دارای یک «فراخود» دفاعی و خشک شود که علایق او به میل جنسی یا دیگر امیال غریزی بسیار اندک باشد.

نظریه های روانی اجتماعی

دو نظریه هاری استاک سالیوان واریک اریکسون را می توان جزء نظریه های روانی – اجتماعی قرار داد. هر دو نظریه پرداز فوق در مکتب روان کاوی تحصیل کرده اند، اما در نظریه های شخصیت خود تمرکز کمتری بر نقش جنسی و تاکید بیشتری بر اهمیت محیط اجتماعی در رشد داشته اند.

اریک اریکسون :

همان طور که خواهیم دید، پژوهشهای مردم شناسی فرهنگی، با عقاید هال و فروید متناقض است، (هال و فروید معتقد بودند صفات ویژه شخصیت در انسان، صرف نظر از تفاوتهای فرهنگی رشد می کند.)

در زمانی که اریکسون شتاب کودکی و اجتماع راهی نوشت، از یافته های مردم شناسی استفاده کرد و نظریه ای را مطرح ساخت که از جهات بسیاری با نظریه فروید متفاوت است(از این رو، اریکسون را به عنوان نظریه پرداط «نئوفرویدین » طبقه بندی کرده اند.)

  • ثانیاٌ : او تاکید بیشتری بر «خود» داشته است تا «نهاد» یا «فراخود».
  • ثالثاٌ : او به نظریه خود علاوه بر عامل روانی – جنسی فروید، عامل اجتماعی را هم اضافه می کند. اریکسون، همانند فروید، معتقد است که رشد شخصیت در انسان براساس یک توالی که از طریق وراثت تعیین شده است صورت می گیرد. اما برخلاف فروید، او معتقد است که ماهیت فرهنگ و محیط شخصی نیز تعیین کننده شیوه خاص است که طبق آن بحرانهای مختلف رشد رفع می شوند. به این طریق اریکسون تلاش می کند تا بین نظریه رشد روانی-جنسی فروید، و رشد جسمانی – اجتماعی نوعی وحدت به وجود آورد. هر یک از هشت مرحله اریکسون انتظارات خاصی را برای فرد به همراه دارد. هم چنین، هر مرحله با نوعی تعارض همراه است که هم دارای جنبه مثبت و هم منفی است.برای مثال، تعارض دوران نوجوانی، هم می تواند به انسجام به هویت خود2 (داشتن یک برداشت با ثبات از خود) و هم به اغتشاش در هویت خود3 (آشفتگی در مورد اینکه چه کسی است و هدف زندگی چیست ) منجر شود.

اگر تعارض به طور موفقیت آمیز حل شود حالت مثبت برقرار شده و رشد «خود» تسهیل می شود. از سوی دیگر، اگر تعارض به گونه رضایت بخشی حل نشود، حالت منفی برقرار و در نتیجه به رشد «خود» آسیب می رسد.طبق نظریه اریکسون، نوجوانان در ان مورد که چه کسی هستند اطمینان زیادی ندارند، بنابراین مضطربانه تمایل به همانند سازی با افراد و گروه ها پیدا می کنند. آنان با شتابی که دریافتن هوین دارند، خودشان،آرمان هایشان و ایده آلهایشان و دشمنانشان را به صورت کلیشه ای و قالبی تصور می کنند. برخی نوجوانان خود را در صفوف ایدئواوژی های ملی، سیاسی، یا مذهبی جای می دهند. این عمل برای آنها هویت گروهی و تصاویر ابتدایی و قطعی از خوب و بد در جهان پدید می آورد. در واقع تشکیل هویت فرآیندی است که در تمام طول زندگی ادامه دارد.

نظریه های مردم شناسی

روت بندیلک (1948-1887) به اعتقاد وی میزان پیوستگی بین نقشهای کودکی و بزرگسالی، عاملی اساسی در تاثیر یک فرهنگ خاص بر شخصیت فرد است. ماهیت انتقال از کودکی به بزرگسالی نیز اثرات مهمی در تجربه نوجوان دارد. انتقالهای آرام یا پیوسته تعارض و اضطراب کمتری را در نوجوانی موجب می شود، در حالی که انتقالهای ناگهانی یا ناپیوسته تعارض و فشارروانی شدیدی در پی دارند.

بندیکت جامعه ساموآ را به عنوان یک فرهنگ پیوسته و جامعه آمریکا را به عنوان یک فرهنگ ناپیوسته توصیف می کند. در فرهنگهای پیوسته، در طی دوران بلوغ، تغییری در رفتارهای مشهود دیده نمی شود، یا تغییر آنقدر تدریجی است که مشکلی وجود ندارد. در اغلب کشورهای غربی و صنعتی، تغییر در رفتار نسبتاٌ ناگهانی است. علاوه بر این، برخی تغییراتی که باید در جنبه های مهم شخصیت روی دهد، تغییراتی هستند که نمی توان آنها را یک دوره زمانی نسبتاٌ کوتاه منتقل کرد. برای مثال، نگرش به مسائل جنسی را که تا هنگام بلوغ شکل می گیرد، و اغلب به گونه ای است که رابطه جنسی را به عنوان کاری کثیف و شیطانی مطرح می کند به دشواری می توان یکباره تغییر داد.

مارگارت مید (1979-1901). رساله دکترای مارگات مید در مورد آزمون ادعای هال، مبنی بر اینکه نوجوانی یک دوره پر فشار و طولانی است، بود. مید نقش عوامل زیستی را به ویژه در نوجوانی انکار نمی کند، اما در عین حال تلاشی برای تبین دقیق رابطه بین تعیین کننده های زیستی و فرهنگی شخصیت ندارد (حداقل در نوشته های اولیه ). این رویکرد که جبر فرهنگی نامیده می شود به این معناست که فرهنگ عامل بسیار مهمی در رشد شخصیت است.

باید توجه داشته باشیم که مردم شناسان بعدی کمتر وضعیتی افراطی دارند و نقش عوامل زیستی – ژنتیکی را نیز در نظریه خود وارد ساخته اند، درست همان طور که روان کاوان معاصر نقش عوامل اجتماعی را در رشد شخصیت پذیرفته اند.

به تازگی مطالعه و تحقیقی که مید در ساموا انجام داد، از چندین جهت مورد انتقاد قرار گرفته است . او تنها 9 ماه در ساموابود و نمی توانست به زبان ساموآیی صحبت کند، لذا مجبور  بود به مترجمانی متکی باشد که ممکن است اطلاعات دقیقی به او نداده باشند. به عنوان یک زن، او از شرکت در جلسات روسای قبایل، جایی که اطلاعات مهم مبادله می شود، محروم بود. هم چنین، مید یک سوگیری فرهنگی داشت که ممکن است بر تغیر وی از مشاهداتش تاثیر گذاشته باشد. در نتیجه این احتمال مطرح می شود که ممکن است مید در توصیف جامعه ساموآ به عنوان یک جامعه آرام، و دوره نوجوانی به عنوان یک دوره بدون فشار به خطا رفته باشد.با این حال، انتقاد از کار مید در ساموآ بدین معنانیست که متغیرهای فرهنگی بر تجربه و رفتار انسان تاثیر ندارد.دیگر مطالعات مردم شناسی جوامع بسیاری را توصیف می کنند که در آنها دوره نوجوانی همراه با طوفان و فشار نیست. مردم شناسان فرهنگی اولیه چندین نقش مهم در زمینه مطالعه رشد نوجوانی داشته اند.

  • اولاٌ : پژوهشهای آنها شواهد روشنی بر علیه ادعای نظری هال، مبنی بر جهانی بودن طوفان و فشار در نوجوانی، فراهم ساخت.
  • ثانیاٌ: آنها تلاش کردند تا بعضی از عمل این طوفان و یا فشار را توضیح دهند.
  • ثالثاٌ: کار آنها به به تحول دیدگاه زیستی ژنتیکی رشد در نوجوانی به دیدگاهی که در آن نقش عوامل فرهنگی نیز لحاظ شده باشد کمک کرد.

نظریه های شناختی رشدی:

در مقابل نظریه هایی که عمدتاٌ به رشد شخصیت و رفتار اجتماعی اهمیت می دهند، این نظریه ها بر جنبه دیگری از کارکرد انسان، یعنی رشد شناختی (تفکر و استدلال) تاکید دارد. تغییرات مهمی در هنگام نوجوانی، در ماهیت تفکر روی می دهد و جنبه های بسیاری از شخصیت، نظیر هویت و باورهای اخلاقی، نیز تحت تاثیر فرآیندهای شناختی قرار می گیرد.ژان پیاژه_1980-1896):

پیاژه در اصل یک زیست شناس بود، نه روان شناس، با وجود این، اندک کسی بعد از آن که مدرک دکترای خود را در سوئیس گرفت، مجذوب رشد تفکر منطقی شد و برای مدتی با آلفرد بنیه، بنیان گذار اولین آذمون هوش، کار کرد. او  ساعات بسیاری زیادی را صرف مشاهده کودکان و نوجوانان (از جلسه فرزندان خودش) و مصاحبه با آنها کرد تا ماهیت تفکر و ساختار هوش را شناسایی کند.

پیاژه براساس مشاهدات خود یک نظریه چهار مرحله ای را مطرح کرد و تلاش نمود تا رشته شناختی را تئصیف و تبین کند. او معتقد است که توالی مراحل در موارد تمام انسانها، صرف نظر از عوامل فرهنگی، یکسان است : با این وجود، میزان حرکت از یک مرحله به مرحله بعد ممکن است از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد. در این معنا، رشد شناختی به عوامل زیستی ژنتیکی و رسش بستگی دارد. با این حال نادرست خواهد بود که نظریه پیاژه را یک نظریه رسشی بنامیم، زیرا او بر اهمیت تعامل بین مزد و محیط فیزیکی در رشد تفکر تاکید دارد. هم چنین، ماهیت یک فرهنگ خاص، محتوای تفکر را تا حدی مشخص خواهد کرد.

طبق نظریه پیاژه، همان طور که افراد بالغ می شوند تفکر پیچیده و پیچیده تر می شود. رشد شناختی از احساسها و ادراکاتی که مبتنی بر فعالیتهای جسمانی و حرکتی است شروع می شود و تا استدلال انتزاعی ادامه می یابد. در حدود سن 11 سالگی تغییر مهمی در تفکر کودکان روی می دهد.به این صورت که تفکر آنها از سطح عملیاتی موارد سطح انتزاعی یا صوری می شود. تفکر انتزاعی نه فقط از این نظر مهم است که به نوجوان انعطاف پذیری و مهارت ذهنی بیشتری می دهد، بلکه از این نظر نیز حائز اهمیت است که بر رشد عاطفی و اجتماعی نوجوان، رشد هویت، روابط با والدین و همسالن، باورهای مذهبی، اخلاقی و سیاسی و رفتار جنسی تاثیر می گذارد.

منبع

ابراهیمی، مرضیه(1391)، بررسی ضرورت وجود و چگونگی توجه به تربیت جنسیتی در برنامه درسی مقطع متوسطه از دیدگاه دبیران و دانش آموزان شهرستان نقده، پایان نامه کارشناسی ارشد برنامه ریزی درسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد اورمیه.

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0