دیدگاه های مختلف نسبت به خلاقیت
ديدگاه آوريل در زمينهي خلاقيت
از آنجايي كه يكي از متغيرهاي پژوهش حاضر، خلاقيت هيجاني ميباشد و سازه خلاقيت هيجاني براي اولين بار توسط آوريل (1999) مطرح شده است؛ لذا در اين پژوهش خلاقيت از ديدگاه آوريل مورد بررسي قرار ميگيرد. آوريل (1999، 2005) بر اساس ديدگاه سازندهگرايي اجتماعي خود، سه معيار اصلي براي خلاقيت تعريف ميكند كه شامل نوآوري، كارآيي و اصالت ميباشد. از ديدگاه او براي اينكه يك پاسخ خلاق شود بايد اين سه معيار در تركيبات متفاوت با هم جمع شوند. او عقيده دارد كه علاوه بر لزوم وجود اين سه معيار براي ارائه يك پاسخ خلاق، يك مرحله آغازين آمادگي نيز مورد نياز ميباشد. توصيفي كه او از چهار بعد خلاقيت (يعني نوآوري، كارآيي، اصالت و آمادگي) دارد، بدين شرح است:
- نوآوري: نوآوري به معناي يك پاسخ تازه در مقايسه با رفتار گذشته فرد يا به طور كلي در مقايسه با رفتار عادي در جامعه ميباشد. همچنين بايد مرتبط با اهداف كنوني ما نيز باشد. بر اين نكته نيز بايد تأكيد شود كه خلاقيت ويژگي منحصر به فرد بينظيري كه صرفاً مخصوص تعداد كمي از افراد است، نميباشد. براي يادگيري و پيشرفت انسانها، اكتساب رفتار نو براي هر فردي و در نتيجه درجاتي از خلاقيت براي او لازم ميباشد.
- كارآيي: همه پاسخهاي نو خلاق نيستند. برخي عجيب و غير عادي ميباشند. براي خلاق بهحساب آمدن يك پاسخ، بايد براي فرد يا گروه به صورت بالقوه سودمند باشند.
- اصالت: يك پاسخ خلاق كه در برخي از سبكهاي ارزشي و عقيدتي فرد دربارهي دنيا انعكاس مييابد، آن يك ابراز خود است.
براي روشن شدن اين بعد از خلاقيت آوريل (1999) درباره يك دانشجوي هنر خيلي با استعداد مثال ميزند كه نقاشي را از يك استاد كهنهكار در كليه نكات ظريف كپي ميكند. دو نقاشي، از هر لحاظ كاملاً شبيه به هم هستند و آنها به طور مساوي، ممتاز و داراي زيبايي ميباشند (كارآيي)، وليكن فقط نقاشي اصل، واقعاً خلّاق به حساب ميآيد و در مورد كپي ميگوييم كه فاقد اصالت است. از نظر او يك پاسخ اصيل، پاسخي زنده براي وضعيّتهاي جديد ميباشد و بر عكس يك پاسخ غير اصيل مانند يك كپي يا كاريكاتور است كه اگر آن را از منبع حياتش جدا كنيم، فضاي كمي براي دوام يافتن دارد.
آمادگي: منظور از بعد آمادگي اين است كه قبل از اينكه توانايي واقعي خلّاق بودن در يك زمينه خاص به دست آيد، مسلّماً سالهاي آمادگي مورد نياز ميباشد. كسب آمادگي يا تبحّر به صورت طولاني مدت يك عامل مهم در تعيين كردن تفاوتهاي فردي در خلاقيت ميباشد.
دیدگاه گانیه نسبت به خلاقیت
رابرت گانیه (1985)، خلاقیت یا آفرینندگی را نوعی حل مساله می داند. او در طبقه بندی خود از انواع بازده های یادگیری، بالاترین طبقه مهارت های ذهنی را حل مساله نامیده و طبقه دیگری به آفرینندگی اختصاص نداده است. وولفلک (2007)، نیز از این لحاظ با گانیه هم عقیده است و می گوید توانایی آفرینندگی مانند توانایی حل مساله بر دانش و اطلاعات فرد در زمینه ای که به آفرینش دست می زند وابسته است.
دیدگاه گیلفورد نسبت به خلاقیت
در نظریه ی گیلفورد (1987) آفرینندگی یا خلاقیت بر حسب تفکر واگرا تعریف شده است. گیلفورد در نظریه هوشی خود، هوش را در قالب دو مفهوم تفکر واگرا و تفکرهمگرا معرفی می کند. تفکر همگرا با هوش رابطه دارد اما تفکر واگرا ویژگی مهم آفرینندگی است. تفکر واگرا و تفکر همگرا دو وجه عمده تفکر انسان هستند. تفاوت آنها در این است که در تفکر همگرا نتیجه تفکر از قبل معلوم است، یعنی همیشه یک جواب درست یا غلط وجود دارد، اما در تفکر واگرا جواب قطعی وجود ندارد و تعداد زیادی جواب احتمالی ممکن است موجود باشند که از نظر منطقی هر یک از آنها درست است. در نظریه گیلفورد تفکر واگرا از چند عامل مختلف تشکیل یافته است. عوامل یا ویژگی های تفکر واگرا به شرح زیر است:
- سیالی: تولید تعدادی اندیشه در یک زمان معین
- انعطاف پذیری: تولید اندیشه ها و راه حل های متنوع و غیر معمول برای یک مساله
- تازگی: استفاده از راه حل های منحصر به فرد و نو
- گسترش: تولید جزئیات و تعیین تلویحات و کاربردها
- ترکیب: کنار هم قرار دادن اندیشه های ناهمخوان
- تحلیل: شکست ساختارهای نمادین به عناصر تشکیل دهنده
- سازمان دادن: تغییر شکل دادن طرح ها، کارکردها و مورد استفاده ها
- پیچیدگی: توانایی برخورد کردن با تعدادی اندیشه ی مختلف و متنوع به طور همزمان
از میان ویژگی های بالا، سه ویژگی نخست از همه مهم ترند، سیالی یا روانی اندیشه به کمیت اندیشه های فرد، مثلا تعداد پاسخ هایی که در یک زمان معین به یک سوال می دهد، اشاره می کند. در آزمون های مخصوص سنجش سیالی، سرعت و تعداد پاسخ های فرد ملاک سنجش قرار می گیرند. گیلفورد (1987) معتقد است کسانی که در حضور یک سوال یا یک مساله پاسخ ها یا راه حل های زیاد تری ارائه می دهند احتمال اینکه بعضی از آنها واگرا باشند بیشتر می شود. بنابراین، در آزمون های گیلفورد سیالی از طریق شمارش تعداد پاسخ های آزمون شونده نمره گذاری می شود.
دیدگاه تورنس نسبت به خلاقیت
یکی دیگر از دانشمندانی که در زمینه آفرینندگی نظریه پردازی کرده و پژوهش های زیادی انجام داده پاول تورنس (1998) است. او سه تعریف برای خلاقیت به دست داده است: یک تعریف پژوهشی، یک تعریف هنری، و یک تعریف وابسته به بقا. در تعریف پژوهشی او، تفکر آفریننده عبارت است از فرایند حس کردن مشکلات، مسائل، شکاف در اطلاعات، عناصر گم شده، چیزهای ناجور؛ حدس زدن فرضیه سازی درباره این نواقص و ارزیابی و آزمودن این حدس ها و فرضیه ها؛ تجدید نظر کردن و دوباره آزمودن آنها؛ و بالاخره انتقال نتایج .
تورنس (1998) در توضیح تعریف فوق می گوید هر زمان که نقص یا کمبودی را احساس می کنیم در ما تنش ایجاد می شود. احساس ناراحتی می کنیم و دلمان می خواهد کاری انجام دهیم می کنیم، و حدس ها و فرضیه هایی را مطرح می سازیم. تا زمانی که این حدس ها و فرضیه ها مورد آزمون و تجدید نظر قرار نگرفته اند آرام نمی گیریم. حتی پس از انجام این کار هنوز هم تنش باقی است، و زمانی آرام می گیریم که به کسی بگوییم که چه چیزی را کشف یا تولید کرده ایم. در سراسر این فرایند، عنصری از پاسخدهی سازنده به موقیعت های موجود یا تازه وجود دارد و صرفا انطباق یافتن با آنها مطرح .تورنس (1998) در تعریف وابسته به بقا از آفرینندگی قدرت کنار آمدن فرد با موقعیت های دشوار را ذکر کرده است. به هنگام برخورد با موقعیت های دشوار و خطرناک، وقتی که شخص هیچ راه حل از پیش آموخته شده و تمرین کرده ای ندارد، به درجه ای از آفرینندگی نیازمند است .
منبع
خزاعی، علی(1395)، بررسی تاثیر راهبردهای شرح و بسط پیجیده بر خلاقیت و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان پسر دوره ابتدایی منطقه خزل در سال تحصیلی95-1394، پایان نامه کارشناسی ارشد تکنولوژی آموزشی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرمانشاه.
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید