دیدگاههای دانشمندان درباره عزت نفس
ازميان نظرياتي كه به بحث درباره ؛خود ، تحقق خود ، خودپنداره ، عزت نفس و … ميپردازند، همگي مربوط به جنبه اي مهمي از رشد شخصيت محسوب مي شود نظريات بعضي از روان شناسان و نظريه پردازان انسان گرا در اين مورد مهمتر و قابل بحث است. به همين دليل ابتدا به جندين نظريه از روان شناسان مكاتب مختلف مي پردازيم و بعد به تفصيل به بحث در مورد اين امر از ديدگاه انسان گرايي مي پردازيم:
نظرفروم :
فروم، از مكتب روان كاوي، عزت نفس را يك نوع «تحقق مثبت» يا «فعليت يافتن نفس» مي داند كه فرد را نفي مي سازد. به عقيده فروم، شخصي كه قادر باشد واقعاً خودش را دوست بدارد، در نتيجه به ديگران نيز بيشتر ميتواند علاقمند باشد. همچنان فردي كه قادر به دوست داشتن ديگران نيست، خودش را نيز نميتواند دوست بدارد. به نظر فروم ، ذخودشيفتگي نخستين, صفت علاقه به خود را دارد. در صورتي كه ،خودشيفتگي ثانوي, نوعي دفاع است عليه آگاهي به از دست دادن عزت نفس. خودشيفتگي ثانوي آنچنان كه در خودستايي و در مورد توجه شديد به بدن خود و در خودمركزي ديده مي شود، ديگر عشق به خود نيست بلكه نفرت از خويشتن است كه از احساس شكست و تصور مورد محبوبيت نبودن توليد مي شود.
دیدگاه بک:
بک ، میگوید: افرادی که عزت نفس پایین دارند میکوشند موفقیتها را به بیرون نسبت دهند و شکستها را به درون، شواهد بیانگر این مطلب است که کودکان نیز از این شیوهها استفاده میکنند. بک متذکر میشود که اغلب واکنشهای منفی احساس ناشی از فقدان عزت نفس است.
دیدگاه هورنای:
هورنای، معتقد است عزت نفس یکی از نیازهای انسان است و عبارتست از ارزش خود را در درجه اهمیت وارزشی که دیگران برای او قائل هستند، دانستن. به عقیده هورنای، آگاهی شخص از خود واقعی و از استعدادهای بالقوه و امکاناتی که دارد او را قادر میسازد به اینکه کاملاً تسلیم محیط اجتماعی نباشد و احیاناً از خود ابتکار به خرج دهد و شخصیت خود را به رنگ مخصوصی درآورده و آنرا از شخصیت افراد دیگری که تحت تأثیر همان عوامل اجتماعی و فرهنگی قرار گرفتهاند ممتاز سازد، شخصی که عزت نفس پایین دارد از اینکه صاحب قدرت و سیادت شود مأیوس شده و حتی این امید را ندارد که بتواند روی پای خود بایستد یعنی قائم بذات باشد از اینرو میخواهد از آزار و ایذاء دیگران در پناه قرار گیرد و ضمناً برای خود حامی و پشتیبان فراهم سازد تا در زندگی او را یاری کنند از این رو سخت میکوشد مورد محبت دیگران واقع شود و همه او را دوست بدارند.
دیدگاه ماریون:
ماریون ، معتقد است که عزت نفس دارای سه نشانه مهم و اساسی است که عبارتند از: حس ارزشمندی، کنترل و شایستگی. منظور از حس ارزشمندی این است که کودک خود را دوست بدارد و احساس کند که برای دیگران مهم و باارزش است. دوم، کودکی که مفهوم کنترل کردن را درک کند، به سادگی نمیپذیرد که سایرین او را تحت کنترل و سلطهی خود درآورند، زیرا میخواهد خودش تصمیم بگیرد. اگر والدین و مربیان کودک نسبت به انتظارات و خواستههای او عکسالعمل مناسبی نشان دهند و شیوه تصمیمگیری درست را به او بیاموزند، میتوانند موجب رشد و پرورش حس کنترل درونی کودک شوند. سوم، ایجاد ،حس صلاحیت و شایستگی در کودکان میتواند موجب موفقیتهای آموزشی تحکیم روابط اجتماعی و رشد مهارتهای بدنی شود. به عبارت دیگر، میتوان با تقویت این طرز تفکر که تو میتوانی این کار را انجام دهی، حتماً موفق خواهی شد، حس لیاقت و شایستگی را در او پرورش داد .
دیدگاه الیس:
به نظر الیس، انسان تمایلی به عشق و محبت، توجه به مراقبت و تشفی آرزوها دارد و از مورد تنفر قرار گرفتن بیتوجهی و ناکامی دوری میجوید، زمانیکه حادثه فعال کنندهای برای فرد اتفاق میافتد او براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است در برداشت متفاوت و متضاد از حادثه فعال کننده داشته باشد. یکی افکار و عقاید و باورهای منطقی و عقلانی و دیگری افکار ، عقاید و برداشتهای غیرعقلانی و غیرمنطقی در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید عقلانی و منطقی باشد به عواطف منطقی دست خواهد یافت و شخصیت سالمی خواهد داشت در حالتی که فرد تابع و دستخوش افکار و عقاید غیرمنطقی و غیرعقلانی قرار گیرد با عواقب غیرمنطقی مواجه خواهد شد. که در این حالت او فردی است مضطرب و غیرعادی كه شخصیت ناسالمی دارد. بطور خلاصه در نظریه الیس، انسانها تا حد زیادی خود موجد اختلافات و ناراحتیهای روانی خود هستند انسان با استعداد و آمادگی مشخص برای مضطرب شدن متولد میشود و تحت تأثیر عوامل فرهنگی و شرط شدنهای اجتماعی این آمادگی را تقویت میکند .
نظريه بندورا :
بندورا، معتقد است كه ايجاد خودباوري در شخص، يا تقويت پندارهاي هر فرد در مورد خودش و يا برداشتهاي او درباره تواناييهاي خاص خودش در يك زمينه، پس از عبور از يك سلسله فرايندهاي روان شناختي باعث تغيير رفتارها و فعاليتهاي اوميگردد.خودباوري بر نوع فعاليتهايي كه شخص انتخاب ميكند، تلاشي كه صرف آن ميكند،اشتياقي كه براي انجام آن دارد ودرنتيجه اي كه ارايه ميدهد تاثير ميگذارد.
ديدگاه اريكسون:
اريكسون، معتقد است بحرانهايي كه در هر مرحله از رشد بوجود ميآيد اساس سلامت و يا تا سلامت بعدي شخصيت فرد را پايهريزي ميكنند اگر هر يك از اين مراحل با اين بحرانها كه جنبههاي مثبت و منفي دارند و قسمتي از جنبههاي طبيعي رشد محسوب ميشود برخورد رضايتبخش شود جنبههاي مثبت شخصيت مانند اعتماد به ديگران، خودكفايي و عزت نفس به ميزان بالايي جذب خود ميشوند و به اين ترتيب شخصيت به رشد خود ادامه ميدهد برعكس اگر تعارض استمرار يابد و يا در اصل به نحو راضي كنندهاي حل نشود «خود» در حال رشد صدمه ميبيند و عناصر منفي شخصيت مانند بياعتمادي شكست و ترديد، احساس حقارت جذب «خود» ميشود و در نتيجه شخصيت به شكل ناسالمي رشد مييابد.
به عقيده اريكسون والديني كه به كودكان خود اجازه بروز ابتكار نميدهند باعث ميشوند كه در آنها احساس گناه، كم ارزشي و گوشهگيري بوجود آيد اين كودكان از ابراز وجود ميترسند و ضمن اتكاء شديد به بزرگسالان در گروهها به صورت فعال شركت نميكنند و بيشتر و در حاشيه آنها زندگي ميكنند آنها بيهدف ميشوند و يا جرأت اينكه به دنبال هدف بروند را نخواهند داشت . اريكسون نيز با اصطلاح «من كه هستم» سعي دارد نوعي تقابل خلاق ميان تجسمي كه شخص از خود دارد و تجسمي كه ديگران از او دارند، را بيان كند «من كه هستم» يعني اينكه فرد احساس كند به گروه خود تعلق دارد و گذشته او به اعتبار آيندهاش داراي معناي خاص است و در اين (كيستي) عوامل خودآگاه و ناخودآگاه نقش دارند. اما فرايند (كيستي) را از فرايند «عزت نفس» ناخودآگاهتر ميداند .
ديدگاه های انسان گرايي
انسان گرايي درروان شناسي معاصر جايگاه مهمي احراز كرده است، به گونه اي كه گاهی در برابر رفتارگرايي، و روانكاوي از آن به عنوان ديدگاه سوم ياد مي شود. اين ديدگاه در كل روان شناسي و بويژه در حوضه روانشناسي رشد و بطور خاصي در روان – شناسي رشد شخصيت، تاثيربسزايي داشته است . نقش عمده انسان گرايان در بحث رشد شخصيت، موضع گيري در برابرديدگاههاي رفتارگرايي است. رفتارگراها انسان را منفعل و ساخته محيط مي دانند. در حالي كه انسان گراها تاكيد مي كنند كه انسان تحت تأثير انتخاب فعال خويش قراردارد. در بين انسان گراها دو چهره برجسته وجوددارد. كارل راجرز,آبراهام مزلو، ابتدا رشد شخصيت وعزت نفس را از ديدگاه مزلو مطرح مي كنيم و بعد نظر راجرز را بيان مي كنيم.
نظريه مزلو:
مزلو، معتقد است همه افراد جامعه مابه يك ارزشيابي ثابت و استوار و معمولاً عالي از خودشان و به احترام به خود يا عزت نفس و يا به احترام به ديگران، تمايل يا نياز دارند. او نياز به احترام را دو نوع ميداند كه عبارتند از: احترامي كه ديگران به ما ميگذارند و احترامي كه خود به خود ميگذاريم. وقتي احساس احترام دروني مي كنيم كه به خود احترام بگذاريم. يعني احساس ايمني دروني و اعتماد به خود پيدا كنيم و خود را ارزشمند و شايسته احساس كنيم زماني كه فاقد احترام به خود باشيم در مقابله بازندگي احساس حقارت – دلسردي و ناتواني ميكنيم، اين احساسات خود به وجودآورنده دلسردي و ياس اساسي و يا گرايش هاي روان نژندانه يا جبراني خواهد شد.
به نظر مزلو در همه انسانها تلاش يا گرايش فطري براي تحقق خود هست. تحقق خود را مي توان كمال عالي و كاربرد همه تواناييها و متحقق ساختن تمامي خصايص و قابليتها دانست. مزلو در مطالعات خود، دريافت كه نوعي اطمينان دروني و يا حس غلبه در انسانها وجود دارد و آن را، جزء ارزش دادن به خود و اطمينان از شخصيت خويشتن، چيز ديگري تصور نمي كرد. او خودشكوفايي را در به كارگيري و پرورش كامل استعدادهاي بالقوه يعني به فعليت درآوردن «خود» واطمينان از خود ميدانست – يعني آنگونه شود كه مي تواند بشود. اين بيان مزلواندرز «نيچه» را به ياد مي آورد كه مي گفت :آن چيزي شو كه هستی .
نظريه ي راجرز:
تصور نسبتاً دائمی هر فرد راجع به ارزشی که او برای خود قائل میشود و رابطه این ارزش یا خود واقعی است که شامل تمام افکار، ادراکها و ارزشها که من را تشکیل میدهد و من شامل آنچه هستم وآنچه میتوانم و بر ادراک فرد از جهان تأثیر دارد. پشتکار انسان را موفق میکند و بهترین نردبان ترقی است. افرادی که بر عزت نفس و پشتکار خود تکیه دادند، بیش از اشخاصی که به قریحه و مواهب طبیعی خود متکی هستند بر رستگاری و پیشرفت نزدیکند و از خسران دور هستند. نسبت پشتکار و عزت نفس با مواهب طبیعی مثل نسبت اراده است به قابلیت، همانطوری که شخص هر قدر قابلیت انجام کاری را داشته باشد تا اراده انجام آن را نکند به انجامش موفق نخواهد شد، همینطور هم هر قدر انسان، صاحب ذوق و قریحه و هوش باشد تا آن ذوق مقرون به پشتکار و عزت نفس و تلاش نباشد مثمرثمر نیست، پس عزت نفس اساس امید است.
مفهوم خويشتن مهمترين پديده و عنصراساسي در نظريه راجرز است. به نظر راجرز، انسان عوامل محيط خود را درك مي كند ودر ذهن خود به آن معني مي دهد- مجموعه اين سيستم ادراكي و معنايي، ميدان پديداري رواني فرد را مي سازد. به مرور كه آگاهي از خود ظاهرمي شود او فرد نيازي شكل مي گيرد كه نياز به توجه مثبت و احترام ناميده مي شود. نياز به دريافت توجه مثبت، آنقدر قوي است كه فرد ممكن است آنرا به تجارت مثبتي كه در جريان تحقيق نفس احساس مي كند، ترجيح دهد. از طريق نگرش هاي مثبت و احترام آميزي كه توسط ديگران نسبت به فرد بروز داده مي شود احترام و توجه مثبت نسبت به خود، به وجود مي آيد. پس از تشكيل نگرش مثبت نسبت به خود، در فرد به جاي آن كه او توجه مثبت و احترام را از ديگران بگيرد، از خودش مي گيرد. به وجود آمدن نگرش مثبت و احترام آميز نسبت به خود در فرد، گام ديگري درجهت ايجاد يك شخصيت خودمختار و سالم است . هنگامي كه خود رشد مي كند، انسان نسبت به دوستي و قبول ديگران احساس علاقه و نيازمي كند و توجه مثبت نامشروط ديگران را طلب ميكند. – راجرز اين نياز را ذاتي انسان مي داند .
توجه مثبت كه انسان يك نياز عمومي و بسيار جدي و شايع است. در صورتي كه ناكام بماند- در كودك حالتي مي كند كه راجرز «توجه مثبت مشروط» مي خواند يعني عشق و محبتي كه كودك دريافت مي كند، مشروط به رفتار درست او نسبت با پرورش توجه مثبت مشروط كودك شيرخوار انتظارات مادر را دروني مي سازد و با اين عمل گرايش هاي مادر مي گيرد و در مورد خود بكار مي برد. حاصل اين وضع كه كودك نخست توجه مثبت مشروط را از مادر و سپس از خود دريافت مي كند پيرايش شرايط ارزشمندي است يعني كودك براي ارزشمند بودن خود شرط هايي قايل مي شود و تنها در شرايط خاصي خود را ارزشمند مييابد.
راجرز، معتقد است كه اگر اوليا از همان اول زندگي به طفل محبت بدون قيد و شرط دهند بعدها از چنان عزت نفسي برخوردار مي شوند كه لزومي در طرد كردن تجارب واقعي نمي بينند و در هر شرايطي خود را انديشمند ميدانند چنين شخصي آزاد و رهاست و مي تواند به تحقيق خود بپردازد و سهم استعدادهاي بالقوهاش را بپروراند. ليكن اگر اولياء به طفل به طور مشروط مهر و محبت كنند و يا نظر مثبت دهند كودك تجربه هايي را كه با خودپنداريش هماهنگ نباشد طرد و انكارمي كند.
منبع
بهرمان،حسین(1393)، رابطه عزت نفس وخلاقیّت با تعصّب، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی هرمزگان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید